اتاق۲۱۲

1402/06/07

سلام من پگاه هستم دختری۲۵ساله که تا حد زیادی دوست دارم به تیپ و قیافم برسم و خب دورو وریام میگن که خوشگلم،قدم ۱۷۲ و اندام تقریبا معمولی دارم نه لاغر و نه چاق ، در کل میتونم بگم دختر داغ یا به اصطلاح حشری هستم .یه جورایی بایسکشوال محسوب میشم ،کلا هر چیزی بتونه بهم حال بده رو دوست دارم،و خوب کم و بیش از دوران دبیرستان شیطونیام شروع شد از لب گرفتن با رفیق تا شیطونی با دوست پسر تو ماشین و … از همون دوران نوجوانیمم زمانی که با فوت فتیش آشنا شدم ازش خوشم اومد و همیشه از یه پای سفید و کشیده که رگاش مشخصه و انگشتا ناخنهای مرتب و لاک زده داره خوشم میومد برا همینم خودمم همیشه به پاهام می رسیدم .خاطره ای که میخوام بگم با جزئیات بیان شده و تقریبا تا رسیدن به اصل صحنه های جنسی مقدمه تقریبا طولانی داره پس خواهشا اگه حوصلشو ندارین نخونین، اما بریم سراغ خاطره ای که میخوام تعریف کنم.
سال ۹۶ وارد دانشگاه شدم و تو خوابگاه ساکن شدم،اوایل یکم طول کشید تا با همکلاسیام آشنا بشم و بتونم باشون رفیق بشم بین همه همکلاسیا دختری بود به اسم آناهیتا که از نظر ظاهری مثل خودم بود و به خودش میرسید،تقریبا هم قد و قوارمم بود و قیافشو دوست داشتم و از رفتاراش خوشم میومد ،اما ارتباطمون در حد سلام علیک بود و چون تو اون یکی خوابگاه ساکن بود زیاد ارتباطی با هم نداشتیم،اما خب به مرور زمان، زمانی که واحدهای عملیمون تو آزمایشگاه شروع شد به واسطه اینکه تو چند تا درس تو یه گروه می افتادیم یکم صمیمی تر شدیم،آناهیتا واقعا برام جذابیت داشت و دوس داشتم صمیمیت مون بیشتر بشه اما خب تا حدی دوس داشتم اونم این حسو بهم داشته باشه یعنی علاقه مند باشه به اینکه باهام رفیق باشه ،تا اینکه یه شب تو خوابگاه بودم دیدم تو اینستاگرام برام ریکوئست فرستاده . قبول کردم و منم فالوش کردم،بلافاصله اونم قبول کرد ،اون شب شروع کردم به دیدن عکساش واقعا قشنگ بود و تیپ بیرون از دانشگاهش صد برابر زیباییشو بیشتر میکرد عکسای همو لایک کردیمو برای هم کامنت گذاشتیم،اما وسط همه ی عکسا یکی از عکساش که از پاهاش گذاشته بود توجهمو جلب کرد ،پاهاش به نظرم خیلی جذاب میومد و واقعا ازش خوشم اومده بود ،هم لایکش کردم هم کامنت براش گذاشتم ،بعد از اون روند صمیمیت رابطمون بیشتر شد بعضی وقتا با هم چت میکردیم یا استوریای همو ریپلای میزدیم چند بار تو مسیر برگشتن از دانشگاه تا یه جاهایی با هم میومدیم و رفت و آمدمون به سلف دانشگام با هم بود تا اینکه آنها چند باری از پاهاش عکس گذاشت توی استوری و خب طبیعتا این برای منی که فوت فتیش دوس داشتم خوش آیند بود و هر بار استوریشو ریپلای میکردم و از پاهاش تعریف میکردم به خودم این امید رو میدادم که کاش فوت فتیش باشه اما خب احتمال داشت که فقط بخاطر رنگ لاکش یا زیبایی مثل بعضی از دخترای دیگه این کارو انجام بده شایدم نه ،هدف اون هرچی بود منو بد جور درگیر خودش کرده بود،تا اینکه تصمیم گرفتم منم از پاهام عکس بزارم تا ببینم اون چه واکنشی نسبت به پاهام داره ،بعد حموم به پاهام لاک نود زدم و پابندمو بستم و رو به پنجره روی صندلی نشستم و پامو گذاشتم رو لبه ی پنجره تا هم پاهام مشخص باشه (پنجره های پشتی خوابگاه چون رو به کوه و بیرون شهر بودن بخاطر همین پوشیده نشده بودن کسایی که خوابگاه دخترونه زندگی کردن میدونن چی میگم )هم منظره بیرون از ساختمون و بعدشم یه جمله مثلا فلسفی زیرش نوشتم و استوری کردم.حدود دو ساعتی از استوریم گذشت تا اینکه نوتیفیکیشن ریپلای آنا بالای صفحه ظاهر شد.پیامو باز کردم.
