بهشت گمشده (۲)

1401/11/27

...قسمت قبل

‌قسمت دوم
ساعت ۸ صبح بود که از خواب بلند شدم ؛ انگار استرس شدید داشتم ؛ بدون اینکه دست و صورت بشورم پنجره اتاق رو باز کردم و به بیرون پنجره نگاه کردم …
هوا انگار غصه داشت ؛ ابری بود ولی خبری از بارش نبود ؛ انگار حتی هوا هم مراعات حال من رو نمیکرد .
بلند شدم رفتم سمت سرویس دست و صورتم رو شستم و به سمت آشپزخانه حرکت کردم ؛ مادرم سودابه تو آشپزخونه داشت کار میکرد ؛ از وقتی که مامان مریض شده بود تا حالا ندیده بودم آنقدر سر حال باشه !
مامان خدارو شکر امروز می اینکه خیلی بهتری ؟
مامان : آره دخترم ؛ اینکه موفقیت شما رو ببینم بهترم میشم ؛ الهی بمیرم برات که خودت رو واسه ما به آب و آتیش زدی .
من : نه عزیزم خدا نکنه ؛ (بیچاره خبر ندارن که قراره چیکار کنم )
مامان : نگار جان ؛ نویدم داره بزرگ میشه کم کم اونم می‌ره سرکار تو دیگه فکرت بیشتر به خودت باشه
من : نه مامان نوید رو اصلا درگیر بدبختیمون نکن ؛ نوید باید درس بخونه ؛ اون بچه سایه پدر رو اصلا حس نکرده بزار خیالش راحت راحت باشه ؛ تازشم مامان این کاری که رفتم حقوق و مزایاش آنقدر بالاست که دیگه حداقل از لحاظ مالی نیاز به پول نداریم …
مامان : خدارو صد هزار مرتبه شکر !
صبحانه رو خوردم و روی تخت دراز کشیدم ؛ اگه تا امروز صبح بازم یه تردیدی داشتم ولی با این صحبتی که بین من و مامان اتفاق افتاد باید انجام میدادم …
ساعت حوالی ده و نیم صبح بود . یهو به گوشیم اس ام اس اومد … سریع رفتم سمت گوشی . فرزانه بود …
«سلام صبح بخیر ؛ امشب باید بیاید اینجا ! چون اولین برنامست شب رو میمونید به سارا هم اطلاع دادم ساعت پنج ماشین میفرستم دنبالتون آدرس بفرستید واسم ؛ لباس ها رو با خودتون بیارید اونجا آماده میشین »
سریع به سارا زنگ زدم
الوو سارا
سارا : سلام الان میخواستم زنگ بزنم بهت ! به تو هم گفت ؟
من : آره سارا ؛ حالا چیکار کنیم تمام بدنم داره می لرزه …
سارا : پاشو بیا خونه من صحبت میکنیم به فرزانه هم آدرس اینجا رو بده که دنبالمون بیان .
باشه میبینمت فعلا
سریع به فرزانه مسیج دادم و شروع کردم آماده شدن و لباس هام رو بر داشتم
مامان : کجا داری میری ؟
من : مامان زنگ زدن برم سر کار ؛ناهار رو میرم خونه سارا ؛ از اونجا میرم سرکار امروز ؛ شب شیفتم مامان
مامان : برو به سلامت خدا پست و پناهت مادرجان
راه افتادم سمت خونه سارا ؛ نیم ساعتی رسیدم اونجا .
سارا هم حال بهتری از من نداشت ؛ اونم نگران بود و سرشار از استرس
سارا حالا چیکار باید بکنیم واقعا ؟
سارا : نمی‌دونم دختر … انگار هفت پشتم جنده بودن که بدونم ! بجا این صحبتا پاشو برو حموم تا من ناهار رو آماده کنم
رفتم سمت حموم ؛بدنم شیو‌ شده بود ؛ فقط یه دوش آب داغ گرفتم تا یکم آروم بشم ؛ از حموم بیرون اومدم و مو‌هام رو سارا واسم سشوار کشید ؛ خودش اول صبح این کارا رو کرده بود …
