سال 89 بود و منم دانشجو که برای یادگیری یک نرمافزار به یه آموزشگاه میرفتم میز بغلیم یه دختر بود به اسم شراره قیافش بد نبود پوسته سبزه و موهای لخت و هیکل ریزه منم بچه بودمو عشق داشتن دوست دختر با هر بدبختی بود روز اخر کلاس شمارمو تو یه کاغذ نوشتم دادم بهش قبول کرد اولش باورم نمیشد که یم دوست دختر پیدا کردم ولی کم کم عادی شد
روزهای اول با هم پیاده میرفتیم و تو چشام نگاه میکرد و از عشقش بهم میگفت خوب بود دوران خوبی بود برای تجربه اول ،یکی دو هفته از اشناییمون میگذشت که تو اس ام اسا بحث بوس شد اونم گفت دوست داری منم گفتم آره کیه که بدش بیاد قرار گذاشتیم برای فردا تو پارک که اولین لب زندگیمو اونجا گرفتم واقعا دلچسب بود و مزش هنوزم یادمه خلاصش کنم که طی روزهای بعد که با هم میرفتیم خونشون تو اتوبوس تو کوچه هرجا که میشد لب بازی میکردیم و من دستم تو شورتش بود چند بارم تو ماشین سینه هاشو خوردم همه چی عالی بود و به نظرم یک ارتباط خیلی رومانتیکو رقم میزد فکر میکردم بهترین دختره دنیاس کسیه که میشه کنارش یک زندگیو ساخت
بعد از حدود 4 هفته از آشناییمون موقع انتخاب واحد های دانشگاهش بود گفت دوست دارم با هم بخوابیم گفتم باشه به بهانه انتخاب واحد اومد خونمون رفت رو تختم در صدم ثانیه لخت شد و منم لخت کرد بعد ها که به اونروز نگاه میکنم میبینم تجربش از من خیلی بیشتر بود و من در برابرش یک آماتور کامل بودم به هر حال اولین بارم بود با یک دختر لخت تو یک اتاق بودم خوابیدم رو تخت و کرم زد به کیرم و باهاش بازی میکرد هرکاری کردم بخوردش گفت کلفته و من بدم میاد منم قبول کردمو تحت فشارش نزاشتم تو فیلما و داستانا خونده بودم که باید با انگشت سوراخو باز کنی منم این کارو کردم انگشتم به راحتی تو میرفت و بیرون میومد 3 تا از انگشتام تو کونش بود و ازش لب میگرفتم خوابوندمش رو تخت کله کیرمو فشار دادم تو با این که کلفت بود ولی به راحتی تو رفت که دیدم داره گریش میگیره دلم سوخت و فکر میکردم این دختره رویاهامه کشیدم بیرون و یکم لاپایی رفتم که دلچسب نبود گفتم بزار بزارم لا سینه هات گفت نه آبت میاد میریزه رو صورتم که گفتم بیا برام جق بزن که آبم بیاد یه چند دقیقه جق زد برام ابم اومد و با یکم لب بازی لباس پوشیدیمو رفتیم و اون روز تموم شد یکی دوروز گذشت و جوابمو نمیداد که در اخر بهم پیغام داد که منو تو به هم نمیخوریم و از یک خانواده در سطح هم نیستیم اونجا دنیا رو سرم خراب شد تازه فهمیده بودم با یک جنده دوست شده بودمو چون فکر میکردم دختره دنیاهامه و نکرده بودمش ولم کرده بود رفته بود دوستام چند بار با یک پسره دیگه دیدنش چیزی که مشخص بود اینه که اولین تجربم بزرگترین شکستو برام داشت از اون به بعد تا الان نتونستم یا دختری دوست بشم و یک حسه نفرت و عذاب که ای کاش میکردمش بهم دست داده اعتماد به نفسمو از دست دادم ببخشید سرتونو درد اوردم ولی بیان این حرف مونده بود رو دلم و کسیو نداشتم بهش بگم.
نوشته: محمد
پسر جون مشخصه اون دختره دلش با تو نبوده ولی این دلیل نمیشه که بگی جنده س!!
