سقوط مهتاب (۲)

1402/10/02

...قسمت قبل

حرف نویسنده: این داستان کاملا تخیلی هست و برای کسانی نوشته شده که فانتزی های تحقیر و تسلط رو دوست دارن پس اگر دنبال داستان های کلیشه ای فامیل و همسایه و پا دادن یه دختر خوشگل یا عشق و عاشقی هستین اینو نخونید. متاسفانه این توضیح رو تو قسمت اول ننوشتم و باعث شد این داستان فیدبک مناسبی نگیره.

قسمت دوم: اسپنک
دو روز گذشته بود و خبری از علی نبود ولی مهتاب از روی چک شدن تلگرام و اینستاگرامش میدونست که زیر نظره. درد بدنش خوب شده بود و با وجود گسترش خون مردگی زیر پوستش باسنش دیگه درد نمی کرد. از لحاظ روحی داغون بود طوری که کل خانواده فهمیده بود اتفاقی براش افتاده. مهتاب نمیتونست رازشو با کسی در میون بزاره و باید خودش با این اتفاق رو به رو میشد…
تو اتاقش بود که گوشیش زنگ خورد. علی احوال مهتابو پرسید و ازش خواست از باسنش عکس بگیره بفرسته. مهتاب عکس رو توی تلگرام فرستاد و علی زیرش نوشت: نگران نباش دخترم زود خوب میشی…! راستی تو اینستا جواب میلاد رو نده خودم دارم باهاش صحبت میکنم.
مهتاب اینستاشو چک کرد و دید علی کل شب قبل با یکی از بچه های تیم کوهنوردی داره چت میکنه و حتی بعضی وقتا حرف های سکسی هم رد و بدل کرده. میلاد دوست داشت مخ مهتابو بزنه و به خیال خودش داشت موفق میشد. مهتاب که در حالت عادی جواب میلادو نمیداد حالا در عمل انجام شده قرار گرفته بود و مجبور بود فرمانو بده دست علی.
شب جمعه پیغام اومد، فردا ۸صبح همون جای قبلی…