ساعت حدود چهار و نیم بود ! فرزانه زنگ زد …
سلام بچه ها تا یه ربع دیگه به ماشین مشکی میرسه آدرسی که دادین سوار شید و تو ماشین حرفی با راننده نزنید بیاید میبینمتون … لباس ها یادتون نره که بیارید
راس ساعتی که فرزانه گفته بود رفتیم پایین از شدت استرس رنگ و روم پریده بود ؛ یه ماشین مشکی خارجی جلوی در بود
سارا : دختر چته ! همین اول کار خودت رو باختی ؟
من : نمی‌دونم آشوبی بپا شده تو دلم
سوار ماشین شدیم ؛ راننده یه پسر حدودا ۳۰ ساله بود که کت شلوار مشکی پوشیده بود ؛ سلام کردیم و بدون کلام با سر جواب داد …
دستام داشت از شدت استرس می‌لرزید و سارا آروم دستش رو گذاشت روی دستم ؛ وجود سارا انگار واسه من قوت قلب بود …
حدود چهل دقیقه ای تو راه بودیم ؛ وارد یه کوچه باغ شد و جلوی یه در خیلی بزرگ وایستاد ؛ در باغ باز شد …
وای اینجا دیگه کجاست ؟!!! چه جای بزرگی !!!
وارد حیاط شدیم ! یه حیاط که سه چهار نفر پسر هیکلی مثل بادیگارد های توی فیلم ها اطرافش ایستادن !! یه حوض بزرگ و چندین مجسمه قشنگ !! از ماشین پیاده شدیم و فقط داشتیم اطراف رو نگا میکردیم
سارا میبینی ؟!
سارا : مگه کورم دختر …
داشتیم دور خودمون فقط می‌گشتیم ؛ کی از دور فرزانه رو دیدیم !! وای این واقعا فرزانه ست ؟!!!
به لباس مجلسی کوتاه پوشیده بود از بالا سینه هاش معلوم بود !! رژ قرمز زده بود و موهاش رو روی لباسش ریخته بود
نزدیک شد و شروع کردم به بغل کردن ؛ سلام بچه ها به پارادایس خوش اومدید …
بچه ها اول ببرمتون درسینگ روم بعد ببرمتون داخل و نشون بدم ؛ با این لباس ها ممنوعه ! از این طرف …
روبرومون یه ساختمان خیلی بزرگ و زیبا بود ؛ سمت چپ هم یه سالن بود که ما وارد اون سالن شدیم …چه خبر بود !!
چندتا مبل بود که روی مبل سه تا خانوم نشسته بودن ؛ چه لباس هایی تنشون بود یکیشون یه لباس شنی پوشیده بود که تمام بدنش پیدا بود قشنگ با فاصله چندمتری سینه ها و پایین تنش رو میشد ببینی !!
تا ما رو دیدن به خنده ای رو لباشون نشست و بلند شدن و سلام کردن ؛ فرزانه شروع کردن به معرفی …
یکیشون که سن بالاتر بود و حدودا ۴۱ سال خیلی توجه م رو جلب کرده بود ؛ یه باسن خیلی بزرگ داشت و قد کوتاه ! فرزانه گفت : اینم لیلا خانوم ؛ ملکه باسن پارادایس ؛ هر مردی تا این کون رو یکبار امتحان می‌کنه همیشه مشتریش میشه … (هههه خنده بلند )
لیلا : با لبخند خیلی خوشبختم بچه ها ؛ اینجوریم نیست فرزانه جون لطف داره
خلاصه خوش و بش کردیم و سریع فرزانه ما رو برد یه اتاقی که گوشه سالن بود ؛ دوتا میز آرایش بزرگ و چندتا اتاق پرو کوچیک گوشه اتاق و البته دوتا دختر دیگه به نام های آیسان و فرشته
فرزانه : خب بچه ها اینم میکاپ آرتیست های مجموعه
