ایبرو (۳ و پایانی)

1402/02/24

...قسمت قبل

جمشید جمشید
چند تا چک و سیلی تو صورتم خورد.
با صدای مسعود از خواب بلند شدم .
من: ها چیه چی شده ؟
مسعود: داداش داشتی خواب بدی مثل اینکه می‌دیدی داشتی مهشید رو تو خواب صدا می کردی
من: خدا رو شکر ،چه خواب بدی بود
مسعود: پاشو بیا صبحانه بخور با مهشید میرید امروز آزمایشگاه
من: باشه تو برو بالا .برم یه آبی بزنم به صورتم بیام

فصل دوم.
مهشید
ماما: مهشید پاشو چقدر می خوابی زشته آقا جمشید میاد می بینه خوابی ناراحت میشه
من: ماما اون از من هم تنبله تره الان تو خواب تشریف داره
ماما: پاشو بیا صبحانه بخور روز اول زندگی مشترک که آدم اینقدر کسل و تنبل نمیشه
من: باشه بابا چقدر غرر می زنی ؟ صبحانه رو آماده کن برم دستشویی الان میام
ماما: چشم شاهزاده خانم . امر دیگه ای برای این کنیز نداری؟
من: مامااااا اعه چقدر گیر میدی
ماما: این اخلاقتو به آقا جمشید گفتی ؟
من: اون همه اخلاق منو میدونه نا سلامتی ده روز با هم زندگی کردیم
ماما: دختر زشته بابا میشنوه ناراحت میشه ؟ آبرو و حیا هم خوب چیزیه؟
با بی حالی از تخت خوابم بلند شدم و لحاف رو تا وسط اتاقم کشیدم وسط اتاقم انداختم زمین و سلانه سلانه به دستشویی رفتم
آب و صابون صورتمو شستم یه خمیر دندان رو به مسواک زدم و به دندونهای خرگوشیم کشیدم
تو آیینه یه لبخند به خودم زدم دوتا دندون نیشم بزرگتر از سایر دندونای دیگه هستن واسه همین منو همیشه با نمک نشون میدن وراز شباهت من به ابرو هم همین دوتا دندون بزرگ نیشم هستن
رفتم جلو آیینه داشتم موهامو شونه می کردم . موهام یه کم بلند شده بودن و از حالت مصری در آومده بودن یا باید مثل دفعه قبل کوتاهش می کردم یا میذاشتم بلند شه و مدلش عوض بشه
تو فکر مدل مو بودم که زنگ خونه صدا کرد رفتم آیفون رو برداشتم
من: کیه؟
: منم جمشید مهشید آماده شدی؟
من: بیا تو نه آماده نیستم بیا صبحانه بخوریم بریم
دکمه باز شدن در آیفون رو زدم . رفتم جلو ورودی در هال پذیرایی ایستادم
جمشید: هنوز آماده نشدی؟
من: نه  بیا بالا یه چیزی بخوریم و بریم
جمشید: نمیشه آخه،  ما هنوز …
ماما اومد جلو در
ماما: آقا جمشید چرا جلو در ایستادی بیا بالا ، آخه نداره تو الان پسر ما هستی
من با شوخی : ماما از حالا لوسش نکن
جمشید: چشم ماما لادن الان میام
من: دیدی ؟ این خیلی کنه هست ها ،زیاد بهش رو ندید
ماما: این چه حرفیه عزیزم آقا جمشید هم عضو خانواده ماست
من: چرا باز بیرونی ؟
جمشید: چشم پس با اجازه
جمشید از پله ها  بالا اومد
من: برو میز نهار خوری تو آشپزخونه بشین صبحانه بخور من یه میک آپ بزنم بیام
جمشید: من صبحانه خوردم مهشید
ماما: اینجام بخور پسرم
جمشید: نه ماما سیرم میل ندارم ممنون. راستی بابا حسن کجاست
ماما: رفته تعمیرگاه .ماشین عیب کرده بود اونو برده درستش کنه
من: خب من اومدم صبحانه چی داریم؟
ماما: بیا بشین برم بیارم
من شروع کردم به خوردن صبحانه و جمشید دستاشو رویرمیز ستون کرد و زیر چونش گذاشت و داشت منو نگاه می کرد.
روز اولی که چشمهای عسلی که زیر ابروهای نازک و کشیدشو با موهای خرمایی رنگ پرپشتش که با یک نگاه عاشقم کرد هیچ وقت یادم نمیره. الان از خوشحالی پر در می آوردم که اون دیگه مال من شده
من: چت شده برر و برر نگام می کنی
جمشید: امروز خیلی خوشگل شدی عزیزم
من: نظر لطفته
آخرین لقمه رو هم تو دهنم جای دادم و مامانم هم با سه تا چایی اومد روی صندلی دیگه میز نهار خوری نشست
من: ماما دستت درد نکنه
ماما: خواهش می کنم عزیزم، خوب بخور تا اون فسقلی هم جون بگیره
من به جمشید نگاه کردم با لبخند بهش یه چشمک زدم
جمشید که هنوز دوتا کف دستاش زیر چونش بود اونا رو به بالا برد و صورتشو با دستاش پوشوند.
من: ماما جمشید خیلی خجالتیه ها
ماما: من و مهشید هیچ حرفی رو از هم پنهان نمی کنیم ما مثل دوتا دوست هستیم
جمشید: بله همینطوره و اصلا هم با شما نمیاد که یه دختر ۲۲ ساله داشته باشید ماشا… خیلی جوون موندین
ماما: واقعا؟ مرسی
من: عزیزم من میرم اتاق لباسامو بپوشم بیام
جمشید: باشه عجله ای نداریم
من: برعکس بابایی که همیشه میگه زود باش دیر کردیم

رفتم اتاق لباسامو عوض کنم .
داشتم مانتو رو می پوشیدم که یه چیزی از پشت بغلم کرد یه جیغی زدم .
جمشید: نترس منم
من: زهر مار زهر ترکم کردی .
دوباره بغلم کرد سرش رو گذاشته بود رو شونم داشت گریه می کرد.
من: وااا چت شد یهو ؟ چی شده ؟ اتفاقی افتاده؟
جمشید: تو خواب دیدم که …
منم اشک چشمامو پاک کردم و بغلش کردم.
من: نترس به این زودی نمی میمرم که از دستم راحت بشی
جمشید: خیلی بی شعوری دیشب نصف عمر شدم

من: این نشونه عشق عمیقته خدا کنه تا آخرش هم این از این خوابها ببینی 🤣🤣🤣
جمشید: بریم بابا عوض دلداری دادن شه
یه مانتو کرمی کوتاه پوشیدم و یه شال زرد رنگ با یه شلوار سفید پوشیدم
من: الان بریم آزمایشگاه من آماده ام ولی میخوام باهات تا اونجا پیاده بیام بدونی که هیچیم نیست
جمشید: بر منکرش لعنت بفرما خانمی
از ماما خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
جمشید یه کت و شلوار خاکستری روشن و یک کفش قهوه ای رنگ پوشیده بود و شونه به شونه هم تو پیاده رو راه می رفتیم
جمشید: حالت چطوره ناراحتی که نداری؟
من: نگرانم نباش من قرصامو به وقتش مصرف می کنم خدا کنه تو …
جمشید: ببین مهشید اگه هم باشه منم کنترلش می کنم پس ذهنت رو درگیر نکن . راستی چرا حرف بچه رو به مامانت گفتی؟ آبروم رفت
من: چرا آبروت بره خب اوناهم مثل ما ازدواج کردن.عاشق هم شدن و ازدواج کردن
جمشید: فرق می کنه من نمی خوام همه بگن بچه …
من: فقط مامانم میدونه اون دهنش قرصه نترس به کسی نمی گه .راستی ماما زری چطوره؟ یادم رفت برم بهش سلام بدم
جمشید: برگشتنی نهار میریم خونه ما میتونی ببینی
من: در مورد بیماری من که چیزی بهشون نگفتی؟
جمشید: نه بابا مگه دیوونم
من: من خودم مراعات می کنم .
جمشید: بیا از این طرف بریم . سر گیجه نداری که؟
من: نه عشقم خوبم نترس به این زودی به دور دستها نگاه نمی کنم
جمشید: 🤣🤣🤣 بی‌مزه
بعد از نیم ساعت رسیدیم
من: یه پیشنهادی دارم
جمشید: بگو
من: تست حاملگی رو بعد از عقدمون انجام بدیم اینطوری من حس خوبی ندارم
جمشید: متوجه شدم باشه فقط میریم آزمایش میدیم
من: خوشم میاد که خیلی تیزی، زود حرفمو می گیری
جمشید: از الان بگم چیزی که به نفعم نباشه نمی گیرم گفته باشم
من: میدونم طبیعیه شما مردها همتون اینطوری هستید
جمشید:😅😅
رفتیم داخل آزمایشگاه نوبت گرفتیم و نشستیم آزمایشگاه شلوغ بود . نوبت ما رسیدآزمایش خون دادیم و منتظر جواب نتیجه آزمایش موندیم
خانم منشی: آقای جمشید… و خانم مهشید… تشریف بیارید
جمشید: بله
خانم منشی: برید نامه رو از خانم دکتر رحیمی بگیرید
در رو زدیم وارد اتاق ویزیت شدیم

خانم دکتر رحیمی به جمشید: بفرمایید بشینید. شما از بیماری همسرتون  اطلاع دارید؟
جمشید : بله کاملا
به طرف من برگشت: شما چی از بیماری ایشون اطلاع دارید؟
من: بله متاسفانه من ناقل بودم از من ایدز گرفتن
خانم دکتر رحیمی: ایدز؟
من: بله
خانم دکتر: مگه نگفتی شش ماهه گرفتی؟
من: بله تو یه آزمایشگاه مثل این، کار می کردم که وقتی از یه خانم نمونه می گرفتم آمپول به پام خورد و منم آلوده شدم . همسرم هم دو هفته پیش از من آلوده شده
خانم دکتر: ببینید بیماری ایدز با HIV فرق می کنه شما اچ آی وی دارید ولی تو مراحل حاد بعد از ۱۰ سال به ایدز تبدیل میشه
من: یعنی ایدز بیماری حاد اچ آی وی هست
خانم دکتر: تو بیماری اچ آی وی سلول‌های سفید بشدت ضعیف شده و بدن در مقابل بیماری‌ها ضعیف میشه ولی اگه کنترل کنید به مرور زمان بهبود پیدا می کنید
جمشید: چطور میشه کنترلش کرد
خانم دکتر: شما تو مراحل اولیه هستید بدن شما مقاومتره . من به یک دکتر معرفی می کنم برید مراحل درمان رو از طریق ایشون انجام بدید
من: تو نامه ازدواج اچ آی وی ما رو اعلام می کنید؟
خانم دکتر: خیر دلیلی نمی بینم چون آزمایش‌های ازدواج تلاسمی و سفلیس و اعتیاد که شما هم ندارید ولی روی بیماریتون حتما حساس باشید
من: صددرصد پیش دکتری که شما معرفی می کنید میریم
خانم دکتر: دکتر شایگان . تهران خیابان انقلاب ساختمان پزشکان …
جمشید: ممنون خانم دکتر واقعا به ما امید دادید
خانم دکتر: براتون تبریک میگم . در ضمن نگران نباشید علم پیشرفت کرده . بیماری ایدز در جهان رو به کاهشه

از آزمایشگاه خارج شدیم انگشتامون تو انگشت هم قفل شده بود در حالی که به هم نگاه می کردیم به راه افتادیم
من: جمشید بیا از این داروخانه من قرصامو بخرم تو هم فعلا از اینا باید استفاده کنی تا فردا هم به دکتر من بریم تورو هم معاینه کنه
جمشید: باشه بریم
من: نمیدونم چطور از بابت این موضوع …
جمشید: حرفشو دیگه نزن به قول معروف هرچه از دوست رسد نکوست
من: باشه . دوستت دارم
جمشید: آفرین از این حرفهای قشنگ بزن
من: خب تو چرا نمی زنی؟
جمشید: تو دوستم داری ولی من عاشقتم عزیزم
من: دوستم داری؟
جمشید: باید پیدام کنی 😅😅
من: بی مزه 😡
جمشید: بریم یه چیزی بخوریم
من: بریم همون پارکی که تو خواب دیدی بستنی بخوریم
جمشید: غلط بکنم الانم بدنم می لرزه
من: بیا بریم نترس من چیزیم نیست دیدی که دکتر چی گفت
جمشید: باشه ولی نگرانم
یه تاکسی دربست گرفتیم و به پارک جنگلی که بزرگترین پارک شهرمون بود رفتیم
روی یک نیمکت زیر درختهای کاج و بلند نشستیم
من: بدو برو الان دوتا بستنی میوه ای بخر
جمشید: باشه الان میام
جمشید رفت و من رو نیمکت دراز کشیدم و دو تا کف دستم رو پشت گردنم قلاب کردم و به آسمان آبی نگاه کردم
دوتا پرنده که فکر کنم لک لک خیلی بالا داشتن بصورت دایره وار پرواز می کردن.
یه صدایی از بغلم شنیدم
: سلام خانم میشه منم اینجا بشینم
یه طرف ابرو مو دادم بالا یه پسر مو فرفری و که یک عینک آفتابی به چشماش زده بود به من خیره شده بود
من: خیر برید یک جای دیگه
: نیمکت‌های دیگه خیس هستن می خواستم اینجا بشینم اگه مزاحم نباشم
من بلند شدم و نشستم . اونم اومد دقیقا کنار من نشست. واقعا خیلی پررو بود
: میشه اسمتون رو بپرسم؟
من: خیر پاشید برید من نامزد دارم رفته بستنی بگیره بیاد ببینه بد میشه
: ما هم یه نامزد دیگه . چی میشه مگه؟
تا اینو گفت صدای جمشید از پشتم شنیدم
جمشید: مهشید این یارو چی می خواد؟
من: نمیدونم اومده مزاحم میشه
جمشید: به زن من مزاحم میشی عوضی؟

دوتا بستنی رو داد دستم به طرف یارو حمله کرد
دوتا مشت تو چونش خوابوند پسره رو چمنها به پشت خوابید و جمشید روی سینش نشست دوباره دستش رو بالا کرد که بزنه
پسره: غلط کردم فکر کردم دوست دخترته نمی دونستم زنته ؟ نزن گوه خوردم
جمشید: گمشو برو
از روش بلند شد و یه لگد به باسن مبارکش زد و پسره فرار کرد
من:😂😂😂 خوب ادبش کردی
جمشید: چرا به مردم میگی نامزد ؟ مگه زنم نیستی؟
من: ما که هنوز عقد نکردیم
دستم رو بالا بردم و اون حلقه کلید رو که تو ترکیه به بدستم کرده بودم نشون دادم
جمشید: باشه بابا فردا عقد می کنیم . اون بستنی من بده که آب شد
من: بیا بگیر
تا دستش رو آورد بستنی رو عقب کشیدم و یه لیس زدم و دادم دستش
جمشید: اینطوری خوش مزه تر شد فکر کردی
من: دیونه ای ديوونه
جمشید: آره میدونم ديوونه چو ديوونه بیند خوشش آید
یه شکلک 🤪 بهش در آوردم بستنی رو خوردم
یه تاکسی گرفتیم و باهم به خونه برگشتیم
جمشید: نهار خونه ما دعوتی ها
من: نهار چی دارید؟
جمشید: شکمو. بیا  خودت می فهمی
کلید انداختم از پله ها رفتیم بالا . مسعود روی کاناپه دراز کشیده بود و داشت فوتبال نگاه می کرد
جمشید: مسعود چند چندن
مسعود متوجه من نشده بود پاهاشو رو دسته دیگه کاناپه گذاشته بود و یه بالش زیر سرش .
مسعود: آلمان یه گل از ایتالیا جلوه . عجب فوتبالیه
من: سلام داداش مسعود
تا منو دید مثل برق از روی کاناپه بلند شد و اومد با من دست داد
مسعود: شرمنده مهشید متوجه نشدم
من: خواهش می کنم راحت باش . ماما زری کجاست؟
ماما زری آومد و تا منو دید منو به آغوش کشید
ماما زری: قربون عروس خوشگلم برم خوش اومدی
من: ممنون ماما الان لباسامو عوض می کنم میام کمکت
ماما زری: لازم نیست عزیزم همه چی آماده س برید دستاتون رو بشورید الان عباس میاد
جمشید: بابا کجاست
ماما زری: رفته میوه و شیرینی بگیره بیایین بشینید و برام تعریف کنید
من: والا همچین تعریفی نداره پسرتون با یه پسره دعوا کرد
ماما زری دستش رو مشت کرد و جلو دهنش گذاشت: اععه جمشید راست میگه؟ آدم پیش زنش با مردم دعوا می کنه؟
جمشید: بایدم دعوا می کردم به مهشید مزاحم شد
مسعود: حالا زدی یا نه؟
جمشید: آره همچین زدمش که خاطره خوبی از اون پارک نداشته باشه
مسعود: خوب کاری کردی مثل سگ می زدی تا کسی به آبجی کوچولو من چپ نگاه نکنه
مامازری: می بینی مثل پدرشون آتیشی هستن برای هر چیز کوچیکی دعوا می کنن
من: آره یه بار تجربش کردم
ماما زری: خیلی تجربه میکنی یه بار چیزی نیست که
جمشید: خب حالا ولش کنید . مهشید پاشو برو به خودت و آقات چایی بریز بیار
به کاناپه لم داد و پاهاشو دراز کرد و روی هم انداخت دستاشو پشت سرش قلاب کرد ابروهاشو داده بود بالا و نگاه می کرد
من: پاشو ببینم من مهمونم برو برام چایی بیار قیافشو؟
همه از حرف من زدن خنده:😂😂😂

مامازری: پاشو به خانومت چایی بیار زمان مردسالاری منقضی شده
جمشید: باشه باشه ما تسلیم
مسعود: داداش مثل اینکه تیرت به سنگ خورد
همه دوباره خندیدیم که پدر جمشید، عباس آقا وارد شد . همه به احترامش بلند شدیم
من: سلام بابا عباس
بابا عباس: سلام دختر گلم خوش اومدی حسن آقا چکار می کنند
من: خوبن سلام می رسونم
بابا عباس: بشین بشین
میوه ها رو برد آشپزخونه گذاشت و برگشت
بابا عباس: خب چه خبر فوتبال چند چنده؟
مسعود: آلمان یکی زده
بابا عباس: پس میشه گفت آلمان قهرمانه
من: فکر نکنم فوتبال ایتالیا به این سادگی باج نمیده  حتما ایتالیا می بره
جمشید: عجیبه مگه به فوتبال علاقه داری
من: بهتر از تو
ماما زری: جمشید خانمت درست مثل خودته ها
جمشید: کو؟ چرا ریش و سیبیل نداره؟
من: بی مزه
بابا عباس از ته دل داشت می خندید از همون لحظه اول از من خوشش اومده بود
اون روز خوب و دلنشین تموم شد دلم نمی خواست از جمعشون بلند شم ولی بابا و مامانم تنها بودن باید می رفتم
من: خب من دیگه میرم ممنون از پذیرایی خیلی خوش گذشت
جمشید: زود نمیری؟
من: آخه ماما و بابام تنهان باید برم
ماما زری: راست میگه روز اول اونا غمگین میشن . پاشو پسرم بدرقش کن
بابا عباس: دخترم به حسن آقا سلام برسونید
من: چشم با اجازه رفع زحمت کنم ممنون ماما زری و داداش مسعود
بابا عباس: راستی دخترم فردا با جمشید برید یه تالار انتخاب کنید برای مراسم عقد
من: چشم حتما
از پله ها اومدم پایین و جمشید بدرقم کرد
جمشید: فردا صبح بازم میام دنبالت ،خواب نمونی ها
من: باشه منتظرم . فعلا
جمشید: یه بوس نمیدی ؟
من: خجالتم خوب چیزیه ما هنوز محرم نیستیم
جمشید: : وااااا
من: والا
با خنده از در خارج شدم و رفتم دم در خونمون کلید رو در رو چرخوندم وارد منزل شدم و در رو پشت سرم بستم
جمشید: آخخخ
سریع در رو باز کردم
من: چی شد
جمشید: داشتم پشتت می اومدم در رو کوبندی به صورتم
من: آخه مگه خداحافظی نکردیم؟
جمشید: خب پس فعلا تا فردا
فرداش ما با ماشین چند تا تالار رفتیم ،یا خیلی گرون بودن و یا خیلی دور و یا خیلی کوچک و کثیف
من: جمشید يادته هفته قبل رفتیم باغ دوستت علی؟
جمشید: آره چطور؟
من: اونجا رو یک شب به ما اجاره میدن؟ من از اونجا خیلی خوشم اومد
جمشید: اجاره چیه ،اگه بگم علی همینطوری میده اونم نه یه شب
من: پس بریم با علی صحبت کنیم
جمشید: باشه صبر کن بهش زنگ بزنم ببینم کجاست
گوشی رو برداشت و زنگ زد
بعد از خوش و بش جریان رو به علی گفتم
جمشید: باشه الان می‌آییم
مهشیدم اینجاست