با اشاره علی اومد کنار مبل روی زمین نشست.علی خونسرد با گوشیش کار میکرد و ظاهرا عجله ای نداشت. مهتاب گفت: چرا هیچ حرفی نمیزنی خوب بگو چی میخوای.‌‌… یه کاری بگو که من انجام بدم تا این قضیه تموم بشه.
علی گفت قضیه که تموم نمیشه ولی فرمان بر باشی کمتر اذیت میشی و شاید حتی لذت ببری.
مهتاب گفت خوب تو چرا لذت نمیبری؟ فقط از فیلم گرفتن لذت میبری؟ بعدا با اون فیلما خود ارضایی میکنی؟
علی سرشو از گوشی درآورد و خیره مهتابو نگاه کرد و طوری که انگار جلوی خشمشو گرفت گفت پاشو وایستا و لباساتو در بیار.
مهتاب بدون مقاومت جلوی علی ایستاد و تمام لباس هاشو درآورد و به درخواست علی چرخید تا وضعیت بدنشو ببینه. بلند شد و نزدیک مهتاب ایستاد و با دست مثل دکترا باقیمانده کبودی های مهتابو چک کرد. مهتاب برگشت و به علی نزدیک شد . هردو بی حرکت به هم زل زدن. جثه اش از علی خیلی کوچکتر بود برای همین روی نوک پنجه ایستاد تا دستش به صورت علی برسه و با انگشتش آروم دو طرف گوش علی رو نوازش کرد. مهتاب میخواست با تحریک علی کمی بازی رو عوض کنه و بتونه شرایطو به نفع خودش عوض کنه. اون حدس میزد که تحریکش کار سختیه برای همین سعی کرد حداکثر توانشو به کار ببره. با دستای ظریفش گردن و بالای یقه علی رو نوازش میکرد آروم پایین میومد. علی بی حرکت نگاه میکرد. وقتی مهتاب دستشو زیر شکم علی برد تا کیرشو تو دست بگیره متوجه شد اصلا راست نکرده. دکمه و زیپ شلوار علی رو باز کرد و کمی پایین کشید و دستشو داخل شرت علی برد. مهتاب ناگهان خشکش زد و رنگش پرید. علی از دیدن صورت رنگ پریده و خیس عرق مهتاب لبخندی زد. دستشو درآورد و یک قدم عقب رفت. زیر شکم آویزون علی خبری از کیر نبود فقط یه سوراخ ریز بود و دوتا چیز کوچک که ظاهرا بیضه هاش بود. سرشو آورد کنار گوش مهتاب و گفت میدونی لذت من توی کردن تو نیست، توی برده و رام کردنته.
پشت گردن مهتابو گرفت و کشوند به سمت زیرزمین. مهتاب شروع به جیغ کشیدن و دست و پا زدن کرد علی عصبی شد و محکم زد زیر گوش مهتاب. مهتاب شروع به التماس کرد که تو رو خدا هرکاری بگی میکنم فقط دیگه منو نزن. علی بدون توجه مهتابو کشید و برد داخل. ایندفعه نور زیرزمین بیشتر بود و مهتاب تونست همه جاشو ببینه. فضای وسیعی بود و میزها و وسایل مختلفی بود که معلوم بود برای شکنجه دادنه. علی گفت قبلا گفتم اینم آخرین باره که میگم اگر تسلیم و حرف شنو باشی درد کمتری میکشی پس سعی کن منو عصبانی نکنی. درب یک کمد آهنی رو باز کرد و یه لباس یکسره خونگی زنانه با شورت و سوتین و یک ماسک صورت با شکل گربه درآورد و به مهتاب داد تا بپوشه…
مهتاب با دیدن وسایل زیرزمین به این نتیجه رسید که اولین قربانی علی نیست. اون خودشو قربانی ضعف و بیماری جنسی یک آدم میانسال با گذشته طولانی و نامعلوم دید و فهمید که عوض کردن بازی به نفع خودش کار سختیه و فعلا باید به فکر الان باشه تا درد کمتری بکشه…
علی دوربین و ۳پایه رو روی یک میز آهنی تنظیم کرد و برای خودش از داخل کمد یک پیشبند چرمی درآورد. لباس و شلوارشو از تن در آورد و پیشبند رو پوشید و یک ماسک ترسناک رو صورتش کشید.
روی میز و به پایه‌های میز دستبندهای چرمی وصل شده بود. علی دوربین رو تنظیم کرد و مهتاب را گرفت و هول داد داخل کادر. مهتاب رو روی میز دولا کرد و دست‌های مهتاب را با دستبند بست. دست‌های مهتاب از دو طرف کشیده شده بود و سینه و صورتش کاملاً به میز چسبیده بود. او پاهای مهتاب رو از مچ به دستبندهایی که به پایین پایه‌های میز وصل بود بست و پاهای مهتاب به صورت باز شده از هم قرار گرفت. مهتاب کوچکترین حرکتی نمی‌توانست بکند و با میز یکی شده بود.
مهتاب دریافته بود که علی می‌خواد این فیلمو تو اینترنت پخش کند و به همین دلیل صورت‌هاشون رو پوشونده بود.
