طعم فراموش نشدنی لب های مهسا

1402/06/31

توی یه فروشگاه شلوار جین زنونه فروشنده بودم،۵ تا دختر توی رده سنی نزدیک به هم اونجا مشغول به کار بودیم فرزانه از هممون ۴،۵ سالی بزرگتر بود مدت بیشتری هم بود که اونجا کار میکرد یه دختر خیلی توپولو با یه قلب مهربون،سپیده با من همسن بود یه دختر افاده ای که ادعا داشت چون کنکور رو خراب کرده به عنوان تنبیه مامانش مجبورش کرده کار کنه، مهسا و الهام دو تا خواهری که حدود یک ماهی میشد که پیش ما مشغول به کار شدند دو تا خواهر متفاوت الهام شیطون و پر جنب و جوش اما مهسا آروم و کم حرف در عین حال با نمک و تو دل برو بود.روزای اول شروع به کارشون کمالی به من و فرزانه سپرد که کار رو بهشون یاد بدیم و بیشتر کنار دست ما کار کنند ما هم تقسیم کردیم که یک روز درمیون بچه ها کنار دست ما آموزش ببینند روزایی که الهام کنارم بود وقتی مشتری می فرستادیم توی پرو اون شروع میکرد به تجزیه و تحلیل طرف یکی رو میگفت از کونش معلومه کون میده یکی رو میگفت تازه عروسه فُرم پاهاش فلانه،اون یکی فقط لاپایی میده خلاصه که با وجودش کار دیگه کسل کننده نبود حتی یه وقتایی با مشتری ها هم شوخی سکسی میکرد و می خندید اما مهسا برعکس اون کم حرف بود نمیدونم توی وجودش و اون چشمای کشیده اش چی بود که من رو جذب خودش میکرد توی زمان کم دوستیمون کلید خورد و کم و بیش از خودمون و خانواده هامون با هم حرف زده بودیم دوستای معمولی شده بودیم

عید نوروز نزدیک بود و فروشگاهمون از ۹ صبح تا ۱۰،۱۱ شب به صورت یکسره باز بود فقط ظهر حدود یک ساعت و نیم برای ناهار و یه استراحت کوچیک مغازه رو تعطیل می کردیم به محض بستن درها مقنعه و مانتو هامون رو در می آوردیم و ناهاری که آقای کمالی صاحب فروشگاه سفارش داده بود با سرعت تمام می خوردیم تا وقت بیشتری واسه استراحت داشته باشیم کمالی حسابی زحمت کشیده بود یه حصیر و یه روفرشی برامون توی انبار گذاشته بود ظهرها رگال شلوار ها رو جا به جا می کردیم و حصیر رو آخر مغازه پهن میکردیم و یکی دو تا از شلوارها رو هم تا میکردیم میذاشتیم زیر سرمون ۵ تاییمون دراز می کشیدیم و از هر دری حرف میزدیم یه روزایی هم همه سکوت می کردن و هر کسی غرق افکار خودش میشد یا از خستگی خوابمون می برد.یه روز الهام و فرزانه داشتند صورت همدیگه رو بند می انداختند،سپیده هم روی صندلی پشت صندوق نشسته بود و با دوست پسرش لاس خشکه میزد،من و مهسا کنار هم دراز کشیده بودیم یهو مهسا شلوار زیر سرش رو آورد نزدیک من و شونه به شونه ی من خوابید
با خنده پرسید: دیروز ظهر خوش گذشت !!
بهش نگاه کردم گفتم اره جات خالی…
با لحن جدی گفت نیلو انقدر نرو به این بچه کونی بده گشاد میشی دختر
خندیدم و به شوخی گفتم باشه از این به بعد به تو میدم
یه آخ جوووون کشیده ای گفت واسه چند لحظه بینمون سکوت حاکم شد

یهو پرسید:

_ نیلو اوپنی؟؟

+اره

چرخید سمتم و به پهلو شد دستش رو گذاشت زیر سرش

_چجوری اوپن شدی؟؟

+علی رو دوست دارم اونم دوسم داره بهم گفت اگه منو دوست داری بیا همه جوره مال هم باشیم جسم و روح و همه ی وجودمون رو با هم شریک شدیم.