سلام علیک کردیم و به خواست فرزانه گفت سریع لباس هاتون رو بپوشید تا بچه ها آرایشتون کنن
سارا آروم دم گوشم گفت : وای میبینی ؟ چه تشکیلاتی دارن اینا
-آره ولی هنوز من استرس دارم
سارا : بیخیال نگار
فرزانه : بچه ها برید تو اتاق پرو ها لخت شید میام میگم کدوم لباس که خریدیمو بپوشید
لباسام رو درآوردم و لخت مادر زاد شدم ؛ فرزانه یهو اومد داخل ؛ از خجالت دستم رو گذاشتم جلوی کسم …
فرزانه : وووای الحق که انتخاب خودمی !! با دستش دستم رو از جلوی کسم کشید کنار و دستش رو کشید لای پام و گفت این جواهر رو نباید پنهون کنی دختر …
از پلاستیک لباس ها یه ست شرت و سوتین قرمز انتخاب کرد و من پوشیدم و بعدش دامن کوتاهی که خریده بود واسم رو گفت بپوشم ؛ دامنه آنقدر جذب و کوتاه بود که به زور باسنم رو گرفته بود و بعد به نیم تنه انتخاب کرد و پوشیدم !!
اومدم بیرون و فرشته گفت عزیزم بیا بشین اینجا تا آرایش بشی !! سارا بعد چند لحظه اومد بیرون جفتمون از تعجب داشتیم همدیگه رو نگاه میکردیم …
سارا چی شده ؟! چقدر ناز شده !!
یه لباس بندی قرمز تا بالای زانوهاش که کنار لباسش بندی بود ؛ نصف سینه هاش از بالای لباسش قابل دیدن بود …
سارا هم نشست رو‌ صندلی کنارم و آیسان شروع کرد آرایش کردنش !
آرایشمون نیم ساعتی طول کشید ! و دیگه کارمون تموم شد فرزانه برد ما رو داخل ساختمان اصلی و شروع کرد نشون دادن داخل رو ؛ طبقه اول بار و کازینو بود !!
یه بار پر از نوشیدنی که پشت بار یه دختر با موهای پسرونه و خیلی شیک وایستاده بود ؛ اول ورودی هم یه کانتر بزرگ بود که فکر کنم صندوق بود و دوتا پسر نشسته بودن ‌…
یکم جلوتر چندین میز سبز دایره ای که فرزانه گفت از این قسمت کازینو شروع میشه ؛ میز پوکر و …
ساعت حوالی ۷:۳۰ بود ؛ بچه ها بیاین بریم بالا قسمت اصلی مجموعه تا هم اول چیزی بخورید و هم یکم اطلاعات بهتون بدم …
از پله ها آروم داشتیم می‌رفتیم بالا
فرزانه : بچه ها یکم رو راه رفتن دقت کنید ؛ سعی کنید با عشوه و ناز و البته آروم راه برید تا چشم مشتری ها رو جذب خودتون کنید !
سارا : با این لباس و این کفشایی که ما پوشیدیم اگه نتونیمم باید آروم و کت والک طور راه بریم …
وارد یه سالن شدیم که ۴_۵ تا مشتری نشسته بودن و ما از کنارشون رفتیم سمت یکی از اتاق ها ؛ چشم های مشتری ها داشت ما رو دنبال میکرد از خجالت داشتم آب میشدم …
عجب اتاق بزرگی بود !شاید به جرعت بگم از خونه ما بزرگ تر بود ! یه تخت بزرگ و یه میز آرایش کنارش ؛ روی دیوار اتاق پره عکسای سکسی بود … فرزانه شروع کرد به صحبت کردن بچه ها اینجا هفتا از این اتاق ها هست که واسه برنامه هست
هر روز که میاین بهتون میگیم کدوم اتاق برید ؛ رفت سمت کمدی که گوشه اتاق بود و درش رو باز کرد … این داخل لوازم بهداشتی مثل کاندوم و دستمال هست و یه دست حوله که بعد برنامه برید حموم و استفاده کنید ؛ هر روز این حوله ها شسته میشه از تمیزیش خیالتون راحت باشه …
