آلاله مادرخوانده ی من (۲)

1401/03/25

...قسمت قبل

-ببینم دوست داری یکمی دیوونه بازی در بیاری مها جون؟؟
+آره.خودت میدونی که من همیشه پایه م.
-پس بیا بالا.
نشستم تا مها راحت بتونه پشتم سوار بشه.دستاش رو حلقه کرد دور گردنم و پاهاش رو گره زد به کمرم.توی ساحل راه میرفتیم و هرچی ترانه که با هم گوش میدادیم و میدونستیم دوتامون از حفظ هستیم رو زمزمه میکردیم.
مها چونه اش رو گذاشت روی شونه ام و منم هر از چند گاهی صورتم رو برمیگردوندم و بوسش میکردم.
+حواست هست داری بدجوری دلبری میکنی خوشتیپ من!!؟؟اینقدر که بوسم میکنی اگر لوس شدم نگی چطور شداااا!!
-باشه پس!! فهمیدم.دیگه بوست نمیکنم.
+خیییییلی بدی.دیوونه من منظورم این بود که هیچوقت یادت نره بوسم کنی.اصلا میدونی چیه آراد؟
چیه؟
+فکر کنم دیگه کار از کارم گذشته.رسما عاشقت شدم.فکر نمیکنم بتونم حتی یه لحظه دوریت رو تحمل کنم.از اون طرف بدجوری ترس افتاده توی دلم.
-ترس چی مثلا؟؟
+ترس اینکه یه روزی بهم بگی دیگه دوستَم نداری.
آروم پایین گذاشتمش و برگشتم طرفش.روبروی هم ایستاده بودیم.دستام رو دو طرف صورتش گذاشتم.یعنی تو این لحظه قشنگ میخوای به چیزای بد فکر کنی؟؟دلت میاد خوشکل من؟؟
پشت سر هم لباش رو میبوسیدم و کمی بعد لبام رو بردم سمت گردنش.دستام رو دور کمرش حلقه کردم و محکم تو بغلم جاش دادم.
با صدای آلاله از هم جدا شدیم.
×اووووووه!!چه خبرتونه.ما هم اینجا هستیما.!!دلم پوسید از تنهایی به خدا.دیگه داره کم کم حسودیم میشه.
چهره ش رو در هم کشید مثل کسایی که میخوان ناز کنن گفت:یکمی هم به فکر من باشین دیگه.شوهرم که ول کرد رفت لااقل شما دو تا تنهام نزاریم.
+من قربون آبجی خوشکلم بشم که تنها شدِ.نظرتون چیه بریم توی ویلا یه کمی آفتاب بگیریم و ریلکس کنیم؟؟
با موافقت هر سه تامون رفتیم سمت ویلا.
تیشرت و شلوارکم رو در آوردم و فقط یه شرت پام بود.مها و آلاله هم رفتن داخل ویلا تا لباس عوض کنن.
هر کدومشون فقط یه شرت و سوتین پوشیده بودن و پوست سفید و شفافشون خودنمایی میکرد.دست و پاهای کشیده و ظریفشون که به خاطر ورزش و رژیم هایی که داشتن چشم هر ببیننده ای رو مسحور میکرد.
همونجور که دراز کشیده بودم نیم خیز شدم و سرم رو سمتشون برگردوندم.عینک افتابیم رو کمی پایین اوردم و بهشون خیره شدم.
-وای وای وای.!!خانومای خوشکل جایی تشریف میبرید؟؟در خدمت باشیم!!!
مها اومد سمتم و کف پاش رو گذاشت روی سینم.
+ای پسره ی هیز.چشم چرونی میکنی آره؟؟حقتِ که تنبیه بشی.
همونطور که دراز کشیده بودم نشست روی پاهام و خم شد تا لباموم رو ببوسِ.
صدای آلاله اومد که گفت:دختره ی ندید بدید کشتی پسرم رو.اومدیم آفتاب بگیریم نا سلامتی اینکارا چیه؟؟مادرش اینجا نشسته ها.
نمیدونم چرا ولی از جمله ش خوشم اومد.
سه تامون به ترتیب دراز کشیده بودیم که آلاله گفت اینجوری خشک و خالی نمیشه.من چند تا نوشیدنی بیارم زود میام.در همین حین که آلاله رفته بود من گوشی مها رو از کنارش برداشتم تا ببینم ساعت چنده.از واتس آپ یه پیام بالای صفحه ظاهر شد که من بدون قصد و غرض خوندمش.
پیام از طرف آلاله؟؟تعجب کردم اونکه توی ویلا بود چرا پیام داده؟؟
پیام رو که خوندم برای چند لحظه چشمام چهار تا شد.
نوشته بود:
کوفتت بشه این کیری که خودم برات جورش کردم.از رو شلوار اینجوری هست وقتی بزرگ بشه چطوری تحملش میکنی؟؟
گوشی رو گذاشتم سر جاش و چند لحظه صبر کردم و بعد مها رو صدا زدم.
-عزیزم فکر کنم صدای پیام از گوشی تو اومد بیا بگیر.طوری وانمود کردم که یعنی من ندیدم.
تقریبا توی شوک بودم که این دو تا خواهر چطور میتونن اینقدر با هم راحت باشن سر این مسائل.اصلا ممکنه همچین چیزی؟؟
وقتی بهش فکر میکردم که آلاله راجع به کیر من به خواهرش نوشته دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.کیرم حسابی شق شده بود.حتی دیگه تبدیل شد به شق درد.