همینکه تو رو نپیچونده تازه کلی هم باهاش عشق بازی کردی نشون میده دختر بدی نبوده تازه به این فکر کن که اونم شاید یکی رو دوست داشته حالا من نمیدونم چرا اومده به سمت تو .تازه تو بی معرفتی کردی که اونو به دوستات نشون دادی شاید بعدا رفیقات براش مزاحمت درست کنند.خودت گفتی با تجربه بوده و تو پسر خامی بودی خوب شاید تشخیص داده با تو خوشبخت نمیشه.بهرحال زندگی ادامه داره و دخترای زیادی هستند که میتونی باهاشون دنیای جدیدی بسازی برو از بقیه زندگیت لذت ببر یادت باشه آدما ملک همدیگه نیستن
داستانی از کتاب معیوب المخان من ولایت ایران
گویند روزی خواجه ای بودی ابو محمد نام که به کلاس سفت افزار برفتی به سال ۸۹.در کرسی کناری وی دختری بنشستی که قد وی ریز بودی ولی زیبا روی ابو محمد که خاک روستای پیرو در تیمور شرقی بر سرش باد عقده ای بودی همی و تا ان زمان دوستی نداشتی و برسید روز انتخاب واحد برای دانشگاه و ان زنک بگفتی برای انتخاب واحد به خانه شما همی اییم ()مگه انتخاب واحد در خانه شما بودی مترسک() و انها به بیت محمد وارد بگشتن و زن روی تخت دراز بشدی و همچون باد لخت بشد و ابو محمد چلمنگ را نیز لخت نومود. خیلی با تجربه بود ان زنک.سپس ابو محمد در وی بکردی سه انگشت به اسانی به رسم ایین پدران خویش. سپس بر وی بگفتا میل بنما الت بنده را ولی وی ممانعت بکردی و محمد اصرار دگر نکردی و الت را بر مبهل بنهادی و فرو بکردی و زن شیون سر بدادی و ابو محمد خنگول الممالک دلش به درد امد و بیرون بکشید و نفهمیدی که ان اشک شادی بودی.و بگذشت ان روز و پس از ان وی ابو محمد را به تخم خویش حساب نکردی و محمد مغز المعایب شکست عشقی بخوردی و از این داستان زاییده افکار پریشان درس عبرت بگرفتی و تا اخر عمر بی برکت خویش ای کاش ایکاش بکردی و هذا و هذا
آخی عزیزم…میفهمم چی میگی .
میدونم سخته… مطمئن باش اون عشق واقعیت نبوده و از رو بچگی دوسش داشتی.
عشق واقعی با شناخت و منطق به وجود میاد .امیدوارم یه عشق واقعی بیاد تو زندگیت و هیچوقت از پیشت نره
عجب کون گشادی بود سه تا انگشتت با هم رفت تو کونش.برو خدا رو شکر کن ولت کرد رفت.وگرنه اگه دو سال میگذشت باید با سر میرفتی تو کونش.البته تو که بدت نمیومد.سیر میخوردیش.
کسسسسسسسخل بچه کونی
برو بده دست عمت
چرا چرت میگی؟؟؟سه تا انگشتت تو کونش بوده و کیرت تو اون تونل جا نشده؟؟؟برو کسکش
اولا که معلومه قیافت خیلی تخمیه که باورنمیکردی یکی شماره ازت بگیره biggrin
ثانیا چون کیرت کلفت بود گفت ساک نمیزنم؟؟یا چون کیرت قارچ داشت biggrin
ثالثا طرف جنده حرفه ای بوده .3 تا انگشتم کردی تو کونش.بعد سر کیرتو که کردی توش خواست گریه کنه؟؟یعنی میخوای بگی کیرت قطار سریع السیر شرقه؟؟ biggrin
رابعا چرا نزدی کسو جر بدی بدبخت؟؟؟لابد منتظر بودی قسمت بده که کسش بزاری؟؟ biggrin
خامسا کسی که تو صدم ثانیه لخت میشه .بدش میاد کیر بره لا سینهاش؟؟/ biggrin بسته دیگه عمو biggrin
به جهنم که اولم