جمشید: اونم سلام می رسونه

جمشید: باشه الان می یابیم
قطع کرد
من: چی گفت
جمشید: گفت الان با حمید تو باغ هستن دارن تمرین می کنند.و هم گفت تارباغلاما رو ببرم. و هم تودوباره  اونجا رو ببینی
من: عالیه بریم یه کمی هم موسیقی بزنیم
جمشید: گواهینامه داری؟
من: آره چطور
جمشید: پس بیا این سویچ رو گازشو بگیر
من: راننده استخدام کردی؟
جمشید: بیا لوس نشو وقتی من رانندگی می کنم نمی تونم خوب نگات کنم خوشگلم
من: خر خودتی . باشه بدش به من، ولی باید اشهدتو بخونی
ما به باغ علی رفتیم

و اطراف رو گشتیم جای عالی برای جشن بود فقط یه کم چراغ و پروژکتور لازم داشتیم که یه کم بهتر بشه چون جشن شب بود
علی: زن داداش خوشت اومد
من: عالیه بهتر از این نمیشه
جمشید: منم خوشم اومد تازه باغ عروس هم داره دیگه لازم نیست بریم باغ عروس
علی: اینجا قبلا باغ عروس بود که بابا حوصلش نکشید و دیگه اجاره نداد
من: میگم آخه
علی: حالا بریم تو و یه آهنگ بزنیم
من: موافقم . یه آهنگ خوب یاد گرفتم
جمشید: پس بریم
رفتیم داخل حمید داشت با ارگ تمرین می کرد
حمید: سلام خوش اومدید . بنظرم کمیاب ترین جواهرات الان شما دوتا هستید که اصلا پیداتون نیست
من: والا کلی کار ریخته سرمون شرمنده داداشی
حمید: من و علی که نمردیم چرا به ما  نمی گید؟
من: خدا نکنه چشم . برای همین هم مزاحم شدیم
علی رفت چند تا شربت آب پرتغال ریخت و آورد
جمشید: علی انشا… تو عروسیت خودمو جرر میدم
علی: نه بابا وظیفه س داداش خب بریم آهنگ مهشید ببینیم چی در آورده
من: یه آهنگیه که خودم ساختم یعنی نت هم مال خودمه
جمشید: مگه تو نوشتن نت بلدی؟
من: نه اون صورت . ریتمش رو می گم
جمشید: آها حالا فهمیدم . یه قطعشو زمزمه کن تا ما نتهاشو بزنیم
من: لالا لالا لای لالالای…
جمشید: ببین این که می‌زنیم خودشه؟
من: آره خوبه خودشه
موزیک
من:
تو خوده قلب منی قلبم میگیره واست هردَم
تا اومدی به خودت بیای دیدی دیوونت کردم
عشق تو واسم دنیاس آخ از اون چشای خاص
میپرسن چقدر دوستت دارم میمیرم واست میگم راس

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

موزیک…
من:
آخه کی بهتر از تورو داره
کی میتونه مثل تورو بیاره
چشات عشقو ازت طلب داره
دلم یه جوره بدی دوستت داره
دوستت داره

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

آهنگ تموم شد همه دست زدن
حمید: واقعا خیلی آهنگ قشنگی بود. شعرش رو هم خودت گفتی؟
من: بله، راستش همین الان از خودم گفتم
جمشید: یعنی هم آهنگ و هم شعرشو از خودت گفتی؟
من: آره چطور بود
جمشید: عالی بود در عین سادگی خیلی زیبا بود
علی: جمشید متوجه نشدی ؟ زن داداش آهنگ رو برای تو خوند
جمشید: کارم سخت شد باید یه شعر و آهنگ پیدا کنم بخونم
من: لازم نیست یه دونه آهنگ از ابراهیم ارکال برام بخونی برام قبوله

جمشید: باشه . بچه ها آهنگAşkından yanam آشکیندان یانام
موزیک با ویلن علی شروع شد و باغلاما و ارگ قاطی شد . بچه ها این آهنگ رو طوری می زدن که نمی شد به حس نرفت
Gönül seni unutmayı unuttu
قلبم تورو فراموش کرد که فراموشت کند

Dönmen için daha yalvarayım mı
برای برگشتنت باید بازم التماس کنم

İsmin aldım ezberine Dem tutu
اسمتو توی قلبم حفظ کردم

Gözlerine dalıp sir olayimmi
توی چشمات غرق بشمو و راز بشم

Hasretinden yanıp kül olayım mı
از حسرت دوریت بسوزمو و خاکستر بشم

Aşkından yanam yanam yanam kül olayım میخوای از عشق تو بسوزمو خاکستر بشمmı

Kapında kalam kalam kalam kul olayım mı
میخوای پشت درت بمونمو و بردت بشم

Derdinden içem içem içem zil olayım mı
میخوای از درد تو بنوشنم بنوشم از خود بیخود بشم

Ben senden geçem geçem geçem Deli olayım mı
من از تو بگذرم و بگذرم و دیوونه بشم

موزیک …
چشمامو بسته بودم و خودم رو چپ و راست می کردم واقعا این آهنگ رو  خیلی حس بالایی می خوند

Bıraktığın yerde bekler dururum
جایی که منو رها کردی میمونم و منتظرت میشم

Hasretine yenik düştü gururum
برای دوری تو غرورم از هم پاشیده شد

Ben senin yolunda kölen olurum
من در راه رسیدن به تو برده هم میشم

Söyle söyle daha yalvarayım mı
بگو بگو یا بازم التماستو بکنم

Hasretinden yanıp kül olayım mı
یا از دوری تو بسوزم و خاکستر بشم

Aşkından yanam yanam yanam kül olayım میخوای از عشق تو بسوزمو خاکستر بشمmı

Kapında kalam kalam kalam kul olayım mı
میخوای پشت درت بمونمو و بردت بشم

Derdinden içem içem içem zil olayım mı
میخوای از درد تو بنوشنم بنوشم از خود بیخود بشم

Ben senden geçem geçem geçem tel من از تو بگذرم و بگذرم و دیوونه بشمolayım mı

اشک چشمامو پاک کردم . حواسم نبود شال روسریم به پشت گردنم افتاده بود شالم رو بالی موهام انداختم و به جمشید نگاه کردم با لبخند خاصی به من نگاه می کرد
جمشید: تقدیم به عزیز دلم . پسند کردی؟
دست زدم و گفتم : عالی بود عالی
علی: شما واقعا زوج هنری هستید ها
جمشید: چوپ کاری نکن علی .
حمید: هردوتا عالی هستید واقعا به هم میاین
جمشید: اعه دیدی مهشید همین جمله رو اون دوتا خانم هم تو پارک استانبول به ما گفتن
من: خیلی خب بابا اینقدر خودتو تحویل نگیر
همه خندیدیم
علی: چطوره یک آهنگ ملایم پیدا کنیم هردوتایی تو جشن با هم همخوانی بکنید واقعا عالی میشه
من: فکر خوبیه شاید مهمونها هم تقاضا کنند
جمشید: باشه پس یه آهنگ دونفره پیدا کنیم تمرین کنیم
چندتا آهنگ پیدا کردیم خوب نبود ولی یه آهنگ خیلی عالی بود اونو تمرین کردیم
جمشید: بچه ها واقعا امروز عالی بود من و مهشید میریم بازار خرید شما خوش باشید
من: مرسی خوش گذشت راست میگه به اتفاق خانواده میریم خرید عروسی
حمید: برید فقط بازار رو جارو نکنید
جمشید: نه داداش فکر کنم بازار جیب مارو جارو کنه . فعلا
بچه ها ما رو بدرقه کردن و مهشید سویچ رو به دست من داد
جمشید: خب خانمم کجا تشریف، می برن
من: ایندفعه نهار خونه ما دعوتی
جمشید: نهار چی دارید مگه
من: کوفت، می خوری؟
جمشید: منظورت کوفته هست دیگه نه؟
من: خیر همون کوفت، گاز بده بریم
راه افتادیم  . توی راه من فقط خطهای بریده بریده جاده رو نگاه می کردم که باعث شد بخواب برم
چند دقیقه دیگه دست جمشید به صورتم کشیده میشد
جمشید: مهشید . ایبروی من پاشو رسیدیم
من: رسیدیم ؟
پیاده شدم و زنگ آیفون خونه رو زدم
ماما: کیه
من: ماما ما هستیم
در باز شد وارد حیاط شده و از حیاط وارد ساختمان شده و از پله ها بالا رفتیم
بابا و مامانم به استقبال ما اومدن
ماما: کجا بودید ؟ چکار کردید تالار پیدا کردید
من: نه ولی باغ علی آقا که همسایه و دوست جمشید رفتیم جای خیلی خوبیه
بابا: دویست نفر مهمون داریم اونجا جا میشه؟
جمشید: بله یه محوطه بزرگ داره صندل ها رو تو محوطه می چینیم و چراغونی می کنیم
بابا: یعنی می گید مهمونها تو حیاط بشینن؟
من: چه ایرادی داره تابستونه هوا هم که گرم هست
بابا: بارون بیاد چی
من: بابا تا حالا کی تابستون بارون اومده ؟ اگه هم بیاد ده دقیقه که نمی کشه
بابا: ارکست چی ؟
من: اختیار دارید ما هستیم ؟
بابا: آقا جمشید تا حالا کی دیده کسی تو عروسیش خودش آهنگ بزنه
جمشید: من فقط شاید یکبار بخونم ولی دوستم علی و حمید هستن و اکثر آهنگها رو هم بلدن بزنن و هم بخونن البته به دوتا هم از دوستان موزیک هم میگم بیان
من: بابا چرا بهش آقا میگی؟
بابا: یعنی چی بگم؟ خانم که نیست
من: همون جمشید بهش بگو
جمشید: راست میگه بابا یی
من: باباییی ؟؟؟!!!😮
جمشید: خوب آره
ماما: 😂😂😂مثل اینکه شوهرت از تو هم زرنگتره
جمشید: مامایی راست میگه
من: مامایی؟؟🤣🤣
نهار خوردیم و بابا با جمشید یه کم نرد تخته بازی کردن و بابام همش جر می زد که البته دو دفعه هم باخت
بابام با جمشید حسابی صمیمی شده بود
ماما: چه پسر خوبیه این آقا جمشید
من: مامااا تو هم که گفتی آقا
ماما: باشه گلم
من: تو هم روسریتو از سرت باز کن اون الان پسرته
ماما: فردا، الان اون نامحرمه دخترم حتی برای تو
من: نه خیر اون محرمه چون ما تو ترکیه به هم جواب مثبت دادیم
ماما: آها واسه همونه که تو شکمت بچه داری
من: یواش بابا می شنوه وااا
مامانم یه نیشگون از پام گرفت و گفت برو سفره رو بنداز بلبل زبونی نکن
بعد از نهار یه کم در مورد عقد و عروسی صحبت کردیم و جمشید خداحافظی کرد و رفت
جمشید: ممنون از پذیرایی میرم به ماما و بابام بگم آماده بشن بریم بازار
ماما: خواهش می کنم سلام برسونید
عصر به همراه خانواده من و جمشید برای خرید حلقه و لباس دامادی و عروس … کل بازار رو گشتیم  و کلی خرید کردیم و به خونه برگشتیم تو راه خونه پدرزنم بابا عباس از خانواده ما برای شام دعوت کرد که پدر مادرم هم پذیرفتن چون همسایه بودیم دیگه مشکلی برای رفت و آمد نداشتیم
خانم‌ها تدارک شام رو انجام دادن و آقایون هم مطابق همیشه جلو ال ای دی نشسته بودن و کانال ترکیه نگاه می کردن
داشتیم شام می خوردیم
مسعود: شام رو بخورید یه سورپرایز براتون دارم
جمشید مثل همیشه با حرف مسعود به فکر فرو رفت
من: جمشید جمشید
جمشید: ها چیه
من: چیه باز با خودت درگیری ؟ چی میخواد مسعودجمشید جمشید
چند تا چک و سیلی تو صورتم خورد.
با صدای مسعود از خواب بلند شدم .
من: ها چیه چی شده ؟
مسعود: داداش داشتی خواب بدی مثل اینکه می‌دیدی داشتی مهشید رو تو خواب صدا می کردی
من: خدا رو شکر ،چه خواب بدی بود
مسعود: پاشو بیا صبحانه بخور با مهشید میرید امروز آزمایشگاه
من: باشه تو برو بالا .برم یه آبی بزنم به صورتم بیام

فصل دوم.
مهشید
ماما: مهشید پاشو چقدر می خوابی زشته آقا جمشید میاد می بینه خوابی ناراحت میشه
من: ماما اون از من هم تنبله تره الان تو خواب تشریف داره
ماما: پاشو بیا صبحانه بخور روز اول زندگی مشترک که آدم اینقدر کسل و تنبل نمیشه
من: باشه بابا چقدر غرر می زنی ؟ صبحانه رو آماده کن برم دستشویی الان میام
ماما: چشم شاهزاده خانم . امر دیگه ای برای این کنیز نداری؟
من: مامااااا اعه چقدر گیر میدی
ماما: این اخلاقتو به آقا جمشید گفتی ؟
من: اون همه اخلاق منو میدونه نا سلامتی ده روز با هم زندگی کردیم
ماما: دختر زشته بابا میشنوه ناراحت میشه ؟ آبرو و حیا هم خوب چیزیه؟
با بی حالی از تخت خوابم بلند شدم و لحاف رو تا وسط اتاقم کشیدم وسط اتاقم انداختم زمین و سلانه سلانه به دستشویی رفتم
آب و صابون صورتمو شستم یه خمیر دندان رو به مسواک زدم و به دندونهای خرگوشیم کشیدم
تو آیینه یه لبخند به خودم زدم دوتا دندون نیشم بزرگتر از سایر دندونای دیگه هستن واسه همین منو همیشه با نمک نشون میدن وراز شباهت من به ابرو هم همین دوتا دندون بزرگ نیشم هستن
رفتم جلو آیینه داشتم موهامو شونه می کردم . موهام یه کم بلند شده بودن و از حالت مصری در آومده بودن یا باید مثل دفعه قبل کوتاهش می کردم یا میذاشتم بلند شه و مدلش عوض بشه
تو فکر مدل مو بودم که زنگ خونه صدا کرد رفتم آیفون رو برداشتم
من: کیه؟
: منم جمشید مهشید آماده شدی؟
من: بیا تو نه آماده نیستم بیا صبحانه بخوریم بریم
دکمه باز شدن در آیفون رو زدم . رفتم جلو ورودی در هال پذیرایی ایستادم
جمشید: هنوز آماده نشدی؟
من: نه  بیا بالا یه چیزی بخوریم و بریم
جمشید: نمیشه آخه،  ما هنوز …
ماما اومد جلو در
ماما: آقا جمشید چرا جلو در ایستادی بیا بالا ، آخه نداره تو الان پسر ما هستی
من با شوخی : ماما از حالا لوسش نکن
جمشید: چشم ماما لادن الان میام
من: دیدی ؟ این خیلی کنه هست ها ،زیاد بهش رو ندید
ماما: این چه حرفیه عزیزم آقا جمشید هم عضو خانواده ماست
من: چرا باز بیرونی ؟
جمشید: چشم پس با اجازه
جمشید از پله ها  بالا اومد
من: برو میز نهار خوری تو آشپزخونه بشین صبحانه بخور من یه میک آپ بزنم بیام
جمشید: من صبحانه خوردم مهشید
ماما: اینجام بخور پسرم
جمشید: نه ماما سیرم میل ندارم ممنون. راستی بابا حسن کجاست
ماما: رفته تعمیرگاه .ماشین عیب کرده بود اونو برده درستش کنه
من: خب من اومدم صبحانه چی داریم؟
ماما: بیا بشین برم بیارم
من شروع کردم به خوردن صبحانه و جمشید دستاشو رویرمیز ستون کرد و زیر چونش گذاشت و داشت منو نگاه می کرد.
روز اولی که چشمهای عسلی که زیر ابروهای نازک و کشیدشو با موهای خرمایی رنگ پرپشتش که با یک نگاه عاشقم کرد هیچ وقت یادم نمیره. الان از خوشحالی پر در می آوردم که اون دیگه مال من شده
من: چت شده برر و برر نگام می کنی
جمشید: امروز خیلی خوشگل شدی عزیزم
من: نظر لطفته
آخرین لقمه رو هم تو دهنم جای دادم و مامانم هم با سه تا چایی اومد روی صندلی دیگه میز نهار خوری نشست
من: ماما دستت درد نکنه
ماما: خواهش می کنم عزیزم، خوب بخور تا اون فسقلی هم جون بگیره
من به جمشید نگاه کردم با لبخند بهش یه چشمک زدم
جمشید که هنوز دوتا کف دستاش زیر چونش بود اونا رو به بالا برد و صورتشو با دستاش پوشوند.
من: ماما جمشید خیلی خجالتیه ها
ماما: من و مهشید هیچ حرفی رو از هم پنهان نمی کنیم ما مثل دوتا دوست هستیم
جمشید: بله همینطوره و اصلا هم با شما نمیاد که یه دختر ۲۲ ساله داشته باشید ماشا… خیلی جوون موندین
ماما: واقعا؟ مرسی
من: عزیزم من میرم اتاق لباسامو بپوشم بیام
جمشید: باشه عجله ای نداریم
من: برعکس بابایی که همیشه میگه زود باش دیر کردیم

رفتم اتاق لباسامو عوض کنم .
داشتم مانتو رو می پوشیدم که یه چیزی از پشت بغلم کرد یه جیغی زدم .
جمشید: نترس منم
من: زهر مار زهر ترکم کردی .
دوباره بغلم کرد سرش رو گذاشته بود رو شونم داشت گریه می کرد.
من: وااا چت شد یهو ؟ چی شده ؟ اتفاقی افتاده؟
جمشید: تو خواب دیدم که …
منم اشک چشمامو پاک کردم و بغلش کردم.
من: نترس به این زودی نمی میمرم که از دستم راحت بشی
جمشید: خیلی بی شعوری دیشب نصف عمر شدم

من: این نشونه عشق عمیقته خدا کنه تا آخرش هم این از این خوابها ببینی 🤣🤣🤣
جمشید: بریم بابا عوض دلداری دادن شه
یه مانتو کرمی کوتاه پوشیدم و یه شال زرد رنگ با یه شلوار سفید پوشیدم
من: الان بریم آزمایشگاه من آماده ام ولی میخوام باهات تا اونجا پیاده بیام بدونی که هیچیم نیست
جمشید: بر منکرش لعنت بفرما خانمی
از ماما خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
جمشید یه کت و شلوار خاکستری روشن و یک کفش قهوه ای رنگ پوشیده بود و شونه به شونه هم تو پیاده رو راه می رفتیم
جمشید: حالت چطوره ناراحتی که نداری؟
من: نگرانم نباش من قرصامو به وقتش مصرف می کنم خدا کنه تو …
جمشید: ببین مهشید اگه هم باشه منم کنترلش می کنم پس ذهنت رو درگیر نکن . راستی چرا حرف بچه رو به مامانت گفتی؟ آبروم رفت
من: چرا آبروت بره خب اوناهم مثل ما ازدواج کردن.عاشق هم شدن و ازدواج کردن
جمشید: فرق می کنه من نمی خوام همه بگن بچه …
من: فقط مامانم میدونه اون دهنش قرصه نترس به کسی نمی گه .راستی ماما زری چطوره؟ یادم رفت برم بهش سلام بدم
جمشید: برگشتنی نهار میریم خونه ما میتونی ببینی
من: در مورد بیماری من که چیزی بهشون نگفتی؟
جمشید: نه بابا مگه دیوونم
من: من خودم مراعات می کنم .
جمشید: بیا از این طرف بریم . سر گیجه نداری که؟
من: نه عشقم خوبم نترس به این زودی به دور دستها نگاه نمی کنم
جمشید: 🤣🤣🤣 بی‌مزه
بعد از نیم ساعت رسیدیم
من: یه پیشنهادی دارم
جمشید: بگو
من: تست حاملگی رو بعد از عقدمون انجام بدیم اینطوری من حس خوبی ندارم
جمشید: متوجه شدم باشه فقط میریم آزمایش میدیم
من: خوشم میاد که خیلی تیزی، زود حرفمو می گیری
جمشید: از الان بگم چیزی که به نفعم نباشه نمی گیرم گفته باشم
من: میدونم طبیعیه شما مردها همتون اینطوری هستید
جمشید:😅😅
رفتیم داخل آزمایشگاه نوبت گرفتیم و نشستیم آزمایشگاه شلوغ بود . نوبت ما رسیدآزمایش خون دادیم و منتظر جواب نتیجه آزمایش موندیم
خانم منشی: آقای جمشید… و خانم مهشید… تشریف بیارید
جمشید: بله
خانم منشی: برید نامه رو از خانم دکتر رحیمی بگیرید
در رو زدیم وارد اتاق ویزیت شدیم