دست مها رو گرفتم و از در پشتی بردمش سمت یکی از اتاق های طبقه پایین.
-مها جون فکر کنم آب و هوای دریا به ایشون(به کیرم اشاره کردم)ساخته.دیگه خودت باید یه جوری از خجالتش در بیای.
+به به!!پس شازده بیدار شده؟!ای کلک آخر هیز بازیات کار دستت داد.
مها روی تخت نشست و منم همونطور که ایستاده بودم کیرم رو سمت دهنش بردم.داغی دهنش حسابی کیرم رو سر حال کرد و برجور لذت میبردم.
لای در کمی باز بود و من احساس کردم سایه یه نفر رو دیدم.با خودم گفتم حتما آلاله ست چون دیگه کسی نمیتونه باشه.با این فکر شهوتم بیشتر شد.سر مها رو ثابت گرفتم و خودم توی دهنش عقب و جلو میکردم.
برش گردونم و لبه ی تخت حالت داگی به خودش گرفت.زبونم رو از بالا تا پایین کسش کشیدم و کمی داخل کردم.صدای ناله های مها دیگه در اومده بود.سر کیرم رو خیس کردم و آهسته داخل کسش کردم.فکر اینکه آلاله داره تماشامون میکنه توی سرم میپیچید.بعضی وقت ها احساس لذت همراه با حس گناه میتونه آدم رو تا حد بینهایت ببره.
خودم دراز کشیدم تا مها روی من قرار بگیره.
سرش رو سمت خودم کشیدم تا لباش رو بخورم.کیرم رو با سوراخ کسش تنظیم کردم و دو مرتبه داخل شدم.
مثل دیوونه ها به جون لباش افتاده بودم.احساس قدرت میکردم و سرعتم رو هم بالاتر میبردم.صدای مها دیگه عملا تبدیل شده بود به جیغ.
نشستم و در همون حالت مها نشسته بود روی کیرم و منم کمکش میکردم تا روی کیرم بالا و پایین بشه.
محکم به خودم فشارش دادم و با قدرت آبم رو تخلیه کردم داخلش.بدن هامون خیس عرق شده بود.هر دومون ولو شدیم روی تخت.چشمام رو روی هم گذاشتم.
یعنی واقعا آلاله همه این اتفاق رو دیده؟؟؟
.
.
شب جلو تلوزیون دراز کشیده بودم و سر مها هم روی شونه و دست چپم بود.موهاش رو نوازش میکردم و در حال تماشای موزیک ویدئو بودیم.
آلاله اومد و کنارمون روی کاناپه نشست.چهره ی مظلومانه ای به خودش گرفت و گفت:
شما چرا اینجوری هستین.؟؟آدم حسودیش میشه آخه.
مها دستش رو سمتِ آلاله دراز کرد به نشانه ی تایید که یعنی تو هم بیا پیشمون.آلاله هم دست راستم رو صاف کرد و سرش رو گذاشت روی شونه ام و کنارمون دراز کشید.انگشت هاشون رو توی هم قفل کردن و گذاشتن روی شکم من.فقط به درگاه احدیت دعا میکردم کیرم توی این هیر و ویر بلند نشه.خجالت میکشیدم که مها رو به آلاله گفت
+خوشکلم ایندفعه چون شوهرت نیست اجازه دادم از شونه ی عشقم استفاده کنی.ولی حواست باشه فقط وقتی من هستم اجازه داری.یه وقت سوء استفاده نکنی.
آلاله چهره ی جدی به خودش گرفت و جواب داد…
×نه بابا!!!اومدی دل پسرم رو قاپیدی حالا واسه خودم فاز بر میداری.؟؟پیاده شو با هم بریم خانومی‌…
صدای خنده ی مها بلند شد.
+اگه اینجوریاست پس لابد منم خاله شَم آرررره؟؟
مها لپم رو کشید و به حالت مسخره گفت:
-گوگولی خاله!!!دیگه حتما میری جهنم.آخه با خاله ت سکس کردی.
با اخم بهش گفتم:
-نکن دیگه دختر خوشم نمیاد.بچه شدی؟؟این کارا چیه؟؟
×پسرم راست میگه.اذیتش نکن که با من طرفی.
-شما دوتا انگار جدی جدی قصد دارین رو اعصاب من راه برین نه؟؟میخواین تا من برم شما راحت باشین؟؟
+باشه حالا عشقم.شوخی بود دیگه.خواستیم یکم حال و هوامون عوض بشه.الان میرم یه چیزی میارم که واقعا الان میچسبه.اگر گفتین؟؟؟
-لابد میخوای دوباره بری انبار سر وقت مشروبای بابا مگه نه؟؟
+با اجازتون آره.آبجی تو هم بیا کمک تا قشششنننگ بساط رو بچینیم لذتشو ببریم.
اونشب چون فکرم مشغول بود بیشتر از حد معمول خوردم.اما نمیدونم چرا طعم همیشگی رو واسم نداشت.انگاری تغییر کرده بود.سرم دیگه تقریبا مال خودم نبود.اخرین تصویری که یادم مونده از اون شب خنده های بلند آلاله و بوسه های مها روی لبمِ.مثل کسی که بیهوش میشه خوابم برد.
با یه سر درد شدید چشمام رو به زور باز کردم.خودم رو دیدم که لباس تنم نیست.
سرم رو که چرخوندم یهو مثل جن زده ها بلند شدم و نشستم.