_چه پاهای ناز و خوشگلی دیوونمون میکنی دختر ،لاکت چ خوش رنگه
این برام یه واکنش مثبت بود همینکه بی تفاوت از کنارش رد نشده بود و اونو ریپلای کرده بود برام امیدوار کننده بود.دوست داشتم جوابشو جوری بدم که بحث ادامه پیدا بکنه تا چیزای بیشتری دستگیرم بشه …
_مرسی عزیزم به خوشگلی پاهای تو که نمیرسه،راسی لاکش به نظرت خوبه خودم یکم دو دل بودم آخه زیاد لاک نود استفاده نمیکنم.
_شکست نفسی میکنیا…آره اتفاقا رنگشو خیلی میپسندم من خودم از رنگای نود برا پام خیلی استفاده میکنم ست کردنشم خیلی راحته،تو از چه رنگهایی بیشتر خوشت میاد؟
اون روز تا نیم ساعت راجب این موضوع که کدوم رنگ به چی میاد و پاهامونو و… حرف زدیم ،حرف زدن راجبش برا من هیجان انگیز بود نمیدونم چرا واقعا تا حالا هیچوقت تو زندگیم نسبت به همچین موضوعی همچین حسی نداشتم اونم به همجنس خودم ،امیدوار بودم که این برای آناهیتا هم معنایی داشته باشه اگرچه همه این افکار مربوط به همون لحظه بود و وقتی چن ساعتی می گذشت با خودم میگفتم همه که مثل تو این حسو ندارن، بیچاره داشته خیلی عادی بات گپ میزده و چون دوستته نظر میداده نه چیز دیگه ای.هر روز بیشتر از پیش دلباخته رفتارا و اخلاق آن ها میشدم و علاوه بر همه اینها زیبایی آنا بود که باعث میشد من سعی کنم ساعات بیشتری رو باهاش سپری کنم،انگار اونم از من خوشش میومد هیچوقت به پیشنهاد بیرون رفتن من جواب منفی نمیداد و همیشه حس مهربونی و علاقه رو بهم منتقل می کرد.سال اول دانشگاه با تموم اتفاقاتش رو به پایان بود و یک روز آنا برگشت بهم گفت برای سال آینده میخوای با کیا هم اتاقی بشی نمیخوای از خوابگاه تون بیای بیرون،منم بهش گفتم که هم اتاقیام تصمیم گرفتن که همون جمع باقی بمونه اما من هنوز جوابی بهشون ندادم چون خوابگامون واقعا از دانشگاه دوره و دوس دارم اگه بشه به خوابگاه شما نقل مکان کنم،تو دلم دوس داشتم آنا ازم دعوت کنه با هم اتاق بگیریم،این آرزو برای برآورده شدنش چند ثانیه بیشتر طول نکشید . آنا بهم پیشنهاد داد که اگه دوس داری بیای خوابگاه ما پس بیا با هم اتاق بگیریم ،مثل اینکه با دو تا از بچه های دیگه تصمیم گرفته بودن هم اتاقی بشن و یه نفر کم داشتن و نمیخواستن غریبه باشه و آنا منو پیشنهاد داده بود،دوتای دیگه رو هم می شناختم هم کلاسیمون نبودن اما دخترای خوبی بودن و تا حدودی باهاشون رفت و آمد و سلام علیک داشتم،فردای اون روز افتادم دنبال کارای انتقالم به اون یکی خوابگاه …
سال دوم تحصیلی(ترم سوم)شروع شد و سوم مهر راهی خوابگاه جدید و اتاق جدیدمون شدم. من و آنا یه تخت رو انتخاب کردیم و آیلار و شیوا هم اون یکی تخت.من طبقه پایین بودم.