خانم دکتر رحیمی به جمشید: بفرمایید بشینید. شما از بیماری همسرتون  اطلاع دارید؟
جمشید : بله کاملا
به طرف من برگشت: شما چی از بیماری ایشون اطلاع دارید؟
من: بله متاسفانه من ناقل بودم از من ایدز گرفتن
خانم دکتر رحیمی: ایدز؟
من: بله
خانم دکتر: مگه نگفتی شش ماهه گرفتی؟
من: بله تو یه آزمایشگاه مثل این، کار می کردم که وقتی از یه خانم نمونه می گرفتم آمپول به پام خورد و منم آلوده شدم . همسرم هم دو هفته پیش از من آلوده شده
خانم دکتر: ببینید بیماری ایدز با HIV فرق می کنه شما اچ آی وی دارید ولی تو مراحل حاد بعد از ۱۰ سال به ایدز تبدیل میشه
من: یعنی ایدز بیماری حاد اچ آی وی هست
خانم دکتر: تو بیماری اچ آی وی سلول‌های سفید بشدت ضعیف شده و بدن در مقابل بیماری‌ها ضعیف میشه ولی اگه کنترل کنید به مرور زمان بهبود پیدا می کنید
جمشید: چطور میشه کنترلش کرد
خانم دکتر: شما تو مراحل اولیه هستید بدن شما مقاومتره . من به یک دکتر معرفی می کنم برید مراحل درمان رو از طریق ایشون انجام بدید
من: تو نامه ازدواج اچ آی وی ما رو اعلام می کنید؟
خانم دکتر: خیر دلیلی نمی بینم چون آزمایش‌های ازدواج تلاسمی و سفلیس و اعتیاد که شما هم ندارید ولی روی بیماریتون حتما حساس باشید
من: صددرصد پیش دکتری که شما معرفی می کنید میریم
خانم دکتر: دکتر شایگان . تهران خیابان انقلاب ساختمان پزشکان …
جمشید: ممنون خانم دکتر واقعا به ما امید دادید
خانم دکتر: براتون تبریک میگم . در ضمن نگران نباشید علم پیشرفت کرده . بیماری ایدز در جهان رو به کاهشه

از آزمایشگاه خارج شدیم انگشتامون تو انگشت هم قفل شده بود در حالی که به هم نگاه می کردیم به راه افتادیم
من: جمشید بیا از این داروخانه من قرصامو بخرم تو هم فعلا از اینا باید استفاده کنی تا فردا هم به دکتر من بریم تورو هم معاینه کنه
جمشید: باشه بریم
من: نمیدونم چطور از بابت این موضوع …
جمشید: حرفشو دیگه نزن به قول معروف هرچه از دوست رسد نکوست
من: باشه . دوستت دارم
جمشید: آفرین از این حرفهای قشنگ بزن
من: خب تو چرا نمی زنی؟
جمشید: تو دوستم داری ولی من عاشقتم عزیزم
من: دوستم داری؟
جمشید: باید پیدام کنی 😅😅
من: بی مزه 😡
جمشید: بریم یه چیزی بخوریم
من: بریم همون پارکی که تو خواب دیدی بستنی بخوریم
جمشید: غلط بکنم الانم بدنم می لرزه
من: بیا بریم نترس من چیزیم نیست دیدی که دکتر چی گفت
جمشید: باشه ولی نگرانم
یه تاکسی دربست گرفتیم و به پارک جنگلی که بزرگترین پارک شهرمون بود رفتیم
روی یک نیمکت زیر درختهای کاج و بلند نشستیم
من: بدو برو الان دوتا بستنی میوه ای بخر
جمشید: باشه الان میام
جمشید رفت و من رو نیمکت دراز کشیدم و دو تا کف دستم رو پشت گردنم قلاب کردم و به آسمان آبی نگاه کردم
دوتا پرنده که فکر کنم لک لک خیلی بالا داشتن بصورت دایره وار پرواز می کردن.
یه صدایی از بغلم شنیدم
: سلام خانم میشه منم اینجا بشینم
یه طرف ابرو مو دادم بالا یه پسر مو فرفری و که یک عینک آفتابی به چشماش زده بود به من خیره شده بود
من: خیر برید یک جای دیگه
: نیمکت‌های دیگه خیس هستن می خواستم اینجا بشینم اگه مزاحم نباشم
من بلند شدم و نشستم . اونم اومد دقیقا کنار من نشست. واقعا خیلی پررو بود
: میشه اسمتون رو بپرسم؟
من: خیر پاشید برید من نامزد دارم رفته بستنی بگیره بیاد ببینه بد میشه
: ما هم یه نامزد دیگه . چی میشه مگه؟
تا اینو گفت صدای جمشید از پشتم شنیدم
جمشید: مهشید این یارو چی می خواد؟
من: نمیدونم اومده مزاحم میشه
جمشید: به زن من مزاحم میشی عوضی؟

دوتا بستنی رو داد دستم به طرف یارو حمله کرد
دوتا مشت تو چونش خوابوند پسره رو چمنها به پشت خوابید و جمشید روی سینش نشست دوباره دستش رو بالا کرد که بزنه
پسره: غلط کردم فکر کردم دوست دخترته نمی دونستم زنته ؟ نزن گوه خوردم
جمشید: گمشو برو
از روش بلند شد و یه لگد به باسن مبارکش زد و پسره فرار کرد
من:😂😂😂 خوب ادبش کردی
جمشید: چرا به مردم میگی نامزد ؟ مگه زنم نیستی؟
من: ما که هنوز عقد نکردیم
دستم رو بالا بردم و اون حلقه کلید رو که تو ترکیه به بدستم کرده بودم نشون دادم
جمشید: باشه بابا فردا عقد می کنیم . اون بستنی من بده که آب شد
من: بیا بگیر
تا دستش رو آورد بستنی رو عقب کشیدم و یه لیس زدم و دادم دستش
جمشید: اینطوری خوش مزه تر شد فکر کردی
من: دیونه ای ديوونه
جمشید: آره میدونم ديوونه چو ديوونه بیند خوشش آید
یه شکلک 🤪 بهش در آوردم بستنی رو خوردم
یه تاکسی گرفتیم و باهم به خونه برگشتیم
جمشید: نهار خونه ما دعوتی ها
من: نهار چی دارید؟
جمشید: شکمو. بیا  خودت می فهمی
کلید انداختم از پله ها رفتیم بالا . مسعود روی کاناپه دراز کشیده بود و داشت فوتبال نگاه می کرد
جمشید: مسعود چند چندن
مسعود متوجه من نشده بود پاهاشو رو دسته دیگه کاناپه گذاشته بود و یه بالش زیر سرش .
مسعود: آلمان یه گل از ایتالیا جلوه . عجب فوتبالیه
من: سلام داداش مسعود
تا منو دید مثل برق از روی کاناپه بلند شد و اومد با من دست داد
مسعود: شرمنده مهشید متوجه نشدم
من: خواهش می کنم راحت باش . ماما زری کجاست؟
ماما زری آومد و تا منو دید منو به آغوش کشید
ماما زری: قربون عروس خوشگلم برم خوش اومدی
من: ممنون ماما الان لباسامو عوض می کنم میام کمکت
ماما زری: لازم نیست عزیزم همه چی آماده س برید دستاتون رو بشورید الان عباس میاد
جمشید: بابا کجاست
ماما زری: رفته میوه و شیرینی بگیره بیایین بشینید و برام تعریف کنید
من: والا همچین تعریفی نداره پسرتون با یه پسره دعوا کرد
ماما زری دستش رو مشت کرد و جلو دهنش گذاشت: اععه جمشید راست میگه؟ آدم پیش زنش با مردم دعوا می کنه؟
جمشید: بایدم دعوا می کردم به مهشید مزاحم شد
مسعود: حالا زدی یا نه؟
جمشید: آره همچین زدمش که خاطره خوبی از اون پارک نداشته باشه
مسعود: خوب کاری کردی مثل سگ می زدی تا کسی به آبجی کوچولو من چپ نگاه نکنه
مامازری: می بینی مثل پدرشون آتیشی هستن برای هر چیز کوچیکی دعوا می کنن
من: آره یه بار تجربش کردم
ماما زری: خیلی تجربه میکنی یه بار چیزی نیست که
جمشید: خب حالا ولش کنید . مهشید پاشو برو به خودت و آقات چایی بریز بیار
به کاناپه لم داد و پاهاشو دراز کرد و روی هم انداخت دستاشو پشت سرش قلاب کرد ابروهاشو داده بود بالا و نگاه می کرد
من: پاشو ببینم من مهمونم برو برام چایی بیار قیافشو؟
همه از حرف من زدن خنده:😂😂😂

مامازری: پاشو به خانومت چایی بیار زمان مردسالاری منقضی شده
جمشید: باشه باشه ما تسلیم
مسعود: داداش مثل اینکه تیرت به سنگ خورد
همه دوباره خندیدیم که پدر جمشید، عباس آقا وارد شد . همه به احترامش بلند شدیم
من: سلام بابا عباس
بابا عباس: سلام دختر گلم خوش اومدی حسن آقا چکار می کنند
من: خوبن سلام می رسونم
بابا عباس: بشین بشین
میوه ها رو برد آشپزخونه گذاشت و برگشت
بابا عباس: خب چه خبر فوتبال چند چنده؟
مسعود: آلمان یکی زده
بابا عباس: پس میشه گفت آلمان قهرمانه
من: فکر نکنم فوتبال ایتالیا به این سادگی باج نمیده  حتما ایتالیا می بره
جمشید: عجیبه مگه به فوتبال علاقه داری
من: بهتر از تو
ماما زری: جمشید خانمت درست مثل خودته ها
جمشید: کو؟ چرا ریش و سیبیل نداره؟
من: بی مزه
بابا عباس از ته دل داشت می خندید از همون لحظه اول از من خوشش اومده بود
اون روز خوب و دلنشین تموم شد دلم نمی خواست از جمعشون بلند شم ولی بابا و مامانم تنها بودن باید می رفتم
من: خب من دیگه میرم ممنون از پذیرایی خیلی خوش گذشت
جمشید: زود نمیری؟
من: آخه ماما و بابام تنهان باید برم
ماما زری: راست میگه روز اول اونا غمگین میشن . پاشو پسرم بدرقش کن
بابا عباس: دخترم به حسن آقا سلام برسونید
من: چشم با اجازه رفع زحمت کنم ممنون ماما زری و داداش مسعود
بابا عباس: راستی دخترم فردا با جمشید برید یه تالار انتخاب کنید برای مراسم عقد
من: چشم حتما
از پله ها اومدم پایین و جمشید بدرقم کرد
جمشید: فردا صبح بازم میام دنبالت ،خواب نمونی ها
من: باشه منتظرم . فعلا
جمشید: یه بوس نمیدی ؟
من: خجالتم خوب چیزیه ما هنوز محرم نیستیم
جمشید: : وااااا
من: والا
با خنده از در خارج شدم و رفتم دم در خونمون کلید رو در رو چرخوندم وارد منزل شدم و در رو پشت سرم بستم
جمشید: آخخخ
سریع در رو باز کردم
من: چی شد
جمشید: داشتم پشتت می اومدم در رو کوبندی به صورتم
من: آخه مگه خداحافظی نکردیم؟
جمشید: خب پس فعلا تا فردا
فرداش ما با ماشین چند تا تالار رفتیم ،یا خیلی گرون بودن و یا خیلی دور و یا خیلی کوچک و کثیف
من: جمشید يادته هفته قبل رفتیم باغ دوستت علی؟
جمشید: آره چطور؟
من: اونجا رو یک شب به ما اجاره میدن؟ من از اونجا خیلی خوشم اومد
جمشید: اجاره چیه ،اگه بگم علی همینطوری میده اونم نه یه شب
من: پس بریم با علی صحبت کنیم
جمشید: باشه صبر کن بهش زنگ بزنم ببینم کجاست
گوشی رو برداشت و زنگ زد
بعد از خوش و بش جریان رو به علی گفتم
جمشید: باشه الان می‌آییم
مهشیدم اینجاست

جمشید: اونم سلام می رسونه

جمشید: باشه الان می یابیم
قطع کرد
من: چی گفت
جمشید: گفت الان با حمید تو باغ هستن دارن تمرین می کنند.و هم گفت تارباغلاما رو ببرم. و هم تودوباره  اونجا رو ببینی
من: عالیه بریم یه کمی هم موسیقی بزنیم
جمشید: گواهینامه داری؟
من: آره چطور
جمشید: پس بیا این سویچ رو گازشو بگیر
من: راننده استخدام کردی؟
جمشید: بیا لوس نشو وقتی من رانندگی می کنم نمی تونم خوب نگات کنم خوشگلم
من: خر خودتی . باشه بدش به من، ولی باید اشهدتو بخونی
ما به باغ علی رفتیم

و اطراف رو گشتیم جای عالی برای جشن بود فقط یه کم چراغ و پروژکتور لازم داشتیم که یه کم بهتر بشه چون جشن شب بود
علی: زن داداش خوشت اومد
من: عالیه بهتر از این نمیشه
جمشید: منم خوشم اومد تازه باغ عروس هم داره دیگه لازم نیست بریم باغ عروس
علی: اینجا قبلا باغ عروس بود که بابا حوصلش نکشید و دیگه اجاره نداد
من: میگم آخه
علی: حالا بریم تو و یه آهنگ بزنیم
من: موافقم . یه آهنگ خوب یاد گرفتم
جمشید: پس بریم
رفتیم داخل حمید داشت با ارگ تمرین می کرد
حمید: سلام خوش اومدید . بنظرم کمیاب ترین جواهرات الان شما دوتا هستید که اصلا پیداتون نیست
من: والا کلی کار ریخته سرمون شرمنده داداشی
حمید: من و علی که نمردیم چرا به ما  نمی گید؟
من: خدا نکنه چشم . برای همین هم مزاحم شدیم
علی رفت چند تا شربت آب پرتغال ریخت و آورد
جمشید: علی انشا… تو عروسیت خودمو جرر میدم
علی: نه بابا وظیفه س داداش خب بریم آهنگ مهشید ببینیم چی در آورده
من: یه آهنگیه که خودم ساختم یعنی نت هم مال خودمه
جمشید: مگه تو نوشتن نت بلدی؟
من: نه اون صورت . ریتمش رو می گم
جمشید: آها حالا فهمیدم . یه قطعشو زمزمه کن تا ما نتهاشو بزنیم
من: لالا لالا لای لالالای…
جمشید: ببین این که می‌زنیم خودشه؟
من: آره خوبه خودشه
موزیک
من:
تو خوده قلب منی قلبم میگیره واست هردَم
تا اومدی به خودت بیای دیدی دیوونت کردم
عشق تو واسم دنیاس آخ از اون چشای خاص
میپرسن چقدر دوستت دارم میمیرم واست میگم راس

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

موزیک…
من:
آخه کی بهتر از تورو داره
کی میتونه مثل تورو بیاره
چشات عشقو ازت طلب داره
دلم یه جوره بدی دوستت داره
دوستت داره

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

میگم به همه اون مال منه
از خوبیاش هرچی بگم کمه
مهم اینه که من دوستش دارم
حتی بد بگن پشت اون همه

آهنگ تموم شد همه دست زدن
حمید: واقعا خیلی آهنگ قشنگی بود. شعرش رو هم خودت گفتی؟
من: بله، راستش همین الان از خودم گفتم
جمشید: یعنی هم آهنگ و هم شعرشو از خودت گفتی؟
من: آره چطور بود
جمشید: عالی بود در عین سادگی خیلی زیبا بود
علی: جمشید متوجه نشدی ؟ زن داداش آهنگ رو برای تو خوند
جمشید: کارم سخت شد باید یه شعر و آهنگ پیدا کنم بخونم
من: لازم نیست یه دونه آهنگ از ابراهیم ارکال برام بخونی برام قبوله

جمشید: باشه . بچه ها آهنگAşkından yanam آشکیندان یانام
موزیک با ویلن علی شروع شد و باغلاما و ارگ قاطی شد . بچه ها این آهنگ رو طوری می زدن که نمی شد به حس نرفت
Gönül seni unutmayı unuttu
قلبم تورو فراموش کرد که فراموشت کند

Dönmen için daha yalvarayım mı
برای برگشتنت باید بازم التماس کنم

İsmin aldım ezberine Dem tutu
اسمتو توی قلبم حفظ کردم

Gözlerine dalıp sir olayimmi
توی چشمات غرق بشمو و راز بشم

Hasretinden yanıp kül olayım mı
از حسرت دوریت بسوزمو و خاکستر بشم

Aşkından yanam yanam yanam kül olayım میخوای از عشق تو بسوزمو خاکستر بشمmı

Kapında kalam kalam kalam kul olayım mı
میخوای پشت درت بمونمو و بردت بشم

Derdinden içem içem içem zil olayım mı
میخوای از درد تو بنوشنم بنوشم از خود بیخود بشم

Ben senden geçem geçem geçem Deli olayım mı
من از تو بگذرم و بگذرم و دیوونه بشم

موزیک …
چشمامو بسته بودم و خودم رو چپ و راست می کردم واقعا این آهنگ رو  خیلی حس بالایی می خوند

Bıraktığın yerde bekler dururum
جایی که منو رها کردی میمونم و منتظرت میشم

Hasretine yenik düştü gururum
برای دوری تو غرورم از هم پاشیده شد

Ben senin yolunda kölen olurum
من در راه رسیدن به تو برده هم میشم

Söyle söyle daha yalvarayım mı
بگو بگو یا بازم التماستو بکنم

Hasretinden yanıp kül olayım mı
یا از دوری تو بسوزم و خاکستر بشم

Aşkından yanam yanam yanam kül olayım میخوای از عشق تو بسوزمو خاکستر بشمmı

Kapında kalam kalam kalam kul olayım mı
میخوای پشت درت بمونمو و بردت بشم

Derdinden içem içem içem zil olayım mı
میخوای از درد تو بنوشنم بنوشم از خود بیخود بشم

Ben senden geçem geçem geçem tel من از تو بگذرم و بگذرم و دیوونه بشمolayım mı

اشک چشمامو پاک کردم . حواسم نبود شال روسریم به پشت گردنم افتاده بود شالم رو بالی موهام انداختم و به جمشید نگاه کردم با لبخند خاصی به من نگاه می کرد
جمشید: تقدیم به عزیز دلم . پسند کردی؟
دست زدم و گفتم : عالی بود عالی
علی: شما واقعا زوج هنری هستید ها
جمشید: چوپ کاری نکن علی .
حمید: هردوتا عالی هستید واقعا به هم میاین
جمشید: اعه دیدی مهشید همین جمله رو اون دوتا خانم هم تو پارک استانبول به ما گفتن
من: خیلی خب بابا اینقدر خودتو تحویل نگیر
همه خندیدیم
علی: چطوره یک آهنگ ملایم پیدا کنیم هردوتایی تو جشن با هم همخوانی بکنید واقعا عالی میشه
من: فکر خوبیه شاید مهمونها هم تقاضا کنند
جمشید: باشه پس یه آهنگ دونفره پیدا کنیم تمرین کنیم
چندتا آهنگ پیدا کردیم خوب نبود ولی یه آهنگ خیلی عالی بود اونو تمرین کردیم
جمشید: بچه ها واقعا امروز عالی بود من و مهشید میریم بازار خرید شما خوش باشید
من: مرسی خوش گذشت راست میگه به اتفاق خانواده میریم خرید عروسی
حمید: برید فقط بازار رو جارو نکنید
جمشید: نه داداش فکر کنم بازار جیب مارو جارو کنه . فعلا
بچه ها ما رو بدرقه کردن و مهشید سویچ رو به دست من داد
جمشید: خب خانمم کجا تشریف، می برن
من: ایندفعه نهار خونه ما دعوتی
جمشید: نهار چی دارید مگه
من: کوفت، می خوری؟
جمشید: منظورت کوفته هست دیگه نه؟
من: خیر همون کوفت، گاز بده بریم
راه افتادیم  . توی راه من فقط خطهای بریده بریده جاده رو نگاه می کردم که باعث شد بخواب برم
چند دقیقه دیگه دست جمشید به صورتم کشیده میشد
جمشید: مهشید . ایبروی من پاشو رسیدیم
من: رسیدیم ؟
پیاده شدم و زنگ آیفون خونه رو زدم
ماما: کیه
من: ماما ما هستیم
در باز شد وارد حیاط شده و از حیاط وارد ساختمان شده و از پله ها بالا رفتیم
بابا و مامانم به استقبال ما اومدن
ماما: کجا بودید ؟ چکار کردید تالار پیدا کردید
من: نه ولی باغ علی آقا که همسایه و دوست جمشید رفتیم جای خیلی خوبیه
بابا: دویست نفر مهمون داریم اونجا جا میشه؟
جمشید: بله یه محوطه بزرگ داره صندل ها رو تو محوطه می چینیم و چراغونی می کنیم
بابا: یعنی می گید مهمونها تو حیاط بشینن؟
من: چه ایرادی داره تابستونه هوا هم که گرم هست
بابا: بارون بیاد چی
من: بابا تا حالا کی تابستون بارون اومده ؟ اگه هم بیاد ده دقیقه که نمی کشه
بابا: ارکست چی ؟
من: اختیار دارید ما هستیم ؟
بابا: آقا جمشید تا حالا کی دیده کسی تو عروسیش خودش آهنگ بزنه
جمشید: من فقط شاید یکبار بخونم ولی دوستم علی و حمید هستن و اکثر آهنگها رو هم بلدن بزنن و هم بخونن البته به دوتا هم از دوستان موزیک هم میگم بیان
من: بابا چرا بهش آقا میگی؟
بابا: یعنی چی بگم؟ خانم که نیست
من: همون جمشید بهش بگو
جمشید: راست میگه بابا یی
من: باباییی ؟؟؟!!!😮
جمشید: خوب آره
ماما: 😂😂😂مثل اینکه شوهرت از تو هم زرنگتره
جمشید: مامایی راست میگه
من: مامایی؟؟🤣🤣
نهار خوردیم و بابا با جمشید یه کم نرد تخته بازی کردن و بابام همش جر می زد که البته دو دفعه هم باخت
بابام با جمشید حسابی صمیمی شده بود
ماما: چه پسر خوبیه این آقا جمشید
من: مامااا تو هم که گفتی آقا
ماما: باشه گلم
من: تو هم روسریتو از سرت باز کن اون الان پسرته
ماما: فردا، الان اون نامحرمه دخترم حتی برای تو
من: نه خیر اون محرمه چون ما تو ترکیه به هم جواب مثبت دادیم
ماما: آها واسه همونه که تو شکمت بچه داری
من: یواش بابا می شنوه وااا
مامانم یه نیشگون از پام گرفت و گفت برو سفره رو بنداز بلبل زبونی نکن
بعد از نهار یه کم در مورد عقد و عروسی صحبت کردیم و جمشید خداحافظی کرد و رفت
جمشید: ممنون از پذیرایی میرم به ماما و بابام بگم آماده بشن بریم بازار
ماما: خواهش می کنم سلام برسونید
عصر به همراه خانواده من و جمشید برای خرید حلقه و لباس دامادی و عروس … کل بازار رو گشتیم  و کلی خرید کردیم و به خونه برگشتیم تو راه خونه پدرزنم بابا عباس از خانواده ما برای شام دعوت کرد که پدر مادرم هم پذیرفتن چون همسایه بودیم دیگه مشکلی برای رفت و آمد نداشتیم
خانم‌ها تدارک شام رو انجام دادن و آقایون هم مطابق همیشه جلو ال ای دی نشسته بودن و کانال ترکیه نگاه می کرد