بابام کنارم روی مبل نشسته بود و سیگارش هم گوشه ی لبش بود.انگار منتظر بود که بیدار بشم.کمی اونور تر مها و آلاله خوابیده بودن که وضعشون بهتر از من نبود.خشکم زده بود و دست و پاهام بی حس شدن.
بابام سیگارش رو بین دو تا انگشتاش گرفت و گفت:این چه اوضاعی هست پسر؟؟مگه مغزت پاره سنگ بر داشته؟؟
توی اون لحظه زبونم بند اومده بود.مغزم به زبونم فرمان نمیداد.
بابام سیگارش رو توی پیک مشروب روی میز خاموش کرد.
+من میرم شما هم خودتون رو جمع و جور کنید برگردین.
نکنه بابام فکرای بدی راجع به ما کرده باشه؟؟اصلا با این اوضاع مگه دیشب چه اتفاقی افتاده؟؟اصلا سابقه نداشته این اتفاق برای من افتاده باشه.با هزار فکر و خیال سمت خونه راه افتادیم.از خجالت فقط تا دم در خونه رفتم و آلاله رو رسوندم.
چند مدتی به بهانه های مختلف جلو چشم بابام آفتابی نشدم تا اینکه آلاله بهم زنگ زد گفت امشب یه کار مهم باهات دارم.دعوتم کرد تا شام برم پیششون.وقتی رسیدم در کمال تعجب دیدم که عمه ام هم اونجاست.چون میدونستم بعد از ازدواج بابام اصلا با هم رابطه ی خوبی ندارن متعجب شدم.
چهار نفری دور میز جمع شدیم و آلاله هم مشغول پذیرای بود.رفتارش با همیشه تفاوت داشت.همش یه حالت تبسم روی لباش نقش میبست.حسابی به خودش رسیده بود.اما من دلیلش رو هنوز نمیدونستم.مشغول صحبت بودیم که رفت و با یه پاکت توی دستش برگشت.
با استرس نگاهش میکردم که شروع کرد به صحبت کردن.
+خب حالا لطفا حواس ها به من باشه چون حرف مهمی دارم و دلیل دورهمی امشب هم همینه.در واقع یه خبر فوق العاده براتون دارم.
تقریبا دیگه میتونستم حدس بزنم که میخواد چی بگه.
+قرارِ یه عضو جدید به خانوادمون اضافه بشه.
آزمایش بارداریش رو باز کرد و نشونمون داد.
در کمال تعجب دیدم که عمه م خنده ی بلندی به حالت تمسخر انجام داد.بابام همونطور که نشسته بود دستاش رو به هم گره زد و چشماش رو بست.یه نفس عمیق کشید و بعد از چند لحظه دستاش رو توی موهاش برد و تکیه زد.
عمه ام سرش رو چرخوند سمت بابام و گفت:
چی بهت گفتم داداش؟؟حالا باز منو مقصر بدون.
بابام بدون اینکه چیزی بگه کتش رو تنش کرد و رفت.عمه م هم چند لحظه سرش رو تکون داد و بعد از بابام رفت.
هاج و واج مونده بودم که چه اتفاقی داره میفته.آلاله رو نگاه کردم که بدجوری خورده بود تو پَرش.اشکاش سرازیر شدن و صدای هق هقش توی خونه میپیچید.
کنارش نشستمو دستم رو دور کمرش انداختمو بغلش کردم.سرش رو به سینه ام چسبوند و گریه هاش بلند تر شد.چیزی بهش نگفتم تا راحت خودش رو خالی کنه.بغض گلوی خودم رو هم فشار میداد.آروم نوازشش میکردم.
چند ساعتی گذشت و از بابام خبری نشد.آلاله چون سر درد داشت خوابید.به بابام زنگ زدم که کجایی چرا هنوز نیومدی خونه گه گفت من امشب هتل میمونم.آدرس رو ازش گرفتم و رفتم پیشش تا بدونم چی شده.دلشوره ی عجیبی توی دلم حس میکردم.
وقتی بابام رو دیدم اصلا رنگ به صورت نداشت.مثل کچ دیوار سفید شده بود.
-بابا حالت خوبه؟؟چیزی شده؟؟
بدون اینکه چیزی بگه رفت و خوابید روی تخت.
-با توئم بابا!!!نمیخوای چیزی بگی؟؟مردم از نگرانی.تو الان باید خوشحال باشی که رابطه ت با آلاله داره ریشه میزنه و محکم تر میشه.داری بابا میشی.کجای این بدِ؟خب بچه دار شدن از مزایای ازدواجِ دیگه.اگر ترس به دلت افتاده قبول!! اما چرا با زن بیچاره ت اونطوری رفتار کردی؟؟اون چه گناهی کرده؟؟جوونه معلومه که دوست داره مادر بشه.
میفهمیدم که بغض بدجوری گلوش رو گرفته.
بالاخره با کلی اصرار شروع کرد به حرف زدن.
باید یه چیزی رو بهت بگم پسرم.
چی؟؟خب بگو تا این نگرانی منو نکشته.
راستش من قبل از اینکه با آلاله ازدواج کنم به اصرار خواهرم کاری کردم که هیچوقت جراتش رو پیدا نکردم که به آلاله بگم.
چیکار کردی؟؟
من عمل وازِکتومی(عملی که باعث میشه مردها نابارور بشن)انجام دادم…
اونجا بود که به معنی واقعی ریدم به خودم و ترس تمام وجودم رو گرفت…