ازش پرسیدم :تو چی تا حالا سکس داشتی؟؟
_ آره

  • اوپنی؟؟؟

_اوهوم ولی نه مثل تو از سر عشق و عاشقی
یه روز که تو حمام بودم عموم که فقط چند سال از خودمون بزرگتره اومد پشت در حمام در زد گفت مهسا بسته تیغ رو میدی عجله دارم تا در رو وا کردم که تیغ رو بهش بدم با دستش در رو هول داد اومد تو خواستم جیغ بزنم که چاقوی ضامن دارش رو گذاشت روی گردنم و گفت صدات در بیاد زنده ات نمیذارم از ترس فقط سر تکون دادم حمام آخر حیاط بود و باید خیلی بلند داد میزدم که کسی صدام رو بشنوه.یهو نفهمیدم چجوری لخت شد و کیرش رو با شدت و تا ته فرو کرد تو کُسم از درد زیاد اشکام بی وقفه می اومد با درد گفتم اخخخ که فشار چاقو رو روی گردنم حس کردم تو سکوت فقط اشک ریختم و عموی نامردم با تمام وجودش توی وجودم تلمبه میزد و هی تکرار می کرد کور خوندی به خیال خودت می ذاشتم این کُس و کون تنگ و کوچولو قبل از من سهم کسی بشه بعد از اینکه کارش تموم شد به سرعت برق و باد لباس پوشید و تهدید کرد بفهمم به کسی چیزی گفتی آبرو واست نمیزارم از حمام پرید بیرون من موندم با دنیایی از تنفر،انزجار،اشک و اشک و اشک …
یه قطره اشک از چشمش اومد پایین اما سریع خودش رو جمع کرد و یه خنده زورکی نشوند روی لبای صورتیش.
زبونم بند اومده بود نمیدونستم توی اون لحظه باید چی بهش بگم پرسیدم چرا اون حرفا رو بهت میزد؟؟با دوست پسرت دیده بودت؟؟
مهسا:نه بابا دوست پسر کیلو چند؟؟از صغیر و کبیر شون متنفرم جنس خودمونو عشق است.
داشتم به حسی که اون لحظه داشته فکر میکردم که بی هوا یه بوس روی لپم زد با یه لحن بامزه گفت فکرش رو نکن یا خودش میاد یا خبر مرگش…

مثل من حالت طاق باز دراز کشید و انگشتاشُ بین انگشتام جا کرد و دستم رو محکم گرفت،گفت غیر از علی با کسی دیگه هم سکس داشتی گفتم نه،گفت حرومش بشه و دستم رو محکمتر فشار داد و گفت:نیلو من لزبینم با تعجب گفتم:واقعا؟؟
_آره تینا دوستم که دیدیش چند باری توی حمام خونشون با هم لز کردیم
+وااا مگه میشه کیر ندارید که تو کُس هم بکنید
انگشت وسط و اشاره اش رو نشون داد و گفت به جاش این دو تا رو داریم بهتر از کیررررر

خندیدم و گفتم من که تا کیر علی نره تو کُسم ارضا نمیشم
_میخوای همینجا بدون کیر ارضات کنم که انقدر واسه من کیر،کیر نکنی
+برو بابا عمرا بشه
_باشه تو بسپار به من اگه نشد هر چی تو بگی
+اگه نشد هرچی من بگماااا
_الان یعنی قبول کردی؟
+اره زود باش خودت رو ثابت کن
با حرفاش بدنم داغ کرده بود و یه حالی شده بودم،حق هم داشتم یه دختر ۱۷،۱۸ ساله بودم و دوست داشتم همه چیز رو تجربه کنم و با کوچکترین حرف و اشاره سکسی تحریک می شدم.
مهسا با خوشحالی بالا تنه اش رو انداخت روی منو شروع کرد سر و صورتمو بوس کردن
با هر بوسی که از لبای نرمش می نشست روی صورتم بیشتر تحریک میشدم،یهو داغی لباشو روی لبام حس کردم یه بوس نقلی به لبام زد و خودش رو کشید عقب چشم تو چشم شدیم هر دومون پُر از حس خواستن بودیم یه اشاره به بچه ها کرد و گفت اینجا نمیشه بریم توی پرو.تا پا شدیم بریم الهام گفت کجا؟؟
مهسا گفت میریم پرو درد و دل کنیم تو بندت رو بنداز.
کف پرو کنار هم نشستیم سه طرفمون آینه بود و روبرومون در.با اشتیاق زیاد به هم نگاه کردیم و یهو لبامون توی هم گره خورد.شیرینی طعم لباش شهوتیم میکرد،من یه تاپ یقه گرد پوشیده بودم نصف سینه هام و خط وسطش پیدا بود مهسا هم یه تیشرت ساده پوشیده بود، با ولع خاصی لبای هم رو میخوردیم و زبونامون توی دهن همدیگه به نوبت در حال رفت و آمد بود،دستم رو سمت شکمش بردم و از زیر تیشرتش رد کردم نوک انگشتام رو آروم روی پوستش به سمت بالا کشیدم تا به سینه های کوچیک اما گردش رسیدم از روی سوتین چنگشون میزدم مهسا از لب هام جدا شده بود اومده بود از همون قسمت بالای لباسم سینه هام رو آورده بود بیرون و هی بوسشون می کرد گاهی زبونش رو می کشید بین خط سینه هام، منم سوتینش رو زدم بالا و دستم رو گذاشتم روی سینه اش برعکس کوچیکیشون یه نوک گرد و سفت داشتند.نوک سینه اش رو بین شَست و انگشت اشاره گرفتم و باهاش بازی میکردم ،تو اوج لذت بودیم مهسا با یه حرکت اومد نشست روی رون پاهام تیشرت و سوتینش رو در آورد خیلی سریع تاپ و سوتین من رو هم در آورد
چشمای کشیده و خمارش،لبای صورتیش،پوست گندمیش،اندام نحیف و لاغرش، سینه های گرد و کوچولوش که یه هاله ی قهوه ای تیره با نوکی گرد و سفت داشت در مقابل من با چشمای دُرشت عسلی،لبای سرخم،پوستی سفید و اندامی توپر و گوشتی سینه های گرد درشت با هاله ی صورتی و یه نوک کوچولو توی اوج عشق بازی و لذت بودیم
وقتی لبامون توی هم قفل می شد سینه هامون به هم مالیده میشد و حس بی نظیری بهم می داد تو ذهنم میگفتم کاش زمان متوقف بشه ساعت ها،روزها و حتی سال ها من توی همین حس و حال بمونم .مهسا از روی پاهام خودش رو کشوند پایین و باز نشست کنارم،زیپ شلوار جینم رو باز کرد و دستش رو برد توی شورتم کُس توپولم رو چنگ زد و انگشتش رو کشوند وسطش آه من و جووون گفتن اون توی هم ادغام شد من هم به تقلید از مهسا زیپش رو باز کردم و دستم رو رسوندم به کُس کوچولوش داغی کُسش داغترم کرد خیسی کُسش خیس تر،به خاطر تنگی اتاق پرو نمیشد مدل ۶۹ بشیم مهسا بهم گفت پاشو وایسا و پاهامو به دو طرف بدنش هدایت کرد شلوار و شورتم رو پایین کشید کُسم روبروی دهنش بود مثلث بالاش رو چندتا بوسه زد و سرشُ بیشتر فشار داد به لای پاهام زبونش رو از بالا به پایین کشید و روی لابیاهای(چوچول)بلندم مکث کرد چوچولهام رو کرد توی دهنش و یه اووووم زیر لبی گفت با یه ریتم خاصی مَک می زد یواش یواش زبونش رو می کرد توش در می آورد تا سوراخ کونم رو لیس میزد و دوباره مکیدن و لیسیدن و فرو کردن.حالا دیگه هم زمان با زبونش انگشت وسطش هم تو کُسم عقب جلو میکرد برای حفظ تعادلم کف دستام رو چسبوندم به آینه ی پشت سرش و از توی آینه خوردن کُس و کونم توسط یه دختر ریز نقش رو نگاه میکردم و با تک تک سلول هام لذت میبردم چند دقیقه بعد مهسا انگشت دومش رو هم جا داد تو کُسم معرکه بود نفسهامون تندتر و تندتر شد حس کردم دارم ارضا میشم با یه صدای خفیف گفتم دارم میشم لرزش پاهام رو حس می کردم تا جایی که میتونستم خودم رو فشار دادم روی دهنش و توی همون حالت ارضا شدم بدنم سست شد و نشستم توی بغلش،قطره های عرق روی بدن لختمون نشون از یه حس خوب داشت، دستام رو انداختم دور گردن و لباش رو بوسه بارون کردم بینیش رو چسبوند به بینیم و گفت حالا دیدی بدون کیر هم میشه،کاری باهات کردم که دیگه سراغ اون بچه قشنگ نری(منظورش دوست پسرم بود)به چشماش نگاه کردم و گفتم اما تو که نشدی
چشماشو ریز کرد و گفت مهسا جایی نمیخوابه که آب زیرش بره دختر جون من دوبار شدم
همون موقع صدای الهام اومد آجی،نیلو بیاین دیگه چی میگین به هم شما دوتا ای بابا ۱۰ دقیقه دیگه در رو باید باز کنیم فرزانه جون برای هممون کیک شکلاتی آورده بیاین با قهوه بخوریم.سرم رو بردم نزدیک گوش مهسا نرمی گوشش رو به دندون گرفتم آروم تو گوشش زمزمه کردم خوشگله دیگه نمک گیرت شدم منم عاشق غذاهای خوش نمک
یه جووون کشیده ای گفت زبونشو روی لباش کشید خندید و گفت در خدمتم بعدشم یهو اخم کرد گفت پاشو خودمونا جمع و جور کنیم تا کمالی تو همین پرو کون دوتامون نذاشته…

چند روز بعد مهسا و الهام خبر دادند که باباشون به خاطر فاصله زیاد محل کار با خونشون اجازه سر کار اومدن بهشون نمیده و از فردا نمی آید ،یهو غم عالم نشست رو دلم بغض کردم و چشمام پر اشک شد زود رفتم انبار که کسی متوجه حالم خرابم نشه پشت سرم مهسا هم اومد از پشت شونه هام رو گرفت برم گردوند سمت خودش گفت:چته بابا مثل دختر تیتیش مامانیا چشمات پر اشک میشه من زود به زود میام میبینمت تازه تو را پیدا کردم به این راحتی ولت نمیکنم و لباش رو گذاشت روی لبام یه بوسه طولانی لبهام رو مهمون کرد و بعدش بدون اینکه نگاهم کنه از انبار رفت بیرون…
ومن هنوز بعد از گذشت سال ها طعم لبهاش رو فراموش نکردم

پ ن=اولین باری بود که خاطره نوشتم اونم با تمام جزئیات بی شک بدون اشکال نیست،این خاطره حدود ۱۶،۱۷ سال قبل اتفاق افتاده از اون اتفاقاست که هر موقع یادش می افتم لبخند میزنم چون با تمام وجودم و به خواست خودم تجربه اش کردم و یکی از شیرین ترین تجربیات سکسی منه.

نوشته: nilou6090


👍 12
👎 2
16701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

949700
2023-09-26 15:35:14 +0330 +0330

هیچ دختر لزبینی نمیگه با فلانی «لز کردم»
از همینجا مشخصه یه پسر کصمغز جقی هستی

0 ❤️

955797
2023-11-02 01:17:12 +0330 +0330

@مارشال دودول
عهههه خیلی تابلو بود پسرم؟؟؟؟
🏆🏆مچ گیرترین کاربر تقدیم تو🖕

0 ❤️