من و سارا همینجوری هاج و واج داشتیم نگاه میکردیم و فرزانه داشت به صحبت ادامه میداد … کنار تخت هاتون یه زنگ هست که اگه یه وقت چیزی لازم داشتید یا اتفاق بدی افتاده بود از اینجا خبر میدید ‌…
بچه ها امشب شب اولتونه و واسه شما چون باکره آید دوتا مشتری خاص و خیلی پولدار قراره بیان ؛ استرس نداشته باشید اون دوتا کار خودشون رو خوب بلدن ؛ سعی کنید مهربون و آروم باشید ! بچه ها یکم باهم تنهاتون میزارم تا شامتون که الان میارن رو بخورید . ساعت ۹ مشتریاتون میان …
در زدن و شام رو آوردن ؛ دوتا بشقاب استیک و سبزیجات و کنارش هم نوشیدنی
سارا : استیک نخورده بودیم که اونم از صدقه سر جندگی میخوریم ؛ از خنده یه لحظه تا مرز انفجار رفتم
من : مسخره خدا لعنتت کنه
یکم مشغول نگاه کردن سوراخ و سمبه های اتاق شدیم تا بالاخره صدای در اومد ؛ فرزانه بود گفت یه لحظه بیاید جلوی در … جلوی در دوتا مرد تقریبا ۳۵ ساله وایستاده بودن ؛ در گوشی باهم صحبت کردن و فرزانه گفت نگار تو برو اتاق شماره ۳ و سارا توهم اتاق شماره ۴ تا آقایون بیان
سارا رو بغل کردم و سارا آروم گفت نگار مراقب خودت باش ؛ صبح میبینمت … وارد اتاق شدم ؛ آنقدر گیج بودم نمی‌دونستم چیکار کنم … ده دقیقه بعد صدای در اومد و یکی از پسر ها اومد داخل ؛ دستش رو دراز کرد سمتم و گفت ارسلان هستم با من من کردن جواب دادم منم نگار هستم …
ارسلان یه مرد خوش هیکل با موهای تقریبا جو گندمی و یه ته ریش کم ؛ قدش از من بلند تر بود و یه گردنبند طلا گردنش بود … کت ش رو از تنش درآورد و اومد نشست کنار تخت
از خجالت صورتم قرمز شده بود ؛ نمی‌دونستم باید چیکار کنم ؛ رفتم کاندوم و دستمال رو از کمد آوردم و همینجوری مات و گیج روی پاهام ایستاده بودم . ارسلان بدون مقدمه شروع به حرف زدن کرد و گفت : نگار جان بیا بشین اینجا …
کنارش نشستم و آروم شروع کرد با پشت دستش نوازش گونه هام …
ارسلان : تا حالا سکس کردی ؟
من آروم و بریده بریده : ن ن نه اولین باره صورتم رو برگردوند سمت خودش و لباش رو گذاشت روی لب هام اولش جا خوردم ولی کم کم سعی کردم همکاری کنم ؛ دست راستش رو گذاشت بغل پهلوم و منو چسبوند کامل به خودش
شروع کرد گردنم رو غرق در بوسه کردن و آروم هلم داد روی تخت ؛ خودش کفشام رو از پاهام درآورد و انگشت پاهام رو گذاشت تو دهنش و میخورد … یکم از استرسم کمتر شده بود .
آروم آروم بالاتر اومد ؛ فک میکردم که الان دامن رو از تنم میخواد در بیاره ولی این کارو نکرد و اومد بالاتر و سعی کرد نیمه تنه رو از تنم در بیاره … یکم خودم رو بالاتر دادم تا راحت در بیاد ؛ سرش رو از روی سوتین گذاشته روی سینه هام … انگار قلبم داشت میومد بیرون …