پایان بخش دوم

ادامه...

نوشته: blue eyes


👍 132
👎 5
123801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

879561
2022-06-15 02:23:57 +0430 +0430

ادامه ندی بهتره 😂😂😂👍

0 ❤️

879566
2022-06-15 02:48:06 +0430 +0430

این است قدرت عمه 😂😂😂

2 ❤️

879601
2022-06-15 05:34:19 +0430 +0430

داستانی جذابه ولی یه اشکال خیلی بزرگ داخل داستان مشهوده .پدرآراد طبق نقل قول (آخرداستان قسمت دوم) وازکتومی کرده و مادرناتنی ایشونم همه روجمع کرده و مژده حاملگیشو بیان کرده.نکته عجیب اینجاست که کسی وازکتومی میکنه هیچوقت جلوگیری نمیکنه و همسرایشون بعدازچندین بارنزدیکی باید متوجه بشه که حامله نمیشه .مگه اینکه طرف خیلی شوت باشه که این نکته ظریفو متوجه نشده باشه.واینجای داستان متاسفانه بااشکال مواجه میشه . امیدوارم موفق باشید مابقی داستان زیبا بود


879621
2022-06-15 08:09:47 +0430 +0430

سلام خدمت دوستان.هر نوشته ای بالاخره اشکالات خودش رو داره قطعا. اما در رابطه با نکته ای که لاله خانوم اشاره کرد بگم که توضیح داده شده که آلاله خبر نداشته که شوهرش بچه دار نمیشه پس دلیلی نداشته که پیشگیری از حامله گی نکنه.