بگه
جمشید: نمیدونم
خلاصه شام تموم شد و ما بساط سفره رو جمع کردیم
جمشید: مسعود  بگو اون سورپرایزی که گفتی چیه؟
مسعود بلند شد رفت اتاق بغلی با یه فلش یو اس پی برگشت
مسعود: بابا مرحله دوم مسابقه اینارو دیدی؟
بابا عباس: نه چون ترکیه پخش مجدد نداره اون ندیدم تاحالا ؟ مگه پخش شده؟
مسعود: پخش،شده من از تلگرام کپی کردم اینه ها
بابا عباس: بزن نگاه کنیم ببینیم
بابا: عباس آقا راست میگه چرا ما تاحالا ندیدیم
مسعود: اون روز که خونه شما مهمون بودیم این دوتا رفتن دیش رو خراب کردن که شما نبینید
جمشید: مسعود چی میگی؟ چرا دروغ میگی؟
مسعود: الان قشنگ معلوم میشه
رفت فلش رو بغل ال ای دی زد و با کنترل دگمه پخش رو زد
فیلم از قسمت شروع مصاحبه شروع شد که من خبر نامزدی رو اعلام کردم و حلقه کلید رو به خبر نگار نشون دادم
بابام یه نگاه چپ چپی به من کرد و برنامه تا آخر خوندن من با اون خواننده سرکان رو نشون داد و تموم شد
ماما: پس که اینطور اونجا خودتون دیگه تصمیم گرفته بودید دیگه خواستگاری برای چی بود
من: داداش مسعود کارت خوب نبود شوخی خوبی نبود
مامازری: ولی نمیدونم چرا مهشید رو انتخاب نکردن مهشید که از اون پسره بهتر خوند
باباعباس: به عروسم افتخار می کنم هردو اجراش حرف نداشت . مسعود این فایل رو پاک نکنی؟ به گوشی منم بفرست
جمشید: مسعود دیدی که نقشت نگرفت
مسعود: شوخی کردم می خواستم بدونن که شما چقدر همدیگه رو دوست دارین
بابا عباس: راستی جمشید تو خودت چرا شرکت نمی کنی ؟ تو هم که صدات مثل مهشید خوبه
جمشید: اول اینکه باید این فصل تموم بشه فصل آینده که ۱ ماه دیگه شروع میشه اقدام کنم در ثانی معلوم نیست منو قبول کنن یا نه
من: منم تو فکرش بودم تو ترکیه یه خواننده از صداش خوشش آومد گفت تو هم شرکت بکن
مسعود: جمشید برو تار رو بیار برای جریمه این کارتون هرکدوم باید یه آواز بخونید
من: راست میگه فکر خوبیه برو بیارش
جمشید بلند شد و از در بیرون رفت بعد از دو دقیقه با تار باغلاما اومد
جمشید: کی می خونه؟
بابا: اول خودت شروع کن
جمشید یه آهنگ از ماحسون خوند و منم یه آهنگ از ابرو خوندم
مسعود: مهشید اون آهنگی رو که تو برنامه خوندی میتونی الان بخونی
من: کدومش
مسعود : دومی دیگه
من: باشه البته اون آهنگ دونفره هست جمشید هم باید همراهی کنه
جمشید: یادم رفته صبر کن متن رو از گوگل پیدا کنم بخونیم
من و جمشید اون آهنگ رو با تار باغلاما  بخوبی اجرا کردیم اون شب چند تا آهنگ هم خوندیم البته بزرگترها هم شرکت کردن که اونا هم آهنگهای قدیمی رو زمزمه کردن. بعد از اون درباره وقت عقد تصمیم گیری کردن که قرار شد دو روز دیگه آخر هفته جمعه بر گذار بشه.
دو روز هم گذشت تدارک مفصلی که برای جشن انجام داده بودیم .
عصر من به اتفاق جمشید به سالن زیبایی رفتم و لباس عروس رو هم همونجا عوض،کردم به اتفاق هم به باغ عروس رفتیم
هنگام ورود موسیقی شروع شد و تمام دوستها و مهمونها جلو ما می رقصیدن . تو جایگاه مخصوص نشستیم و مهمونی چون تو باغ بود حالت مختلط داشت . عاقد اومد به داخل ویلا رفتیم و تو یه اتاق که برای عقد تزئین کرده بودیم . خطبه عقد خونده شد.
بعد از خطبه و بله گفتن من انگشتر حلقه طلا رو تو انگشت شوهرم کردم
جمشید: عزیزم اون حلقه کلید رو در بیار
من: این حلقه از  طلا برام ارزشمند تره
جمشید: باشه زشته اونو در بیار
من: تو چیکار داری اون حلقه رو هم از روی این می زنم
خلاصه بعد از عقد ما دوباره به محوطه باغ برگشتیم .
همه بصورت مختلط زن و مرد می رقصیدن .
من هم یه تاج عروس سرم داشتم و یه پیراهن عروس بلند پوشیده بودم. که همه  با این جمله که: عروس دوماد باید برقصه، وارد محیط رقص شدیم
جمشید: عزیزم افتخار میدی با هم برقصیم
با هم شروع با رقصیدن کردیم همه اونایی که می رقصیدن اطراف ما جمع شدن و شروع به رقصیدن کردن.
ده دقیقه بود ما می رقصیدیم.
من: عزیزم من خسته شدم می خوام استراحت کنم
جمشید: می خوام تو بغلم استراحت کنی
رو به ارکست گفت: یه آهنگ ملایم بزنید
گروه موزیک یه آهنگ ملایم زد
جمشید: بیا با هم تانگا برقصیم
من: نه بابا تو این جمعیت زشته اینجا ترکیه نیست که
جمشید: بی خیال بیا جلو
ما دقیقا رقصی رو که تو ترکیه انجام می دادیم رو اجرا کردیم . بعضی زوجهای جوان هم مثل ما همین کار رو کردند
من: جمشید دوباره ضایع نکنی ها همه اینجا ما رو می‌شناسن
جنشید: 🤣🤣آها اون موضوع رو میگی . باشه

ما تو بغل هم می رقصیدیم.  من چشمهای عسلی و کشیده همسرم نگاه می کردم اونم محو تماشای من بود
جمشید: امشب واقعا خوشگل شدی
من: مرسی با چشمهای قشنگت نگاه می کنی
جمشید: یه بوس به هم می دی؟
من: نه میک آپم خراب میشه
بعد از چند دقیقه همه رو صندلی‌ها نشستن ما هم دوباره تو محل جایگاه عروس و داماد نشستیم
که همه دوباره باهم گفتن: عروس دوماد باید بخوونه عروس دوماد باید بخوونه
من: جمشید چکار کنیم
جمشید: بیا با هم اون آهنگی رو که اون روز تمرین کردیم دو نفره خوندیم بخونیم
من: باشه بگو بزنن
جمشید با اشاره دست گفت اون آهنگ رو بزنید
میکروفونها رو آورد و یکی به من داد و یکی هم خودش برداشت
موزیک …

من:
Benim ömrümde tek istediğim
تمام چیزی که در زندگیم می خواهم
Beyaz gelinlikler içinde olmak
با لباس عروس سفید
Elleri ellerime tutsak
بیا دستاتو توی دستام بگیریم
Beraber yaşlanabilmek
تا با هم پیر شویم
جمشید:
Benim ömrümde tek istediğim
تمام چیزی که در زندگیم می خواهم
Seni gelinlik içinde görmek
برای دیدن تو در لباس عروس
Ellerim ellerine tutsak
بیا دستاتو بگیریم
Sol yanımda buluşabilmek
برای دیدار من در سمت چپ
Rüyalarım, dualarım, umudumdun
تو رویاهای من بودی، دعاهای من، امید من
Şimdi benim kadınım oldun
حالا تو خانم من شدی
Rüyalarım, dualarım, umudumdun
تو رویاهای من بودی، دعاهای من، امید من
Şimdi benim helalim oldun
حالا تو حلال منی
من:
Dilerim mutluluk hep olsun
آرزو میکنم همیشه شادی داشته باشی
Kalpler aşkla huzurla dolsun
باشد که قلب ها پر از عشق و آرامش باشد

Biz mutluyuz herkes duysun
ما خوشحالیم، بگذار همه بشنوند
Darısı sevenlerin başına olsun
بر کسانی باد که ارزو را دوست دارند
Biz mutluyuz herkes görsün
ما از دیدن همه خوشحالیم
Darısı bekarların başına olsun
ارزو بر مجردها باد
جمشید:
Dilerim mutluluk hep olsun
آرزو میکنم همیشه شادی داشته باشی
Kalpler aşkla huzurla dolsun
باشد که قلب ها پر از عشق و آرامش باشد

Biz mutluyuz herkes duysun
ما خوشحالیم، بگذار همه بشنوند
Darısı sevenlerin başına olsun
بر کسانی باد که ارزو را دوست دارند
Biz mutluyuz herkes görsün
ما از دیدن همه خوشحالیم
Darısı bekarların başına olsun
ارزو بر مجردها باد
این آهنگ خیلی ملایم بود ما این آهنگ رو با موزیک ملایم ارکست اجرا کردیم . همه چراغ قوه گوشی‌های خودشون روشن کرده و  رو بالا برده بودن و چپ و راست حرکت می دادن.آهنگ رو  تمام کردیم و همه دست زدن
جشن عقد تمام شد همه به منزل رفتن و من هم از دوستام تشکر کردم بخصوص که تمام زحمتهای جشن رو علی و حمید و مسعود انجام داده بودن .
سه روز گذشت صبح بود جمشید به من زنگ زد
من: بله
جمشید: اگه یادت باشه ما یه آزمایش دیگه داریم بریم؟ اونم انجام بدیم
من: آره منم می خواستم بگم . ماشینت رو بردار، بیا بریم آزمایش بدیم
یک ساعت بعد به آزمایشگاه رسیدیم و یک آزمایش تست بارداری انجام دادیم .
منشی: خانم مهشید .‌.
من: بله من هستم
منشی: تبریک میگم شما مادر شدید
نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحالی به خاطر بچه ناراحتی بخاطر شرایط بیماری ما و زمان نامناسب اون
جمشید: خدایا شکرت تو یک روز هم صاحب زن شدیم هم بچه
من: من که زیاد خوشحال نشدم
جمشید: چرا عشقم
من: خب وضع مون شرایط خوبی نداره
جمشید: اونا هم حل میشه نگران نباش بیا بریم
من همش تو فکر بودم ولی جمشید مثل بچه ها خوشحالی می کرد حتی توی خیابون بوق ممتد می زد
من: دیوونه شدی میخوای پلیس جریمه کنه
جمشید: آره فدای سرتون. جفتتون رو دوست دارم
من: چقدر بی جنبه ای
رسیدیم خونه و…
من: نمیای خونه ما
من: نه سلام برسون
یک ماه گذشت و جمشید کلاس آموزش موسیقی رو به همراه دوستاش دایر کرد.تو این مدت هم ما پیش دکتر شایگان که دکتر رحیمی معرفی کرده بودیم رفتیم و مراحل درمان رو از طریق دکتر شایگان آغاز کردیم
. آخرهای مرداد ماه بود با گوشیم ور می رفتم که یه سری به ایمیلم زدم که دیدم یه ایمیل نا خوانده دارم
بازش کردم. دوباره یک دعوت نامه مثل دفعه قبل بود که من رو برای مسابقه دعوت کرده بودن . از خوشحالی یه جیغ کشیدم .
سریع شماره همسرم رو گرفتم
من: سلام چطوری خوبی گلم
جمشید: سلام ممنون عزیزم چه خبر مثل اینکه خوشحالی؟
من: چرا نباشم بازم برام دعوت نامه از ترکیه آومده
جمشید: جدی؟ چه خوب خوشحال شدم
من: الان کجایی می خوام ببینمت
جمشید: تو کلاس موسیقیم . ظهر میام میبینمت
من: باشه سریع بیا ببینیم چکار کنیم؟
قطع کردم . خودمو از خوشحالی روی تختخوابم انداختم که صدای تلق محکمی اومد پایین تخت رو نگاه کردم که دیدم بله یکی از پایه های تخت شکسته
ماما: صدای چی بود؟ مهشید
من: فکر کنم یکی از پایه های تخت شکسته
ماما: داشتی باهاش کشتی می گرفتی ؟
من: کشتی چیه پوسیده بود دیگه .
ماما: امان از زبون تو
یک ساعت دیگه گوشیم زنگ زد
من: الو
جمشید: من دم در خونتونم
من: چرا زنگ در رو نزدی؟
جمشید: زدم مثل اینکه برق ندارید الان ده دقیقه هست پشت درم
من: باشه اومدم
پاشدم رفتم پایین در رو باز کردم
جمشید: سلام خوبی چه خبر
من: خوبم بیا تو
جمشید: گفتی دعوت نامه برات اومده؟
من: بله ازم دعوت کردن
جمشید: خوب شد منم چند تا کار کوچیک تو ترکیه داشتم
من: چه کاری؟
جمشید: برای آموزشگاه می خواستم چند تا تار بخرم
من: جمشید الان سایت رو نگاه می کردم قسمت تست صدا باز شده می خوای تو هم تست بده
جمشید: نه بابا من قبول نمی شم
من: چقدر تو مایوس کننده حرف می زنی از کجا میدونی؟
جمشید: چطوری تست میدن
من: بیا تو میگم
رفتیم بالا و جمشید با ماما خوش و بش کرد و وارد اتاقم شدیم. بعد از نیم ساعت برقها اومدن
من: صبر کن کامپیوتر رو روشن کنم . بعد بگم
کامپیوتر رو روشن کردم و به سایت مخصوص برنامه رفتم و قسمت تست آنلاین رو انتخاب کردم .
من: آمادس.برو تار باغلاما رو بیار .آهنگی رو که بهش تسلط داری رو بخون. بعد من فایل رو بفرستم.
جمشید: باشه صبر کن الان میام
بعد از پنج دقیقه با تار دوباره اومد و جلو کامپیوتر نشست
من هندزفری رو روی گوشش گذاشتم و وبکم کامپیوتر رو روشن کردم
جمشید یه آهنگ از آهنگهای اوزجان دنیز رو با تار خوند و تموم شد . که آخر کار من فایل رو آپلود یا ارسال کردم
من: عالی شد دو روز دیگه نتیجه به ایمیلی که ثبت نام کرده بودیم ارسال میشه.
سه روز گذشت و هرروز من ایمیل رو چک می کردم ولی خبری نبود . دیگه داشتیم مایوس می‌شدیم احتمال میدادم که شاید شرکت کننده زیاده واسه همین جواب نمیاد
روز چهارم جمشید به من زنگ زد .
جمشید: قبول شدم مژده بده. عین دعوت نامه تو به منم اومده
من: وای خیلی خوشحالم . چه تاریخی رو برات فرستادن
جمشید: ۱۰ روز دیگه ، برای تو کی هست
من: مال من ۸ روز دیگه هست .
جمشید: پس هفته آینده میریم
من: انشا…

شهریور ماه بود دوتا بلیط برای استانبول از تبریز گرفتیم .از خانواده هامون خداحافظی کردیم راهی تبریز شدیم . و به فرودگاه تبریز رسیدیم
من: این دفعه رفتنمون راحته مگه نه؟
جمشید: آره عزیزم . ولی اون مسافرت با استرسش یه چیز دیگه بود
من: برای تو خوب بود من دفعه قبل ده بار مردم و زنده شدم
جمشید: این دفعه استرس نداریم راحتتر اجرا می کنیم
من: خدا کنه
رفتیم قسمت سالن انتظار فرودگاه که پرواز استانبول با یک ساعت تاخیر انجام می‌شد.  دونفر خانم که نزدیک صندلی ما نشسته بودن با تعجب خاصی به ما نگاه می کردن
یکی از اون خانمها: ببخشید شما مهشید خانم هستید
من: بله منو از کجا میشناسی؟
: برنامه شما رو تو او سیس ترکیه دیدم اجرتون عالی بود  . میشه با ما یه عکس بگیرید؟
من: موردی نداره
رفتم پیششون یه عکس سلفی انداختم
: ببخشید خانم میشه با ما هم عکس بگیرید ؟
جمشید: مهشید بیا صندلی بشین ضایع نکن مأمورا بشناسن گیر میدن نمی‌ذارن خارج شیم
من از چند نفر که اونجا بودم عذر خواهی کردم و برگشتم کنار همسرم نشستم
جمشید: بیا بریم یه جای خلوت بشینیم تا کسی،تورو نشناسه و گرنه …
من: باشه بریم تو نماز خونه الان اونجا خلوته
نیم ساعت نشستیم که از سالن پرواز استانبول رو برای مسافرها اعلام کردن
جمشید: مهشید روسری رو جوری ببند نشناسند وگرنه گیر میدن
من: آره راست میگی
روسری رو طوری محکم بستم که فقط دماغ و چشمام دیده می شدن . رفتیم قسمت تشخیص هویت که به راحتی از اونجا گذر کردیم و سوار هواپیما شدیم.
از فرودگاه استانبول یه تاکسی گرفتیم و مثل قبل جلو ساختمان تی وی شو تی وی پیاده شدیم . و یه برگه گرفتیم به همون هتل قبلی برگشتیم
من: یادش بخیر ۴ ماه چه زود گذشت مثل اینکه دیروز بود اینجا بودیم

