مزد رفاقت (۲)

1399/09/14

...قسمت قبل

قسمت دوم
نوشین چهار شنبه غروب هم پیام داد سعید، نیما رو آوردیم خونه نرو بیمارستان !نوشتم باشه. ممنون که خبر دادی ، اگرکاری بود بهم بگو. ! نوشت همین ؟واقعا نمیخوای بیایی سربزنی؟نوشتم شرمنده نوشین خانم لطفا بذار یک چند روزی بگذره ، تا با خودم کنار بیام ! جوابی نداد. ولی فردا 6 صبح که بیدار شدم دیدم یک پیام فرستاده که:سعید ،توی 5سال گذشته توی تمام ناراحتی ها کنارمون بودی ، هر جا کم آوردم ،هرجایی که نیاز به کمک داشتم بهت گفتم چون میدونستم تنها کسی هستی که میتونم روت حساب کنم ،نه تنها من بلکه بچه ها هم، همیشه از بودنت خوشحالند !سعید نمیدونی سیما با چه غروری پیش بابا و مامان پزت رو میده ؟ اونشب توی بیمارستان دستم از همه جا کوتاه بود ،نمیدونستم چه خاکی باید سرم بریزم. با وجودی که اگر نمیومدی هم جای گلایه ای نبود، ولی اومدی!. وقتی خودت رو با همه خستگی که از صورتت پیدا بود ، رسوندی خجالت کشیدم ولی انگار تمام دنیا رو بهم دادن ، دوست داشتم سر تا پات رو غرق بوسه کنم ! راستش نمیتونم درباره اونشب هیچ توضیحی بدم ولی به جان خودت نمیتونم ناراحتیت رو ببینم لطفا فراموش کن ومنو ببخش!
نوشتم نوشین جان همانطور که روز اول گفتم همیشه و همه وقت روی کمک من حساب کن ،سعی میکنم دیگه کمتر بیام توی خونه ولی تو نگران چیزی نباش! چون هیچ چیزی تغییر نکرده. تو هم فقط به بچه ها فکر کن.
فکر میکردم خواب باشه ،ولی دیدم چندتا استیکر بوس و قلب فرستاده و نوشته سعید حق نداری بگی نمیام! باید بیایی! از این که کنارمون باشی از ته قلبم خوشحالم واحساس غرور میکنم . راستش منظورش رو متوجه نشدم. چندتا استیکر گل فرستادم و رفتم سر کار. نزدیک ظهر زنگ زد سعید فردا ناهار بیا اینجا نامزد ملحیه هم اومده !تشکر کردم وگفتم بذار ببینم چی میشه ؟گفت دیگه هیچ بهونه ای قبول نیست! منتظرتم ! تاغروب کلی فکر کردم وتصمیم گرفتم که دیگه به موضوع فکر نکنم.
فردا سر راه یک سبد گل ومقداری خوراکی برای بچه گرفتم و11:30 در خونشون بودم ،زنگ زدم. چند ثانیه ای طول کشید درب باز شد ورفتم بالا. با دیدن نوشین جلوی در،هنگ کردم ! نوشین فقط یک تیشرت سفید بلند تنش بود که تا زیر باسنش بود و شلوار نداشت. معلوم بود خواب بوده وبا صدای زنگ بیدار شده. مثل اینکه زود اومده بودم ، گفتم شرمنده !فکر نمیکردم خواب باشید ؟بدون اینکه جوابم رو بده با بغض اومد جلو بغلم کرد و چند تا بوسه زد به سر وصورتم زد وسفت چسبید بهم. راستش هم شوکه شدم هم ترسیدم !چون نمیدونستم توی خونه چه خبره ؟ آروم گفتم داری چکار میکنی ؟ مواظب باش !گفت کسی خونه نیست !بیا تو و دستم رو کشید. رفتم گل و وسایل رو گذاشتم روی میز. گفت رفتند خونه خواهر مجید ،سیما رو هم با خودشون بردند.نیما هم خوابه !.نفسی کشیدم. خیالم راحت شد. انگار انتظار این که الان بیام رو نداشته ومنگ بود گفت سعید بشین من یک آبی بزنم صورتم.5دقیقه ای طول کشید تا اومد ولی نرفت لباس بپوشه و مستقیم اومد سمت من. راستش تازه متوجه تغییراتش شدم صورت و ابروهای اصلاح شده وموهای رنگ شده اش. 5سالی بود که به خودش نمیرسید واین اولین بار بود میدیدم آرایشگاه رفته و به خودش رسیده !!راستش آونقدر جذاب شده بود و به دلم نشست که ناخواسته محوش شده بودم. دیدم داره نگام میکنه ، سرم رو انداختم پایین. اومد پاهاش رو گذاشت دو طرف پام و نشست روی پاهام و بغلم کرد وچسبید به سینم !!گفت سعید،ترسیدم نیایی ! چقدر خوب شد که زود اومدی ، نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود! چنان سفت بغلم کرده بود ،که نمیتونستم حرکتی کنم . گفتم نوشین جان داری چکار میکنی؟ یک هفته است من دارم با خودم کلنجار میرم تا فراموش کنم. دوباره داری همه چیز و خراب میکنی ؟ اشکش سرازیر شد ! سعید بغلم کن! گفتم نوشین لطفا ! ممکنه نیما بیدار بشه. سرش رو آورد بالا و یک بوسه از لبام گرفت وگفت سعید دیگه مهم نیست، فقط محکم بغلم کن ! عجب گیری افتادیم !! انگار قرار نیست این داستان تموم شه ! چند دقیقه بغلش کردم گفتم نوشین جان من آرزومه با تو باشم ولی تو مطمئنی که میخوای…نذاشت حرفم کامل بشه. آره سعید مطمئنم،مطمئنم. این هفته فهمیدم که دیگه نمیخوام ازت دور بشم. چندتا بوسه به سر وصورتم زد و لب پایینی منو کشید توی دهنشوزبون میکشید بهش. بوی ملایم اودکلنی که زده بود هم باعث میشد بیشتر تحریک بشم و کیرم راست شده بود وفشار میاورد. دستام رو از روی دوتا زانوهاش بصورت نوازش بردم تا باسنش و کوبیدمش به خودم. وچند ثانیه فشارش دادم به کیرم.هر دونفس نفس میزدیم . نوشین همینجوری که لب منو میک میزد و یک دستش دور گردنم بود دست دیگش رو برد پایین و یکم از روی شلوار کیرم رو مالید وزیپ شلوارم باز کرد وکیرم رو کشید بیرون و از بغل شرتش سرش رو گذاشت لای پاش که با آب لزج کوسش خیس شده بود ونشست روش و باسنش رو حرکت میداد. کلاهک کیرم با لبه های کوسش بازی میکرد. استرس داشتم ،دیدم بخوام ادامه بدم هم شلوارم خیس میشه وهم ممکنه نیما بیدار بشه . دستام رو گذاشتم دو طرف صورتش و از خودم جداش کردم. با نفس نفس گفتم نوشین جون بذاریم یک وقت دیگ؟ !هم ممکنه نیما بیدار بشه هم اونا سر برسند !با حرص بلند شد رفت یک نگاه به اتاق نیما کرد و درو قفل کرد آومد !گفت نیما قرص خورده فعلا بیدار نمیشه ! بچه ها هم نمیدونم کی بیان ولی بیان زنگ میزنن.دستم رو کشید وبلند کردم ورفت سمت اتاقش ،این اولین بار بود که وارد این اتاق میشدم. برگشت سمت من دست انداخت دور گردنم و لبامون دوباره قفل شد. همینجوری که لباش رو میخوردم با دستام پشت وباسنش رو نوازش میکردم وفشار میدادم به خودم چند دقیقه ای لب گرفتیم. گفت سعید خیلی وقت نداریم ممکنه پیداشون بشه و نشسته لبه تخت،کمربندمو باز کرد و شلوار وشرتم رو کشید پایین وکیرمو گرفت توی دستاش دوتا بوس زد و سرشو رو کرد توی دهنش وشروع کرد میک زدن ولیسیدنکیرم وبازی کردن با تخمام. خودم پیراهن و زیر پوشم رو درآوردم وتیشرت نوشینم از سرش کشیدم بیرون. سوتین نبسته بود.کش موهاش رو باز کردم. انگشتام رو از دوطرف کردم لای موهاش وسرش رو گرفتم چند تا تلمبه توی دهنش زدم وکشیدم بیرون. زانو زدم جلوش و چند قیقه لب بازی کردیم همزمان پستوناش رو میمالیدم. هلش دادم خوابید رو تخت. کشیدمش تا لبه وچندتا بوسه از روی شرت به کوسش زدم وشرتش رو از پاش درآوردم. اپیلاسیون کرده بود و حسابی برق انداخته بود. پاهشو انداختم روی شونه هام یک بوس محکم به کوسش زدم و شرو ع کردم خوردن و لیسیدن. نوک زبونم رواز پایین میکشیدم روی لبه هاش وتا روی چوچولش میکشیدم بالا و هی تکرار می کردم. زبونم رو میکردم توی کوسش ومیچرخوندم روی دیواره هاش. نوشین دستش رو گرفته بود پشت سرم وفشار میدادبه کوسش. پاهاش رو گرفتم بالا و از انتهای شیار کونش تا بالای کوسش زبون میکشیدم وگاهی هم نوک زبون رو فشار میدادم روی سوراخ کونش. نوشین ناله های ریزی میکرد وقربون صدقه من میرفت. وچند دقیقه ای فقط صرف خوردن ولیسیدن وکوس وکونش کردم وبا انگشتام سوراخاش رو میمالیدم و ماساژ میدادم. دوتا انگشتم رو کردم توی کوسش و با شصتم چوچولش رو میمالیدم و با بوسیدن از کوسش وشکمش رفتم تا رسیدم به پستوناش. گفتم جووووون ونوک پستوناش روبه نوبت میکردم توی دهنم ومیک میزدم و زیر پستونا رو میلیسیدم. نوشین رنگش قرمز شده بود.سرم رو کشیدبالا ،یک لب محکم گرفت با بیحالی گفت سعید کیرت رو بکن تو. یک کم تف زدم آروم فشار دادم تا کامل رفت تو. لباش رو کشیدم تو دهنم وآروم شروع کردم تلمبه زدن چندتایی که زدم گفت سعید تندترش کن . گفتم چشم نفسم. یکم بلند شدم وکامل کشیدمش روی تخت ودوباره کردم تو با سرعت شروع کردم تلمبه زدن دو دقیقه ای با سرعت زدم. داشتم میومدم چندتا ضربه محکم زدم خواستم بکشم بیرون ولی نوشین محکم گرفته بودم و نفس زنان گفتم نوشین دارم میام بذار بکشم بیرون. نه سعید فقط تند تند بکن و چشماشوبسته بود ومحکم منو فشار میداد بخودش. با چندتا ضربه محکم ریختم توش . اعصابم خورد شد ولی به خاطر نوشین ادامه دادم با چندا ضربه دیگه نوشین محکم بغلم کرد ویک وای ممتد ولی خیلی آرووم کشید چند ثانیه ای توی همون حالت چفت وبست شدیم بهم. نفسم جا اومد گفتم دیونه پاشو سریع برو دستشویی چکار کردی؟ یک لب محکم گرفت و گفت قربونت برم من بعد از نیما لوله هام رو بستم نگران نباش. گفتم ای تو روحت ! از ترس اصلا نفهمیدم چکار کردم !با عشوه تگاهی کرد و گفت آسمون به زمین میرسه یک بچه ازت داشته باشم؟گفتم ولی نه با این وضعیت ! گفت سعید درش نیار ،ولی دوست دارم تا کسی نیست روسینت بخوابم ! محکم همو بغل کردیم غلت زدیم. سرش رو گذاشت رو سینم! چند دقیقه ای خوابید. کیرم خوابید افتاد بیرون آب از کسش داشت میریخت روی کیر وخوایه های من. آروم گفتم نوشین جونم الان آب میریزه، روتختی کثیف میشه!گفت فدا سرت بذار تو حال خودم باشم ،میندازمش تو ماشین. راستی سعید!گفتم جونم!گفت یکشنبه بعد از ظهر ملیحه اینا بلیط دارن شب میایی اینجا ؟منتظر جواب من نموند ادامه داد حق نداری بگی نه !! یکم خندیدیم. فکر کنم یک ربعی گذشته بود که گوشیش زنگ خورد بلند شد رفت جواب داد . برگشت خم شد یک لب محکم گرفت وگفت اینا دارن میان پاشو برو توی حموم خودت رو تمیز کن تا منم آماده شم.رفتم با آب سرد پایین تنه ام روشستم. لباسام رو پوشیدم رفتم توی پذیرایی. نوشینم خودش رو شست ورفت توی اتاق و 5دقیقه بعد از اتاق اومد بیرون یک دامن بلند و پیرهن مردونه پوشیده بود موهاشم با کلیپس جمع کرده بود بالاآرایش معمولی هم کرده بود. اومد نشست رو پام و شروع کرد شیطنت !تا میخواستم حرف بزنم لبش رو میذاشت رو لبم ،یا نوک موهاشو میکشید روی صورتم. گفتم مگه نمیخوای غذا درست کنی گفت نه سیما گیر داده از بیرون بگیریم. یکم اذیتش کردم تا صدای زنگ اومد . لباسامون رو مرتب کردیم ونوشین هم رفت در باز کرد واومدن تا ساعت 5 نشستم و گفتیم وخندیدم وبا سیما و نیما بازی کردم و بعدش خداحافظی کردم. داشتم میرفتم سمت در که نوشین صدا زد سعید روز یکشنبه یادت نره ؟با لبخند گفتم ببینم چی میشه ؟و رفتم بیرون.

