خانواده خاص (۴)

1402/03/25

...قسمت قبل

شراره رانندگی میکرد نیمی از مسیر طی شده بود به طرف خورشید نگاه کردم هنوز تا غروب دو سه ساعتی مانده بود خودم را رو صندلی جابجا کردم و گفتم یه سوال بپرسم؟
_بپرس
+صبح چرا به آیدا اونطوری گفتی؟
_چی گفتم؟در مورد چی حرف می زنی؟
+ازش خواستی به من بده بعد پشیمان شدی؟
_من داشتم شوخی میکردم فکر کردم خجالت میکشه و از رو میره دیدم پررو پررو داشت قبول می‌کرد گفتم خودم یه جور جمعش کنم.
+ولی من فکر کردم خواستی مرا امتحان کنی
_نه به خدا، باور کن همچین قصدی نداشتم.
+حالا با این همه علاقه ای که به من پیدا کردی اگه یه روز من بهت خیانت کنم چکار می‌کنی.
_داری امتحانم میکنی؟
+نه، واقعا میخوام بدونم.
_تو هرگز اینکارا نمی‌کنی
+حالا شاید وسوسه شدم و کردم.
_من خودم اینقدر بهت سرویس بدم که وقتی برا وسوسه شدن نداشته باشی تازه خانمت هم هست و گاهی وقتها با او هم می خوابی پس دیگه وقت برا یکی دیگه باقی نمی مونه.
+ای بابا چرا اینقدر از جواب دادن تفره میری.
_حالا که اینطور شد برو بکن چیکارت کنم مگر کاری هم میتونم بکنم.
+یعنی ناراحت نمیشی؟
_این چه انتظاریه معلومه که ناراحت میشم و دلم می‌شکنه اما کاری ازم ساخته نیست.
+مثلاً رهایم نمی‌کنی بری؟
_نمیدونم باید دید تو اون شرایط چه حالی دارم اصلا بزار یه چی بگم خیالت راحت بشه، آخرین جلسه دادگاه من و نامزدم یادم نمیره پشیمان بود و ازم می خواست او را ببخشم اما هر چه التماس کرد قبول نکردم اما بعدها پشیمان شدم میدونی چرا؟
+حتماً بخاطر مشکلاتی که بعداً روبرو شدی گفتی کاش می‌بخشیدی و زندگیتو نگه می‌داشتی.
_نه به این خاطر نبود بخاطر این بود که من تا آن زمان به جز شوهرم دست هیچ دختر یا پسری بخاطر لذت بردن از تنم به من نخورده بود و یه دختر کاملاً پاک بودم و به پاکی خود می بالیدم اما وقتی که آیدا با من هم منزل شد و به مرور شدم هم بازی جنسی او یه روز به خودم آمدم دیدم گند زدم به زندگیم فهمیدم من خیلی کار درست تر از بقیه آدما نیستم و اگه آب باشه شناگر ماهریم اونروز به نامزدم و به دوستم که بهم خیانت کردن حق دادم و از جدا شدنم پشیمان شدم و به خودم گفتم «یه روز بخاطر خیانت شوهرم ازش جدا شدم تا مثلاً زندگی بهتری داشته باشم اما حالا کارم به جایی رسیده که خودم شدم همجنس باز». پس آدما تو شرایط عوض میشن وقتی تو و همسرت به خاطر مشکلی که داشتید مجبور شدید با دیگران رابطه بزارید وقتی من از تنهایی به آیدا پناه بردم و ناخودآگاه کارم همجنس بازی شد یعنی اینکه شرایط آدم ها را عوض می‌کنه و زشتی کارشون از بین می‌ره و دیگه اون آدم سابق نمیشن همینطور که من را عوض کرد و الان من دیگه اون شراره سابق نیستم و با خوردن دستهای ظریف یه خانم به جاهای حساسم سریع وا میدم بعد در حالی که اشکش جاری شده بود گفت حالا به نظرت دیگه تعصبی باقی میمونه که بخوام رو تو داشته باشم.
+عزیزم نمی‌خواستم ناراحتت کنم حالا چرا گریه می کنی اینا مال گذشته است.
شراره ماشین را کنار جاده پارک کرد و در حالی که گریه هاش شدیدتر شده بود سرشا رو فرمان ماشین گذاشت و به هق هق افتاد.
دستما رو شونش گذاشتم و گفتم تو را خدا گریه نکن اصلا من اشتباه کردم این سوالو پرسیدم.
کمی آرام شد و گفت من باید یه موضوعی را به تو میگفتم ولی نگفتم.
+چه موضوعی اگه گفتنش آرامت می‌کنه بگو.
_دیروز تو رودخانه همین که تو منا با مژگان تنها گذاشتی، مژگان خودش را بهم نزدیک کرد به طوری که کامل بهم چسبید، ازش پرسیدم داری چکار می‌کنی فکر نمیکنی من را با آیدا اشتباه گرفتی گفت اتفاقاً آیدا خیلی از بدنت تعریف کرده میخوام ببینم چقدر درست گفته بعد ناغافل دست برد و رو کصم گذاشت انگار میدونست نقطه ضعفم مالیدن کصمه سپس یه جوری مالید که نا خواسته آه کشیدم او هم از فرصت استفاده کرد و بیشتر بهم چسبید و دستشا برد زیر شلوارم و به کارش ادامه داد و حسابی تحریکم کرد طوریکه دیگه نتونستم اعتراض کنم و شل شدم و اجازه دادم باهام هر کاری بکنه بعد مرا به جایی برد که تو دید شما نباشیم شلوارم را پایین کشید تاپم را بالا داد و به همه جای حساسم دسترسی پیدا کرد خودش هم سینه ها و کصشا در آورد و اونقدر برا هم خوردیم و مالیدیم تا با فاصله کمی هر دو ارضا شدیم کار که تمام شد پشیمان شده بود و دائم ازم با گریه و زاری عذر خواهی میکرد و می‌گفت باور کن دست خودم نیست اینقدر این سالها با کمبود سکس روبرو بودم که عقده ای شدم و با دیدن تن و بدن زیبای تو دست و پام را گم کردم تو را خدا مرا ببخش و از این موضوع پیش آیدا و بردیا چیزی نگو. من هم دلم براش سوخت و یه جورایی بهش حق دادم اما با تمام این اوصاف فقط او مقصر نبود من هم بخاطر اینکه زود وا دادم مقصرم اگر من به این کار عادت نداشتم همان شراره سابق بودم عمرٱ تن به این کار میدادم حالا فقط از خدا می‌خوام معجزه ای رخ بده و من بشم همان شراره سابق و از تو می‌خوام مرا ببخشی.
+خندیدم و گفتم نگران نباش من ناراحت نشدم که بخوام تو را ببخشم یا نبخشم.
_جدی چرا؟ برام خیلی عجیبه.
+روشن کن راه بیفت تا برات بگم.
وقتی باز تو جاده افتادیم گفتم اولاً مژگان بیچاره تا یکی دو سال پیش طعم ارضا شدن را نچشیده و پر از عقده و کمبود شده بود حالا تازه یه کم داره از این غریزه خدادادی لذت می‌بره پس من بهش حق میدم با دیدن بدن زیبای تو دیگه نتونه خودش را کنترل کنه تو هم تقصیر نداشتی چون به قول خودت غافلگیر شدی آنهم توسط کسی که فکرشو نمی‌کردی اما نگران نباش همینطور که تو گفتی اینقدر به من می‌رسی که دیگه وسوسه کسی نشم من هم اینقدر بهت حال بدم که دیگه کسی غیر از من نتونه با دست زدن به تو، تو را تحریک کنه و ازت سو استفاده کنه پس دیگه بی خیال این موضوع شو چون زندگی را نباید سخت گرفت و با گذشته ها کلنجار رفت.
_فدای تو که وقتی باهام حرف می‌زنی انگار هیپنوتیزمم می‌کنی و آرام میشم بخاطر همینه که اینقدر دوستت دارم.
گوشیم زنگ خورد مژگان بود: سلام خوبی؟ کجایید ؟

  • سلام، نزدیک انزلی.
    _ما رو پل تالاب ایستادیم زودتر بیایید میخوایم باهم بریم قایق سواری تو تالاب.
    +اگه چند دقیقه صبر کنید ما هم رسیدیم.
    _باشه صبر میکنیم تا بیایید. خداحافظ.