علی از پشت به مهتاب چسبید و صورتش را نزدیک گوش مهتاب برد و آروم در گوش مهتاب گفت میتونی جیغ بکشی ولی اجازه نداری حرف بزنی بعد کمی فاصله گرفت و از پشت گردن لباس مهتابو گرفت و محکم اونو پاره کرد طوری که تا پایین پای مهتاب پاره شد و با یک حرکت لباسو از زیر مهتاب کشید و زمین انداخت. بدن لخت مهتاب تازه سرمای میز آهنی رو حس کرد. علی دوربین رو برداشت و شروع کرد از نزدیک و زوایای مختلف از بدن مهتاب فیلم گرفت. دوربین رو نزدیک سوراخ کون مهتاب برد و با انگشت لای کونشو باز کرد و از سوراخ کونش فیلم گرفت. دوربینو روی سه پایه گذاشت و دوباره با کون مهتاب مشغول شد. با دست کونش رو میچلوند و هر چند لحظه یک اسپنک محکم میزد. طوری که صدای ضربه تو زیرزمین و موج ضربه روی کون مهتاب می‌پیچید. مهتاب با وجود درد زیاد ساکت بود و فقط به صورت غیر ارادی با هر ضربه آه می‌کشید. علی یک ظرف روغن از کمد درآورد و مقدار زیادی روغن روی گونه مهتاب خالی کرد و با دست روی سطح کونش پخش کرد و دوباره به مالوندن و اسپنک زدن ادامه داد این بار صدای بیشتری توی زیرزمین می‌پیچید و مهتاب درد بیشتری حس می‌کرد طوری که دیگه نمی‌تونست ساکت بمونه و با هر ضربه آی بلندی می‌کشید. ناگهان بدن مهتاب شروع به انقباض و لرزیدن کرد و به صورت غیر ارادی دچار ارضا شد علی عقب ایستاد و لرزیدن مهتاب رو تماشا کرد.
سه پایه رو نزدیک کونش آورد و به آرامی شروع به نوازش کرد. در حالی که روغن‌ها را به سمت سوراخ کون مهتاب هدایت می‌کرد انگشتشو به آرومی روی سوراخ کونش حرکت می‌داد و کم کم انگشتش را به داخل فشار می‌داد. مهتاب که تسلیم اراده علی شده بود مقاومت نمی‌کرد و تا جای ممکن خودشو شل کرده بود تا درد کمتری بکشه به همین دلیل علی انگشتشو بدون تلاش زیاد فرو کرد. علی انگشت سبابه‌اش را فرو می‌کرد و در می‌آورد و بعضی وقتا داخل کون مهتاب می ‌چرخوند پس از چند دقیقه که روی کون مهتاب کار می‌کرد و صدایی از مهتاب در نیومد علی تصمیم گرفت انگشت وسط خودش هم وارد ماجرا کنه و در حالی که نوک سبابش داخل بود انگشت وسطش هم فشار می‌داد تا بره داخل. مهتاب که درد شدیدی احساس می‌کرد شروع به جیغ زدن و تکون دادن خودش کرد طوری که علی موفق نشد انگشت دوم رو وارد کنه و از کارش دست کشید. علی از داخل کمد یک پلاگ متوسط انتخاب کرد که پشت پلاگ رشته‌های چرمی آویزون بود. پلاگ را چرب کرد و به آرومی اون رو روی سوراخ کون مهتاب چرخوند و فشار داد مهتاب درد زیادی رو تحمل کرد ولی خودش رو شل نگهداشت تا قضیه تموم بشه وقتی پلاگ وارد کون مهتاب شد رشته‌های چرمی مانند دم از کون مهتاب آویزان موند سپس علی از توی کمد یک قلاده با زنجیر آورد و دور گردن مهتاب بست و دست‌ها و پاهای مهتاب رو باز کرد و از میز پایین آورد و در حالت چهار دست و پا از کادر دوربین خارج کرد. سپس دوربین رو خاموش کرد و ماسک خودش و مهتاب رو برداشت و اونو چهار دست و پا از زیرزمین خارج کرد. علی دوربین رو به تلویزیون وصل کرد و روی مبل نشست و مهتاب رو کنار خودش روی زمین نشوند و فیلم رو پلی کرد تا ببیند موقع تماشای فیلم علی سر مهتاب رو به پای خودش تکیه داده بود و به آرومی موهای مهتاب رو نوازش می‌کرد که نشان از رضایت علی از عملکرد مهتاب داشت علی قلاده و پلاگ رو از بدن مهتاب جدا کرد و اونو برد حمام و با دقت بدنشو شست. در طول مدتی که مهتاب پیش علی بود کاملاً منفعل بوده و علی با آرامش مهتاب رو شست و اونو خشک کرد و لباس‌هایش را تنش کرد بعد از آماده کردن مهتاب علی که در رضایت کامل از رفتار تسلیم مهتاب بود اونو بغل کرد و مهتاب در حالی که صورتش رو به شکمه علی تکیه داده بود بغضش ترکید و شروع به گریه کرد…
مهتاب پس از گذراندن جمعه‌ای که به سختیه جمعه قبل نبود راهی خانه شد.

ادامه دارد…

نوشته: دانای کل


👍 5
👎 3
17201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

963538
2023-12-24 00:04:31 +0330 +0330

نخوندم
ولی ممنون که گفتی تخیلیه که نخونیم
و کیرم تو مخ منحرفت چون قسمت اولشو خوندم

0 ❤️

963542
2023-12-24 00:24:12 +0330 +0330

این دفعه بی مزه بود

0 ❤️

963562
2023-12-24 01:27:39 +0330 +0330

ادامشو بنویس. خیلی دیر به دیر میدی

0 ❤️

970994
2024-02-14 11:59:57 +0330 +0330

ادامش نمیخوای منتشر کنی

0 ❤️