چند روزی گذشت و کم کم به شرایط اتاق جدید داشتم عادت میکردم و از اینکه تا این حد به آنا نزدیکم خوشحال بودم دوستی و رفاقت ما عمیق شده بود و دیگه کلا همه جا با هم بودیم ،جدای از حس رفاقت یک حس دیگه در درون من وجود داشت که مثل آتیش درونم شعله می کشد و اون رسیدن به بدن آنا بود…اگرچه جو بچه های این اتاق خیلی صمیمی تر از جاهای دیگه بود و کلا همشون یه جورایی اپن مایند بودن و حتی تو پوشش و خیلی چیزای دیگه با هم راحت بودن اما فعلا نمیخواستم از روی هیجان رفتاری بکنم که بعدا پشیمون بشم،اما نگاه من مدام روی پاهای آنا بود…نمیدونم چیزی از این نگاه ها متوجه شده بود …تو این مدت لمس پاهاش توسط پاهام برام لذت بخش بود وقتایی که کنار هم چهار زانو میشستیم کف پاهام رو به کف پاهاش میچسبوندم یا وقتایی که دراز میکشیدیم با پاهام پاهاشو لمس میکردم و خیلی آروم اونا رو حرکت میدادم و یه جورایی به هم میمالیدیم پامونو و آنا هم با من همکاری می کرد انگار از این کار خوشش میومد،یکی دوبار هم برای هم لاک زدیم ، تا اینکه گذشت و یک روز آخر هفته آیلار و شیوا برای انجام یک پروژه ای قرار شد دو روز خوابگاه نباشن و از طرف دانشگاه به یه شهر دیگه میرفتن ،من میموندم و آنا .آیلار و شیوا صبح زود راهی شدن و من و آنا کمی دیرتر از خواب بیدار شدیم و شروع کردیم به مرتب کردن اتاق بعدشم هرکدوم رفتیم حموم و بعدش آنا پیشنهاد داد برای نهار از بیرون فست فود سفارش بدیم،نهارو که خوردیم ،فعلا تا عصر برنامه خاصی نداشتیم برا همین تصمیم گرفتیم با هم یه اپیزود از سریال فرندزو ببینیم ،لپ تاپو رو به روی تختم روی صندلی گذاشته بودم و خودم رو لبه تخت نشسته بود و آنا هم رو زمین کنار من رو به لپ تاپ نشسته بود جوری که پاهای من دقیقا کنار دستش قرار گرفته بود،یکم که از شروع سریال گذشت دیدم آنا دستشو گذاشت روی پام (اون روز پاهام لاک مشکی داشت)و انگشتای پام و کف پامو لمس میکرد و همزمان مشغول نگاه کردن به سریال بود ،انگار مشغول انجام یه کار غیر ارادیه و اصلا حواسش نباشه اما این کار برای من معنای زیادی داشت و کامل سریال رو یادم رفته بود و تو مغزم هزار جور فکر داشت عبور میکرد ،دوست داشتم به کارش ادامه بده .سعی کردم چیزی بگم یا کاری بکنم که یکم از این مرز بینمون عبور کنیم،میخواستم دلو بزنم به دریا ،به نظرم این بهترین موقعیت بود .برا همینم گفتم:
_آنا میشه حالا که پامو میمالی یکم کف پامو ماساژ بدی ،یکم درد میکنه.
آنا یه نگاهی بهم انداخت و سریالو متوقف کرد، لبخند کوچیکی روی لبش نقش بست و یکم جا به جا شد تا کامل رو به روم قرار بگیره منم از تخت اومدم پایین حالا پاهام کامل تو بغلش قرار داشت و همزمان داشت با دستاش کف پاهامو میمالید ،تو حال خودم نبودم و واقعا حشری شده بودم ،حس میکنم از حرکاتم مشخص بود ،آنا با دقت داشت به پاهام نگاه میکرد سرشو بلند کرد و چشم تو چشم شدیم و مجددا بهم لبخند زد،بهش گفتم توام پاتو بزار بغل من تا منم یکم برات ماساژش بدم،آنا به پاهاش لاک پرتقالی زده بود و ناخناش حسابی بلند شده بود ،لمس کردنش برام حس خیلی خوشایندی داشت ،اونا رو کامل تو بغلم گرفته بودم و به آرومی انگشتامو کف پاهاش میکشیدم و،کف پاشو به سینم چسبونده بودم و انگشتاشو نوازش میکردم،به آنا نگاه کردم حس میکردم چشماش داره میره ،میخواد فرا تر از این بریم اما منتظر منه تا قدم بعدیو بردارم ،جو عجیبی بینمون بود انگار هیچکدوم دوس نداشتیم به کارمون پایان بدیم؛ داشتم نگاش میکردم که چشم تو چشم شدیم بهم لبخند زدیم و سرمو کمی جلو بردم تا لبام به آرومی نوک انگشت شستشو لمس کنه همزمان که تو چشمای هم خیره شده بودیم اولین بوسه رو تقدیم پاهاش کردم ،کمی تعجب کرد اما