آرزوهای برباد رفته (۱)

1395/12/19

خیابون تاریک و خلوت بود. سوزه سرما به استخون می رسید و جوری به خودت می لرزدی که نمی فهمیدی از سرماس یا دوباره دلت ریخته پایین.
یقه های پالتوی بلندمو صاف کردم و سرم و فرو بردم بینش، با اولین نفسی که کشیدم یه گرمای دلنشینی خورد به گردنم، یه خاطره دوباره پا برهنه پرید وسط فکرای آشفتم…
قدیما بهش می گفتم خاطراتِ خوبِ حال خراب کن
اما الان بعده 6 سال که ازش می گذره فقط می تونم بهشون بگم گذشتم…
چون همین خاطرات بعضا خوب یا بد هستن که منه الان و ساختن.
با اون گرمای روی گردنم یاد اولین “دوستت دارم” ی افتادم که دم گوشم گفت، هنوزم که هنوزه اون داغی نفسش و روی گردنم حس می کنم.نا خودآگاه یه لبخند میشینه رو لبام. اما خیلی وقته که به محضه لبخند زدن، یه فکر دیگه میاد سراغم و اجازه نمیده لبخندم کامل شه.
هنوز صدای"دوستت دارم" ش تو گوشمه که تصویر بعدی میاد،
یه دختری که داره ازم دور میشه…
سرش پایین و شمرده قدم بر میداره…
و من بهت زده دارم بهش نگاه می کنم و تمام وجودم منتظره که یه لحظه مکث کنه، پشت سرش رو نگاه کنه…
ای واای من! نمیخوام پیاده روی امشبم خراب شه،
نمیخوام دوباره کل گذشتم و زیر و رو کنم.
سریع دست می برم سمت جیبم و دنبال هدفونم میگردم.
نه مثل این که امشب رو محکومم به فکر کردن، به فکرای بدونه پایانی که هیچ وقت هیچ نتیجه ای نداره و نخواهد داشت…
فقط یه هدفون و یه سری آهنگ شاد قدیمی می تونن جلوی این فکرای تیزه کشنده رو بگیرن.
چاره ای نیست. توی خونه جا گذاشتمش ولی در عوض فندک و سیگاره بهمن نقره ایم رو پیدا می کنم.
مدت هاست که لباسام بوی بهمن و ادکلن لالیک چوب میده و وقتی حرف میزنم این بوها با بوی ادامس اربیت اکالیپتوسم قاطی میشه.
یه جورایی اطرافیانم منو با این بو ها می شناسن یه جور برند شدم تو این بوی تلخ!
معمولا آخرای شب اگه خسته نباشم و دیوارهای خونم به هم نزدیک بشن، دلم تنگ میشه برا خیابون های بدون ماشین و سر و صدای تهران
میزنم بیرون…
پیاره روی حال آدم رو جا میاره.
البته به شرطی که چیزی توی خونه جا نذاری!
فندک و میزنم به سیگارو یه دود سفید غلیظ می فرستم تو دل این هوای سرد.
با دیدن این دود یاد وقتی می افتم که بهم خبر میدن اونم سیگار می کشه و دل لعنتیم می ریزه پایین.
خودمم نمی دونم چرا بعده این همه وقت هنوز باید با یه خبر دلم بلرزه…
به خاطر همین لرزیدنا و ریختناس که معمولا بعد “دل” یه “لعنتی” اضافه می کنم.
وقتی تو فکری و سیگار می کشی دیگه متوجه نمیشی که اون 3 نخی که برای 2 ساعت پیاده رویت برداشتی رو تو 10 دقیقه کشیدی.
به خودم قول میدم از فردا که نه از شنبه به حرف دکترم گوش بدم و امشب یه پاکته اضافه برای خودم بخرم!
مسیرم و عوض می کنم و میرم سمت انقلاب
باید دیگه این موقع سرو کله ی اون پیرمرد سیگار فروش دور میدون پیداش شه.
این خیابون بر خلاف خواستم شلوغه ولی خب حالا که نمیتونم آهنگ گوش بدم پس آدمارو نگاه می کنم و سره این دل لعنتی رو گرم می کنم.
-خسته نباشی حاج آقا یه پاکت بهمن اولترا
-اولا حاج آقا پدرته! دوما فارسی بگو ببینم چی میخوای جوون
با یه لبخنده نصفه نیمه سعی می کنم ازش معذرت بخوام بابت “حاج آقا” . همیشه از این حاضر جوابی و تلخیش خوشم میاد
-آره از همینا. همین نقره ایه. خدا خیرت بده
قبل از این که سیگارو بگیرم با یه اخمی به صورتم نگاه میکنه و میگه : “من اگه زن و بچم گشنشون نمیشد سیگار نمی فروختم. تو حداقل نکش. حیف جوونیت نیس؟”
خیلی وقته دیگه سر موضوعی با کسی بحث نمی کنم
دوباره یه لبخند زشت تحویلش میدم و یه ده تومنی میذارم رو سیگاراش
قبل از این که با غر بگه خورد نداری. یه شب بخیر میگم و راهم و ادامه میدم.
با شنیدن خرج زن و بچه. دلم می گیره . واس همین به صدا زدنش برای بقیه ی پول توجه نمی کنم.
دوباره یادش می افتم . هیچ وقت دسته یه بچه فال فروش و رد نمی کرد.
هیچ وقت به یه پیرمرد آدامس فروش نه نمی گفت
و وقتی اون پیرمرد می گفت خدا برای هم نگهتون داره. از ته دل خوشحال میشدم و با دیدنه لبخنده سفیدش رو لبای صورتیش، یه لبخند از ته دل بهش میزدم. اون موقع ها نمی تونستم لبخند نصفه بزنم چون همیشه خوشحالیم بود که لبام و از هم باز می کرد برای خندیدن.
یکم جلوتر، از کنار پارک لاله که رد می شم. پسر و دختری رو می بینم که دست تو دست هم، بین نیمکتای پارک، از تاریکی هوا کمک گرفتن تا یه لحظه طعم لبای همدیگه رو امتحان کنند.
هیچ وقت یادم نمیره اولین باری که طعم لباش و چشیدم، توی همین پارک بود. کنار برکه
دستایی که نمی دونستم از هیجان می لرزن یا استرس پلیس پارک، دوره صورتِ گردِ سفیدش گرفته بودم و
لبام رو گذشته بودم روی لباش…
لبایی که همیشه موقع حرف زدنش اگه بهش خیره میشدم، حواسم پرت می شد و متوجه نمی شدم چی میگه!
اولین بار بود که من بهش گفتم “دوست دارم” و اولین بار بود که از شدت خوشحالیش، چشماش و بست و لباش و آروم گذاشت رو لبام . اولین بار بود که فهمیدم چه آرامش عجیبی داره بوسیدن لبای کسی که لحظه به لحظه دلت براش میلرزه…
چقدر طعم لباش شیرین بود…
دوباره به خودم میام و دهنم رو مزه میکنم و طعمی جز تلخی بهمن تازه خاموش شده نمیده…
و ای کاش لب هاش طعم بهمن می داد تا هیچ وقت برای بار دوم هوس طعمشون رو نمی کردم…
روبه روم تار میشه، چند تا پلک می زنم تا این دوتا دونه اشک بیوفته…
همه میگن اشک میوفته تا دلت سبک شه.
ولی من میگم :" بعضى از آدما وقتى ترکت می کنند قسمتى از وجودشون اشک می شه میره تو چشات، اینطورى هروقت یادشون میفتى دوباره قطره قطره ترکت می کنند."
یکم جلوتر پسری رو می بینم که تند تند قدم برمی داره و با موبایلش بلند بلند حرف می زنه و با استرس می گه:
" فرید دارم میرم ریاضی مهندسی بخرم، خدا کنه بسته نباشه وگرنه بدبختیم!"
با دیدنش و اون کوله پشتی بزرگش
یاده خودم می افتم…
یاده یه پسره 18 ساله با یه چمدون وسیله و یه یه کوله پشتی بزرگ امید و آرزو که از شهرستان با خودش آورده تهران…
پسری که میخواد موفقیت و لمس کنه…
پسری که تو دانشگاهی که یه زمانی آرزوش بود از جلوش رد بشه، قبول شده…
پسری که همه انرژیش و می خواد خرج رشته ای که عاشقشه بکنه…
ولی ای کاااش و ای کاااااش که اون پسربچه ی خام بی تجربه، هیچ وقت نمی فهمید که “عشق” یعنی دوس داشتن “یک نفر” …
نه رشته و دانشگاه مورد علاقت…
ادامه دارد
پ.ن1: دوستان از این که برای این داستان وقت گذاشتین بسیار ممنونم، بنده بار اولمه که تو زندگیم دارم داستان می نویسم، پس امیدوارم ضعفم رو به بزرگواری خودتون ببخشید و در بهتر شدن داستان روی نقدهای شما عزیزان حساب می کنم .
پ.ن2: این داستان تلفیقی از زندگی خودم با همراه شاخ برگ های داستان نویسی است.
پ.ن3: باز هم تشکر از شما

نوشته: میم.کاف


👍 8
👎 1
2371 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

582973
2017-03-09 21:54:59 +0330 +0330
NA

khob bod vli kotah :)

1 ❤️

582994
2017-03-09 22:53:09 +0330 +0330

Chimann عزیز تنها چیزی که میخواستم بهش اشاره کنم مورد دوم شما بود. لایک.

1 ❤️

582999
2017-03-09 23:18:14 +0330 +0330

سلام به همه دوستان
اول از همه یه معذرت بابت غلط های املایی، مخصوصا اون موضوع “ه” که متاسفانه عادت اشتباه بندس و از این به بعد سعی می کنم با دقت بیشتری بنویسم
در مورد کوتاه بودن داستان هم کاملا با همه دوستان موافقم و چون اعتماد به نفس کافی نداشتم برای نوشتن که اصلا چیز قابل خوندی از توش در میاد یا نه، اینقدر کوتاه نوشتم :)
و به روی چشم سعی در بهتر شدن می کنم.
آخر کارم تشکر از همه کسایی که با نظرشون چه منتقدانه چه تشویقی چه منفی خوشحالم کردند.

1 ❤️

583005
2017-03-10 00:29:53 +0330 +0330

chimann عزیز اتفاقا وقتی داستان آپ شد و دیدم اولین کامنت اینقدر دقیق داره داستان رو بررسی می کنه واقعا خیلی خوشحال شدم.
جدا از دوستان نویسنده که تنها دلیل من برای سر زدن به این سایت هست، یه مقدار دیدن داستان هایی که در پایان با انواع و اقسام فحش های رنگارنگ تزیین شدن کسل کننده شدن!
پس همچین نظراتی برای شخصی مثل من حکم طلا رو داره :دی

0 ❤️

583028
2017-03-10 04:55:38 +0330 +0330

جالب بود . ادامـــــِه بدهــ

1 ❤️

583171
2017-03-10 23:23:42 +0330 +0330

واسه بار اول میشه گفت عاالی بود.پس لایک تقدیمت به شرطی که قول بدی ادامشو بنویسی.بنده دل پری از داستانای دنباله دار ادامه داده نشده دارم.به نظرم بی احترامی به خواننده اس که نصفه ول میشه داستان. مثلا من خودم چندتا داستان هس که فقط اسمشون تو ذهنم مونده که فک کنم مال دو سه سال پیشن،مث رویایی که کابوس شد،سفر دردناک شمال و همین یکی دو ماه پیش،پشت این نقاب سیاه کیست.میخوان داستانو نصفه ول کنین پس هدفتون از گذاشتن داستان چیه آخه!!!

1 ❤️

583186
2017-03-11 02:52:49 +0330 +0330

به به جناب سامی ، افتخار دادین قربان :)
خیلی خیلی ممنونم آئورت21، چشم حتما ادامه می دم، البته تا بیاد منتشر شه یه مقدار طول می کشه که پای بد قولی بنده نذارین :)
arshmor949494 تشکر ?

0 ❤️

583286
2017-03-11 17:34:43 +0330 +0330

اول از همه بگم که نوشتت خوب بود و مطمئنم خیلی بهترم میتونی بنویسی و جابرای بهتر شدن داره.
یه کم تو انتخاب موضوع و روند پیش بردن داستانت دقت کن سعی کن داستانت کشش داشته باشه و حوصله خواننده رو سر نبره اینا رو فقط به این خاطر میگم که پتانسیل نوشتنو دارا هستی سعی کن داستانتو خودت چن بار بخونی و ایرادات احتمالیشو بر طرف کنی . که کمم رئالتر و واقعی ذتر و باور پذیر ترم بنویسی که دیگه داستانت حرف نخواهد داشت و…بهتر بنویس…
و موفق باشی

1 ❤️

583348
2017-03-12 02:03:44 +0330 +0330

جناب وب گرد عزیز خیلی ممنونم ، من اول راهم و باید خیلی کتاب بخونم و خیلی بنویسم تا بتونم بهتر شم، و این وسط فقط نظرات شما دوستان عزیز که آدم رو هل میده به سمت جلو ?

0 ❤️




آخرین بازدیدها