شراره از فاصله ۴ پنج متر مانده به مژگان گفت بابا هنرپیشه، تو دیگه کی هستی؟ تو که فک مارا پایین آوردی با فیلمی که بازی کردی. مژگان خندید شراره به مژگان رسیده بود گفت باید به تو اسکار داد خدایی خیلی قشنگ همه را بازی دادی من یکی که حال کردم. مژگان شراره را بغل کرد و گفت عزیزم، می‌دونم تو این مدت تو از همه بیشتر نگران این ملاقات بودی که چه اتفاقی ممکنه بیفته پس مرا ببخش که باعث نگرانی ات شدم. آیدا اومد حرف بزنه شراره گفت: تو یکی حرف نزن که بد رقم ازت شاکی ام.
_چرا عزیزم عوض تبریک گفتنه؟
_گفتم حرف نزن، دهن سرویس تو بعد از ظهر دهن ما را صاف کردی از بس چس ناله می‌کردی.
_حق با توئه معذرت می‌خوام.
شراره با خنده و شوخی گفت با معذرت خواهی حل نمیشه اما الان نمی‌خوام حال خوبتو خراب کنم ولی به موقعش دارم برات ضمناً دفعه دیگه خواستی عکس من را برا کسی بفرستی بهتره به خودمم بگی.
_چشم.
+کوفت حالا بیا تو بغلم.
بعد بقل و بوس آیدا و شراره مژگان به شراره گفت ولی خداییش وقتی برا اولین بار عکست را دیدم و جریان زندگی ات را از زیر زبان آیدا کشیدم و فهمیدم طلاق گرفتی از یه جهت خوشحال شدم چون دیدم کاملاً برازنده بردیا یی فقط خدا خدا میکردم توهم با آیدا بیایی شمال و بردیا بتونه دل تو را ببره و من دیگه نگرانی بابت او نداشته باشم و همون شب اول وقتی دیدم تو بغل بردیا خوابیدی با تمام وجودم خوشحال شدم.
آیدا گفت مژگان جون خودتو بخاطر اینکه ما را بازی دادی سرزنش نکن مهم اینه که نیت خیر داشتی و کارت نتیجه خوبی داشت و همه راضی هستیم.
من گفتم مژگان خانم درسته همه راضی هستیم اما من ازت دلخورم ولی به قول شراره امشب حال خوبتو خراب نمی‌کنم ولی بعداً بات کار دارم و اما الان بهتره این بحث را تمام کنیم و بریم قایق سواری.
همه گفتند آره بریم
نیم ساعت ۴۰دقیقه ای با قایق تو تالاب دور زدیم و برگشتیم به ساحل.
آیدا گفت کاش یه دست دیگه لباس داشتیم می‌رفتیم تو آب.
شراره گفت ما قبلاً فکر اینجا را کردیم براتون لباس آوردیم.
_مرسی عزیزم تو همیشه با کارات مرا شرمنده میکنی.
مژگان: اگه قراره بریم تو آب بهتره بریم یه جا خلوت.
گفتم آره منم نظرم همینه سوار ماشین شدیم و به طرف یه قسمت از ساحل که می‌دونستم تا حدودی خلوت تره رفتیم چادر مسافرتی را لب ساحل برپا کردم خانما توش لباس عوض کردن و زدیم به دریا.
تو دریا ابتدا به بهانه شنا یاد دادن اما کمی بعد به بهانه دست مالی کردن به طرفشون می‌رفتم و به وضوح هر سه اونا را می‌مالیدم طوری که کیرم حسابی شق شده بود، البته اوضاع اونا هم بهتر از من نبود و از دستمالی کردن همدیگر دریغ نمی‌کردند به طوری که شهوت همه بالا زده بود و احتمالا کص هر سه آب افتاده بود این را می‌شد از چشمای خمار شان فهمید.
مژگان را که هیچ وقت در این شرایط ندیده بودم مدتی کنترل کردم و متوجه شدم وقتی آیدا به او دست میزنه از خود بیخود میشه این چیزی بود که من سالها آرزو میکردم از او ببینم اما هیچوقت نتونسته بودم تو این حس قرارش بدم.
داشتم با فاصله کمی از آیدا و مژگان با شراره بازی می‌کردم که شنیدم مژگان به آیدا گفت این‌قدر داغ کردم که دلم میخواد همینجا یه جای خلوت و دنج پیدا می‌شد من و تو می‌رفتیم توش و یه سکس توپ می‌کردیم اما حیف که پیدا نمیشه.
آیدا در جواب او گفت حال و روز من بهتر از تو نیست نمیشه بریم تو چادر.
مژگان به چادر اشاره کرد و گفت نه ببین آنجا داره رفت و آمد میشه نه تنها حال نمی‌کنیم ضد حال میخوریم.
از آب که بیرون آمدیم، لباس عوض کرده سوار ماشین شده راه افتادیم،
.به شراره که کنارم نشسته بود گفتم زده به سرم یه ویلا برا امشب کرایه کنم.
پرسید چرا
+تو دریا که بودیم متوجه شهوت وصف ناپذیری تو چشمای مژگان شدم دلم میخواد تا این حس از بین نرفته یه حال توپ بکنه.
شراره با خنده گفت از بس به هم مالیدیم همه تحریک شده بودیم اما به قول تو حال آنها با من و تو فرق داشت بد رقم وا رفته بودند و انگار اصلاً رو پاها شون بند نبودند.
بعد کمی پرس و جو توانستم یه ویلای لاکچری جمع و جور کنار ساحل پیدا کنم
به آیدا و مژگان که از ما جدا افتاده بودند زنگ زدم و گفتم یه لوکیشن می‌فرستم بیایید اینجا و منتظر آمدن آنها شدیم آیدا و مژگان که آمدند تعجب کردن که چرا ویلا کرایه کردم شراره همه چی را لو داد. مژگان گفت پس حرفای ما را شنیدی. گفتم این حرفها رو ول کنید من و شراره می‌ریم تو شهر شما به عشق و حالتون برسید دو ساعت دیگه بر می‌گردیم. از ویلا زدیم بیرون و به شراره گفتم عزیزم نظرت چیه بریم بازار؟ گفت موافقم بالاخره این دو ساعت را باید یه جور سرگرم باشیم گفتم برا سرگرمی نه، برای خرید می‌ریم دلم میخواد برات چند دست لباس بخرم و البته دو سه دست لباس زیر خوشگل که وقتی تنت کردی بیشتر من را از خود بیخود کنی کلی قربون صدقم رفت و گفت مرا بیش از این شرمنده نکن. مرکز شهر رسیدیم و مشغول خرید شدیم، هر بار که براش چیزی می‌خریدم با شرمندگی کلی ازم تشکر می‌کرد ساعت ده شب بود وارد محوطه ویلا شدیم و ماشین را کنار ساختمان پارک کردم غذاها رو من و میوه‌ها رو شراره برداشت و پیاده شدیم جلوی در ساختمان که رسیدیم در را از داخل باز کردند وارد ساختمان که شدیم مژگان با شورت و سوتین بنفش رنگی که به تن داشت به استقبال ما آمد.
شراره یه نگاه عاقل اندر سفیه بش انداخت و پرسید خوش میگذره مژگان جون؟
مژگان با لبخند گفت آره، همه چی عالیه، دمتون گرم که ما را تنها گذاشتید
آیدا از داخل اتاق گفت اگه بیشتر از دیشب تو خوش نگذشته باشه کمتر نگذشته حالا خیالت راحت شد؟ این را که گفت با یه ست شورت سوتین اسپرت مشکی از اتاق بیرون آمد و پرسید اینها را موقعی که شما دنبال ویلا می گشتید خریدم خوشگله؟ این اولین بار بود که آیدا تا این حد راحت تو جمع جلو من ظاهر می‌شد و نصف ممه های بزرگش از بالا و لمبرهای نرم و سفید کونش از پایین برهنه در معرض دید من قرار می‌گرفت و با نمایش دادن اون کون بزرگ و بغل پرکن روانی ام میکرد.شراره با دیدن آیدا جلوش ایستاد و گفت آره خوشگلن ولی چه خبرته زدی به سیم آخر؟ خجالت نمی‌کشی جلو مرد غریبه اینطوری میایی؟
_من راحتم و اگه بیشتر بپوشم گرمم میشه.
_اینطوری هم بردیا اذیت میشه.
_تو داری حسودی میکنی وگرنه فکر بردیا نیستی حالا اگه دوست داری بردیا به من نگاه نکنه تو هم لباساتو بکن مثل من بگرد قول میدم بردیا با دیدن تن و بدن سکسی تو از نخ من در میاد
_من میگم این کار درست نیست تو میگی تو هم لخت شو.
مژگان گفت خب آره چه اشکال داره ناسلامتی آمدیم تفریح خوش بگذرونیم.
شراره پرسید بردیا به نظر تو این کار ما باعث اذیت تو نمیشه؟
+زدم زیر خنده و گفتم تا حالا یه خروس بین چند تا مرغ دیدی؟
_نه چطور؟
+وقتی بلند می‌کنه دیگه براش فرقی نداره یکی از مرغا را می خواباند و میره روش فعلا شرایط من شبیه همون خروس شده، پس نگران من نباش نهایتاً اگه شق کردم با وجود سه تا خانم خوشگل و سوراخ های متنوع شق درد که نمی‌گیرم مثل خروسه از گرده یکی از شما بالا میرم.
_شراره در عین حال که خندش گرفته بود سعی کرد خودش را کنترل کنه بعد یه چشم غره به من رفت که یعنی تو بیجا می‌کنی بخواهی مثل خروس باشی سپس به آیدا گفت بفرما آیدا خانم حالا اگه خواست از گرده تو بالا بره تکلیف چیه؟
_نگران نباش من جاخالی میدم تا بیفته رو تو و بعد خندید.
_آره بخند اما من سیاه نمیشم تو کونت میخاره و دنبال یه چی هستی بکنی توش و چی بهتر از کیر بردیا اما کور خوندی الان کاری میکنم بردیا بهت نگاه نکنه.
_همش دو روزه با بردیا می‌گردی چه بلبل زبون شدی؟
+همینه که هست بعد رو به من گفت به این نگاه نکن تا من بیام.
آیدا با خنده پرسید به مژگان چطور می‌تونه به او نگاه کنه؟
شراره سوئیچ ماشینا ازم گرفت و در حالیکه به سمت در می‌رفت جواب داد به تو ربطی نداره.
_اصلا چطوره چشماش رو ببنده تا تو برگردی.
شراره دیگه جواب نداد و بیرون رفت
آرام به آیدا نزدیک شدم از کون نرمش یه نیشگون گرفتم و گفتم راست میگه دیگه این چه وضع لباس پوشیدنه کیرم را راست کردی.
با خنده یواش تو گوشم گفت ببینم به اندازه دیروز بزرگ شده؟
+خدایی شراره خوب تو را شناخته تو کونت میخاره اما حیف که الان شرایط نیست تا جرش بدم.
آیدا خنده شیطانی تحویلم داد و گفت آخخخ داری اذیت میشی بمیرم برات.
به شوخی گفتم شیطونه میگه بگیرم طوری همین‌جا بکنمت که خندیدن یادت بره.
باز خندید و گفت فعلا که یکی مثل جلاد بالا سرته که اگه حرف شیطونو گوش بدی گردنتا میزنه.
شراره داشت به داخل ساختمان بر می‌گشت، از آیدا فاصله گرفتم و خودم را مشغول گوشی کردم شراره با یه کیسه وارد ساختمان شد و بدون هیچ حرفی به طرف اتاق خواب رفت.
مژگان و آیدا میز را چیده بودند و منتظر شراره بودیم بیاد و شام بخوریم که او با یه شورت و سوتین لامبادا فیروزه ای رنگ که حسابی به تنش نشسته بود و او را چند برابر سکسی تر کرده بود با یه آرایش ملایم از اتاق بیرون آمد و همه را انگشت به دهن و فکها را آویزان کرد.
من که خدایی از دیدنش لحظه ای نفسم بند آمد بقیه هم فقط زل زده بودن به شراره و حرفی نمی زدند تا اینکه آمد کنار میز و دقیقا پهلوی من ایستاد. بالاخره آیدا به حرف آمد و گفت شراره خانم چه خوشگل شدی هیچوقت این‌قدر خوشگل ندیده بودمت. _اگه منظورت زمانه که باهم بودیم باید بگم کی از دست تو جرأت میکرد اینجوری بگرده؟ مژگان به آرامی یه دستی به شراره کشید و به من گفت خدایی عجب هلویی گیرت آمد آدم دلش میخواد همینطوری قورتش بده.
گفتم آیدا، خدا بگم چیکارت کنه! ببین با پیشنهادت چی سر آدم میاری حالا من چطوری شام بخورم؟ شراره نشست رو زانوم و دستش را دور گردنم انداخت صداش را کشدار کرد و گفت شام می‌خوای چکار؟ تو من را بخور بعد رو به مژگان گفت این هلو صاحب داره اینجوری نگام نکن خجالت میکشم. گفتم ریسک بزرگی کردی جلو اینها اینطوری ظاهر شدی من فکر می‌کنم اینها خیلی هیز تر و خطرناکتر از من هستند و به وضوح دارم تیز کردن شونا برات می‌بینم.
شراره قاه قاه خندید و گفت(با عرض پوزش از مژگان خانم) اینها بیان کیرتا بخورن البته اگه همون را هم من بزارم آیدا گفت دختر تو چقدر جنده بودی و من خبر نداشتم.
خلاصه به هر بدبختی شام را خوردیم اما من بدبخت داشتم از دیدن بدن های سکسی آنها روانی میشدم که شراره پیشنهاد داد بریم لب دریا و آتش برپا کنیم و بساط قلیون به راه بندازیم. با پیشنهاد او موافقت شد و هر کی یه پتو مسافرتی دور خود پیچید و رفتیم ساحل.
آتش که برافروخته شد زیر انداز را کنارش پهن کردیم و بساط چای و قلیون به راه انداختیم مژگان و آیدا هر کدام چند کام از قلیون گرفتن و پتو ها را از دور خود برداشتن و رفتن تو دریا ولی من و شراره که به قلیون علاقه داشتیم چسبیدیم به قلیون. با رفتن آنها شراره از فرصت استفاده کرد و جز شورت همه لباسهایم را کند و نیمی از پتو را که به دور خود پیچیده بود به دور من پیچید و تا امکان داشت بدن لختش را به من چسباند. همینطور که داشتیم قلیون می‌کشیدیم صدای آب بازی و هیاهوی آنها را از فاصله نسبتاً نزدیکی می‌شنیدیم و از صدای خنده و شادی شون میشد بفهمی چقدر بهشون خوش میگذره. شراره به مرور دراز کشید و بالا تنش را تو بغلم جا داد من هم دستم را رو ممه هاش گذاشتمو مشغول بازی شدم یه نیم ساعتی به همین منوال با قلیون کشیدن سپری شد تا اینکه شهوت ما بالا زد و قلیون تمام شد شق درد را که از زمان صرف شام داشتم حالا دیگه داشت تخمام هم می ترکید شراره که وضعش بهتر از من نبود با چشمای خمار و صدای پر از شهوت، کشدار گفت اینقدر سینه هامو مالیدی که دوباره تحریک شدم گفتم اوضاع خودم بهتر نیست. با خنده گفت تو که خیلی وقته کیرت بلنده پاشو بریم تو گفتم اینجا یه اتاق بیشتر نداره بنابراین باید تحمل کنیم تا برسیم رشت خونه خودمون حالا پاشو تو برو تو ساختمان آماده شو تا من هم وسایلا جمع کنم بیام که زودتر بریم. تو ذوقش خورد و گفت کاش ویلا دو خوابه بود گفتم خودت که با من بودی دیدی که همین را هم به سختی پیدا کردیم اما ناراحت نباش قول میدم یه شب ویلا بگیرم و دو نفری بیاییم تا صبح عشق و حال کنیم از رو پام بلند شد نشست و با عذرخواهی حرفشو پس گرفت و گفت منظورم این نبود چرا ویلا دو خوابه نگرفتی! فقط وقتی دیدم هر دو طلبه سکسیم یه لحظه آرزو کردم کاش ما هم می‌تونستیم اینجا بمونیم و حال کنیم اما الانم که طوری نشده به قول تو صبر می‌کنیم تا به رشت برسیم، حالا بگو چای میخوری؟ آخه بعد قلیون چای میچسبه.
فهمیدم داره تلاش می‌کنه شهوتش را کنترل کنه تا از هوای سکس بیرون بیاد گفتم اگه تو بخوری منم میخورم شراره داشت چای می‌ریخت که بلند داد زدم ما می‌خواهیم بریم رشت بهتره شما دوتا هم از آب بیایید بیرون . مشغول خوردن چای بودیم که مژگان و آیدا دست دور گردن هم انداخته، سوتین ها را کنده از آب بیرون زدن. سینه های بزرگ آیدا با لرزش خاصی داشت جلوم بالا و پایین میشد، شراره با دیدن آیدا تو اون وضعیت گفت خاک بر سرم این جنده خانم خودش را زده به بی حیایی و پتو را کشید تو سرم و داد زد: آیدا به خدا این بار دیگه می‌کشمت.
آیدا گفت بخدا حواسم نبود، انگار واقعا زیاده‌روی کردم ببخشید. خیلی خب خودتو بپوشون.
چند لحظه بعد وقتی پتو از روی سرم کنار رفت مژگان و آیدا پتو دور خود پیچیده بودند و نشسته بودند تا چای بنوشند. شراره رو کرد به من و گفت انگار تو هم بدت نمیاد بدن اینا دید بزنی؟
نمی‌دونستم چی جواب بدم که آیدا به دادم رسید و با خنده و لودگی گفت اون که تقصیر نداره مقصر منم که رعایت نکردم هر چی باشه او مرده، از یه مرد چه انتظاری داری؟انتظار نداری که کور بشه و چشماش را به روی زیبایی های خلقت آن‌هم پریی چون من ببنده.
_این اعتماد به نفست مرا کشته و بعد از مکث کوتاهی با جدیت ادامه داد به هر حال خیلی بیشعوری، به خدا اگه بازم جندگی کنی تعصب را کنار میزارم خودم شده به زور لختت می‌کنم (می‌دونی که زورتا میکنم) از بردیا هم میخوام به خشن ترین حالت ممکن کونت بزاره تا دیگه جرات نکنی جلوش اینطوری راه بری. چشم عزیزم من معذرت می‌خوام. مژگان و آیدا چای که خوردند پتو پیچ رفتن تو ساختمان، ما هم بلند شدیم تا جمع و جور کنیم بریم، اما کیرم بد رقم بلند شده بود و دلم سکس میخواست و تحمل رسیدن به رشت را نداشتم و لب ساحل هم جای مناسب و امنی برای اینکار نبود. داشتم به این فکر می‌کردم چه راهکاری برای تخلیه شهوتم پیدا کنم که با وسیله ها وارد ساختمان شدیم و صدای آن دو را از تو حمام شنیدیم به شراره نگاه کردم و لبخند زدم و گفتم من نمی‌تونم تا رشت تحمل کنم تو چطور؟ تا اومد حرفی بزنه دوباره گفتم نظرت چیه تا اینها تو حمام مشغولند …
حرفمو قطع کرد و گفت تخت خالی اتاق بد رقم داره چشمک میزنه بریم روش؟
وارد اتاق شدیم و در اتاق را بستم و سریع لباسهایم را کندم او هم همزمان لخت شد او را تو بغلم کشیدم و مشغول خوردن لباش شدم بعد در حین اینکه ممه اش را می‌خوردم دستم را به کصش رساندم خیس خیس بود رفتیم رو تخت و حالت 69 شدیم بعد چند دقیقه پاهاش را رو شونه هام گذاشتم و تو کصش جا دادم و مدتی تلمبه زدم. نمی‌دونم چقدر زمان گذشت که شراره ارضا شد پوزیشن عوض کردم و دوباره کیرما تو کصش جا دادم بعد چند دقیقه با فاصله کمی هر دو ارضا شدیم .لباس پوشیدیم و آمدیم بیرون آیدا و مژگان حوله به خود پیچیده رو مبل نشسته بودند مژگان با لبخند گفت خسته نباشی دلاور.
+مرسی، ببخشید ما دیگه طاقت نداشتیم تا رشت صبر کنیم دیدیم اتاق خالیه یه سکس نیم ساعته انجام دادیم حالا دیگه اتاق در اختیار شما.
آیدا گفت اگه دوست دارید میتونید بیشتر هم استفاده کنید.
+نه دیگه ما می‌ریم فردا باز می‌آییم.
آیدا سوئیچ ۲۰۶ را به ما داد و گفت لطفاً ماشین من را هم ببرید خونه پارک کنید فردا هم با همون بیایید کیف و گوشی کلی از وسایلام توش جا مونده.

وارد اتاق خواب که شدم با اینکه شراره هنوز لباس به تن داشت اما او را لخت تصور کردم و کیرم نیم خیز شد لباسام را کندم که شراره چشمش به کیرم افتاد و گفت اینکه باز بلند شد.
به بدن برهنه و سکسی تو فکر کردم بلافاصله کیرم بلند شد بعد با خنده و پر رویی گفتم در ضمن کار این بلند شدنه حالا اگه گفتی کار تو چیه؟
_که بخوابونم؟
+آفرین پس بجنب.
_ولی تو همین یه ساعت پیش کردی خسته نیستی؟
+نه من عالیم نگران نباش.
_جوووون، پسر تو چه شهوتی داری خدا را شکر من هم بنیه خوبی دارم و از اونایی نیستم که چس کلاس بزارم و تا یه بار دادم بگم درد دارم و خسته ام و از این حرفا تو شهوت هم که دیدی چقدر هاتم پس هر موقع بخواهی با افتخار در خدمتم
محکم بغلش کردم و با یه بوسه رو پیشونیش گذاشتم و گفتم لعنتی تو تا الان کجا بودی؟
ازم جدا شد و شلوار و مانتو اش را در چشم بر هم زدنی کند و دوباره با همون شورت و سوتین لامبادا جلوم ایستاد و با لوندی گفت تو آسمون ها بودم که خدا گفت یکی باب دل خودت خلق کردم برو سراغش و مرا مثل یه فرشته فرستاد تو آغوش تو
به سمتش رفتم و گفتم الحق که تو یه فرشته ای که خدا برای من فرستاد سپس از جاش کندم و رو تخت انداختمش و خودمو روش کشیدم یاد چند ساعت پیش افتادم که اولین بار با این شورت و سوتین جلوم ظاهر شده بود و گفتم خوشم میاد خوب بلدی چطور انتقام بگیری !
_چطور؟
+وقتی امشب رفتی تو اتاق و با این تیپ برگشتی دهن همه را آسفالت کردی.
قاه قاه خندید و گفت تو اونقدری که من متوجه شدم متوجه نشدی مژگان داشت با چشاش من را میخورد اصلا یه لحظه نمی‌تونست ازم چشم برداره و آیدا داشت از حسادت می ترکید بعد باز دوباره یه قهقهه زد و گفت مژگان آنقدر چشمش مرا گرفته بود که دلم براش سوخت و می‌خواستم بگم بیا من را بخور و اینطوری نگام نکن آیدا هم که برا تلافی کردن عملاً داشت لخت می شد شانس آوردم که آیدا لزبینه وگرنه عمرٱ دست من به تو می‌رسید.

صبح تا از خونه بزنیم بیرون ساعت ۱۱شد تو راه گوشی شراره زنگ زد گفت نمی‌دونم این شماره ناشناس کیه زنگ زده.
شماره را که دیدم گفتم این شماره مژگانه جواب بده.
سلام مژگان خانم ۰۰۰آیدا تویی؟ جانم۰۰۰ بعد مدتی مکالمه گفت راست میگی بت تبریک میگم… نه عزیزم گوشی و همه وسیله هات سر جاش بود الانم داریم با ماشین تو می‌آییم تقریباً نیم ساعت دیگه می‌رسیم خداحافظ.
شراره : آیدا کلی خوشحال بود و با ذوق زدگی گفت «دیشب مژگان پردمو زد».
گفتم مبارکش باشه.
_ولی حیف شد
+چی حیف شد؟
_نه جشنی! نه سروری!
+مهم نیست.مهم اینه که حال خودش خوب بوده و بهش خوش گذشته این را از ابراز خوشحالی که کرده میشه فهمید.
وقتی به ویلا رسیدیم شراره پرید آیدا را تو بغلش کشید و اونا کلی ماچ مالی کرد و بش تبریک گفت بعد چند تا مشت آروم بش زد و گفت چرا صبر نکردی برات جشن بگیرم هان؟
آیدا گفت لذت دیشب را مدیون شماییم چه جشنی می‌تونه بهتر از این باشه که در یه محیط دنج و باصفا که فقط صدای موج دریا به گوش میرسه در ایده آل ترین شرایط توسط کسی که دوستش داری این اتفاق بیفته به ما که خیلی خوش گذشت دمتون گرم بخصوص دم بردیا جون که این فضا را ایجاد کرد بعد خودشو از بغل شراره در آورد و اومد طرف من.
بغلش کردم و بوسیدمش و بش تبریک گفتم و گفتم از اینکه تونستم سهمی در این شب به یادماندنی داشته باشم خوشحالم.
_دمت گرم بردیا شما همیشه ما را شرمنده می‌کنید به لطف شما واقعاً دیشب یه شب رویایی برای ما بود مرسی.
آیدا که از بقلم خارج شد مژگان را بغل کردم و گفتم ملوسک من چطوره؟
_به لطف شما خوبم مرسی
اونروز تا نزدیک غروب که ویلا در اختیار ما بود نهایت استفاده را از محیط آرام بخشش بردیم و من و شراره جدا آیدا و مژگان جدا مدتی را به آب بازی تو دریا و سکس تو اتاق خواب سپری کردیم.
موقعی که داشتیم کلید تحویل می‌دادیم آیدا به من گفت خونه پدری را تو تهران فروختیم و یه مقدار پول (سهم الارث) گیرم آمده مونده بودم کجا سرمایه گذاری کنم بی ارزش نشه حالا به فکرم زده یه ویلای خوب کنار دریا بخرم انشالله در فرصتی مناسب وقت بزار یه همچین ویلایی برام پیدا کن تا بخرم.
+چشم آیدا خانم چی بهتر از این.

موقع برگشت به رشت من و مژگان با پارس بودیم و شراره و آیدا با ماشین خودشون پشت سر هم حرکت کردیم
از شهر که خارج شدم و تو جاده افتادم رو به مژگان گفتم دو شب پیش را یادت میاد که با کلی شناخت در مورد آیدا و شراره با من حرف می‌زدی؟
_آره یادمه
+یادته من با تعجب پرسیدم تو این همه اطلاعات را از کجا داری و تو هول شدی و گفتی علم غیب که نداشتم آیدا گفته؟
خندید و گفت آره انگار تو داشتی من را بازجویی میکردی و من هول شده بودم و نزدیک بود خودمو لو بدم
+باید همون شب بهت شک می‌کردم که داری دروغ میگی و اون همه اطلاعات در مورد دو نفر غریبه را نمیشه تو یه ساعت جمع کرد اما بهت شک نکردم چون از چشام بیشتر بهت اطمینان داشتم حالا لطفاً بهم بگو من از کی اینقدر غریبه شدم که خودت نقشه طراحی می‌کنی و به من چیزی نمیگی.
_موضوع آشنایی من با آیدا یه پروژه یه روز دو روز نبود که من بگم اتفاقی بود که تو شش ماه افتاده بود و تو هم درگیر کار و افتتاح فروشگاه بودی نمی‌خواستم ذهنت درگیر بشه.
+تا اینجا درست چرا وقتی می‌خواستی باش ملاقات کنی چیزی بهم نگفتی تا لا اقل هواتو داشته باشم و خودم هم حواسم باشه چکار باید بکنم.
اینجا دیگه خودخواهی کردم میخواستم ببینم کاری را که تنهایی شروع کردم میتونم تنهایی تموم کنم یا نه.
+لااقل چرا دیروز که آیدا داشت می‌رفت سر قرار و من نگران بودم بره و دیگه برنگرده چیزی بهم نگفتی.
_چون می‌دونستم نیلوفری وجود نداره که بخواد آیدا را با خود ببره و آیدا با آغوشی باز پیشم برمیگرده. بعد مکثی کرد و گفت خدایی دیدی چه سناریویی را به تنهائی نوشتم و بازی کردم
+الان من باید خوشحال باشم که زنم شش ماه داشته برام فیلم بازی می‌کرده؟
_پس چی؟ مهم نتیجه اش بود که خوب بود تازه اگه به تو می‌گفتم دیگه نمی تونستی خودت باشی و می‌خواستی تو هم مثل من نقش بازی کنی که ممکن بود کار خراب بشه و دختر به این خوشگلی و نازی را پر بدی.
+یعنی من بلد نبودم مثل تو نقش بازی کنم، خراب می‌کردم؟
_نه که بلد نباشی فقط ترسیدم هول برت داره در ضمن اینکه همه خودتون بودید و سناریو یی را جلو می بردید که من طراحی کرده بودم برام جذاب بود و داشتم لذت می‌بردم فقط کاش آیدا آخر کاری این‌قدر حساس نمیشد که من همه چی را اعتراف کنم
+من هر چی گفتم تو یه جواب دادی اما فکر نکن قانع شدم تو باید موضوع به این مهمی را به من میگفتی، هم حالا هم یه حسی بهم میگه یه چیزهایی را داری مخفی می‌کنی فقط خدا کنه هرچی هست به خیر بگذره.
باشه حق با توئه من نباید پنهان کاری می کردم ازت معذرت می‌خوام اما باور کن الان دیگه چیز پنهانی وجود نداره.
+به هر حال این کارت باعث شد یه کم از اون اعتمادی که بهت داشتم کم‌رنگ بشه مواظب باش این اعتماد کامل از دست نره.
نتیجه میگیریم هنوز ازم دلخوری و مرا نبخشیدی.
+بخشیدمت ولی بخشش چه ربطی به اعتماد داره بخشش از درون شکل میگیره اعتماد چیزیه که از بیرون به آدم القا میشه پس خودت باید تلاش کنی تا دوباره اعتماد من برگرده.
مدتی در سکوت گذشت تا اینکه باز سر صحبتا باز کردم و گفتم نکنه از حرفام ناراحتی؟
خندید و گفت نه بابا تو که چیزی نگفتی.
+پس چرا بعد این همه عشق و حال پکری؟
_باور کن پکر نیستم دارم فکر میکنم چکار کنم دوباره اعتماد تو را جلب کنم.
اونا بیخیال بگو ببینم دیشب به تو هم خوش گذشت.
اووفففف نپرس که اگه بگم دیوونه میشی.
خب دیوونم کن.
مژگان با آب و تاب تمام سکس هایی را که دیشب با آیدا انجام داده بود برام تعریف کرد که با وصفی که میکرد حسابی دهنمو آب انداخت و کیرمو بلند کرد طوری که ازش خواستم کیرمو در بیاره و برام بماله و همزمان ازش پرسیدم حالا به نظرت کونش تحمل اینا داره؟
_من از کجا بدونم.
+یعنی دیشب حتی یه انگشت هم تو کونش نکردی که ببینی تنگه یا گشاده؟
_نه من که همشا تعریف کردم کی گفتم تو کونش چیزی کردم من همون اول پردشو زدم و تا صبح فقط کس همو گاییدیم.

  • با خنده گفتم خب دفعه دیگه امتحان کن نتیجه را بهم بگو.
    _من خوشم نمیاد آخه کون چیه، من نه دوست دارم کونم گاییده بشه نه کون کسی را بگام.
    خندیدم و گفتم باشه کلاس نزار من خودم از گشادی کون آیدا خبر دارم چون می‌دونم شراره بارها با دیلدو او را گائیده.
    _شراره این‌ها را گفته؟
    +دیروز صبح که تو نبودی شراره گفت و آیدا تائید کرد البته کلی هم آب و تاب داد که باعث تعجبم شد بعد قیافه متفکر به خود گرفتم و گفتم یه سوال بد رقم ذهنم را درگیر کرده؟
    _چی؟ بگو شاید من جوابش را بدونم.
    +با اینکه می‌دونم آیدا هیچ حسی به من نداره اما احساس می‌کنم گاهی اوقات عمدا کاری می‌کنه تا نظر مرا به خودش جلب کنه؟
    _واقعاً تو اینطور فکر می‌کنی؟
    +مدل لباس پوشیدنش جلو من و حرفها و شوخی هایی که با من می‌کنه این را میگه.
    _من فقط تا این حد می‌دونم که خیلی از مرامت خوشش آمده و دوستت داره.
    +ولی من مطمئنم او عمدا کرم می‌ریزه تا من جذب کونش بشم اما چرا اینکارا می‌کنه نمیدانم.
    مژگان موضوع را عوض کرد و گفت یه سوال بپرسم راستشو میگی؟
    +من تا حالا به تو دروغ گفتم؟
    _شراره در مورد آیدا زیاد حرف میزنه؟
    +نه به اندازه شما خیلی کم.
    _منظورت اینه ما در مورد شراره خیلی حرف می‌زنیم.
    +خودت دو روز پیش تو آب رودخانه به شراره گفته بودی آیدا خیلی از بدنت تعریف کرده.
    _پس شراره همه چیا برات گفته هر چند دنبال فرصتی بودم خودم برات بگم.
    +فرصت از این بهتر پس چرا نگفتی؟
    _میخواستم بگم که تو گفتی.
    خندیدم و گفتم حتی اگه نه تو نه او نمی گفتید من خودم همان روز فهمیدم که یه کارایی کردید.
    _یعنی همزمان که خودت داشتی به پر و پای آیدا می پیچیدی حواست به ما هم بود.
    نگاهی به مژگان کردم و احساس کردم داره یه دستی میزنه تا زیر زبونم را بکشه و اگر بابت پنهان کاری که کرده بود ازش شاکی نبودم واقعیت را می‌گفتم اما تصمیم گرفتم بزنم زیرش و گفتم: کافر همه را به کیش خود پندارد من کجا به پر و پای آیدا پیچیدم.
    _یعنی باور کنم تو به آیدا دست نزدی.
    +دست زدم اما برا خشک کردن بدنش سپس از فاصله دور وقتی برهنه شد تا لباس عوض کنه بدن لختش را دیدم. بعد مکثی کردم و وقتی دیدم باور کرده گفتم قرار بود تو ردیفش کنی بکنمش نکنه یادت رفته یا میخوای زیرش بزنی
    _تو که گفتی خودش داره نخ میده پس دیگه مشکل چیه؟
    +مشکلم اینه که می‌ترسم تو ناراحت بشی.
    خندید و گفت من هرگز ناراحت نمیشم، بعد مکث کوتاهی ادامه داد یه جمله میگم خیلی سربسته، فقط گوشه ذهنت داشته باش و دیگه در موردش سوال نکن.
    +بگو قول میدم چیزی نپرسم.
    _من به تو خیلی مدیونم و همه اینها به خاطر اینه که من دینم را به تو ادا کرده باشم و تو راضی و خوشحال باشی.
    مدتی در سکوت گذشت و هر چه فکر کردم منظور مژگان را از این جمله نفهمیدم تا به مقصد رسیدیم وقتی خواستیم پیاده بشیم گفتم من که منظورتو از این جمله متوجه نشدم و چون قول دادم چیزی نمی پرسم اما خیلی دوست دارم بعداً خودت در موردش حرف بزنی.
    _اصرار نکنی شاید بعدها در موردش حرف زدیم

ده شبانه روز از به یاد ماندنی ترین شب عمرم گذشته بود همان شب پر خاطره ای که در قلعه رودخان با شراره و آیدا آشنا شدیم و من و مژگان تو این مدت توانستیم معنی واقعی سکس را با پارتنر های خود تجربه کنیم.
هرچه جلوتر می رفتیم من به شراره و مژگان به آیدا علاقه مند تر می شدیم از طرفی هوس گاییدن کون آیدا هم گوشه ای از ذهنمو درگیر کرده بود و اگر شراره میفهمید من به آیدا نظر دارم معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد ولی وقتی هر روز و هر ساعت آیدا را با سکسی ترین حالتهای ممکن می‌دیدم که جلوم لوندی می‌کند دیوانه می‌شدم.
مثلاً همین دیروز صبح وقتی منتظر بودم تا مژگان صبحانه ام را رو میز بگذارد(دیروز کار داشتم و زودتر از بقیه روزا بیدار شده بودم و باید میرفتم) آیدا با یه شورت از اتاق خواب بیرون آمد تا به دستشویی بره
بلند شدم و به طرفش رفتم و از پشت بهش چسبیدم تا من را دید گفت ای وای خاک بر سرم شما چرا اینجایی مگه نباید الان واحد پایینی باشی؟
+آمدم بالا تو را بخورم این را گفتم و لبام را چسبوندم به لباش
_به مکافات لباش را از لبام جدا کرد و گفت تورو خدا نکن مژگان ببینه آبرو جفتمون رفته.
+نگران نباش او از خودمونه بیاد ببینه اتفاقی نمی افته بعد با یه دست یکی از ممه هاشو چنگ زدم و اون یکی دستمو بردم تو شورتش و روی کصش گذاشتم و مالیدم .
_تو را خدا ولم کن دارم اذیت میشم
+انگار یادت رفته به من چه قولی داده بودی.
_باشه تو موقعیتش را جور کن من عمل میکنم حالا بزار برم دستشویی که داره جیشم می‌ریزه.
دوباره لباش را بوسیدم و رهاش کردم همین که به طرف دستشویی چرخید لمبرهای کونش لرزید و مرا برای چنگ زدن ترغیب کرد.
کونش را که چنگ زدم گفتم:حیف که کار دارم وگرنه همین الان بهترین فرصت بود که کونتا بگام.
خدایا اول صبحی چه گیری افتادم دست این حشر خان این را گفت و به هر طریقی بود از دستم در آمد و رفت تو دستشویی و در حالی که شکلک در می آورد در را بست
برگشتم پیش مژگان و گفتم دیگه طاقت ندارم باید هر رقم شده این کونا به سیخ بکشم.
_تو شراره را راضی کن این با من.
+خانم کجای کاری این که راضی شده بدبخت فقط نمی‌خواد تو متوجه بشی به من داده که اگه خودتو به بی‌خبری بزنی حله ولی شراره وضعیتش فرق می‌کنه او اگه بفهمه دلخور میشه و حتی ممکنه بزاره بره.
_خب اگه آیدا راضیه که مشکل نداری یه روز شراره را کله کن و با آیدا خلوت کن منم وانمود می‌کنم چیزی نمی‌دونم.
+مشکل همینجاست که شراره را چطوری کله کنم.
_این کارا بسپار به من فقط هر موقع زنگ زدم بیا سراغش.


کلید انداختم و وارد واحد شدم به آشپزخانه و اتاق خواب سر زدم از آیدا خبری نبود صدای آب از داخل حمام به گوش می‌رسید تا جلوی در حمام رفتم، در بسته بود برگشتم و روی مبل نشستم مدتی بعد صدای آب قطع شد بلند شدم و به آشپزخانه رفتم صدای باز شدن در حمام آمد و سپس مدتی در سکوت گذشت تا اینکه صدای روشن شدن سشوار بلند شد ایستادم و به طرف اتاق رفتم آیدا حوله به تن پشت به در جلوی میز آرایش ایستاده بود و موهاش را خشک میکرد از جلوی در کنار رفتم و همه لباسها به جز شورتم را کندم و تا دم در رفتم اول خواستم بی سر و صدا نزدیک تر برم و از پشت بغلش کنم اما گفتم یه خانم آنهم تو خونه غریب تک و تنها ممکنه بترسه.
صداش کردم جیغ کوچیکی کشید و برگشت و من را که دید از تعجب یکه خورد بردیا تو اینجا چیکار می کنی نزدیک بود زهره ترک بشم.
+دیگه داشتم دیوونه میشدم اومدم به عشقش برسم
سشوار را خاموش کرد و رو میز گذاشت: پس اومدی کونم بزاری.
رفتم جلو و بقلش کردم: دقیقا درست حدس زدی.
حوله را تا لب شونه هاش بردم و رها کردم حوله سر خورد و کامل از تنش در اومد بدن سفید و برهنه اش جلوم ظاهر شد او را محکم به خود چسباندم.
کیرم درجا سیخ شد گفت هنوز هیچی نشده بلند شد و داره میره تو پهلوم بعد کمی ازم جدا شد شورتم را پایین کشید و کیرمو تو دستش گرفت اونا چند بار فشار داد و سرش را بوسید و گفت معذرت می‌خوام که نمیتونم برات ساک بزنم.
او را به خودم فشار دادم و بوسیدم و گفتم اشکال نداره همین که اجازه میدی من به خواسته ام برسم ممنونم حالا اگه اجازه بدی دوست دارم کارما با ماساژ شروع کنم حداقل اینطوری مدیون نمیشم و منم برا تو کاری انجام دادم آخه تو از سکس با من که لذت نمی بری لااقل خستگی تنت در میاد.
_عزیزم تو چقدر خوبی فقط بگو از کجا فهمیدی من عاشق ماساژم.
+جدی میگی
_باور کن اتفاقاً اولین بار که دستای بزرگت بدنمو لمس کرد تو دلم گفتم کاش ماساژ دادن بلد بود تا خودمو به دستای قدرتمندش بسپارم.
+پس چرا چیزی نگفتی.
_یادم رفت تا اینکه الان که گفتی و من غافلگیر شدم
+پس برو رو تخت بخواب تا من روغن ماساژ را بیارم.
روغن ماساژ را از کنار لوازم آرایشی برداشتم و به سمتش رفتم و ازش خواستم به صورت طاقباز رو تخت دراز بکشه داشتم از فرق سر تا نوک پاشو نگاه میکردم که با خنده گفت: از هوش نری.
+نه ولی کیرم از اینکه قراره چند دقیقه دیگه تو بهترین کون دنیا بره بی تاب شده.
_اینقدر گفتی بهترین کون دنیا، هتل ۵ ستاره و چه و چه و چه که خرم کردی بت بدم حالا دیگه چرا اینقدر تعریف می‌کنی من که جلوت خوابیدم بکن و هم من هم خودتو راحت کن.
با خنده گفتم خیلی بی‌شعوری من از بدنت تعریف می‌کنم تو فکر می‌کنی من خرت کردم اینا گفتم و ماساژ را از صورت و گونه هاش شروع کردم مدتی بعد به سمت بناگوش رفتم و دور گردن و شونه هاشو مالیدم روغن را برداشتم و از روی سینه ها تا اطراف نافش روغن ریختم و جفت ممه ها را در دست گرفتم از شدت شهوت و هیجان جوووون کشداری گفتم و شروع کردم به ماساژ شکم اطراف شکم و سینه هاش چند دقیقه که حسابی ماساژ دادم به سمت پاهاش رفتم و آنها را از بالا به پایین ذره ذره و به آرامی مالیدم بار دیگه برگشتم مقداری روغن به اطراف شکم و رون پاهاش ریختم و از زیر ناف تا بالای زانو و بخصوص اطراف کصش را حسابی ماساژ دادم آیدا چشماشا بسته بود و از ماساژ لذت می برد ازش پرسیدم چطوره؟
_خیلی عالیه.
+خب حالا بچرخ و دمر بخواب
دمر که خوابید و برجستگی کونش بالا زد داشتم دیگه دیوونه میشدم رفتم روی تخت و روی کونش نشستم تماس مستقیم کونم با کون نرم و ژله ایش داشت جونمو به لب می‌اورد اما باید کارم را تمام می‌کردم روغن را پشتش ریختم و از گردن و شونه هاش ماساژ را ادامه دادم به سمت بازو و دستاش رفتم سپس برگشتم و از شونه ها به سمت گودی کمرش مسیر دستامو تغییر دادم و نهایتاً به دیوانه کننده ترین قسمت بدنش رسیدم آب زلالی از کیر برافراشته ام روی کونش چکیده بود و تا سر کیرم کش آورده بود کیرمو فشار دادم و مقدار زیادی از همان آب را از داخل کیرم روی کمرش مالیدم سپس از روش بلند شدم و پاهاشو تا حدی که برای خودم جا باز کنم از هم فاصله دادم و بین پاهاش نشستم روغن را برداشتم و روی قمبل کون و گودی کمرش ریختم و به هر سختی جلوی شهوتم را گرفتم و ماساژ را ادامه دادم و چند دقیقه بعد از نوک انگشتان پاش کارما تمام کردم.
+آیدا خانم اینم از ماساژ، حالت جا اومد
_دمت گرم واقعا دستات معجزه می‌کنه خیلی‌ عالی بود بعد چرخید و طاق‌باز شد: حالا من باید چیکار کنم؟
+تو کار خاصی نباید بکنی جز اینکه قمبل کنی و تحمل کنی.
قمبل که سهله هر کار دیگه هم بخواهی میکنم تا تو لذت ببری.
افتادم روش مدتی لب خوردم و رفتم سراغ سینه هاش، خوردن ممه هاش خیلی بهم نچسبید چون تمام ذهنم رفته بود به فرو کردن کیرم تو کس و کونش، رفتم بین پاهاش و با انگشتام کصش را به بازی گرفتم و کمی بعد انگشتمو فرو بردم و چند بار عقب جلو کردم و تعداد انگشتمو دو تا کردم و باز این کارا تکرار کردم حالا نوبت گشاد کردن سوراخ کونش بود ازش خواستم بچرخه و داگی بشه خودم بین پاهاش قرار گرفتم و کونش را حسابی لیز کردم و به آرامی انگشت اشاره را تو کونش فرو بردم و چند بار عقب جلو کردم جای انگشتما با انگشت شست عوض کردم و همزمان کیرما که چرب کرده بودم با قدرت تو کصش فرو بردم کص آیدا تنگ بود و ضربه یکباره من باعث شد آی سوزناکی بکشد و سرش را تو بالش فرو برد.
ازش معذرت خواستم و گفتم ببخشید اصلا حواسم نبود تازه اپن شدی و کصت کیری به خودش ندیده و تنگه.
در عین ناباوری خندید و گفت اشکال نداره.
مدتی به آرامی و ملاطفت تو کصش تلمبه زدم و با اینکه داشتم لذت می‌بردم اما چون هیچ حسی به او نمی داد بیخیال تلمبه زدن شدم
کیرما تو کصش ثابت نگه داشتم و انگشتما از کونش در آوردم و این بار دوتا از انگشتامو با روغن چرب کردم و تو کونش فرستادم که به راحتی تحمل کرد بعد از کمی عقب جلو انگشتمو از تو کونش در آوردم
از کمرش گرفتم دو سه تا تلمبه تو کصش زدم و کیرما بیرون کشیدم و دم سوراخ کونش گذاشتم و فشار دادم با ورود کله کیرم به داخل کونش انگار دنیا رو به من داده بودند این اولین بار بود که کیرم داشت سوراخ کون را تجربه می کرد سعی کردم هیجانم را کنترل کنم و برنامه را با حوصله جلو ببرم نیمی از کیرم فرو رفته بود که چهره آیدا در هم رفت و قرمز شد اما حرفی نزد معلوم بود به شدت داره تلاش می‌کنه صداش در نیاد، کیرم با لذت وصف ناپذیری تو کون تنگش سر میخورد و به جلو میرفت تا اینکه به انتها رسید بالاخره ناله دردناکی کرد و گفت خیلی بزرگه درش بیار دارم جر میخورم اما در این لحظه من به چیزی غیر از لذت بردن خودم فکر نمی‌کردم برا همین از کمرش گرفتم و محکم بش چسبیدم که از زیرش فرار نکنه.
آیدا التماس میکرد و من دلداری میدادم اگه تحمل کنی جا باز می‌کنه یک دقیقه به همین منوال گذشت بعد کیرمو تا ختنه‌گاه بیرون کشیدم آیدا کمی آرام شد و من در این فرصت مقداری روغن روی کیرم و سوراخ کونش خالی کردم آیدا که فکر کرده بود دارم در میارم و تقلا نمی‌کرد اما همین که قطره های روغن را روی سوراخ کونش حس کرد تقلا کرد که کیرم در بیاد اما همین کارش باعث شد جری تر بشم و درست لحظه ای که کیرم داشت در می آمد از دو پهلویش گرفتم و آن را با قدرت بیشتری تو کونش فشار دادم که تا بیخ تو کونش فرو رفت
آیدا جیغ گوش خراشی کشید و سرش را تو بالش فرو برد نازش کردم و گفتم: بهتره به جای تقلا آرام باشی و لذت ببری.آیدا با تکان دادن سر حرفمو تایید کرد و وقتی تلمبه هام شروع شد با ناله گفت تو را خدا فقط یواش.
به جان عزیزش خیلی سخت بود وقتی که کیرم تا ته تو کونش می‌رفت و اون کون بزرگ ژله ای با دو طرف کیرم برخورد میکرد و موج بر می‌داشت بتونم خودم را کنترل کنم و یواش تلمبه بزنم فقط این را می‌دانم که یه لحظه به خود آمدم دیدم موهای آیدا را در مشتم گرفتم دست دیگمو روی کونش گذاشتم و دارکوب وار دارم تو کونش ضربه میزنم، بدنم خیس عرق شده بود و نمی‌دانم چقدر زمان گذشته بود که داشتم ارضا میشدم
تا آخرین قطره آبم را تو کونش خالی کردم و کیرمو بیرون کشیدم، دیگه از سوراخ تنگ خبری نبود و بجاش یه حفره صورتی رنگ که آب کیر ازش بیرون میزد جلوم نمایان شد.