اولین بار بود که داشتم گرمی زبون یه مرد رو روی تنم احساس میکردم ؛ سوتین رو از تنم درآورد و نوک سینه هام رو گذاشت تو دهنش ؛ کم کم داشتم احساس خوبی پیدا میکردم انگار یه آتیش داخلم روشن شد …
ارسلان بلند شد نشست کنار تخت و گفت بلند شو بیا جلوم وایستا … آروم از تخت اومدم پایین و جلوی تخت وایستادم
ارسلان : بچرخ خوشگل خانوم …
یه دور زدم و به پشت جلوش وایستادم ؛ خودش وایستاد و آروم رو‌زانو نشست و سرش رو از روی دامن تنگ لی که پوشیده بودم روی باسنم گذاشت و بعد چند لحظه دوسه تا دست کشید و کم کم دکمه دامن رو باز کرد …
ارسلان : وای دختر چه کون تو پری داری … نه خوشم اومد
دوتا بوسه کوچیک از روی شرت زد و گفت : دراز بکش ملکه
دراز کشیدم و ارسلان شروع کرد به درآوردن لباسش همه جا رو درآورد بجز شلوارش ؛ پاهام رو آورد سمت بالا و شرتم رو از تنم درآورد …‌وای که دوباره غرق استرس شدم … سرش رو آورد بین پاهام و شروع کردم با زبونش با چوچولم بازی کردن و کم کم کامل تمام کسم رو لیس میزد … وای که داشتم منفجر میشدم از یه سمت استرس و از یه سمت لذت …
به نفس نفس افتاده بودم و آروم لبام رو گاز می‌گرفتم و پاهام داشت می‌لرزید و ناخودآگاه به ناله افتاده بودم
ه ه ه … داشتم ارگاسم میشدم که با شدت ارضا شدم ؛ ارسلان اصلا دست نکشید و با زبونش تمام آبم رو خورد میکشید تو دهنش …
تعجب کرده بودم که چرا آبم رو داره میخوره ولی آنقدر حشری شده بودم که زیاد حساس نشدم ؛ سرش رو یکم عقب کشید گفت به صورت داگی بشینم … نمی‌دونم چرا ولی انگار داشتم بهش اعتماد میکردم البته جندگی و چه به این حرفا …
داگی نشستم با دستاش لای کونم رو باز کرد
ارسلان : به به واسه این یدونه حاضرم تا صبح واست هزینه کنم !!
نمی‌دونم هرکسی یه ویژگی بولدی داره واسه منم از خوب یا بد روزگار همین باسن بزرگ بود …
سرش رو آورد جلو و زبونش رو دور سوراخ کونم کشید !! وای خدا اصلا تا به امروز تو مخیله م نمی‌گنجید که چه لذتی داره این کار … انگار روی ابرا بودم … یه لحظه ازم فاصله گرفت و شروع کرد شلوارش رو دراوردن … چشمم از روی شرت به کیرش افتاد … وای که از پشت شرت چقدر بزرگ بنظر می‌رسید …
شرتش رو پایین کشید ؛ حدسم درست بود … خیلی بزرگ تر از اونی بود که فکرشو میکردم … آنقدر سفت شده بود که رگ هاش رو از روی کیرش قابل دیدن بود …
اولین کیری بود که تا حالا از نزدیک میدیدم …
یهو با صدای خنده بلند ارسلان به خودم اومد
ارسلان : چیه بچه جون تا حالا کیر ندیدی ؟!
جوابی ندادم ؛ فقط با سرم گفتم نه …
کنارم دراز کشید و با دستش دستم رو گرفت و گذاشت روی کیرش ؛ هول شده بودم ؛ نمی‌دونستم اول باید چیکار کنم
آروم دستم رو روی کیرش کشیدم ؛ چقدر داغ شده بود چه نبضی میزد …کف دستم رو همینجوری روی کیرش می‌کشیدم که بلند شد از جاش و کنار تخت وایستاد
ارسلان : بشین رو تخت …
