تو کامنتها از بدی خیانت گفته بودن، بله خیانت خیلی بده اما من ۳۲ سال فقط به خودم خیانت کرده بودم به عواطف و احساساتم به هویت واقعیم که جعل شده بود از خانواده ای که زندگی را فقط پول و دارایی زیاد میدید و برای بیشتر شدنش همه ارزشهای انسانی را زیرپا میگذاشت و باخیانت به حقوق همه تجاوز میکرد از شوهری که از آدم بودن فقط یک بدن عضلانی فیک داشت و تمام فکر و ذکرش حجیمتر شدن بود و منو بخاطر ثروت پدرم میخاست و برای احساسات و روح و روانم ذرهای ارزش قائل نبود و فکروذکرش جذب نگاه دختران بیشتر بود، اما کامران بیهیچ غل و غشی باتمام سلولهاش به هویت و ماهیت انسانی دفن شدهم احترام میزاشت و منو از منجلاب روزمرگی بیرون میکشید تا خودخودمو پیدا کنم، دیگر از پروتزهای صورتم و دماغ عملیم که فقط جهت تایید جامعه فرومایه اطرافم انجام داده بودم خجالت میکشیدم از دختر کامران که میتوانست با آن رتبه بالا در تهران و شهر خودمان طرح بگیرد و درآمد زیاد داشته باشد اما محرومترین نقطه کشور را با درامد ناچیز جهت خدمت محرومان انتخاب کرده بود خجالت میکشیدم
پنج روز کاملا استثنایی را با سکس با کامران گذرانده بودم و روح و روانم جلا پیدا کرده بود و نیما داغان از نیاوردن هیچ مقامی توسط خودش و تیمش برگشت، فقط حرص میخورد و زجر میکشید بحدی رفتارش برام ابلهانه بود که اصلا محلش ندادم تمام یک هفته را نه بغلم کرد نه سکس همش بدنبال برنامه های تمرینی خارجی و مکملهای جدید بود و منو اصلا نمیدید با وجود این رفتارهای احمقانه از جانب نیما عشقم به کامران بیشتر میشد، کم اهمیتی و بیتوجهی من نسبت به نیما باعث شده بود که مشکوک به رابطه من با کس دیگه باشد و خیلی زیرکانه منو میپایید شبها که مشغول کتاب خوندن بودم عمدا رمز گوشیمو به تاریخ تولدم تغییر میدادم و یه گوشه رهاش میکردم تا نیما کاملا چکش کنه البته قبلش با کامران هماهنگ بودم که پیام نده و سوابق چت را حذف میکردم، نیما چن بار گوشیمو کاملا گشته بود و هیچ چیز خاصی پیدا نکرد و با پراید دوستش مخفیانه از محل کار تا خونه تعقیبم کردن تو پاساژ هم همه چیز عادی بود، تا اینکه به این نتیجه رسیده بود که واقعا هیچ شخص سومی نیس و من رفتم تک فاز جدیدی جدا از افکارش فاصله داشت
سکس مسخره و روتین ما خیلی سردتر از گذشته انجام میشد و به هیچ عنوان لذتی نمیبردم و تنم فقط کامران را میخاست بعد از مدتی من به نیما مشکوک شدم و کاملا حرکاتشو زیر نظر داشتم حس ششمم کاملا خبردار شده بود که نیما داره زیر آبی میره باید هرطور شده بود آتویی ازش میگرفتم اما نمیتونستم تعقیبش کنم تنها راهی که میتونستم موبایلش بود باید رمزشو پیدا میکردم، هیچ وقت توزندگیم به فکر چک کردن گوشیش نبودم هروقت که با گوشیش ور میرفت زیر چشمی رمزشو دید میزدم تا اینکه بعداز چن بار رمزشو حفظ شدم یه شب که حموم بود گوشیشو باز کردم اوضاع بسیار بدتر از انچیزی بود که امکان داشت حداقل با ۱۵ زن و دختر در ارتباط بود و باهاشون سکس کرده بود در کسریاز ثانیه نابود شدم شکسته شدن قلبمو