جمشید: آره.  دلم میخواد دوباره همون اتاقها رو بگیریم
من بیام جلو در واحدت در بزنم و تو هم برام ناز کنی…
من: یعنی می خوای دوباره اتاق جداگانه بگیری
جمشید: آره اینطوری خیلی راحتترم
من: الان که اینطور شد آره راست میگی منم اون قیافه مزخرفتو هرروز نمی بینم
جمشید: 🤣🤣🤣شوخی کردم بابا، جنبه شوخی هم نداری
من: حرفاتو بزن بعد بگو شوخی کردم یه شکلک هم براش در آوردم
جمشید: من بدون تو یک ثانیه هم دوام نمیارم باور کن
من: بی خود می کنی ،دوتا اتاق میگیری گفته باشم
جمشید جلو پیشخوان لابی رفت و یه اتاق دو تخته گرفت
من: یعنی چی چرا دو نفره گرفتی
جمشید: غلط کردم . خوب شد .
من: پس چمدان‌های منم میاری تنبیه بشی
جمشید: حالا فهمیدم می خواستی چمدانهاتو بارم کنی دنبال بهونه بودی
من: همینی که هست . راه بیفت مثل اینکه طبقه یازدهمه
سوار آسانسور شدیم طبقه یازدهم پیاده شدیم به انتهای سالن رفتیم و واحد رو باز کردیم . یه واحد تمیز و شیک بود هر امکاناتی داشت از تک نفره ها مجهز تر بود. مزیت دیگه ای که داشت.ساحل و دریا از اونجا بخوبی دیده می‌شد. رفتم در بالکن رو باز کردم و به دریا خیره شدم و یه نفس عمیقی هم کشیدم. باد بصورت می خورد و هوای لطیف شهریور ماه صورتمو نوازش می کرد
جمشید: دارم صدات می کنم اینجایی؟
من: بیا ببین چه منظره ای داره
جمشید: آره خیلی قشنگه جای خوبی گیرمون اومد خوشحالم که خوشحالی
یه تای آبرومو دادم بالا و نگاهش کردم: الان چی؟ می خوای بری طبقه اول و تو اون اتاق باشی
جمشید: نه که نمیرم
من: حتی نمی خوام اون اتاق خودمو ببینم خاطره بدی از داشتم
جمشید: برای من که عالی بود.
من: برای تو آره ولی من می خواستم اونجا خودمو بکشم. البته از دست تو
جمشید از پشت بغلم کرد سرش رو آورد کنار صورتم
گفت: دیگه حرفشو نزن عشقم الان ما ازدواج کردیم و منتظر دخترمون هستیم
من: دختر؟ از کجا فهمیدی دختره؟
جمشید: چون دوست دارم شبیه مامانش بشه و یه مهشید دیگه داشته باشم
من: شاید دختر بود و شبیه تو اون وقت چی
جمشید:خدا نکنه اون موقع زشت میشه و روی دستم می مونه  😅😅
من: بی مزه ، بریم یه چیزی برای نهار پیدا کنیم
جمشید: بریم یه سلامی هم به اوکان بدیم
من: 🤣🤣 می بینم که هنوز ازش کینه داری
جمشید: آره بد جور
من: یادمه که گل رز بیچاره رو ازش گرفتی و پرپرش کردی ریختی روی سرم
جمشید: تا اون باشه به همسر من گل نده . بریم
چمدانها رو گذاشتیم واحد و با آسانسور به طبقه همکف اومدیم.
رستوران برعکس دفعه قبل حسابی شلوغ بود .
رفتیم و درست نزدیک به گروه موزیک روی میز دو نفره نشستیم. اوکان داشت یه آواز ملایم می خوند .
تا چشمش به ما خورد صورتش رو بطرف ما چرخوند و به کنار میز ما نزدیک شد و ما هم به رسم ادب بلند شدیم با هاش دست دادیم درحالی که می خوند دست داد و با اشاره به اینکه ما بشینیم برگشت و دوباره روی صحن آوازش رو ادامه داد.
بعد از پایان دوباره پیش ما برگشت.
اوکان : seni tekrar görmek ne büyük lütuf
دیدن دوباره شما چه سعادت بزرگیه
جمشید: Sizi gördüğümüze sevindik, nasılsınız?
ما هم از دیدن شما خوشحالیم حالتون چطوره
اوکان: Teşekkür ederim . Programa tekrar davet edildiğini görüyorum?
متشکرم . می بینم که دوباره به برنامه دعوت شدید؟
من:
Merhaba Okan bey nasılsınız? hala buradasın
سلام حالتون چطوره آقای اوکان ؟ شما هنوز اینجا هستید
اوکان:
Merhaba Mahshid, hoşgeldin. Evet buradayım Evliliğiniz için sizi tebrik ediyorum, umarım bu sefer yarışmanın son aşamasına geçersiniz.
سلام مهشید خانم خوش اومدید . بله من اینجا هستم . ازدواج تون رو تبریک می گم ایندفعه امیدوارم تا مرحله آخر مسابقه پیش برید
من: Elbette Jamshid de yarışmaya davet edilir.
ممنون البته جمشید هم به مسابقه دعوت شده

اوکان:Evet, geçen sefer Jamshid’in sesini de duydum ve kabul edildiği için mutluyum.
بله من صدای جمشید رو هم دفعه قبل شنیدم و خوشحالم که اونم قبول شده
اوکان با شروع آهنگ جدید با ما دست داد و به صحن برگشت
جمشید: مثل اینکه آدم شده دیگه آویزونت نمیشه
من: جمشید چقدر تو بد دلی اون بیچاره چیزی نکرد که؟
جمشید: ازش خاطره خوبی ندارم ولی ایندفعه رفتارش خوب بود . بخشیدمش
من: خب آقای خجالتی یه چیزی درخواست بده مردیم از گشنگی
جمشید: چشم همین الان
نهار خوردیم و برگشتیم واحد خودمون.
من: یه دوش بگیریم بریم بیرون بگردیم تو هم به کارت برسی
جمشید: باشه فردا هم اولین روز اجرای تو هس یه کم تمرین کنیم راستی چی می خواب بخونی
من: نمی دونم . تو میگی چی بخونم
جمشید: خودت میدونی ولی بنظرم برای تنوع هم شده یه آهنگ آذری بخون
من: بدم نمیاد . اگه قبول بشم اون ایبرو رو انتخاب نمی کنم
جمشید: من فکر خوبیه . الان زوده بریم یه چرت بزنیم بیدار بشیم بریم بیرون
من: من که رفتم حسابی خوابم میاد هاااا🥱🥱
جمشید: من میرم دوش بگیرم بیام تو بخواب
ساعت ۵ عصر بود که با صدای واحد بغلی از خواب باند شدیم
من: چه صدایی میاد؟
جمشید: از واحد بغلیه فکر کنم تازه اومدن.  پاشو پاشو بریم یه چرخی بزنیم
من یه تی شرت سبز و یه شلوار جین آبی پوشیدم و جمشید هم یه تی شرت آبی با یه شلوارک جین آبی پوشید و راه افتادیم
من: بریم .
راه افتادیم . از هتل خارج شدیم و دست تو دست هم به طرف بازار رفتیم.جمشید دو تا تار خرید که یکی سنتی بود و یکی برقی بود و منم برای اجرای فردا یه پیراهن یقه گرد بنفش خریدم و دوباره به هتل برگشتیم.
مثل دفعه قبل از برنامه جهت مصاحبه به هتل اومدن و من و جمشید هم از مسابقه سال قبل و امسال حرفهایی زدیم . اجرای من ساعت ۱۰ صبح بود . و زمان خیلی کمی برای تمرین داشتیم واسه همین اون روز شام به رستوران نرفتیم و یک وعده غذای آماده که خریده بودیم خوردیم و به تمرین پرداختیم
جمشید: خب خانمم می خوای چی بخونی
من: ساری گلین رو بخونم چطوره؟
جمشید: نه این خیلی تکراری شده سال قبل دو نفر اجراش کردن که داورها هر دو رو مردود کردن. اونا یه چیز تازه می خوان
من: پس می گی چی بخونم
جمشید: آهنگ جیرانا، جیرانا
من: نه بابا اون خیلی شاده
جمشید: اتفاقا خیلی خوبه بیا یه بار امتحان کنیم.
من: باشه شعرشو از گوگل پیدا کن
جمشید: با این آهنگ همشون رو می رقصونیم البته باید خودتم برقصی
جمشید تار برقی رو که خریده بود کوک کرد و شروع به زدنش کرد.منم با قابلمه به عنوان تنبک می زدم
جمشید: به به چی قشنگ می زنی
چون شعر ساده ای داشت من خیلی زود یاد گرفتم شب زود خوابیدیم و صبح راهی محل برگزاری شدیم
اولین اجرا مال من بود واسه همین استرس داشتم.
بعد از مصاحبه با خبرنگار از راهرو به جلو در ورودی سالن رسیدم. قلبم تند تند می زد حتی صدای قبلم رو هم خودم می شنیدم.
در رو باز کردم وارد شدم چهار نفر هیت ژولی یا داور پشتشون به من بودند . و دیده نمی شدن
سه تا صدای تیک تیک یعنی برای آماده شده زده شد .
و من موسیقی که بهشون داده بودم رو پخش کردن
موزیک …
برای اینکه استرسم کم بشه حرکات آروم آذری رقصیدم
من: گل گوزلیم نازلانا نازلانا
گدیخ  باخاخ حیرانا حیرانا
جیرانا باخ جیرانا جیرانا
من باشیما فیرلانا فیرلانا

گل گوزلیم نازلانا نازلانا
دروب گدیخ  باخاخ حیرانا حیرانا
جیرانا باخ جیرانا جیرانا
من باشیما فیرلانا فیرلانا

موزیک

قوربان اولوم گوزلره قاشلارا
دیسین آهین داغلارا داشلارا
ایکی گوزوم قوربان آی سوگیلیم
گوزینده کی یاشلارا یاشلارا
گولوم دونیالا ر تک ایسترم سنی
دونیانی وریرسلر ورمیرم سنی
گل گوزلیم نازلانا نازلانا
گدیخ  باخاخ حیرانا حیرانا
جیرانا باخ جیرانا جیرانا
من باشیما فیرلانا فیرلانا
موزیک …
باخما خیلی چخاجاک سوزلیره
هیش کیمی زی باخیپ چیخپ گوزلره
چوخلاری ایستیری سنی مندن آلسین
آرزولاری اوریکلرینده قالسین
گولوم دونیالاریمجا تک ایسترم سنی
دونیانی ویرسه لر ویرمه رم سنی
گل گوزلیم نازلانا نازلانا
دروب گدیخ  باخاخ حیرانا حیرانا
جیرانا باخ جیرانا جیرانا
من باشیما فیرلانا فیرلانا
گل یار اولاخ من سنه سن منه
همدم اولاخ من سنه سن منه
غم اولدوریپ هم سنی هم منی
غم خوار اولاخ من سنه سن منه
گولوم دونیالاریمجا تک ایسترم
دونیانی ویرسه لر ویرمه رم سنی
گل گوزلیم نازلانا نازلانا
دروب گدیخ  باخاخ حیرانا حیرانا
جیرانا باخ جیرانا جیرانا
من باشیما فیرلانا فیرلانا
آهنگ رو تموم کردم . چند ثانیه گذشت کسی برنگشت خیلی ناراحت شده بودم. ولی در یک ثانیه هر چهار تا داور دکمه رو زدن  و برگشتن . از خوشحالی اشک تو چشمم جمع شد.


آهنگ رو تموم کردم . چند ثانیه گذشت کسی برنگشت خیلی ناراحت شده بودم. ولی در یک ثانیه هر چهار تا داور دکمه رو زدن  و برگشتن . از خوشحالی اشک تو چشمم جمع شد.
هر سه داور ابرو و حادثه و مراد بوز بودن ولی بجای مصطفی صندل یک داور جدید اومده بود که بعدا فهمیدم اسمش بوراک هستش
ابرو: Merhaba, adınız Mahshid’di, değil mi? geçen sene de gelmiştin
سلام اسمت مهشید بود مگه نه؟ سال قبل هم اومده بودی
من: Evet hanımefendi, ben de geçen sene sizin takımınızdaydım.
بله خانم سال قبل هم بودم تو تیم شما بودم
ابرو: Geçen sefer seni sildiğimde çok üzülmüştüm ama şimdi tekrar burada olduğun için mutluyum
دفعه قبل که شما رو حذف کردم خیلی ناراحت بودم ولی الان خوشحالم که دوباره اینجا هستی
بوراک: Gerçekten garip, bu bayanın kaşı kim ve sana nasıl benziyor?
واقعا عجیبه ،ابرو این خانم کیه چه شباهتی به شما داره ؟
حادثه: Hahaha Burak geçen sene sürprizimizi yapmıştık geç öğrendin
هاهاها بوراک ما تعجب مون رو سال قبل انجام دادیم تو دیر فهمیدی
بوراک:Ben bu hanımı şimdi görüyorum ne yapayım geçen sene gördünüz mü?
من این خانم رو الان می بینم چکار کنم شما سال قبل دیدید؟
مراد بوز: Bence söylediğin bu Azari şarkısı gerçekten eşsizdi ama mutlu müzikte kalın ve kalın ses olmaz bu yüzden sesi tanımak zor ama hoş sesin beni kendime getirdi.
به نظرم این آهنگ آذری که خوندید واقعا بی نظیر بود ولی تو موزیک شاد صدای پایین و بالا وجود نداره واسه همین تشخیص صدا سخته ولی صدای دلنشین شما منو مجاب کرد
من: متشکرم
Teşekkürler
مجری:Arkadaşlar sahne arkasındaydı ve sen Mahshid’in Azari dans hareketlerini kaçırdın.
دوستان شما پشت به صحنه بودید و حرکات رقص آذری مهشید رو از دست دادید

حادثه:Bu şarkıyı Mahshid’in dansıyla görmeyi çok istiyorum, ne dersiniz?
خیلی دلم میخواد این آهنگ رو با رقص مهشید ببینم نظر شما چیه
تماشگر ها  Bir daha birdaha
یکبار دیگه یکبار دیگه
دوباره موزیک زده شد و من آهنگ رو با رقص آذری اجرا کردم و در حین آهنگ مراد بوز و بوراک هم آومدن بالا صحنه و مثل حرکات من رقصیدن. تمام شد و برگشتن روی صندلی‌ها نشستن
حادثه:Azari dansını çok seviyorum ama hareketler çok zor
من رقص آذری رو خیلی دوست دارم ولی حرکاتش خیلی سخته
مجری :Mahshid, şimdi dört kişiden birini seçmelisin.
مهشید الان باید از چهار نفر یک نفر رو انتخاب کنی
همه داورها منو برای تیم خودشون دعوت می کردن
من: benim seçimim
انتخاب من انتخاب من
حادثه
حادثه: Everett
بله خودشه
جلو آمد و منو به آغوش کشید .و گفت:
En son keşke benim takımımda olsaydın dediğimde şimdi dileğim gerçekleşti
دفعه قبل که گفتم کاش تو تیم من بودی الان به آرزوم رسیدم
با همه دست دادم . ابرو یه حالت بی توجه با من دست داد و من از صحنه خارج شدم و پیش جمشید که تو اتاق همراه بود رفتم
جمشید: عزیزم تبریک می گم واقعا عالی بودی
من: لحظات آخر فکر کردم دیگه تموم شد
جمشید: منم این حس رو داشتم ولی شانس آوردی.
دوباره به طرف هتل راه افتادیم . دو روز دیگه جمشید اجرا داشت
من: ببینم تو چکار می کنی ها . واقعا سخته خصوصا استرسش
جمشید: تو دوبار شرکت کردی استرس داری من چکار کنم
من: به قول خودت سه بار نفس عمیق بکش و چشماتو ببند
جمشید: میگم بیا با هم اجرا کنیم چطوره
من: نخیر . الان تا دم هتل بیا مسابقه دوو بدیم نظرت چیه
جمشید: با اون لباس آخه؟با اون کفشا؟ تو حتی به گرد و غبار من نمی رسی
من: پس یک دو. من دویدم
جمشید: کلک چرا سه رو نگفتی.
من: بدو شاید بهم برسی
تا دم وردی هتل حدود یک کیلومتر دویدیم. تا رسیدیم دستامو رو زانوهای پام گذاشتم و تند تند نفس می زدم
جمشید: کشته و مرده اون بچه بازی هات هستم
من: گشنمه بریم نهار بخوریم
نهار خوردیم و به طبقه آخر هتل که اتاق ما اونجا بود رفتیم .
من: جمشید میشه به منم تاز زدن یاد بدی؟
جمشید: چرا نمیشه بیا همین الان یاد بدم . تار رو بیار بالکن تا صداش مردم رو اذیت نکنه
من: چرا وقتی تو میزنی کسی اذیت نمی شه؟
جمشید: آخه من با نت میزنم ولی الان تو قاطی می زنی صداش ناهنجار در میاد
من: خیلی خب بریم تو بالکن بزنیم. زود یاد میگیرم حتی بهتر از تو میزنم، میبینی
جمشید: حسود نیستیم بهتر از ما بزن
تار رو برداشتم ناخن هامو به چند تا سیم زدم ولی فقط دینگ دینگ می کرد
من: واقعا چطور از این اون صدا رو در میاری؟ واقعا سخته
جمشید: اصولش رو یاد بگیری راحته البته باید خودتم ابتکار بدی.
من: خب بدش به من ببینم
جمشید: تو سیم‌ها رو بزن من مظربها رو برات می گیرم
الان بیا بشن بغلم تا هردوتایی بزنیم
من چند ثانیه با اخم بهش نگاه کردم
من: مگه تو اول کارت ،تو بغل استادت نشستی
جمشید: 😂😂😂
من: بگو می خوام سو استفاده کنم
جمشید: خیلی خب من کنارت می شینم خوبه؟
من: همون بغلت خوبه ولی سو استفاده نکنی فهمیدی؟
من نشستم و چندتا نت رو من سیم‌ها رو ضربه می زدم و اونم مضربها رو می گرفت . میشه گفت کار اصلی گرفتن مضربها هست.
حوصلم سر رفت .تار رو دادم ، رفتم تو اتاق خواب کنار لبه تخت نشستم با گوشیم ور رفتم اومد کنارم نشست
جمشید: به نظرت من چی آهنگی رو انتخاب کنم
من:همون آهنگ شاد آذری بزن. با انتخاب اشتباه تو کم مونده بود من حذف بشم
جمشید: اشتباه نبود . اونا دیر چرخیدن
من: صدای تو به ابراهیم و اوزجان میخوره یکی از آهنگهای اونا رو انتخاب کن
جمشید: بنظرت فارسی بخونم؟مثلا از معین
من: نمیدونم مونده به اجرای تو. حالا اگه بلدی یکی رو بخون ببینیم
جمشید : ای هم صدای ، رو خوب اجرا میکنم
من: اون وسطاش صدای بالای می خواد صدات می رسه
جمشید: باغلاما رو بیار برات بخونم
جمشید اون آهنگ رو درست مثل صدای معین اجرا کرد صداش تو این آهنگ بی نظیر بود.
من: عالی بود من که کیف کردم چه صدای خوبی داری
جمشید: به صدای تو نمی رسه خوشگلم
من: دلم می خواد به یه کنسرت یا دیسکو اینجا برم
جمشید: خب هردوتاش میریم حاضر شو بریم
من: خوشم میاد برای همه چیز پایه ای
جمشید: عزیزم تو فقط پیشنهاد بده
بغلم کرد و تو چشمام خیره شد منم تو چشمهای کشیده و عسلی رنگش خیره شدم . دستش رو گذاشت رو موهام و به حالت نوازش ،نوازشم کرد
من: عشقم نفسم دوستت دارم
جمشید: عشق اول و آخرم هستی و خواهی بود
تو بغل هم رفتیم و لبامون به هم چسبید…
اون شب خیلی خوش گذشت به کنسرت سیبل جان رفتیم و از اونجا هم به یه دیسکو رفتیم و برگشتیم هتل.
یک روز گذشت و ساعت اجرای جمشید رسید . ساعت ۱۲ بود که به سمت سالن اجرا رفت . تارش رو هم با خودش برد و منم به اتاق همراه که مجزا و چسبیده به سالن بود ،رفتم
جمشید یک کت و شلوار سرمه ای رنگ پوشیده بود که روی یک چهار پایه نشست تار رو جلو سینش قرار داد
تیک تیک تیک
اول با ریتم آهنگ تار  شروع شد و وسطای موزیک جمشید با نتهای تار باغلاما قاطی موزیک می‌شد
جمشید:
ای همصدای دیروز و فردا
عاشقتر از ما کی می شه پیدا
وقتی تو باشی هر لحظه با من
فرقی نداره اینجا و اونجا


ای همصدای دیروز و فردا
عاشقتر از ما کی می شه پیدا
وقتی تو باشی هر لحظه با من
فرقی نداره اینجا و اونجا
موزیک و نت تار باغلاما
تا ای همیشه ناجی من که با صدای بلندی خوند همه دکمه برگرداندن صندلی رو زدن مراد بوز از روی صندلی بلند شد و تند تند دکمه رو می زد
بوراک: Bu ses  Ya ne tüylerim diken diken oldu
این چه صدایی داره موهام سیخ شد

ادامه آهنگ
ای همیشه ناجی من
من حبیبم، زخمه این تن
سخته بی تو زنده بودن
این روزها که عاشقی هم
دیگه از یاد رفته کم کم
با تو عاشق با تو خوبم
با تو روز بی غروبم

ای همصدای دیروز و فردا
عاشقتر از ما کی می شه پیدا
وقتی تو باشی هر لحظه با من
فرقی نداره اینجا و اونجا
موزیک …
بوراک روی صندلی نشسته می رقصید و بقیه هم با آهنگ موزیک دست می زدن
ای همیشه ناجی من
من حبیبم، زخمه این تن
سخته بی تو زنده بودن
این روزها که عاشقی هم
دیگه از یاد رفته کم کم
با تو عاشق با تو خوبم
با تو روز بی غروبم

ای همصدای دیروز و فردا
عاشقتر از ما کی می شه پیدا
وقتی تو باشی هر لحظه با من
فرقی نداره اینجا و اونجا

ای همصدای دیروز و فردا
عاشقتر از ما کی می شه پیدا
وقتی تو باشی هر لحظه با من
فرقی نداره اینجا و اونجا
حادثه:  Mokemmal،Harika seni tanıyabilirim
عالی بود عالی  شما رو می تونم بشناسم
جمشید: Benim adım Jamshid, buraya İran’dan geldim.
اسمم جمشید از ایران به اینجا اومدم
مراد بوز: İran’dan da değerli bir hanımefendimiz katılıyor.
یک خانم محترم هم از ایران شرکت کننده داریم

مجری آجون: Mahshid Hanım, Jamshid Bey’in eşi ve bu sefer birlikte katılacaklar.
مهشید خانم همسر شون هستند این بار با هم شرکت کردن
حادثه: Vay be bunu görmek ne güzel
وای چه عالی اینو ببین

ابرو: Merhaba Jamshid Bey, sizinle tekrar tanışmak benim için bir lütuf.
سلام آقای جمشید دیدار دوباره شما برای من سعادتی است

جمشید: ayrıca seni tekrar görmek güzel
همچنین خوشحالم که دوباره شما را می بینم
بوراک :Bu okuduğun eser kimdin?
این قطعه که خوندی از کی بود
جمشید: öğretmen Moeen
از استاد معین

مجری: Bay Jamshid, jüri üyelerinden birini seçin
آقای جمشید شما یکی از داور ها رو انتخاب کنید

جمشید: Öğretmenin canları arasında seçim yapmak gerçekten çok zor.
انتخاب بین عزیزان استاد واقعا سخته
جمشید: Ama karımın grubunda olmak istediğim için Bayan’ı seçtim.
اما چون میخواهم تو گروه همسرم باشم پس انتخابم خانم حادثه

حادثه: çok mutlu oldum Ibro bunlardan biriyle bu sene şampiyon olucam
خیلی خوشحال شدم . ابرو با یکی از اینها امسال من قهرمان میشوم

جمشید هم با هیات ژولی دست داد و به اتاق همراه پیش من اومد. بغلش کردم و بهش تبریک گفتم.