هیچی نگفت ،حس میکردم که دوس داره ادامه بدیم، خیره به هم ،چن تا بوسه دیگه رو انگشتش کردم…نگاهش بهم فوق العاده سکسی بود ،پاهامو کمی بلند کردو زبونشو در آورد و اونوبین انگشت شستم و انگشت کناریش قرار داد و شروع کرد به زبون کشیدن به دور انگشت شستم ،قلبم شروع به تند تپیدن کرد،باورش برام عجیب بود ولی با تمام وجود خوشحال بودم که بالاخره اون اتفاقی که مدتها بود منتظرش بودم رخ داد،منم شروع کردم به مکیدن انگشت شستش،حالا جفتمون داشتیم پاهای همو لیس میزدیم ،انگشت شستش تو دهنم بود و اونو مک میزدم و آب دهنم کامل رو انگشتش سرازیر شده بود ،یکی یکی شروع کردم به مکیدن انگشتای دیگشم ،انگشتای بی عیب و نقص و زیبایی که بوی خوبی میدادن و مثل همیشه تمیز بودن ،زبونمو درآورده بودم و از پاشنه پاش تا نوک انگشتاش زبونمو به کف پاش میمالیدم و همزمان اونم داشت پاشنه پامو با ولع تمام میمکید و زبون میزد ،صدای ناله های ریزمون کم کم داشت بلند میشد،این موقع روز هر آن ممکن بود یکی از بچه های اتاقای دیگه درو باز کنه و وارد اتاق بشه ،اگرچه نمیخواستم حتی برای یه لحظه ام که شده اون پا ها رو از خودم جدا کنم اما مجبور شدم کمی خودم و عقب بکشم و سریع پاشم،آنا بدون هیچ حرفی نگام میکرد تا دلیل کارمو بدونه وقتی دید دارم به طرف در میرم تا درو قفل کنم خیالش راحت شد ،رفتیم روی تخت تا به کارمون ادامه بدیم دیالوگی بینمون رد و بدل نمی شد ولی مطمئن بودم بعد از این کارامون کلی حرف داریم تا به هم بزنیم،مجددا مشغول لیسیدن پاهای هم شدیم روی پاهاش تف میکردم و حسابی پاهاشو خیس کرده بودم و داشتم با تمام وجودم پاهای خیسشو میخوردم .با دستش چونمو گرفت و به حالت دستوری گفت تف کن رو پاهات،بدون معطلی تموم آب دهنمو رو پاهام خالی کردم و اونم دوباره شروع کرد به لیسیدن پاهام که حالا از آب دهنم کامل خیس شده بود،باور نکردنی بود ،داشتم دیوونه میشدم،کمی خودشو به طرفم خم کرد و در حالی که دور تا دور دهنش کامل خیس خیس بود لباشو گذاشت رو لبم و دهنای خیسمون تو هم قرار گرفتن و حالا مشغول مکیدن لب و زبون هم بودیم،زبونامون عین مار داشتن توی هم وول میخوردن و به هم قفل میشدن ،عین قحطی زده ها داشتیم با لب و زبون هم بازی میکردیم،مزه آب دهنشو کامل تو دهنم حس میکردم ،چونمون کامل خیس خیس شده بود ،دوست داشتم آب دهنش رو هم بخورم ،تو اون لحظه از هیچ چیزی چندشم نمیشدم،
_آنا تف کن دهنم
با تموم وجود آب دهنشو تو دهنم خالی میکرد و مجددا مشغول خوردن دهن هم بودیم .تا یک ساعت پیش اصلا تصور نمیکردم قراره تو همچین موقعیتی با آنا قرار بگیرم ،اصلا نمیدونم چی شد، انگار مدتها شهوت ما نسبت به هم جمع شده بود تا تو این لحظه با این شدت خودشو نشون بده…لباسارو از تن هم بیرون آوردیم و مشغول به خوردن گردن و سینه های هم شدیم ،نوک سینه هامون به هم برخورد میکرد و روی هم مالیده میشد .