حس کردم دست و پام یخ زد ، سرم به دوران افتاده بود تنها کاری که تونستم بکنم عکس گرفتن از چتهاش بود ، قرار گذاشته بود صبح بعد رفتن من با یکی از زنها به اسم فرزانه برگردن خونه در جواب فرزانه که گفته بود : زنت یهویی برنگرده گفته بود: خیلی خنگتر ازین حرفاس تا من بهش نگم برنمیگرده، واقعا هم همینطور بود رفت و آمدم تو این سالها به خواست او تنظیم شده بود ، گریهم گرفته بود وسرم داشت منفجر میشد ، مردی که چن سال با غرور فکر میکردم که فقط مال منه یه هرزه همگانی بود، گوشیشو قفل کردم و گذاشتم سرجاش و مستقیم رفتم تو رختخواب و لحافو کشیدم روسرم و ریز گریه میکردم،نیما از حمام اومد بیرون و گفت: عه چه زود خوابیدی جوابشو ندادم و خودمو به خواب زدم که اصلا براش مهم نبود بعد از نیم ساعت اومد تو تخت و خوابید اما من داشتم دیوانه میشدم ازینکه چن سال برده جنسی نیما بودم و او منو به زیدهاش خنگ معرفی میکرد واقعا هم خنگ بودم خوابم نمیبرد و تو مغزم پربود از هزاران بررسی گذشته که با صدای نیما بیدار شدم ساعت ۹ ونیم بود و گفت : دیره نمیخای بری مغازه، اینقدر کتابهای عجیب و موزیکای عصرحجری گوش میدی مغزت خراب شده، خواستم بلند شم و بدوبیره بهش بگم بیخیال شدم از زیر لحاف بهش گفتم: باشه کم غر بزن سرم درد میکنه الان میرم که برگشت و گفت: راستی نمیخاد ظهر برگردی میام دنبالت بریم رستوران گفتم: باشه منتظرت میمونم و رفت
چن بار اینطوری گولم زده بود خدا میدونه،خودمو آماده کردم و ده رفتم مغازه کامران داشت کتاب میخوند بیخیالش رفتم مغازمو باز کردم و منتظر ساعت ۱۱ شدم تو دلم غوغای عجیبی بود از استرس داشتم میمردم کامران پیام داد: عزیزم نیومدی؟
اگه کامران هم از سادگیم سواستفاده کرده باشه چی؟
جواب دادم: مغازم، اومدم سرت تو کتاب بود مزاحمت نشدم
: چیزی شده؟
نوشته: ساناز
قسمتهای اوایل داستانت عالی بود ولی این قسمت خر تو خر شد کیر کی تو کس کی بود معلوم نبود دوما واسه چی خودتو جر میدی که شوهرم خیانت کرده واست . خوب خیانت تاوان داره باید تو هم قبول کنی زر اضافه نزنی. خودت زیر کیر حال میکنی انتظار داری شوهرت خر باشه. خوب اونم تنوع دوست داره و …
خودتو توجیه نکن؛ تو ی جنده بیش نیستی
تو ی دقه فهمیدی با پونزده نفر سکس داره
احمق جنده
داستانت کصشعر محض شد خانوم .
تو با اینهمه دبدبه کبکبه داری کصشعر محض میگی ؟! اول اینکه رفتی پنج روز کامل به انواع و اقسام سامورایی از کون دادی بعد که نوبت شوهرت شد حالت خراب شد و سیاه شد روزگارت ؟! جالب وقتی فهمیدی هم یکبار بابت خیانت خودت به اون حق ندادی و فقط یکریز زدی به جاده خاکی ؟!
حالا اصل ماجرا و دروغ بودن داستان رو بهت میگم که نگی ملت خرن ؟؟!
تو رفتی تو خونه خودت و از صبح تا عصر غذا پختین کص و کون دادی ولی نگفتی بهم زنگ زد ؟! نگفتی ترس باشه که مبادا بیاد الان واسه خایه مالی و تو رو ببین و اون کصکش دنیا دیده پیری بهت نگفت ریسک داره اینجا بریم خونه من و هزار حرف دیگه یا حتی نگفتی از عمدی بود تا بیاد و کونش بسوزه و …؟؟!!