جمشید: بریم هتل .
توی راه به هتل از مسابقه با هم حرف می زدیم و اینکه توی یک گروه بودیم
من: چرا حادثه رو انتخاب کردی اینطوری رقیب هم میشیم
جمشید: برای اینکه می خوام شکستت بدم
من: کور خوندی
جمشید: می بینیم
ما گروه اول شرکت کننده ها بودیم برای مرحله بعدی سه ماه وقت داشتیم .رسیدیم جلو واحد ،جمشیددرحالی که کلید در رو باز می کرد: فردا بلیط بگیریم از اینجا بریم سه ماه دیگه برگردیم
من: جمشید متوجه هستی که داریم اینجا یواش یواش،معروف می شیم چرا موزیک رو اینجا دنبال نکنیم؟
هم من خواننده میشم و هم تو میتونی کلاس موسیقی رو اینجا ادامه بدی . نظرت چیه؟
جمشید: مهشید اینجا زندگی،سخته در ثانی پدر مادرت چی اونا تنها بمونن؟
من: اونا رو هم اینجا میاریم
جمشید : باید فکر کنم همینطوری هول هولکی نمیشه تصمیم گرفت با پدر و مادرتم هم صحبت کن.
من: نگفتم که فردا بیاییم اگه یکی از ما به فینال برسه حتما میتونیم اینجا زندگی کنیم . میدونی که به نفر اول چقدر پول میدن
جمشید: برای اینا هنوز زوده خانم بلند پرواز
من: پس برو دوتا بلیط هواپیما بگیر فردا بریم ولی باید اول زمان اتمام دور اول مسابقات رو بدونیم
جمشید: میرم می پرسم . من میرم یه چرت بزنم فعلا
من: نهار نمی خوری.
جمشید: اشتها ندارم دیر صبحانه خوردیم میل ندارم تو برو پایین بخور
من: باشه برو بخواب
بعد از اینکه فهمیدیم دور دوم مسابقه دو ماه دیگه شروع میشه به شهرمون برگشتیم.
بعد از برگشتن ما خانواده و فامیل برامون حسابی سنگ تمام گذاشتن . طوری که هر شب خونه یک فامیل مهمون بودیم .
تو یکی از مهمونی ها که خالم مارو به اتفاق خانواده جمشید دعوت کرده بود . شوهر خالم آقا مجید که تو اداره گاز کار می کنه . سوتی بزرگی رو داد
آقا مجید: خب مهشید جان چه خبر ؟ واقعا کولاک کردید
من: سلامتی عمو مجید .
آقا مجید: مهشید برای ادامه مسابقه کی به ترکیه می رید
من: ۵۰ روز دیگه . الان مسابقات مقدماتی تموم نشده
آقا مجید: برات سخت نیست با اون بیماریت؟
ماما زری: مهشید چی بیماری ؟ عزیزم مگه مریض شدی؟
آقا مجید: چیزی نیست ، اون موقع که مجرد بود از آزمایشگاه گرفته
من: عمو مجید اون قضیه تموم شده با جمشید پیگیرش هستیم
ماما زری: جمشید من نگران میشم چی رو پیگیر هستید
من: چیزی نیست ماما زری
ماما زری: تو از دوران مجردی یه بیماری داری که به من نگفتی؟ واقعا که.  نمی خوای بگی بیماریت چیه
من: ماما زری چیزی نیست . اگه لازم بود جمشید می گفت
ماما زری: جمشید خونه با هم صحبت می کنیم
من یه چشم غرره به آقا مجید کردم و اونم فهمید سوتی بزرگی رو داده.
بعد از برگشتن به خونه من به مامانم حسابی شاکی شدم و اونم زنگ زد با خالم حرفش شد و از طرف آقا مجید عذر خواهی کرد . ولی من استرس خیلی بدی نسبت به این قضیه داشتم . اگه همسرم همه چیز رو می گفت تا آخر عمر نمی تونستم به صورت مادر شوهرم که آدم خیلی حساسی بود نگاه کنم.
صبح بود جمشید به خونه ما اومد.  و من قضیه رو پرسیدم
من: چطور شد ؟ چیزی نگفتی که؟
جمشید: هرچی سعی کردم بپیچونم نشد . به جون خودش قسم داد مجبور شدم بگم
من با کف دستم به پیشونی زدم
من: وااای پاک آبروم رفت . چرا گفتی آخه ؟
جمشید: مجبور بودم .به جون همه قسم داد که بیماری تو رو بگم
من: فهمید تو هم داری؟
جمشید: آره
من: چی شد؟ ناراحت شد؟
جمشید: آره تا صبح گریه کرد .صبح می خواست بیاد اینجا آبرو ریزی کنه من نذاشتم
من: الان  با چه رویی به چشم اونا نگاه کنم.
جمشید: پاشو بریم پیش مامانم و توضیح بدیم
من: می ترسم با من دعوا کنه
جمشید: اگه هرچی گفت جوابشو نده . خواهش،می کنم
من: بذار مانتو بپوشم بریم
رفتیم جلو در خونه و جمشید کلید انداخت از پله ها بالا رفتیم.ماما زری تو چشماش آتیش و خون بود داشت کنار سینک ظرفشویی ظرفها رو می شست.
من: سلام ماما زری خوبی؟
ماما زری:سلام و زهر مار دختر بی همه چیز
جمشید دست منو تو دستش فشار داد و با چشم ابرو به من فهموند که چیزی نگم
من: این طرز رفتارت خوب نیست مگه من چه گناهی کردم
جمشید: مهشید
من: مگه نشنیدی چی گفت
ماما زری: خجالت هم خوب چیزیه . تو مجردی رفتی با هرکسی هر گوهی،خوردی بیماری تو به پسرم آوردی؟ طلبکارم هستی
دو قدم به طرفش رفتم تا…
ماما زری: طرف من نیا منم می گیرم . دیگه حق نداری خونه من بیای فهمیدی؟
من: اونطور که فکر می کنی نیست پسرت میدونه من از تزریق آمپول آلوده شدم نه چیز دیگه
ماما زری: آره میدونه چیزی که تو براش گفتی قبول کرده، بیچاره پسر ساده و خجالتی من
جمشید: مهشید آروم باش . مگه به من قول ندادی که…
من: که چیزی نگم و اونم هرچی بلده به من بگه؟
ماما زری: از این خونه برو بیرون دختره ج…
تا اینو شنیدم با عصبانیت از خونشون رفتم بیرون و در ورودی رو هرچی زور داشتم کوبیدم چند شیشه هم شکست و پایین ریخت.
در خونمون رو باز کردم و فقط گریه و جیغ می کشیدم
.رفتم اتاقم در رو قفل کردم وصورتمو رو بالش گذاشتم و گریه کردم.
ماما: چی شده مهشید ؟ چرا گریه می کنی؟
من: ماما خواهش می کنم امروز با من کاری نداشته باش😢😢
زنگ گوشی زنگ زد جمشید بود قطع کردم و گوشی رو به زمین کوبیدم. چند دقیقه دیگه جمشید پشت در اتاقم بود
جمشید: مهشید باز کن . باهات حرف دارم
من: حرفی بین ما نمونده . برو پیش مامانت
جمشید: خواهش می کنم باز کن صحبت کنیم . اون اشتباه می کنه
من: اگه اشتباه می کنه چرا چیزی بهش نگفتی؟
برو دیگه تموم شد.
جمشید: در رو باز کن عشقم . خواهش می کنم
تا یک ساعت در رو زد و خواهش کرد من در رو باز نکردم
جمشید: در رو می شکنم اگه جواب ندی؟ مهشید
من: نترس خود کشی نمی کنم ولی بین ما دیگه همه چیز تموم شد . از اینجا برو
از صدای باز و بسته شدن در فهمیدم که رفت . رفتم رو تختخواب دراز کشیدم و پلاکهام سنگین شد و خوابیدم.
وقتی چشمامو باز کردم بابام بالای سرم بود و پیشونیمو نوازش می کرد. پنجره باز بود فکر کنم با نردبان از پنجره وارد اتاقم شده بود
بابا: دخترم پاشو عزیز و یکی یک دونه بابا بلند شو با هم حرف بزنیم
بابامو محکم بغل کردم هرچی بغض تو دلم داشتم بیرون ریختم و گریه کردم . اشکام به گردن بابا می ریخت و سر می‌خورد به پایین می رفت
بابا: گریه کن دخترم تا سبک شی گریه کن
من:😭😭😭
مامازری: فدای دختر خوشگلم بشم . تو از هرکسی و هرچیزی برای ما با ارزش تری هر تصمیمی بگیری ما پشتتیم
من: میخوام جدا بشم
بابا: باشه بابایی اول بگو ببینم چی شده ؟ منو مادرت باید با خبر باشیم یا نه
اشکامو پاک کردم
من: صبح به اتفاق جمشید رفتیم خونشون و…
ماما زری: فکرشم نمی کردم همچین حرفهایی رو بزنه؟
بابا: بیا شامتو بخور . اون اشتباه کرده همچین حرفهایی رو زده من به عباس آقا می گم
من: بابا خواهش می کنم طولش ندید من دیگه با اونا کاری ندارم
تو شام هر قاشقی که تو دهنم میذاشتم حرفهای تند مادر جمشید تو گوشم زمزمه می‌شد و مثل پتک تو سرم می خورد
من: من نمی خورم میرم بخوابم
ماما: دخترم شده با زور بخور . باید قرص بخوری . الان از خواب بیدار شدی
من: دیگه قرص نمی خورم . می خوام بمیرم
بابا: دخترم بخاطر من بخاطر مامات، حتی بخاطر بچت باید بخوری؟
من با تعجب به ماما نگاه کردم که چرا موضوع بچه رو به بابا گفته.
من: ماما واقعا تو و خاله و اون شوهرش باید خبرنگار می شدید ، واقعا که
یک هفته گذشت من حتی از خونه بیرون نمی آومدم. و خودمو تو خونه زندونی کرده بودم شماره جمشید رو هم روی بلاک گذاشته بودم . تا به من زنگ نزنه
داشتم مانتو و شلوارمو می پوشیدن
ماما: کجا میری مهشید با این حال روزت
من: میرم دادسرای خانواده درخواست طلاق بدم
ماما: دخترم تصمیم عجولانه نگیر ؟ آقا جمشید با مادرش فرق داره
من: چه فرقی؟ وقتی نخواست جواب مادرشو بگه
ماما: اگه طلاق بگیری روت اسم بیوه میاد میدونی که؟
من: گور بابا اسم‌هایی که مردم میزارن. دختر ، بیوه ،
شالم رو برداشتم و شناسنامه رو گذاشتم تو کیفم و از منزل خارج شدم. یه نگاه به در خونه جمشید اینا کردم
شیشه رو عوض کرده بودن . سنگ برداشتم و دوباره به همون شیشه که انداخته بودن زدم و دوباره شیشه پایین اومد.
چند قدم نرفته بودم که مسعود از پشت صدام کرد.
مسعود: زن داداش صبر کن . صبر کن
رسید کنارم و به من نگاه کرد
من: چیه اومدی پول شیشه رو بگیری؟
مسعود: نه زن داداش همه فدای یه سر موت من کار دیگه دارم
من: من با هیچ کدومتون کاری ندارم . الانم وقت ندارم دارم میرم دادگاه تا تقاضای طلاق بدم.
مسعود: بخدا جمشید افسرده شده اگه اینم بفهمه میمیره .
من: به جهنم . اون فقط به فکر منافعشه
مسعود: جمشید تو رو با این بیماری قبول کرده. حقش این نیست.
من: اگه حرفی نداری دیگه مزاحم نشو
مسعود: جمشید از خونه قهر کرده رفته نمی دونیم کجا رفته ؟ اینقدر بی رحم نباش
من سوار تاکسی شدم رفتم. آخرین حرف مسعود نگرانم کرد . هم می خواستم ازش طلاق بگیرم و هم بهش نیاز داشتم . رسیدم جلو پله های دادگاه و از پله ها بالا رفتم و در عرض دو ساعت در خواست طلاق رو به شعبه خانواده دادم و برگشتم.
تا رسیدم ورودی کوچه جمشید جلو کوچه منتظرم بود. فهمیدم که مسعود جریان رو به جمشید گفته. تو چشماش غم رو می‌شد واضح دید.
جمشید: بیا بریم با هم حرف بزنیم
من: من حرف آخر رو تو دادگاه می زنم
جمشید: از خر شیطون بیا پایین بیا سوار ماشین شو بریم یه جای دنج حرف بزنیم
من: حرفی نمونده. حرفها رو مامانت بهم زد و تو هم سکوت کردی
جمشید: من از اون خونه رفتم تو آموزشگاه زندگی می کنم . براش شرط گذاشتم که ازت معذرت خواهی نکنه به خونه بر نمی گردم
من: معذرت خواهی به چه دردم میخوره وقتی قلبم هزار تیکه شده
جمشید دستم رو گرفت و چند تا اشک از چشماش خارج شد.
جمشید: جون دخترمون بیا بریم حرف بزنیم من بی تو میمیرم
من: من کاغذ دستمالی نیستم که هروقت نخواستی بندازی دور.
دستم رو از دستش کشیدم و به راهم ادامه دادم. از پشت سرم هق هق گریه شنیدم . دلم می خواست برگردم و تو آغوشش بپرم ولی غرورم اجازه نمی داد.
در باز کردم داخل منزل شدم.
بابا : چکار کردی دخترم؟ ماما گفت که…

من: می خوام تمومش کنم رفتم درخواست دادم
بابا: میل خودته ولی همه رو تو یه کفه ترازو نذار دخترم
من: یعنی می گی هربار که مادرش رو دیدم توهینهاشو به جون بخرم؟
بابا: نه دخترم . ولی زمان درمان کننده عمیق ترین زخمهای قلبه. پس تو هم بهش زمان بده
من: تصمیمم جدیه
یک ماه گذشت و من کمتر به بیرون می رفتم تا کسی رو نبینم. جمشید رو هم نمی دیدم چون میدونستم که تو آموزشگاه زندگی می کنه .
تو گوشی خبرها رو می خوندم که یک خبر برام خیلی عجیب بود . تیتر اخبار مجازی این بود.
جدایی ایبرو گونش از شوهرش رضا ضراب ثروتمند ایرانی.
رفتم متن خبر رو خوندم . که بعد از اینکه رضا ضراب تو آمریکا دستگیر شده بود و اونجا زندانی بود . فایل صوتی از شوهر ایبرو گوندش پیدا شده بود . که با منشی خودش رابطه عاشقانه داشته. و هم اینکه تو کار قاچاق دخترهای کشورهای فقیر جهت بردگی جنسی به کشورهای دیگه بود. تو اتاقم بودم داشتم خبر رو می خوندم . یه نفر کنارم نشست
: مهشید سه روز دیگه مسابقه داری رفتم برات بلیط هواپیما گرفتم.
نگاه کردم جمشید بود، با حالت ملتمسانه به من نگاه می کرد .دلم براش تنگ شده بود ولی غرور لعنتی جلوم رو می گرفت . اون عذر خواهی نکرده بود
من: خودت چی ؟ نمیری؟
جمشید: منم میام نمی خوام تنها باشی ولی دل و دماغ خوندن ندارم این روزا افسردم
من: باشه میریم ولی رابطه مون مثل قبل از ازدواج می مونه اتاق جداگانه می گیریم. من حوصلتو ندارم
جمشید: باشه هرچی تو بگی . ولی چکار کنم منو ببخشی
من: خیلی دیر شده دیگه من تصمیمم رو گرفتم
بلیطها رو روی میز کامپیوتر گذاشت و با ناراحتی خارج شد. تا رفت گریه امان نداد و دوباره به گریه کردن افتادم .چه سرنوشتی شومی داشتم نه میتونستم به طرفش برم و نه می تونستم ردش کنم واقعا تو دوراهی بدی بودم. اگه به طرفش بر میگشتم جمشید باید قید مادرش رو میزد که برام قابل قبول نبود. و هرطور بود من دوباره با مادرش روبرو میشدم.
بعد از سه روز به همراه هم به فرودگاه رفتیم و دوباره به هتل قبلی رسیدیم.
جمشید: میرم دوتا اتاق بگیرم . اونطوری که می خواستی
من: باشه
دوتا اتاق گرفتیم و چون تک خوابه ها طبقه اول بود . به واحدهامون راه افتادیم. در رو باز کردم حس کردم اتاق برام خیلی آشناست. وقتی وارد اتاق خواب شدم از قلبی که روی دیوار کنار آیینه کشیده بودم فهمیدم اتاق قبلی من بود که ما سال قبل اقامت داشتیم.و جمشید هم اتاق روبرویی رو گرفته بود .
رفتم جلو واحدش  در رو کوبیدم. جمشید اومد جلو در
من: چرا این دوتا اتاق رو گرفتی ؟ فکر می کنی خاطره خوبی ازش دارم
جمشید: شانسی افتاده
من: آره روح عمت تو گفتی منم باور کردم
جمشید: چه فرقی می کنه مگه
من: سعی نکن گذشته هایی رو که با تو داشتم یادم بندازی . من دیگه حسی برات ندارم
جمشید سرش رو انداخت پایین و تو فکر رفت . میدونستم که با خودش داره بحث میکنه.
در رو کوبیدم و به اتاق خودم برگشتم.حس خوبی در مورد شکستن غرورش داشتم و حس بدی که ممکن بود دیگه از دستش بدم  . فکر نمی کردم اینقدر بی رحم باشم ولی اون باید تاوان شکستن دلم رو میداد
جمشید: برو دوش بگیر باهم بریم پایین نهار بخوریم
من: من میل ندارم خودت تنهایی برو
جمشید: مهشید تورو خدا این سفر رو زهر مار نکن
من: من هیچ نسبتی با تو ندارم چرا باید زهرمار بشه؟
جمشید: چقدر لج بازی دختر .
برگشتم واحدم و در رو پشتم بستم رفتم تختخواب خوابیدم
در واحدم زده شد در رو باز کردم . یه خانم پشت در بود و یه نامه به من داد و رفت.
نامه رو باز کردم. نامه برنامه او سیس ترکیه بود که از من خواسته بود ساعت ۵ عصر خودم رو به اونجا برسونم و با حادثه تمرین کنم.رفتم لباسامو عوض کردم و یک میک آپ زدم به اتاق جمشید رفتم و درباز بود وارد شدم
جمشید: سلام خانم عصبانی خودم ،به به چه خوشگل شدی
من: برای تو هم نامه دادن؟
جمشید: آره اوناهاش
من: پس پاشو بریم حادثه تمرین گذاشته
جمشید: من دیگه نمیام از خیرش گذشتم
من: باشه پس من رفتم.
جمشید: برو من بعدا میام
من: پس بگو نمی خوام با تو بیام وبهونه نیار
جمشید: واقعا خسته شدم مهشید از رفتارهات از کارهات.
من: منم خسته شدم و هم بریدم ،برگشتنی میریم جدا میشیم
جمشید: خیلی بی رحمی حالا که آلودت شدم منو میخوای بذاری و بری
من: خودت می خواستی آلودم نباشی. هرچی پول برای دکترها خرج کنی با کمال میل میدم
جمشید: دیدی چه سطحی قضاوت می کنی من منظورم آلوده عشقه نه آلوده مریضی؟
من: خداحافظ رفتم.
رفتم سالن تمرین که ۱۶ نفر حاظر بودن با من و جمشید به ۱۸ نفر می رسیدیم که یک نفر که جمشید بود غایب بود
حادثه: Mahshid, karın Jamshid neden gelmedi?
مهشید همسرت جمشید چرا نیومده
من: şimdi nerede olduğunu bilmiyorum
الان میاد نمیدونم کجاست
آخر تمرین جمشید با وضع نامرتب به جمع اضافه شد  که حادثه حسابی عصبانی شد و بهش ایراد گرفت.
ما آهنگها و شعرهایی که قرار بود بخونیم رو از حادثه گرفتیم و قرار شد دو روز تمرین کنیم.
رقیب من تو اون مرحله خانمی به نام عایشه از آلمان بود که مادرش ترکیه ای بود . و حریف جمشید هم یه آقایی به نام فیرهات یا همون فرهاد که اون اهل آنکارا بود اونم تو هتل اقامت داشت.
داشتیم پیاده برمی گشتم که جمشید خودش رو به کنار من رسوند در حالی که قدم می زد به من نگاه می کرد.
جمشید: یه پیشنهاد برات دارم
من: بگو می‌شنوم
جمشید: هر کینه ای که به من داری اینجا بذار کنار وقتی برگشتیم ایران هرطور دلت خواست انجام بده
من: یعنی اینجا باهات خوش باشم اونجا…
جمشید داد زد و گفت: بذار حرفم رو تموم کنم اسب چموش
باهم یه مدت خوب باشیم و مثل یه دوست باهم رفتار کنیم و موسیقی تمرین کنیم.بخدا هیچ توقع دیگه ازت ندارم خانم محترم
اون کلمه آخرش حسابی منو ناراحت کرد جای اینکه از دلم در بیاره داره منو از خودش دور می کنه
من: باشه اگه مراعات کنی حرفی ندارم
چند روز گذشت و من و جمشید تو مسابقه شرکت کردیم و به راحتی حریفای خودمون رو حذف کردم.
تو گروه حادثه فقط من و جمشید مونده بودیم که برای تمرین و اجرا ما یک هفته وقت داشتیم.
عصر بود در واحدم زنگ خورد
من: کیه
جمشید: منم یه دقیقه در رو باز کن
من: چرا باز کنم؟ چکار داری
جمشید: خودت می فهمی باز کن کارت دارم
در رو باز کردم. جمشید حسابی به خودش رسیده بود یه تی شرت خاکستری و شلوار جین خاکستری که دفعه قبل پوشیده بود و موهاشو تو آرایشگاه خیلی شیک سشوار زده بود یه آدکلن خیلی خوشایندی زده بود که بوش آدمو دیونه می کرد .با لبخند و تبسم به من نگاه می کرد.
جمشید: حاضر شو بریم بیرون باهم یه چرخی بزنیم پنج روزه اینجا زندانی هستیم بریم یه هوایی عوض کنیم
من: من نمیام خودت برو
جمشید: جوون بچمون . جوون هرکی که دوستش داری
من: باشه، از الان بگم خر نیشم ها ،سعی نکن تصمیمم رو عوض کنی
جمشید : باشه رو تصمیمت باش ولی بیا بریم باهم بگردیم . چقدر سخت می گیری ؟
من: باشه برو بیرون می خوام لباسامو عوض کنم .
جمشید: بیرون در منتظرتم
تیشرت خاکستری و شلوار جین خاکستری که سال قبل خریده بود پوشیدم که بهش بگم هنوز دوستت دارم
اومدم بیرون ولی جمشید به لباس‌های همرنگ من توجهی نکرد و به راه افتادیم.تو اون تیپ یه کم اذیت میشدم چون یه کم شکمم جلو اومده بود .
جمشید: لازم نبود حتما اون لباسها رو بپوشی با این وضعت
من: تاکی وضع من برات مهم بوده
جمشید: سر راه یک پیراهن دامن راحتی برات می خرم
من: نمی خوام . گفتم که سعی نکن تحت تاثیرم قرار بدی من رو حرفم هستم
جمشید: تو که منو دوست داری چطور می خوای طلاق بگیری ؟
من: داشتم ولی دیگه نه چون تو دلم رو شکوندی
جمشید: مهشید با مامانم حرفت شده من چه تقصیری دارم آخه
من: باید میزدی تو دهنش
جمشید: کی میتونه تو دهن مادرش بزنه تو خودت می تونی
من: به دهن زنش چی راحت میشه زد؟
چندین خیابان رو رفته بودیم .
من: بی زحمت من اینجا بشینم تا نفسی تازه کنم
جمشید: بی زحمت چیه دیگه چرا اینقدر غریبه با من رفتار می کنی
من: آخه دیگه غریبه شدی
کنار یک میدان بزرگ که چندتا نیمکت چوبی گذاشته بودن نشستیم .
داشتم به ماشینهایی که دور میدادم چرخیدن نگاه می کردم . جمشید هم فقط به من چشم دوخته بود. و به هیچ جا نگاه نمی کرد.