بخاطر حرارت بدنمون و هیجان و دمای اتاق داغ داغ بودم و حس میکردم دارم عرق میکنم با این وجود مشغول خوردن بدن هم بودیم سینهامون بود که به نوبت تو دهن هم قرار میگرفت و خیس خیس بودن از شهوت ،دراز کشیدم و آنا بین پاهامو باز کرد و سرو بین پاهام قرار داد و به آرومی شروع به زبون زدن به چوچولم کرد ،دیگه واقعا نمیتونستم خودمو کنترل کنم و داد نزنم ،به زور جلوی دهنمو گرفتم تا کسی از بیرون اتاق صدامونو نشنوه با این وجود باز هم صدای آه و ناله مون میومد،زبونشو به کصم میمالید و اونو میکرد تو کوصم و منم دستمو کرده بودم تو موهاش و با اون یکی دستم سینه هامو میمالیدم یکم که خورد خودشو عقب کشید ،میدونستم که نوبت منه تا براش بخورم بخاطر همین سریع جاهامونو عوض کردیم و این بار این من بودم که کص ناز و سفید و بی موی آنا رو لیس میزدم اول خیلی به آرومی و بعد با سرعت بیشتر و بعد هم دهنمو باز کردم و کامل در حال مکیدن کصش بودم ازش خواستم رو دهنم بشینه و اونم همین کارو کرد ،جوری نشسته بود که تموم وزنش رو دهنم قرار نگیره اما بهش فهموندم که قشنگ با تموم وجود میخوام کصشو تو دهنم بزارم ،اون زیر داشتم خفه میشدم همزمان با لیسیدن من، آب از کصش سرازیر شده بود و خیس خیس بود اگرچه هیچوقت علاقه ای به خوردن این نداشتم اما به تموم وجودم داشتم همشو قورت میدادم،هیچکدوممون هنوز ارضا نشده بودیم ،آنا داشت دیوونه میشد میخواست از روم بلند شه اما نمزاشتم و همچنان به خوردن ادامه میدادم بعد چند دقیقه بلند شد و دوباره رو به روی هم قرار گرفتیم و این بار مثل قیچی پاهامونو باز کردیم و هر کدوم یه پامونو گذاشتیم رو پای اون یکی تا کصمون کامل به هم چفت بشه حالا مشغول مالیدن کصمون به هم بودیم و گه گاهی هم از هم لب میگرفتیم انقد به این کار ادامه دادیم که صدای آنا بلند شد ،شروع به لرزیدن کرد و همزمان میخواست فریاد بزنه با دستام جلوی دهنشو گرفتم تا مانع از داد زدنش بشم خوشحال بودم از اینکه داره ارضا میشه بعد چنتا لرزش کوچیک ارضا شد ،اما من هنوز ارضا نشده بودم،کنارم دراز کشید و با انگشتاش شروع کرد به مالیدن کصم ،همزمان میدونست که رو سینه هام حساسم و با نوک زبونش با نوک سینم بازی میکرد و در نهایت منم به اوج لذت رسیدم و درحالی که دستمو جلو دهنم گرفته بودم با لرزشای شدید ارضا شدم و جفتمون تو بغل هم ولو شدیم،تو چشمای هم نگاه میکردیم و و لبخندی حاکی از رضایت روی لبمون بود ،همدیگه رو تو آغوش قرار دادیم …
این شروع رابطه من و آناهیتا بود رابطه ای که تو کل دوران کارشناسی ادامه پیدا کرد ،بعدها هردومون به احساسی که به مرور زمان بینمون شکل گرفته بود اعتراف کردیم به کارای که برای جلب توجه همدیگه انجام دادیم و به اینکه جفتمون واقعا فوت فتیش بودیم و خیلی وقت بود تو فکر پای هم بودیم،اتفاقات دیگه ای هم در طول دوران دانشگاه به اتفاق آناهیتا رخ داد که تو قسمت های دیگه در ادامه حتما براتون تعریف میکنم.

نوشته: یلدا


👍 28
👎 2
58701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944898
2023-08-30 00:56:43 +0330 +0330

پورن زیاد میبینی نه؟

2 ❤️

944914
2023-08-30 01:22:57 +0330 +0330

من تجربه سکسو لز همزمان دارم.خیلی لذت بخش بود

0 ❤️

945003
2023-08-31 00:25:54 +0330 +0330

لز فقط گروهی
با بقیه هم اتاقی لز داشتی
دو نفر حال نامیده فقط گروهی فاز میده

0 ❤️

945187
2023-09-01 11:51:35 +0330 +0330

قشنگ بود و با دقت نوشته شده

0 ❤️

945486
2023-09-03 05:24:58 +0330 +0330

ممنون بابت تخیلاتت ولی کاش یجوره دیگه مینوشتی
اخه فیتیش پا؟
اما منم تجربه لز دارم ۲بار انصافن لذت داره استرس نداره😍😘😘

1 ❤️

953200
2023-10-18 00:48:32 +0330 +0330

خیلی خوب بود ادامه بده

0 ❤️