روی تخت نشستم ؛ با دستش کیرش رو گرفته بود و آورد جلوی صورتم ؛ کلاهک کیرش رو روی لب هام کشید !!
نمی‌خواستم واسه اولین بار کم بیارم ؛ یکم مکث کردم یهو یاد حرفهای شیما یکی از دوستام افتادم ؛ حدودا ۱۸ ۱۹ سالمون بود که تعریف میکرد کیر دوست پسرش رو ساک زده بود حسابی دوست پسرش حال کرده بود می‌گفت نباید تو ساک زدن دندون بزنی به کیر باید عین بستنی تو دهنت آبش کنی …
سعی کردم هرچی از پورن دیدم رو تو ذهنم مرور کنم ولی دیدن کجا و عملی انجام دادن کجا ؟! … زبونم رو درآوردم و آروم روی کلاهک کیرش کشیدم ؛ درست عین حرفهای شیما انگار داشتم بستنی لیس میزدم ؛ کم کم زبونم رو روی بدنه کیرش می‌کشیدم … ارسلان دستاش رو توی موهام میکشید …
کم کم سعی کردم کیرش رو داخل دهنم کنم ؛ کلاهکش رو داخل دهنم گذاشتم ولی کیرش خیلی بزرگ تر از دهنم بود …
تا حالا لقمه بزرگ تر از دو بند انگشت تو دهنم نزاشته بودم چه برسه کیر اونم با این سایز و ابعاد
شروع کردم به عقب جلو کردن کیرش داخل دهنم ؛ دو سه باری دندونم با کیرش برخورد کرد ولی ارسلان به روی خودش نیاورد … کیرش رو از دهنم درآوردم تا یه نفس کوتاهی بکشم و دوباره داخل دهنم گذاشتم ؛ ایندفعه ارسلان داشت کیرش رو تو دهنم عقب جلو میکرد … با دستاش دستام رو از بغل کیرش کنار زد و بعد دستش رو پشت سرم گذاشت …
به تلمبه هاش تو دهنم سرعت میداد و هر لحظه که می‌گذشت مقدار بیشتری از کیرش رو تو دهنم میکرد ؛ داشتم اوق میزدم ؛ نبض زدن کیرش رو داخل دهنم داشتم احساس میکردم … بعد چند لحظه کیرش رو درآورد گرفت روی صورت و آبش با سرعت پاشیده شد روی صورتم ؛ یه لحظه حس بدی بهم داد ولی به روی خودم نیاوردم ؛ آب کیرش روی گونه هام و لبم ریخته شد …
ارسلان : ببخشید … نمی‌دونم یه لحظه اختیارش از دستم خارج شد
من : ایرادی نداره
از کنار تخت دستمال رو برداشت و خودش شروع کرد پاک کردن صورتم …
ساعت حدود ۱۱ شب شده بود ؛ ارسلان نشستم روی مبل و سیگارش رو از جیب شلوارش برداشت و روشن کرد و با دستاش اشاره کرد که روی پاهاش بشینم …
بلند شدم و به سمت مبل رفتم ؛ کیرش خوابیده بود ؛ آروم نشستم روی پاش ؛ یکم تکیه داد به مبل و من رو بیشتر به طرف خودش کشید ؛ جوری که به تخت سینش تکیه بدم
ارسلان : سیگار میکشی ؟
من : آره
یه دونه سیگار گذاشت روی لبم و روشن کرد !! خیلی کم سیگار می‌کشیدم ولی اینبار یجور دیگه به سیگار پک میزدم انگار میخواستم آشوبی که توی دلم برپا شده رو با دود سیگار خاموش کنم ! برای چند لحظه انگار از این اتاق دور شده بودم تا اینکه با برخورد کیر ارسلان به خودم اومد !
کیرش دوباره سفت شده بود ! ارسلان که سیگارش تموم شده بود آروم شروع کرد به بوسیدن کمرم …
سیگارم رو خاموش کردم ؛ ارسلان آروم تو همون حالت من رو روی مبل گذاشت ؛ خواستم بلند شم که گفت نمی‌خواد و منو با دستاش بغل کرد مثل بچه ای که پدرش بغل کرده …
همیشه توی ذهنم فکر میکردم یه روز ازدواج میکنم و شوهرم همینجوری منو بغل می‌کنه ولی خب هیچوقت زندگی اونجوری که میخوای پیش نمیره …
ارسلان من رو به سمت تخت برد و آروم روی تخت گذاشت .
توی ذهنم به خودم میگفتم اینجا دیگه آخر خطه نگار خانوم …
با کف دستش آرام روی کسم بازی میکرد مثل دریا که با موج شن ها رو نوازش می‌کنه ؛ خودش رو بهم نزدیک کرد ؛ آروم کیرش رو روی کسم پایین و بالا میکشید …
قاعدتاً با این حجم از استرس نباید حشری میشدم ولی برخورد کلاهکش رو با چوچولم هر معادله ای رو بهم میزد …
کیرش رو عقب کشید و وزنش رو روی تن انداخت و لب هاش رو روی لبام گذاشت ؛ برای چند لحظه لبامون قفل هم شده بود …کم کم خودش رو جدا کرد و با صدای آروم گفت آماده ای ؟
من که دیگه از خودم بی خود شده بودم گفتم آره
ارسلان : دوست دارم چون اولین سکسی هست که داری بدون کاندوم بکنم تا گرمای کست رو بچشم ؛ مشکلی نداری که ؟
نمی‌دونستم باید چی بگم ؛ باشه اشکالی نداره
کیرش رو دوباره روی کسم کشید و به آرومی کلاهک کیرش رو فشار داد ؛ از شدت درد یه جیغ کشیدم ! ارسلان کم کم کیرش رو داخل کسم کرد ؛ برخورد کیرش رو با دیواره کسم احساس میکردم … سوزش عجیبی داخل کسم داشتم ولی حس شهوت دیگه داخلم شعله ور شده بود !
با یه فشار بقیه کیرش رو داخل کسم کرد و آروم شروع کرد به عقب جلو کردن ! به ناله افتاده بودم و اصلا دسته خودم نبود هم درد داشتم و هم لذت …
اههه آهه … آخ.
ارسلان : آفرین … قوربونت بشم … ناله بزن …
دیگه داشتم از حال میرفتم ؛ ارسلان به تلمبه هاش سرعت داد ؛ وزنش رو روی من انداخت و هنگام تلمبه زدن سینه هام رو میخورد ؛ آخ که چه حالی میداد …
داشتم به ارگاسم نزدیک میشدم ؛ دستام رو روی کمرش گذاشتم و سفت بغل کردم و بعد چند لحظه ارضا شدم …
ارسلان همینجوری به تلمبه هاش ادامه داد و دو سه دقیقه بعد یهو کیرش رو سریع کشید بیرون و آبش رو روی شکمم ریخت !
بعد ارضا شدن ارسلان انگار اونم از حال رفت و برای چند لحظه روی من افتاد …

ادامه...

نوشته: مفقودالاثر


👍 36
👎 1
30501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

915480
2023-02-16 05:32:48 +0330 +0330

عالی بود دمت گرم

0 ❤️

915486
2023-02-16 05:47:53 +0330 +0330

فقط باید گفت خدا لعت کنه کسایی ک مردم رو به این شکل و روز در آوردن، البته واسه زن و بچه خودشون هم یه کیر کنار گذاشتن

1 ❤️

915493
2023-02-16 08:44:30 +0330 +0330

لعنت به باعث بانی این روزگار این قصه خیلی درد آوره واقعا

1 ❤️

915514
2023-02-16 11:21:20 +0330 +0330

یه نفر ادرس این مکان رو بده به من 🤣😂

0 ❤️

915964
2023-02-19 13:46:42 +0330 +0330

سناریو هالیوودی بود

0 ❤️

919517
2023-03-19 16:11:01 +0330 +0330

خلالقیت خوبی در نویسندگی داری آقا عالی بود

0 ❤️