یک اتوبوس درست جلو ما نگهداشت. چند تا مرد که لباس سیاه و گشاد پوشیده بودن و ریش های بلند داشتن پیاده شدند و دوتا هم خانم چادری که فقط چشماش دیده میشدن پیاده شدند. مثل اینکه از شهر دیگه می اومدن همشون به نوبت از اتوبوس پیاده میشدن و ساکها رو از راننده تحویل می گرفتن و
زبان عربی باهم صحبت می کردن .
جمشید که تا اون لحظه به من نگاه می کرد صورتشو به طرف اونا چرخوند
من: جمشید اینا کین؟ چقدر قیافه های ترسناکی دارن
جمشید: هیس آروم صحبت کن میشنون.  اینا داعش هستن . پاشو زود بریم
من: خب باشن چرا بریم مگه ما چکارشون کردیم
جمشید: بابا آرومتر، بفهمن ایرانی هستیم تیکه تیکمون میکنن . اینا از ایرانیها خوششون نمیاد به ما کافر می گن
من: پس اینجا چکار می کنن؟
جمشید: دولت ترکیه اینارو می فرسته جنوب و از اونجا هم میرن عراق و سوریه که بجنگند
جمشید :پاشو بریم تا بو نبردن.
تا بلند شدیم یک ماشین پلیس کنار ما ایستاد و چند داعشی هم درست بغل ما ایستاده بودن. پلیس یه آژیری زد دونفر سرکرده شون به طرف ماشین پلیس رفتن و پلیس ما دو نفر رو هم صدا کرد.
پلیس از ما درخواست مدارک پاسپورت کرد که ما هم پاسپورتها رو دادیم و بعد پاسپورتهای داعشیها رو هم بررسی کرد.
پلیس رو به جمشید: İranlı mısın?
ایرانی هستید؟
جمشید: Evet
بله
پلیس: Neden Türkiye’desin?
برای چی تر ترکیه هستید
جمشید با پلیس صحبت می کرد که من دیدم دو نفر داعشی با نفرت و کینه خاصی به ما دوتا نگاه می کردن
از نگاهشون ترس رو تو وجودم حس می کردم. پلیس مدارک ما رو داد و مدراک داعشی ها رو بررسی می کرد

جمشید: مهشید بیا زود از اینجا دور بشیم مثل اینکه فهمیدن ما ایرانی هستیم
به راه افتادیم و رفته رفته سرعت قدمهامون بیشتر می‌شد ده دقیقه رفته بودیم که من به پشت سرم نگاه کردم
من: جمشید سه تاشون دارن مارو تعقیب می کنن
جمشید: نگاه نکن ، اون کوچه رو می بینی
من: آره
جمشید: وقتی پیچیدیم تو کوچه سریع بدو به پشتم نگاه نکن تا گمشون کنیم
تا رسیدیم به نبش کوچه به طرف کوچه دویدیم چندتا کوچه رفتیم ، که رفته رفته کوچه تنگ تر و خلوت تر میشد که متاسفانه دو راهی نداشت . رسیدیم به کوچه آخری تا انتها دویدیم که دیدیم بن بسته
اون سه نفر داعشی دوان دوان به سمت ما نزدیک می شدن.
جمشید من رو به کنار یه دیوار حیاط خونه ای کشید و خم شد از زانوهامو بغل گرفت و به طرف دیوار بلند کرد
جمشید: مهشید برو بالا دیوار . برو بالا . خودتو بکش بالا
من از لبه دیوار گرفتم با زحمت خودم رو بالای دیوار کشیدم ولی برای جمشید وقت نشد دوتاشون از دستهای جمشید گرفتن و به عقب کشیدن. اون یکی هم پرید و محکم بازوی منو گرفت و داشت منوپایین می کشید
دهنم رو به طرف دستش بردم و محکم از دستش گاز گرفتم. داعشی از شدت درد یه فریاد بلندی کشید و دستم رو رها کرد. منم سریع خودم رو به طرف حیاط خونه پرتاب کردم .
تو هوا یه چرخ خوردم و با شونم توی باغچه حیاط افتادم. درد شدیدی تمام بدنم رو گرفت و یه آااخ بلندی کشیدم
صدای جمشید از کوچه شنیده می شد: مهشید فرار کن به فکر من نباش . تورو خدا فرار کن . مواظب بچم باش
گریه می کردم و کمک می خواستم. داعشی ها بالای دیوار بودن می خواستن بیان داخل حیاط که صاحبخانه به سمت حیاط اومد
صاحبخانه:burada ne var? Sez kimsin
اینجا چه خبره؟ شما که هستید
من : Efendim, bunlar IŞİD, beni kaçırıp kocamı almak istiyorlar, lütfen bana yardım edin.
آقا اینا داعش هستن می خوان منو بدزدن ، شوهرم رو هم گرفتن به خواهش می کنم به من کمک کنید.
چون من ترکیه صحبت کردم و اونا هم عربی صحبت می کردن صاحبخانه به اونا گفت اگه از اینجا نرید به پلیس زنگ میزنم. که وقتی کلمه پلیس رو شنیدن رفتن. صدای یک ماشین از بیرون می اومد که فهمیدم جمشید رو سوار اون کردن و بردن
داشتم از روی ناچاری گریه می کردم و خواهش می کردم که همسرم رو نجات بدن . ولی اوناهم از اونا می ترسیدن
من شب خونه صاحبخانه که یه پیرمرد و پیرزن بود خوابیدم . و صبح از اون خونه بیرون اومدم.

با پای پیاده چندتا کلانتری و پلیس رفتم وماجرا رو گفتم ولی اونا هیچ همکاری با من نکردن فقط گفتن پیگیری می کنیم.
آدرس کنسولگری ایران رو پیدا کردم ولی اونا هم گفتن باید از طریق پلیس اقدام کنم. از کنسولگری خارج شدم کنار کنسولگری نشسته بودم و گریه می کردم.
بخودم نفرین می کردم که چرا اینقدر این اواخر اذیتش کردم. روی نیمکت کنار ساختمان کنسولگری نشسته بودم و کف دستامو از روی ناچاری روی صورتم گذاشته بودم.
یک نفر یک کاغذ رو ،روی پام گذاشت و با موتور سریع دور شد.
روی کاغذ یک شماره حساب نوشته شده بود و یک عدد صدهزار دلار روش نوشته بود.
دوباره به کنسولگری رفتم و کاغذ رو نشون دادم
که کارمند کنسولگری گفت: مثل اینکه خواستن این مبلغ رو به حسابشون واریز کنید ۱۰۰ هزار دلار
من: از کجا این همه پول پیدا کنم . اگه ندم چی میشه
کارمند: متاسفانه هفته قبل هم یک ایرانی اینطوری دزدیدن . که پلیس جنازشو از ساحل پیدا کرده بود

اونقدر گریه کرده بودم که وقتی هم گریه می کردم اشکم نمیومد. از کنسولگری خارج شدم. هیچ پولی هم همراه نداشتم چون کیفم تو هتل جامونده بود.ولی باید ۱۰۰ هزار دلار پول پیدا می کردم. بعد از پنج ساعت پیاده روی به هتل محل اقامتم برگشتم . می ترسیدم زنگ بزنم به خونه بگم، مطمئن بودم باز هم تمام تقصیرها رو گردن من می انداختن. فکری به سرم زد تنها کسی که می تونست به من کمک کنه ایبرو گوندش بود . چون اون نفوذ زیادی تو همه جا داشت.
یه کم پول از کیفم برداشتم و رفتم لابی و آدرس ایبرو رو خواستم که اون نمی دونست ولی گفت که راننده هتل آدرسش رو میدونه.
بعد از هزار خواهش تمنا و پول دادن به کارمند لابی راننده پیش من اومد و برای اونم پول دادم تا منو به خونه ایبرو گوندش ببره.
نیم ساعت بعد به ویلای ایبرو رسیدم  نگهبان گفت خونه نیست به کنسرت رفته دیر میاد.
تا ساعت یک شب جلو در ورودی منزل بزرگش نشستم. خدا خدا می کردم که منو قبول کنه. زندگی جمشید به دیدار من با ایبرو بستگی داشت.
همه لباسهام خاکی شده بودن و ازبس که گریه کرده بودن قیافم هیچ شباهتی به قبل نداشت بیشتر شبیه گداها بودم تا مهشید قبلی.
یک ماشین سفید شش در جلو در منزل نگهداشت . دوان دوان به سمت ماشین دویدم
من: خانم ایبرو خانم ایبرو . خواهش می کنم کمکم کن
ماشین در حرکت به سمت داخل بود و من با کف دستم به در ماشین میزدم . اون اصلا توجه نکرد
من داد زدم: خانم ایبرو منم مهشید شاگرد شما تو او سیس ترکیه . کمک لازم دارم
صورتش رو به سمت من چرخوند و با تعجب به من نگاه کرد به خصوص به سر و وضعم که حتی برای خودمم همم عجیب می اومد.
به راننده گفت توقف کرد و در ماشین رو باز کرد و من سوار شدم و دوباره ماشین توی حیاط بزرگ خونه به حرکت ادامه داد
ایبرو: مهشید ؟ چی شده چه بلایی سرت اومده؟
داشتم گریه می کردم نمی تونستم حرف بزنم.
ایبرو: مهشید بسه، بگو چی شده؟
من: همسرم . همسرم جمشید رو دزدیدن . منم می خواستن بدزدن ولی من فرار کردم.
ایبرو: کی دزدیده؟
من: چند نفر داعش بود . اگه بهشون پول ندم اونو می کشن
ایبرو: خیلی خب حرف نزن بریم بالا صحبت می کنیم.
از ماشین پیاده شدیم . ایبرو در حالی که یک سگ سفید و بانمک تو بغلش بود از پله ها بالا رفت.
یک لحظه خاطرات اون شب که با جمشید تو اون حیاط می رقصیدم تو چشمامم مجسم شد.اون زمان بهترین شب زندگیم بود ولی الان بدترین شب زندگیم
وارد یک تالار بزرگی شدیم که انواع مجسمه ها خودنمایی می کردن و لوازم لوکس و تابلوهای گران قیمت هرطرف دیوار دیده می شدن.
از پله های گرد به طرف طبقه فوقانی پشت سر ایبرو حرکت می کردیم.
ایبرو : اینجا دفتر کارمه بیا تو
وارد دفتر کار شدم یه اتاق بزرگ که مساحتش از خونه ما هم بزرگ بود انواع کتاب‌ها و قفسه ها یک میز گرانقیمت از جنس مرمر قرمز بود که پشتش یک صندلی بزرگ قرمز گرانقیمت بود.
رفت پشت میز روی صندلی نشست و یک سیگار از کشو در آورد و در حالی که به من نگاه می کرد روشن کرد و دودش رو بطرف من فوت کرد.
ایبرو: خب تعریف کن چی اتفاقی افتاده
من: صبح  با همسرم روی یک نیمکت تو میدان …
نشسته بودیم که …‌‌‌‌‌‌‌…
ایبرو: کاغذ رو بده ببینم چی میشه ازش فهمید
من: یک شماره حسابه و یک عدد که ۱۰۰ دلار روش نوشته
ایبرو: مهشید ۱۰۰ هزاردلار پول  خیلی زیادیه میدونی که
من: خانم هرکاری بگید می کنم هر کاری فقط همسرم رو به من بدید.
ایبرو: هرکاری؟
من: هر کاری
ایبرو: ببین مهشید حال تو رو درک می کنم . منم مثل تو عاشق بودم و همسرم رو دوست داشتم . ببین با من چکار کرد؟
من: من خبررو خوندم و میدونم چی اتفاقی بین شما اتفاق افتاده
ایبرو: با این وجود می خوای تجربه منو داشته باشی؟ بهت خیانت کنه و بره با یکی خوش باشه
من: بخدا اون اینطوری نیست
ایبرو: من این پول رو میدم ولی به شرطی؟
من: چه شرطی
ایبرو: بعد از اینکه سه روز دیگه اجرای اوسیس ترکیه رو انجام دادید برای همیشه از ترکیه برید
من: چشم اگه خواستید کاغذ هم میدم
ایبرو: دفعه قبل من به شما ده هزار دلار دادم ولی شما با نهایت پررویی دوباره برگشتید
من: من نمی دونستم شما اون پول رو دادید ما فکر می کردیم برنامه تلویزیونی این پول رو داده
ایبرو یه پز خند بلندی زد و گفت: برنامه؟
من: ما نمی دونستیم . ما کنار بکشیم چه نفعی برای شما داره؟
ایبرو: اگه شما کنار بکشید من و خوانندم اول میشیم که جایزه اونم مبلغ ده میلیون دلاره که پنج میلیون به من می رسه و پنج میلیون هم به شرکت کننده
ایبرو گوشی رو برداشت و زنگ زد
ایبرو: Fakher yukarı gel işim var
فاخر بیا بالا کارت دارم
یک آقای دست به سینه وارد اتاق شد
ایبرو: Bayan Mahshid’den yarışmadan çekildiğini duyurmak için bir makale alın.
یک کاغذ از خانم مهشید بگیرید که اعلام کند از مسابقه انصراف داده است
فاخیر: Tabi Afandim
چشم خانم
ایبرو: Bu hesap numarasını bulun ve hesabına yüz bin dolar yatırın ve bu hanımın kocasını bana getirin, beklemeyin, yarım saat içinde burada olur.
این شماره حساب رو هم پیدا کن و صد هزار دلار به حسابش بریز و شوهر این خانم رو پیش من بیار معطل نکن ها نیم ساعت دیگه باید اینجا باشه

فاخیر یک چشم گفت و رفت.
ایبرو: فاخر از زرنگترین وکیلهای این شهره تمام کارهای منو اون انجام میده و همه اونو می شناسن.
کاش این هم وطن شما رضا ضراب یک درصد وفای اونو داشت
من: من بابت همسرتون متاسفم همه آدمها مثل هم نیستن. تو مهمانی که شما مارو دعوت کرده بودید رضا حرف بدی پشت شما به شوهرم گفته بود
ایبرو: چی گفته بود
من: گفته بود شما تو کار تجارت دخترها فعالیت دارید
ایبرو یک قهقه سر داد و گفت: کار کثیف خودش رو به من نسبت داده؟ اون حتی پدر خوبی برای بچش هم نبود
نیم ساعت نگذشته بود که گوشی ایبرو زنگ خورد
ایبرو: Merhaba evet
سلام بله

ایبرو: Tamam, şimdi aşağı in diyorum
باشه میگم بیاد پایین
قطع کرد.
ایبرو : بروپایین شوهرت رو آورده. در ضمن قولی که دادی یادت نره
من: واقعا ممنون از شما
افتادم به پاش و ساق پاهاشو بوسیدم از شونه هام گرفت و بلندم کرد
ایبرو: مهشید تو پاکی ،وارد کارخوانندگی تو ترکیه نشو
هیچ میدونی برای جذب سرمایه به کارت، باید چه کارهای کثیفی بر خلاف میل باطنی انجام بدی؟ باید با ناکسهایی هم خواب بشی که حتی از دیدن قیافشون حالت به هم می خوره؟
من: چشم میرم شهر خودم و خوبی شما رو فراموش نمی کنم
ایبرو: تو مثل گذشته منی حس می کنم خودم رو از این راه انصراف میدم حس می کنم به خودم می گم برگرد
ایبرو:قراره اجرای آهنگ رو هم آهنگ مورد علاقه منو اجرا کنید پس خوب تمرین کنید
من: چه آهنگی
ایبرو :آهنگ ،، تورو ترک نخواهم کرد
Seni sana Berakmam
همدیگه رو بغل کردیم و سراسیمه از کاخ بیرون اومدم به طرف در خروجی دویدم .
از دور جمشید رو که به در تکیه داده بود دیدم .دیگه حس می کردم به طرفش دارم پرواز می کنم.تا رسیدم بهش محکم بغلش کردم و گریه کردم😭😭