در ضمن نوشتن بلدی ولی فکر کردن داستان بلد نیستی که واقع گرایانه بنظر بیاد و در هر قسمت بچه ها هر ایرادی بهت گرفتن آمدی از کامنت ها اصلاح کردی و خیلی هم تابلو و سعی کردی از سیاست ضد حکومتی بودن کاربران هم استفاده کنی جهت جلب توجه پوشش بدی ضعف داستان ولی بلد نبودی راهش و آبکی شد ، این اصلاح واسه داستانهای جدید بکار بره خوب و داستانی که بگی داره با جلو رفتن رشد میکنه و بهتر میشه نه مثلاً واقعیت هست و اتفاق افتاده.دختر خوب وقتی داستان مینویسی اول بنویس بعد چندبار مرور کن و اگر به نظر خودت هم راست و درست آمد و بعد ایرادات بگیر و کم و زیاد کن و بعد ارسال کن و داستانی که زیادی تابلو هست داستان خرابش نکن با راست بودن و به شعور ملت …نکن . افتاد آ
حالا تو قسمت بعد بیا بگو ؟ گوشی خاموش کرده بودم ، یادم رفت بگم رفتیم خونه اون ، از عمدی موندم که اگه آمد و دید بسوزه ، میدونستم رفته خونه ننش بهم زنگ زد ، به سرویس مخفی گفته بودم تعقیبش کنن اگه نزدیک خونه شد بهم خبر بدن و اراجیف دیگه ، ولی خوب فکر کنی واسه باگ داستان باز آبکی نشه . ولی خدایی خانم مارپل داستانت خوب تو که فهمیدی چندروزه گوشیت و تعقیب گریز و … زیر نظر هستی و فهمیدی مطمئن شد پاکی. تو اول داستان بود شوهر وفادار و بدون خطا فقط یکم خود بزرگ بین و مغرور بود بعد با تمام مارپل بودن تا ایراد گرفتن از خیانت تو و جالب گفتی اصلا هم حس خیانت نداری بعد داستان یکهو عوض شد و هم زن باز شد هم مچش گرفتی ، حالا ملت موندن خانم مارپل هستی یا کصخول یا وقتی خودت رفتی بیراهه و خیانت کردی و آبریزکاه شدی دستت آمد تازه . حالا تو داستان تو که میدی به اونم حق بده بیا باهاش هماهنگ کن یا باهم و با اطلاع برید برنامه یا گروپ بزنید بیشتر حال میده . در ضمن کسی از دیدن شوهر تو رابطه چشماش سیاهی میره که عاشق شوهر نه کسی که حس ندارد و پنج روز میره کون میده با عشق به بکنش و وقتی شوهر برگشته و ناراحت از باخت تو پشمتم حساب نکنی شوهرت . درکل از اول تا آخر داستان به هر چیز شبیه جز واقعیت و عقلانیت مگر اینکه واقعاً بی عقلی در واقعیت ، البته کسی که با یه شیشه عطر و آهنگ و دو کلمه حرف معمولی چنان شستشوی مغزی داده میشه که هم کونش به باد میده هم زندگیش و اعتقاداتش زیر و رو میشه مثل دختر ۱۴ ساله ، بیشتر از اینم انتظاری نیست ولی بعضی جاها باز میشی خانم عقل کل .
خانم محترم اینکه خیانت کردی یا لذت بردی به خودت مربوطه و کسی نمیتونه شما را قضاوت کنه چون کفش شما پاش نیست!
ولی توروخدا اینقدر توجیه نکنید و صغری و کبری نچینید ، این توجیه کردنها که به نظر من ( باز هم میگم به نظر من که بهتون برنخوره) بد آموزی داره برای اون پسر بچه یا دختر بچه زیر سن قانونی که به این سایت میاد و میشه براش یه مسیر برای زندگی آیندش ، باقی هم اینکه به قول معروف صلاح کار خویش خسروان دانند، داستان یا خاطره خودتون رو بنویسید و مجازی رو زیاد جدی نگیرید.
ازت ممنونم که ادامه دادی و چه حیف که یه قسمت دیگه داره
کاملا دوطرفه بوده. ولی خب چون دیدی تو، مچشو گرفتی، حس عجیبی داشتی. رفتار بعدتم با کامران سکس دقیقا چیزیه که اتفاق میوفته حتی اگه نخوای. اگه کامران نیومده بود هم اولین کاری که میکردی میرفتی پیشش.
به نظرم خیلی خوب بود و کاملا طبیعی از نظر من😊
میخاستم بعد آخرین قسمت نظر بدم اما نتونستم خودمو قانع به صبر کنم.
این جنده دوزاری اگه زن زندگی بود به شوهرش سرویس میداد و نمیرفت بچسبه به یه مرد همسن باباش، این یک
اون شوهر اسکولش اگه مرد بود سعی میکرد کمبود مادی و معنوی تو زندگی نذاره تا زنه هرجا کیر دید آب کوسش راه نیفته و کیر نخواد کوس و کونش، این دو
اون جنتلمن جندهباز اگه عاقل و فهیم بود پاشو نمیذاشت تو زندگی یه زن متاهل و سعی میکرد راهنماییشون کنه، این سه
خود توه ننه کیر دوست هم اگه میخای سکسی بنویسی اقلا موضوع درست حسابی و کیر سیخ کن انتخاب کن اینم ۴
پنجمشم بمونه برا قسمت بعدی که امیدوارم بیخیال بشی و ننویسی
دست کامران خان…
ببخشید؛ …کیر کامران خان درد نکنه
از نظر من داستانتون چنتا مشکل عمده داشت
بزرگترین که در قسمتهای قبلی هم نمود داشت سعی در توجیه کارت هست
قرار نیست خودتو در معرض قضاوت بدونی داستان سکسی هست بالاخره از یک خط قرمزهای رد میشه و حتما به مذاق یه سری افراد خوش نمیاد ولی تقلای مبتذل برای بیگناهیت واقعا به شعور مخاطب توهین میکنه،این توهینت باعث میشه بیشتر فحش بخوری
موضوع دیگه این که اینقدر سعی در جنتلمن نشون دادن کامران داری،که بیشتر شکل باج دادن کامران به یه کصی هست که براش جذابه ،از اون کادوهای گرون قیمت قبل از رابطه،تا آشپزی کردنش یا خایمالهای که میکرده
سومیش که واقعا ریدی و دوستان هم اشاره کردن
آمدن کامران بعد از گرفتن مچ شوهرت اصلا چرا این بابا باید بیاد کشیک خونه شمارو بده یهو مثه سوپرمن سر صحنه جرم حاضر بشه،
بعدش هیچ آدم محترم و عاقلی تو همچین موقعیتی که تو خلق کردی نمیاد تو خونه طرف براحتی با فراغ بال آشپزی کنه بعد هم کونش بزاره،آدمای ابرودار همچین ریسکی نمیکنن تازه این که خودش مکان هم داره
خلاصه منطق روایی داستان باور پذیر نبود
از بخش سکس داستانت که بگذریم که نقطه قوت داستانت بود
خواننده از کسشعرات خیلی ناراحت میشه
حیفم اومد جمله اخرمو نگم چون به شکل تهوع آوری سعی داشتی خودتو و کامران را با کلاس و حق به جانب جلوه بدی از نظر من این شخصیت خانم یه جنده دوزاری و اون مرتیکه هم یه آدم هول و بشدت کمبودی را برام تداعی کرد
نمیخوام نظر بدم چون اصن نخوندم فقط خواستم بگم چقدر کامنت هایی که زیر داستان های دخترا میگن فرق داره با پسرا،اونجا به پسره فحش میدن که جقی هسی اینجا میخوان حالتو خوب کنن چقدر کص لیسین شما بدبختا😂
سلام و داستانت و خوندم بعدش کامنتارو هم خوندم از ی جایی داستان طوری شد ک حق با بچع های شهوانیه ک نظر منفی دادن ولی در واقعیت از زندگیت درست لذت ببر ی جاهایی حق داشتی موفق باشی
اگه نیما خیانت نکرده بود و اون مچتو میگرفت چی؟
حال اون چطور میشد؟
نمیخوام حالتو بد منم فق سوال مردم
ولی بی توجهی مرد به زنش بی دلیل نی
جای سرش گرم بوده که دستش رو شد
خانمها هم بی توجه باشن به شوهر اونا هم سرشون جای دیگه گرمه