3 ❤️

879623
2022-06-15 08:25:00 +0430 +0430

سلام . خوب می نویسید و چقدر بهتر میشه اگر قواعد دستور زبان شیرین فارسی را نیز چه به لحاظ املایی و چه از نظر انشایی رعایت کنید . ما واژه " حامله گی " نداریم همانطور که واژه " خسته گی " نداریم ! وقتی که پسوند " گی " به آخر کلمه ای افزوده می شه اون " ه " چسبان آخرش حذف میشه . مراتب جهت اطلاع و تصحیح . با سپاس .

2 ❤️

879625
2022-06-15 08:25:47 +0430 +0430

مرسی عزیزم خیلی قشنگ بود. ولی باز سکسش رو بیشتر کن به نظرم.

2 ❤️

879672
2022-06-15 13:06:01 +0430 +0430

لایک56
عمتو گاییدم کصکش
تو که همه رو گاییدی اون عمه جندتم میگاییدی دیگه

0 ❤️

879677
2022-06-15 14:00:02 +0430 +0430

فقط کص عمت😂

0 ❤️

879682
2022-06-15 14:46:25 +0430 +0430

منتظرقسمت سوم میمونم

0 ❤️

879684
2022-06-15 14:50:53 +0430 +0430

عالی بود… کاش یه کم طولانی تر بنویسی هر قسمتو… لایک تقدیم شما

0 ❤️

879697
2022-06-15 16:17:19 +0430 +0430

جالب انگیز ناک بود. منتظر ادامه‌ش هستم جنابِ چشمان آبی👌💙

0 ❤️

879723
2022-06-15 20:30:15 +0430 +0430

داستانش واقعا جذابه
منتظر قسمت بعدیم

0 ❤️

879730
2022-06-15 21:49:57 +0430 +0430

عالی زودتر ادامه ش رو بزار

0 ❤️

879739
2022-06-15 22:59:38 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

879836
2022-06-16 07:57:07 +0430 +0430

ریدی داداش، الان بچه داداشت میشه یا پسرت.
داستان عالیه لطفا ادامه بده.
در ضمن رفتار بابات خیلی عادیه، نمیدونم این داستانا یا خاطره،. ولی اگه خاطره باشه رفتار بابات واسم قابل درک نیست.
موفق باشی فقط ادامهش زودتر بنویس. عالبه عالی

0 ❤️

879865
2022-06-16 10:40:26 +0430 +0430

بگا رفتی که😄😄😄

0 ❤️

879924
2022-06-16 22:22:50 +0430 +0430

ادامه بده که داره جنایی میشه!❤️🙏😋

0 ❤️

879927
2022-06-16 22:41:59 +0430 +0430

منهای چند کستان که از تراوشات ذهن مجلوق یدهای دست در تنبان در میاد . گاهی بعضی از داستان ها ادمو جذب می کنه . اینم از همون داستانهاست که آدم هم دوست داره ادامه دار باشه … هم دوست داره زودتر قسمت بعدیش بیاد . منتظرتیم . چشمان آبی
. با قدرت بتاز

0 ❤️

879978
2022-06-17 02:38:10 +0430 +0430

جایی که ه به معنای است باشه باید گذاشته بشه و نباید از کسره استفاده کرد، مثل تنها شده،،، ببوسه و… و تنها شدِ و ببوسِ درست نیست

0 ❤️

880042
2022-06-17 09:19:57 +0430 +0430

خوب برعکس قسمت قبلی که پر از اضافه گویی بود و هیچ نکته خاصی نداشت این قسمت سریع پیش رفت و تقریبن همه چیز داشت سکس، رازآلود شدن و …البته بنظرم بازم سکسش کم بود
در کل از این دو قسمت به این نتیجه رسیدم که خودت خیلی آدم عشق بازی هستی و بیشتر رمانتیک و عشقولانه و بوس و بغلی حال میکنی

0 ❤️

880120
2022-06-17 23:39:25 +0430 +0430

عالی بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها