کارمند متاهلم زیرخوابم شد (۱)

1401/09/03

سلام . من جوادم و مدیر فروش یک شرکت بزرگ دارویی هستم . داستان من از روز اول شروع کارم آغاز شد . روز اول یکی یکی کارمندا رو میخواستم دفترم و خلاصه شرحی از کار و فعالیت شون میگرفتم . حالا بگذریم که هر کدوم سعی میکردن به نوعی توجه منو به خودشون جلب کنند و به سمت بالاتری تو شرکت دست پیدا کنند ، تا اینکه نوبت به خانم قاسمی رسید . به محض ورود به دفتر با اینکه محجبه بود ولی با دیدنش قند تو دلم آب شد … لامصب خیلی خوشگل و تو دل برو بود . چشماش واقعا سگ داشت . شبیه این دخترای نقاشی های مینیاتوری بود . نشست شروع کرد به توضیح دادن کاراش و یه کم هم از زندگیش گفت . خانم قاسمی همسر یکی از مسئولین شهر بود که غیر بومی بودن و با انتقال شوهرش به شهر ما ، اونم بخاطر اینکه غریب بودن و فامیلی اونجا نداشت به شوهرش فشار آورده بود که جایی مشغول کار بشه و نهایتا سر از شرکت درآورده بود . بخاطر اینکه با پارتی شوهرش براحتی در شرکت یه کار اداری بهش داده بودن ، عموما کارمندا ارتباط و رفتارشون باهاش خوب نبوده و بعضی از مردا هم ظاهرا بهش نظر داشتن و وقتی بهشون روی خوش نشون نداده ، شروع به اذیت کردنش می‌کنند و در کل از فضای حاکم بر شرکت به شدت گلایه داشت و حتی حین تعریف وقایع چند قطره اشک هم از چشماش سرازیر شد . بهش گفتم نگران نباش خودم حمایتت میکنم و دیگه کسی نمیتونه اذیتت کنه . فعلا تو قسمتی که هستی کار کن تا یه شغل مناسب دیگه بهت بدم . خیلی خوشحال شد و عین بچه ها هی پشت سر هم از من تشکر می‌کرد و شادی درونی شو نمیتونست پنهان کنه . این شروع آشنایی من و خانم قاسمی شد و چند ماهی از شروع کار من در شرکت گذشت و تو این فاصله چند نفر رو جابجا کرده بودم و حتی یک نفر رو هم به خاطر تخلفات مالی اخراج کرده بودم . کارها تقریبا روی روال مناسبی پیش می‌رفت و نمودار فروش هر روز بهتر میشد . ولی یه مشکلی وجود داشت … من فرصت آنالیز گزارش‌های روزانه همه بخش‌ها رو نداشتم و لازم داشتم یه نفر با آنالیز گزارش ها ، خلاصه اونها رو به صورت عددی و نموداری برام آماده کنه . اینجا بود که بخاطر رشته تحصیلی خانم قاسمی به فکرم رسید مناسب ترین فرد برای این کار باشه و با توجیه کردنش به کار جدید ، کارش رو در دفتر مستقلی شروع کرد و قرار شد دیگه مستقیما با خودم کار کنه . اینجوری منم فرصت داشتم بیشتر ببینمش و از دیدن و هم صحبت شدن باهاش بیشتر لذت ببرم . در ضمن لطف و توجه من به خانم قاسمی باعث شده بود شوهرش به نشانه تشکر در چند مورد شرکت رو حمایت کنه . در هر صورت امیدی به ایجاد رابطه و سکس باهاش نداشتم چون اولا خودش محجبه بود ، دوما شوهرش از مسئولین بود و کسی خایه نمی‌کرد همچین ریسکی کنه … رفت و آمدهای خانم قاسمی به دفترم بیشتر شده بود و مدام گزارش‌های روزانه رو می آورد و برام توضیح می‌داد. روزهایی هم که نبودم یا تو ماموریت بودم تحویل دفتر میداد و من با بهانه های الکی بعد از دیدن گزارش ها صداش میکردم و ازش سوال می‌پرسیدم… روزها به همین منوال می‌گذشت که متوجه شدم کم کم برای توضیح گزارش‌ها روی سیستم ، میاد پشت میز منو خودشو در نزدیک ترین وضعیت به من قرار میده و شروع میکنه به توضیح دادن ، این نزدیکی باعث می‌شد که عطر تنش هوش از سرم ببره و خیلی وقتها هم تماس‌های جزئی دست و بدن پیش می اومد که اصلا عکس العمل خاصی نشون نمی‌داد. کم کم در مراجعات به دفتر از جزئیات زندگیش میگفت که وقتی میره خونه عموما تنهاست و شوهرش شبا دیر میاد خونه و یا بیشتر وقتا تو ماموریت هست و حتی شبا نمیاد . با صمیمی تر شدن رابطه مون خودش بهم پیشنهاد داد که وقتی تنهاییم با اسم کوچیکش صداش کنم … اسمش سمیه بود . همه اینها رو به عنوان علامتی برای شروع رابطه فرض میکردم و با خودم میگفتم داره چراغ سبز نشون میده . ولی باید مطمئن میشدم . یه روز که باز خودشو چسبونده بود به صندلی منو داشت نمودارها رو تشریح می‌کرد، گفتم سمیه چه عطری میزنی ؟ آدمو مست میکنه … یهو با ذوق پرسید ؟ راستی ؟ خوشتون اومده ؟ گفتم مگه میشه آدم از عطری به این خوبی بدش بیاد ؟ و سمیه یهو وا داد و گفت : مرسی… خیلی امیدوار بودم که خوشتون بیاد … منم با حالت شوخی و لبخند گفتم : دختر مواظب باش … یهو خیلی خوشم بیاد کار دستت میدم هاااا … اونم زیر لبی با حالت ناز و کرشمه گفت : من که از خدامه … واااای … باور نمیکردم سمیه این حرفو گفته باشه … همینطور که روی میزم خم شده بود و با ماوس داشت کار می‌کرد، بهش فرصت ندادم و دستم رو از روی چادرش گذاشتم رو باسنش و گفتم : منم که از خیلی وقت پیش از خدام بود عزیزم و خم شدم و یواشکی یه بوسه ریز از صورتش … جایی نزدیک گوشه لبش برداشتم … یه لحظه غیر ارادی خوشو عقب کشید و با ناز گفت : جواااااد … یهو یکی میاد تو میبینه … گفتم عزیزم نگران نباش هواسم هست . تو این فاصله دستم همچنان روی باسنش بود … عجب کونی داشت ! برجسته و گوشتی و نرم … کیرم داشت تکون می‌خورد… احساس می‌کردم دارم بهترین لحظات زندگیم رو تجربه میکنم … کسی رو که آرزوشو داشتم و برام غیر ممکن می‌نمود رابطه داشتن باهاش … الان خودش پیشنهاد رابطه داده بود … گفتم : سمیه ؟
س : جانم
ج : میخوامت … خیلی وقته حسرت داشتنت رو میکشم
س: ( با لبخند و ناز ) میدونم … کم با چشمات منو نخوردی … حواسم بود … حالا خوبه چادری بودم وگرنه خیلی وقت پیش کارم تموم بود
دستم کم کم از روی باسنش سر خورده بود لای پاهاش و از پشت یجورایی از روی چادرش لای پاهاشو میمالیدم … و در همین حالت پرسیدم : تو چی ؟ دلت منو نخواسته بود ؟
س: ( با آه کوچکی که از گلوش در اومد ) چرا … خیلی … ولی میترسیدم کاری کنم … همش منتظر بودم تو یه کاری کنی و پا پیش بذاری …
ج: خدا رو شکر که بالاخره از منظور هم با خبر شدیم و روزهای خوبی انتظارمون رو میکشه … حالا یه بوسه کوچولو از اون لبات بده که هلاکتم … بعدش فعلا برو تا منشی شک نکرده تا بعدا با هم هماهنگ بشیم .
برگشت سمت منو یه لب سطحی ازش گرفتم ولی این تازه عطش منو شعله ور کرد و یهو دستمو گذاشتم پشت سرش و افتادم به جون لبهاش … چه بخور بخوری راه انداختیم … زبونهای دوتامون دیوانه وار تو دهن همدیگه چرخ میزد … تا اینکه خودشو با زور ازم جدا کرد … صورت سفیدش عین لبو سرخ شده بود … خودشو مرتب کرد و از اطاق خارج شد . بعد از پنج دقیقه بهم تو واتساپ پیام داد … جواد ؟
ج: جانم ؟ عشقم …
س: حالم بده …
یک لحظه ترسیدم … گفتم کیر تو این شانس … خانم عذاب وجدان گرفته و پشیمون شده …
ج : چرا عزیزم ؟ من که حالم عالیه …
س: دیوونه … دلم بغلتو میخواد … حالمو با اون لبهای داغ و اون دستمالی کردنات خراب کردی …
نفسم اومد سر جاش … تو دلم گفتم : آخيش…
ج: عشقم منم میخوامت … جواد کوچولو سیخ شده حقشو میخواد
س: وووویی … منم بد جور خیس شدم
ج: چیکار کنیم عشقم ؟ الان که نمیشه کاری کرد
س: چرا نمیشه ؟ من میخوام مرخص ساعتی بگیرم برم خونه … تو هم بعد از وقت کاری بیا خونه ما … شوهرم امشب نیست ، ماموریته
خدایا … باورم نمیشد با این سرعت به زن آرزوهام برسم …
ج: باشه عشقم برو … فقط تا پایان وقت کاری من از انتظار سکته نکنم خوبه
س: هول نباش … بهش میرسی … فقط قول بده منو رها نکنی و زود ازم سیر نشی
ج: نفسم این چه حرفیه ؟ من از روز اول که دیدمت عاشقت شدم … مگه میتونم ازت جدا شم ؟؟
س: واااای مرسی عشقم … پس من رفتم … منتظرم … فعلا 💋
ج : اوکی عشقم … مواظب خودت باش 💋
داشتم به خودم افتخار میکردم که بالاخره تونستم مخ خانم قاسمی رو بزنم … هر چند در واقع اون بود که مخ منو زده بود وگرنه من دل و جیگر این کار رو نداشتم … با این وجود در میان همه مردای شرکت که میدونم براش له له میزدن … این من بودم که تونسته بودم تصاحبش کنم … دوسداشتم پاشم تو شرکت داد بزنم سمیه مال خودمه … و به همه فخر بفروشم … یک ساعت زودتر از شرکت در اومدم و سریع رفتم خونه یه دوش گرفتم و به خودم صفایی دادم و لباسام رو عوض کردمو گفتم میرم ماموریت … فردا صبح زود جلسه هیات مدیره داریم که باید گزارش بدم و از خونه زدم بیرون … سر راه یه دسته گل رز گرفتم و مستقیم با لوکیشنی که سمیه فرستاده بود مسیر خونه شون رو در پیش گرفتم .
در بدو ورود با دیدن هیکل ناز و غیر قابل باور سمیه ، خشکم زد … خدایا این همه زیبایی و جمال و تناسب اندام … یه تاپ مشکی کوتاه با یقه باز و ناف بیرون … و یک دامن کوتاه کشی که برجستگی کون خوش فرمش رو در مقابل کمر باریکش صد چندان کرده بود . پاهای خوش تراش و کشید با سینه های ۸۵ … داشتم از احساس خوشبختی سکته میکردم … سمیه که خودش متوجه شده بود با لبخند شیطنت آمیزی جلوم یه چرخی دور خودش زد و گفت : چطورم ؟
ج: واااااوووو … محشری … زیباترین زن دنیا در مقابلم ایستاده …
ناخودآگاه جلو رفتم و گلها رو گذاشتم روی کنسول کنار درب ورودی و سمیه جونم رو به آغوش کشیدم … لبهام رو گردنش بود و بوسه های ریزی روی گردن و لاله گوشش میزدم و از عطر همیشگی اش که کل فضای خونه و وجودش رو فرا گرفته بود لذت می‌بردم. بعد از خودم جداش کردم و دوباره از پایین تا بالا نگاهش کردم و اینجا متوجه لبهای عطشناک سمیه شدم و در کسری از ثانیه ، لبهامون به هم قفل شد . چند دقیقه طولانی به لب بازی گذشت تا اینکه از هم جدا شدیم و منو به سمت هال هدایت کرد . قبل از اینکه بخوام بشینم ، دستمو گرفت و کل خونه رو چرخوند و نشونم داد … واقعا خونه با سلیقه ای داشت . تمیزی و هنر و ظرافت از جزء جزء خونه معلوم بود . بعد منو برد آشپزخونه و مستقیم سر اجاق گاز و درب یکی از قابلمه ها رو برداشت و گفت : غذای مورد علاقه تو گذاشتم … خودم به محض ورود به خونه بوی غذا رو حس کرده بودم … قرمه سبزی … غذایی که اگه هر روز هم بخورم چشمم ازش سیر نمیشه … و اینو سمیه میدونست … سمیه که سر قابلمه داشت غذارو نشونم میداد منم از پشت بغلش کرده بودم و تو گوشش نجوا میکردم : مرسی عشقم … واقعا مرسی … غافل از اینکه کیرم سیخ شده و از پشت روی شیار کون سمیه فشارش میدم … سمیه درب قابلمه رو گذاشت و برگشت سمت منو دستشو از روی شلوار کشید روی کیرم و گفت : انگار جواد کوچولو تا حقشو نگیره نمیذاره آب خوش از گلومون پایین بره …

ادامه...

نوشته: جواد


👍 66
👎 12
194301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

903910
2022-11-24 01:27:45 +0330 +0330

حس خوبیه. خوب نوشتی.

1 ❤️

903911
2022-11-24 01:28:09 +0330 +0330

جواد دول به لبات

3 ❤️

903912
2022-11-24 01:28:14 +0330 +0330

زود قسمت بعدی رو بفرست
اینجور داستانها، خیلی تحریکم میکنه

0 ❤️

903915
2022-11-24 01:46:11 +0330 +0330

این داستان تکراریه تو همین سایت قبلا منتشر شده مدیر دقت کن

0 ❤️

903926
2022-11-24 02:04:22 +0330 +0330

کیرم دهن هر کسکشی ک با زن متاهل سکس میکنه تیتر داستانو خوندم اومدم فحش بدم فقط لاشی حروم زاده

1 ❤️

903940
2022-11-24 03:17:49 +0330 +0330

شادی درونی!!! کمرشکنه این حرف اصن! کم کسشعر بنویسید لطفا

0 ❤️

903947
2022-11-24 04:08:19 +0330 +0330

کسکش یه ساعت کستان تعریف کردی آخرش سکس شروع نشده ریدی تو داستان تمومش کردی؟؟؟

1 ❤️

903966
2022-11-24 06:36:34 +0330 +0330

تا اینجا که داستان خوب پیشرفته. منتظر ادامه اش هستم.

0 ❤️

904001
2022-11-24 12:52:14 +0330 +0330

پیچاقبه

0 ❤️

904002
2022-11-24 12:53:50 +0330 +0330

خیلی هم عالی. حسابی لذت ببر. تجربه خوبیه.

0 ❤️

904005
2022-11-24 13:28:39 +0330 +0330

میوه صبر پیروزی است، درکت می کنم سخته تحمل کردن تا به عشقت برسی

0 ❤️

904085
2022-11-25 06:57:13 +0330 +0330

کل داستان ی طرف. جمله اخر ی طرف خخخخخ

1 ❤️

904088
2022-11-25 07:08:46 +0330 +0330

کارت درسته ادامه جوادی 🙌🏻

0 ❤️

904163
2022-11-25 23:47:21 +0330 +0330

راست شد آنتنم

0 ❤️

904229
2022-11-26 07:38:37 +0330 +0330

نمیدونم چرا زنای محجبه اونم شوهردار و خوش هیکل کردن دارن
این زنا بخاطر نوع پوشش ادمو بیشتر تحریک میکنه جوریکه تو سکس
لباس زیرشو پاره میکنی و شهوت و حشر گاییدنش چند برابره
چون هم محجبس و هم شوهردار 👙💄👠

0 ❤️

904262
2022-11-26 12:15:14 +0330 +0330

جواد جان داستانت خوب بود ولی اون از کجا میدونست تو قرمه سبزی دوست داری؟بعدشم مگه تو مدیرهای فروش هم میتونن کسی رو اخراج کنن؟و اینکه چرا هرچی مدیر و رده های بالای شرکت و اداریه تو شهوانیه .نکنه الان رایسی و بهجت و خامنه‌ای هم اینجا باشن

1 ❤️

904684
2022-11-29 18:14:57 +0330 +0330

داستانت تا اینجاش یه داستان خطی ساده بوده بدون هیچ گره یا پیچ خاصی و همه چیز شیک و مجلسی و قشنگ همونجوری که باب دل تو بوده پیش رفته
اینکه این قسمت هیچ سکسی نداشت یه امتیاز منفیه حالا تا بقیشو ببینیم چی میشه

0 ❤️

913948
2023-02-07 02:58:34 +0330 +0330

چرا ۶۶ تا لایک خورد؟؟؟

0 ❤️