جمشید: حالا دیدی چقدر دوستم داری
من: آره لعنتی داشتم می مردم. دوستت دارم دوستت دارم هیچ کس نمی تونه تورو از من جدا کنه
سرم رو روی سینش گذاشته بودم و گریه تمومی نداشت.
جمشید: منم دوستت دارم تمام زندگیم. بریم، فاخر همه چیز رو تو ماشین به من گفت.
برگشتم به کاخ نگاه کردم . زن تنهایی که توی اون منزل بزرگ تنها بود و از پنجره به ما با حسرت نگاه می کرد. دستمو به علامت تشکر بهش تکان دادم . پرده رو کشید و رفت.
یه ماشین دربست گرفتم و به هتل برگشتیم
وارد اتاق من شدیم
جمشید: اجازه میدی بیام تو؟
من: این چه حرفیه؟ دیگه این حرفو نزنی؟
جمشید: طلاق چی؟
من: منو ببخش ،غرورم له شده بود می خواستم از تو انتقام بگیرم .
جمشید: تو هم منو ببخش عزیزم که تو این مدت موجب ناراحتی تو شدم
من: ولش کن دیگه گذشت . خدا رو شکر، داشتم می مردم
جمشید: فهمیدم که چکارهایی برام کردی عشقم
من: تو هم بودی اینکار رو می کردی. مگه یادت نیست منو فراری دادی ولی خودت گیر اون وحشی ها افتادی
جمشید: چند نفر رو جلو چشمم کشتن انداختن تو دریا. خیلی وحشتناک بود
من: از اونام پول می خواستن
جمشید: از ایرانیها پول می خواستن بقیه رو برای ترساندن ما می کشتن. فکر می کردم دیگه اون چشمهای قشنگت رو دیگه نمی بینم
من: تو همش تو فکرم بودی اون موقع من رفتم تقاضای طلاق به دادگاه دادم . 😔😔
جمشید: بیا گذشته رو فراموش کنیم . راستی حال دخترم چطوره
من: اون روز از دیوار افتادم شکمم درد گرفت خدا کنه چیزی نباشه
جمشید: چرا زودتر نگفتی پاشو بریم دکتر . یه سونوگرافی بدیم.
رفتیم درمانگاه هتل و یه سونوگرافی انجام دادیم که دکتر گفت مشکلی برای بچتون پیش نیومده. خوشحال به واحدمون برگشتیم
من: این واحدها واقعا خیلی بد شگون هستن دلم میخواد به اون واحد قبلی که دو نفره بود برگردم
جمشید: وسایل رو جمع کن میرم با متصدی هتل هماهنگی کنم
من: زشته بابا میگن اینا هم مارو مسخره کردن
جمشید: غلط می کنن بگن فعلا ما تا یک ماه اینجاییم
من: جمشید یه چیزی هست که بین من و ایبرو هست که باید بدونی.
جمشید: چه چیزی؟
من: راستش من آزادی تو رو با شرکت نکردن تو فینال معامله کردم. چاره ای نداشتم
جمشید: پس فردا میرم دوتا بلیط هواپیما بگیردیم
من: یه مسابقه دیگه داریم اونو بدیم بعد با خاطره خوش بریم
جمشید: پس من میرم اتاق دونفره بگیرم تا سه روز که اینجاییم خوش باشیم.
ما دو روز رو برای تمرین آهنگ سنی سانا براکمام
وقت گذاشتیم و ویدئو موزیکی که ابرو و ابراهیم تو ایبو شو اجرا کرده بودن رو چندین بار مرور کردین

دو روز گذشت ما به سالن برگزاری مسابقه رفتیم. مسابقه بین ما دو نفر مونده بود و یکی مون به  فینال راه می یافت که باید  در مرحله آخر با رفعت که خواننده  و شاگرد ایبرو بود باید مسابقه می داد.

وارد سالن محل برگزاری مسابقه شدیم دکور صحنه کلا تغییر کرده بود تماشاگرها زیادی حضور داشتن و دور تا دور صحنه رو تماشاگر گرفته بود .و محل اجرا تقریبا دومتر از سطح صحنه بالاتر بود. استرس عجیبی داشتم. من یک پیراهن مخملی بلند یقه قایقی پوشیده بودم و جمشید هم یک کت و شلوار مشکی و پیراهن مشکی با کراوات سفید پوشیده بود.
وقتی وارد سالن شدیم سکوت بود با صدای تیک تیک تیک موزیک پخش شد موزیک خیلی ملایمی این آهنگ داره و توسط هم ابرهیم و هم ابرو اجرا شده
روبروی هم ایستادیم.
موزیک…
جمشید:Beni benden alırsan seni sana
bırakmam
 من رو از خودم بگیری تو رو به حال خودت رها نمیکنم

من:
Yanı başımda olsan da bir adım bile atmam
وقتی به تو فکر می کنم نمی تونم حتی یک قدم بردارم

جمشید:
Kadrimi kıymetimi sana olan sevgimi
قدر عشق و محبتی که به تو دارم

Bilmedin bileceğin yok
ندونستی و نخواهی دونست

من:
Yalancı dostlarından elalemin lafından
از دوستان دروغگو و از حرفهای دیگران

Geçmedin geçeceğin yok
نگذشتی و نخواهی گذشت

جمشید:Beni benden alırsan seni sana
bırakmam
 من رو از خودم بگیری تو رو به حال خودت رها نمیکنم

من:
Yanı başımda olsan da bir adım bile atmam
وقتی به تو فکر می کنم نمی تونم حتی یک قدم بردارم

من:Kadrimi kıymetimi sana olan sevgimi
قدر عشق و محبتی که به تو دارم

Bilmedin bileceğin yok
ندونستی و نخواهی دونست

جمشید:Beni benden alırsan seni sana
bırakmam
 من رو از خودم بگیری تو رو به حال خودت رها نمیکنم
جمشید:Yalancı dostlarından elalemin lafından
از دوستان دروغگو و از حرفهای دیگران

Geçmedin geçeceğin yok
نگذشتی و نخواهی گذشت

هردو با هم:Bu gönül az mı kahrını çekti
این خوشی کم بود که به قهر کشید

Bensiz aşkın neye yarar ki
بدون من این عشق چه سودی داره؟

Kaç kere kırdın, yerlere attin
چند بار دلمو شکستی و به زمین انداختی

Yaralı kalbim affeder mi?
آیا قلب زخمی ام تو رو خواهد بخشید؟

موزیک…
من و جمشید همدیگه رو بغل کردیم و با آهنگ ملایم موسیقی تانگا رقصیدیم
مراد بوز: Hoo.Vay, çok harika ve çok güzel
هووو خیلی عالی و خیلی
حادثه هم یک دستش رو بالا برده بود و چپ و راست می‌کرد.ایبرو هم چشماشو بسته بود .
جمشید:
Sevgilim canım dedikçe
به من میگفتی عشقم  جونم

Kendini gizler oldun
ولی خودتو پنهون کردی

, peşinden sürüklendim ben :من
و من مجبور کردی دنبالت بگردم

Çok mu değerli oldum
ارزش من بعدها فهمیدی

Bir aşk var birde aşık :جمشید
یه عشق هست و یه عاشق

من:İç içe karma karışık, seninle hiç bir ilgisi yok
همه چی قاطی شده، به شما ربطی ندارد

جمشید: Yalancı dostlarından elalemin lafından
از دوستان دروغگو و از حرفهای دیگران

Geçmedin geçeceğin yok
نگذشتی و نخواهی گذشت

هردو با هم:Bu gönül az mı kahrını çekti
این خوشی کم بود که به قهر کشید

Bensiz aşkın neye yarar ki
بدون من این عشق چه سودی داره؟

Kaç kere kırdın, yerlere attin
چند بار دلمو شکستی و به زمین انداختی

Yaralı kalbim affeder mi?
آیا قلب زخمی ام تو رو خواهد بخشید؟

موزیک…
آهنگ تمام شد و من اشک چشمامو رو پاک کردم و به سمت داورها و تماشاگرها که پشت اونا بود چرخیدیم و یک تعظیم کردیم
بوراک: Eşsizdi, bak gözlerimden yaş bile aktı.
بی نظیر بود بی نظیر ،ببین حتی اشک منم در آورد

Ve sahnedeki o hareketler bile harikaydı
و حتی اون حرکات  تو صحنه عالی بود
Onu çok sevdim
خیلی پسند کردم
Birbirine aşık iki aşık gibi şarkı söyledin ve dans ettin
شما درست مثل دوتا نامزد دلباخته خواندید و رقصیدیم
ایبرو: Burak aslında nişanlılar ve karı kocalar.
بوراک اونا در اصل نامزد و زن و شوهر هستند
بوراک:Tebrikler.Ibroo Şu ana kadar karı koca  katılımcımız olmadı.
پس تبریک میگم . تاحالا هیچ شرکت کننده ای زن و شوهر نداشتیم درسته ایبرو؟

ایبرو: Sevgili İbrahim ile birlikte söylediğimiz bu şarkı aklıma geldi. Ve sevgili İbrahim’in sağlığı için dua ediyorum
این آهنگ اجرای من و ابراهیم دوست داشتنی رو در ذهن من یادآوری شد. و برای سلامتی ابراهیم عزیز هم دعا می کنم
حادثه: Tebrikler, eşsiz bir performanstı ve grubumda olduğunuz için mutluyum ve ikinizi de finalde görmek isterdim, birinizin finale kalacak olması üzücü.
تبریک می گم اجرای بی نظیری بود و خوشحالم که در گروه من هستید و کاش هردوی شما رو تو فینال می دیدم که حیف یکی از شما به فینال خواهد رفت

جمشید:Nişanlım ve eşim Mahshid ile birlikte emekleriniz için çok teşekkür ederim. Ve umarım performansımızı beğenirsin
به همراه نامزد و همسرم مهشید من هم از زحمات شما بی نهایت متشکرم. و امیدوارم از اجرای ما خوشتان آمده باشد
مراد بوز: Eşinizin ve sizin performansınızı çok beğendim. Bu mükemmeldi. Burak arkadaşıma göre keyifli dans ve şarkı söyleme hareketleri. kusur yoktu
از اجرای شما و همسرتان واقعا پسند کردم. عالی بود . به قول دوستم بوراک حرکات رقص و آواز دلنشین . هیچ نقصی نداشت

مجری آجون: Bildiğiniz gibi seçim TV izleyicileri tarafından yapılacak, kimin numarası daha fazlaysa o son aşamaya geçecek.
همانطور که میدونید انتخاب توسط بیننده های تلویزیونی انجام خواهد شد آمار هرکسی بیشتر باشد به مرحله فینال خواهد رفت

شمارش آرا تمام شد تعداد رای جمشید ۶۲۰ هزار نفر بود و تعداد رای من ۷۶۰ نفر بود که من به مرحله فینال رفتم.
من:Tüm izleyicilere ve jüri üyelerine teşekkür ederim, umarım finalde iyi bir performans sergiler.
از همه بیننده ها و داورها متشکرم امیدوارم در فینال اجرای خوبی داشته باشم

و برای خداحافظی و دست دادن به طرف داورها رفتیم . من با همه دست دادم و آخرین نفر که ایبرو بود دست دادم و به چشمهای هم نگاه کردیم
من: her şey için teşekkürler Ben unutmayacağım
ممنون بابت همه چی. فراموش نخواهم کرد

ایبرو : Hoşgol ve iyi şanslar
بسلامت و موفق باشی

از سالن اجرا خارج شدیم و ایندفعه یک ماشین لوکس مارو به هتل رسوند. هنگام ورود به لابی همه شرکت کننده ها و اهالی هتل منتظر ورود ما بودن که با ورود ما همه دست زدن و ما از همه تشکر کردیم.
و به واحد جدید خودمون رفتیم و لباس عوض کردیم و به رستوران هتل برگشتیم.
شرکت کننده ها و اهالی هتل احترام خاصی میذاشتن و از اجرای ما قدردانی می کردن.
جمشید: مهشید جان بخاطر این موفقیتمون می خوام یک جشن بگیریم.
من: برنامت چیه؟
جمشید رفت آشپزخانه و برگشت.
بعد از ۵ دقیقه یک کیک بزرگ چهار طبقه به همراه شمع آوردن و جلو میز ما گذاشتن.
رفت روی صندلی ایستاد
جمشید: Bayanlar ve baylar, bugün sevgili eşim Mahshid’in 23. doğum günü.
herkesi partiye davet ediyorum
خانم‌ها و آقایان امروز تولد ۲۳ سالگی همسر عزیزم مهشید هست.
همه رو به جشن دعوت می کنم.
همه دست و هورا کشیدن
من از سورپریز جمشید حسابی جا خورده بودم حتی خودم یادم رفته بود که اون روز تولد منه. از روی صندلی پایین اومد و منو بلند کرد و آغوش کشید.
شمع ها رو فوت کردم . صدای موسیقی شاد بلند شد.
گارسونها کیکها رو تکه تکه کردن و بین حاضرین تقسیم کردن.
من: واقعا خیلی عالی بود تاحالا همچین تولدی نداشتم
جمشید: تولدت مبارک عزیزم
من: مرسی خیلی دوستت دارم
جمشید : منم دوستت دارم. پاشو بریم برقصیم
من: با کمال میل بریم.
تا دو ساعت ما و حاضرین رقصیدیم و اون روز خیلی خوش گذشت .بعد از شام ما وسایل رو جمع جور کردیم و فردا صبح به بهانه گردش از هتل خارج شدیم و مستقیم به فرودگاه رفتیم .
من: کاش میشد یه کم سوغات می خریدیم
جمشید: من که میخوام زود برگردم . جوری شده که احساس می کنم دوباره چند نفر تعقیبم می کنه
من: راست میگی دیگه اینجا امنیت نداریم بهتره بریم.
جمشید: اون کیف و ساک رو بده من برات سنگینه
رفتیم قسمت خروج و بعد از زدن مهر خروج فرودگاه سوار هواپیما شدیم.
جمشید: مهشید بیا این عینک آفتابی رو بزن تا کسی تو هواپیما مارو  نشناسه؟
من: چرا؟
جمشید: من حوصله بازجویی تو فرودگاه ایران رو ندارم . اگه بشناسن همه  میریزن سرمون
تو فرودگاه تبریز پیاده شدیم با یک ماشین دربستی به شهرمون برگشتیم.
جمشید: مهشید داریم به کوچه نزدیک میشیم یه خواهشی ازت دارم
من: چه خواهشی
جمشید: بیا گذشته رو فراموش کن مامانم رو هم ببخش اون…
من: دیگه به غیر از تو هیچ حرفی برام مهم نیست . خودمم تو این فکر بودم.
تا پیچیدیم کوچه. کوچه حسابی شلوغ بود چندین نفر جلو خونه ما و خونه جمشید جمع شده بودن
من: جمشید چی شده ؟ نگران شدم اتفاقی افتاده؟
جمشید: نه نگران نباش من قبل از حرکت به خانواده هامون گفته بودم.
تا نزدیک شدیم. صدای مسعود بلند شد
مسعود: بابا اومدن
صدای ساز و دهل بلند شد تمام فامیل من و جمشید جلو در خونه ما و جمشید جلو ما می رقصیدن.
یک گوسفند هم برای قربانی کردن آورده بودن . قصاب گوسفند رو کنار جدول کوچه خوابوند و تا خواست چاقو رو بکشه
من: جمشید بگو گوسفند رو نکشه خواهش می کنن
جمشید: آقا دست نگهدار خانمم میگه گوسفند رو قربونی نکن .
قصاب: چرا خانم. این نظری یه
من: خواهش می کنم ببرید من قربونی نمی خوام
بابا و مامانم تا منو دیدن بطرف من دویدن و منو آغوش کشیدن. بعد از ماما و بابام ، ماما زری جلو اومد
سرم رو پایین انداختم و ایستادم.
ماما زری: دخترم منو حلال کن. منو ببخش اگه حلالم نکنی بخدا هیچ وقت خودمو نمی بخشم
من: کدوم دختر مادری هستن که باهم حرفشون نشده؟
ماما تو هم منو ببخش
همدیگه رو بغل کردیم و تو بغل هم اشک می ریختیم. ماما زری تند تند گونه هامو می بوسید و دوباره به آغوش خودش می کشید.
بعد بابا عباس و مسعود دست دادم و به داخل خونه جمشید رفتیم.
وارد پذیرای که شدیم هنوز همه جلو ما می رقصیدن.روی دوتا مبل نشستیم و ماما زری رفت برای ما دوتا شربت ریخت و آورد.
علی و حمید دوستای جمشید ، که میشه گفت تبدیل به برادرهای منم شده بودند حسابی سنگ تموم گذاشتن،
یک هفته بعد ما بهترین تالار شهر رو برای عروسی اجاره کردیم و جشن باشکوهی رو ترتیب دادیم. و زندگی خودمون رو آغاز کردیم . یک پیغام تبریک هم از تلگرام از طرف ایبرو برام اومده بود و برای من و جمشید آرزوی خوشبختی کرده بود.
ایبرو: Düğününüze katılamadığım için çok üzgünüm ve ikinizin bir araya gelmesine çok sevindim.
Umarım hayatın boyunca kocanla mutlu
olursun.
از اینکه در جشن عروسی شما نتوانستم شرکت کنم عمیقا از ته دل غمگین هستم و از اینکه شما به هم رسیدید از ته دل خوشحال هستم
امیدوارم در تمام زندگی به همراه شوهرت خوشبخت باشید .
فروردین ماه بود که دخترم گلشید به جمع ما اضافه شد. دختری زیبا و دوست داشتنی.

مهشید: دخترم دفتر خاطرات ما تو دست تو چکار می کنه؟
گلشید: ماما داشتم خاطرات تو و بابا رو می خوندم.
مهشید: کجا بود؟ خیلی دنبالش گشتم
گلشید: تو قفسه کتاب‌های سال ششم من بود.
مهشید: گلشید جان تو الان ۱۲ سالت شده بزرگ شدی وقتی میخوای چیزی رو بخونی باید اجازه بگیری
گلشید: ماما خیلی خوب بود . درست مثل یه فیلم عاشقانه بود
مهشید: بروجک برو وسایلت رو جمع کن مگه نمی بینی داریم آماده میشیم بریم مسافرت
گلشید: باشه مامانی
جمشید: همه چیز آماده س ؟
مهشید: آره. راستی ویلایی که تو رامسر گرفتی چطوره؟ فرشید سرما نخوره اون همش یکسالشه
جمشید: نترس وسایل گرمایی داره. پسر کوچلو بابا کجاست؟
مهشید: فرشید خوابیده صدا نکن بیدار میشه
جمشید: من ساکها و کیفها رو گذاشتم ماشین ، آماده بشید بریم.
مهشید: باشه تو برو ما هم اومدیم
گلشید: بابا یه آهنگ بذار .
جمشید : چشم این هم از آهنگ

بهنام بانی:
بگو کجای شهری
بیچاره قلبم رفتی و خنده مرده رو لبام
فکر نمیکردم دیدنت میشه آرزو برام
یه نم بارون میزنه هر چی خاطرس میاد
اون روزا چی شد کاش یکی اون روزا رو پس میداد
♪♪♪
بگو کجای این شهری چرا بچه شدی چرا باهام قهری
به تو نمیادش این همه بی رحمی چرا حال منو دیگه نمیفهمی
بگو کجای این شهری چرا بچه شدی چرا باهام قهری
به تو نمیادش این همه بی رحمی چرا حال منو دیگه نمیفهمی
♪♪♪موزیک
جات چقدر تو خونه خالیه دلتنگم
نیستی و دلم یه حالیه دلتنگم
کی من دیوونه رو از یادت برد
این شبا چجوری بی من تو خوابت برد
♪♪♪
پس بگو کجای این شهری چرا بچه شدی چرا باهام قهری
به تو نمیادش این همه بی رحمی چرا حال منو دیگه نمیفهمی
بگو کجای این شهری چرا بچه شدی چرا باهام قهری
به تو نمیادش این همه بی رحمی چرا حال منو دیگه نمیفهمی

خوش باشید . پایان

نوشته: جمشید. ب


👍 5
👎 6
4101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

927860
2023-05-14 00:43:41 +0330 +0330

طرف تو تلگرام نوشته بود اگر فاطما گل دو قسمت دیگه ادامه پیدا میکرد زنگ میزدم به 110 میگفتم اینا ماهواره دارن بعد آدرس خودمون رو میدادم!! این از اونم طولانی تر بود!!

1 ❤️

927864
2023-05-14 00:52:00 +0330 +0330

کیر تو خودت داستانت و ادمین که ابن آپ کرده

0 ❤️

927907
2023-05-14 03:02:09 +0330 +0330

Kürtar şu mındar oyuno
قوتار بو مندار اویونو
تموم کن این بازیه کثیفو

0 ❤️

927934
2023-05-14 07:42:51 +0330 +0330

کیرم تو چشمتون دوست نداری نخون کوس کش خواهر جنده

1 ❤️

928093
2023-05-15 02:29:25 +0330 +0330

فرشید واقعی بود یا داستان؟
خیلی خوب نوشتی من که عاشق داستان شدم اما داستان بعد ازدواج توب پیش نرفت
کاش داستان زنی خودت نباشه مالخودت خیلی بهتر پیش رفته باشه
با ایم که میدونم واقعیته نه داستان
سلام بر سو خوامواده😘

0 ❤️