ادامه...

نوشته: سعید


👍 42
👎 1
33701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

780058
2020-12-04 03:08:51 +0330 +0330

خوب مینویسی سعید خان اما کاش اینقدر “یوزارسیف” نبودی.
در ضمن “خوایه” ؟

2 ❤️

780061
2020-12-04 04:07:08 +0330 +0330

حاجی خیلی با داستانت حال کردم ، اگه واقعیه با کاراکتر خودت و جنبه ی بالا و رفتاراتم خیلی حال کردم

1 ❤️

780104
2020-12-04 11:36:35 +0330 +0330

اتفاقا اینکه یوزارسیفی قشنگ کرده داستانتو. از پسر هول کس متنفرم. سکس باید دو طرفه و با رضایت کامل باشه

2 ❤️

780315
2020-12-06 00:18:13 +0330 +0330

دمت گرم خوب نوشتی لاااااااااااااایک 👍 👍 👍

0 ❤️

780430
2020-12-06 14:43:17 +0330 +0330

بیست، عالی بود…

0 ❤️

781468
2020-12-12 20:14:15 +0330 +0330

درود برشما. از سبک نگارشت خوشم میاد . نه خیلی خشک و رسمی ونه خیلی طولانی وخسته کننده
منتظر بقیه داستانت هستم

0 ❤️

914681
2023-02-11 15:05:03 +0330 +0330

👌 😎

0 ❤️




آخرین بازدیدها