دو سه برگ دستمال دم سوراخش گذاشتم و نفس نفس زنان رو تخت ولو شدم آیدا هم دمر خوابید چند لحظه بعد نفسام که مرتب شد دستما بالش کردم و ازش خواستم سرش را رو دستم بزاره و بیاد تو بغلم او هم این کار را کرد همین که خواستم ببوسمش دیدم چشماش خیسه گفتم آخ بمیرم برات تو گریه کردی؟
_لبخند زد و گفت مهم نیست.
+عزیزم من را ببخش فکر کنم خیلی اذیتت کردم شرمنده.
_گفتم که مهم نیست ناراحت نباش. حالا بگو ببینم خوش گذشت، حسابی از کونم لذت بردی؟
+محکم تر تو آغوشم کشیدمش و گفتم آره خوش گذشت، خیلی هم خوش گذشت بطوریکه از خود بیخود شدم و نفهمیدم چه بلایی دارم سرت میارم.
_خوشحالم که راضی هستی.
+تو دیگه کی هستی من با وحشیانه ترین حالت ممکن تو را کردم و تو نه تنها لذتی نبردی فقط درد کشیدی و زجه زدی بعد تو به جای دعوا و غر و لند از رضایت من اینقدر خوشحالی، میشه بگی چرا؟
_درسته کون دادن درد داره اما برا من همان دقیقه اول بود بعد دیگه بی حس شد و خیلی متوجه دردش نشدم.
خندیدم و گفتم پس حالا که بی حس شده بزار یه بار دیگه بکنم.
خندید و گفت رو که نیست تو داری! حالا واقعا جدی میگی؟بازم میخواهی؟
+نه بابا شوخی کردم دیگه توانی برام نمونده دیشب که تا صبح تو کس شراره تلمبه زدم حالا هم که تو کون تو.
_ببینم هیچ وقت فکرشو می‌کردی یه روزی بیاد که از زمین و زمان برات کون و کس بباره؟
خندیدم و گفتم خداییش نه و همه این اتفاقات خوب را مدیون تو هستم عزیییییزم.
مدتی در سکوت او را ناز و نوازش کردم تا اینکه گفت یه دفعه ساکت شدی و رفتی تو فکر میشه بگی به چی فکر میکنی؟
+من هنوز تو کار تو ماندم، ببین تو چند لحظه پیش گفتی می‌دونستی کون دادن درد داره، از طرفی می‌دونستی هیچ لذتی هم برات نداره میخوام بدونم چرا حاضر به این کار شدی؟
_چون روز اول بهت قول داده بودم یادت نیست؟
+می‌تونستی قول ندی، میتونستی بعداً بزنی زیرش فکر میکنی من چیکار می کردم؟ هیچ، اما تو نه تنها این کارو نکردی بلکه با شیطونی و پوشش تحریک کننده عمدا تلاش کردی تا مرا برای گاییدن کونت تحریک کنی! چرا؟
_چون دوستت دارم و میدونستم تو هم عاشق گاییدن کون منی، من اخلاقم طوریه وقتی یکیو دوست دارم حاضرم هر کاری براش انجام بدم دادن کون کمترین کاری بود که می‌توانستم برات انجام و وقتی داشتم تو را به آرزویت می‌رساندم تحمل این درد برام شیرین بود.
+باورم نمیشه که تا این حد دوستم داشته باشی که حاضر باشی اینطور گاییده بشی و دم نزنی؟
_بهتره باور کنی چون من واقعا دوستت دارم خیلی هم دوستت دارم گاهی وقتها تو زندگی آدم یکی پیدا میشه که نمیدونی چرا ولی دوستش داری و دلت میخواد هر حد که می‌تونی به او محبت کنی.
+منظورت اینه که من برا تو اون یه نفرم؟
_تو که خیلی بالاتر از اون یه نفری اون یه نفر را آدم نمیدونه چرا می‌خواد اما تو را من میدونم چرا می‌خوام
+دلیلش چیه بهم میگی؟
_حتماً باید بدونی؟
+دروغ چرا راستش کنجکاو شدم بدونم نکنه بهم حسی داری من خبر ندارم.
_نه اشتباه نکن دوست داشتن من مثل بقیه دخترا نیست من از شخصیتت خوشم میاد مهربون و با گذشتی سعی میکنی همه ازت راضی باشن و اگه کسی ازت دلخور میشه سریع از دلش در میاری مثلاً اون شب انزلی تا حال ما را دیدی سریع برامون مکان ردیف کردی یا همین الان اولین کاری که کردی ازم عذر خواهی کردی، مهمتر از همه اینا با مرام و معرفتی شب اول آشنایی یادت میاد همون زمان که مژگان را به من سپردی از همون لحظه از مرامت خوشم اومد و جاتو تو دلم باز کردی.
+خیلی خوب تعریف بسه لوسم نکن پررو میشم فقط بگو اگه بازم بخوام میدی؟ البته قول میدم دفعه دیگه کاملاً با ملاطفت رفتار کنم که درد کمتری تحمل کنی.
_خنده طولانی کرد و گفت حالا مثلاً پررو نشدی؟ پسر تو چقدر رو داری! تا آدم ازت تعریف می‌کنه یه چی میخوای.
+حالا میدی یا نه؟
_نچ، چند لحظه سکوت کرد بعد پرسید ناراحت شدی؟
+نه
_چرا، دارم میبینم که ناراحت شدی اما تو هم قبول کن که خیلی درد داره و تحملش سخته میخوای من یه انگشت تو کونت بکنم تا دردشا بفهمی؟
+شوخی میکنی؟
با خنده گفت نه.
خندیدم و گفتم من غلط بکنم دیگه اسم کون بیارم.
_خیلی خوب دیگه نمی‌خواد به غلط کردن بیفتی بازم میدم فقط به شرط اینکه هر روز نخواهی و همین‌طور که گفتی با ملاطفت بکنی.
دوباره اونا محکم تو بقلم کشیدم و باز بوسیدم: قربون دل مهربونت برم.
_از بس منو میبوسی آب لمبو شدم
+چکار کنم تو این‌قدر خوبی که از بوسیدن و ناز کردنت سیر نمیشم.
دوباره مدتی در سکوت گذشت همینطور که به پهلو و در آغوش هم خوابیده بودیم و همدیگه رو نوازش می‌کردیم گفتم: آیدا؛!
_جان آیدا
+وقتی کیرما میکردم تو کصت چه حسی داشتی؟
_هیچ حس خاصی نداشتم فقط احساس میکردم تو کسم با یه چی پر میشه و خالی میشه.
+میدونی تو مدتی که سکس ما طول کشید اگه شراره بود چند بار ارضا میشد؟
_تو هم میدونی اگه امروز به جای دستای تو دستای مژگان به من میخورد چند بار ارضا میشدم؟
+واقعاً؟ این را جدی میگی؟ پس اگه اینطوره دفعه دیگه که خواستم بکنمت ازش می‌خوام بیاد خوب تو را بماله تا تحریک بشی بعد من میکنمت.
_آره جون خودت تو میگی او هم قبول می‌کنه. اون بفهمه تو به من نظر داری که هر دو مون را می‌کشه.
+از کجا معلوم؟ برعکس شاید خوشحالم بشه؟
_چرا باید خوشحال بشه؟
+چون او هم من را دوست داره و از روی محبت بیش از حدی که به من داره حاضره هرکاری بکنه که من خوشحال بشم، درست مثل خودت.
_آه ناخواسته ای کشید و گفت حق با توئه او تو را خیلی دوست داره شاید هزار برابر اینکه من را دوست داره تو را دوست داره به حدی که من به این همه علاقه او به تو حسادت میکنم.
خندیدم و گفتم چرا اینقدر حسودی تو؟
_زن جماعت حسودند تو یه خانم نام ببر که حسود نباشه،
اما با همه علاقه ای که به تو داره بعید می‌دونم راضی بشه من را با تو شریک بشه.

  • اگه او راضی بشه چطور؟ تو مشکل نداری؟
    کمی متفکرانه نگاهم کرد و گفت اتفاقا خیلی بهتر میشه چون هر بار که خواستم بهت بدم دیگه نگران نیستم مژگان بفهمه و از دستم دلخور بشه.
    +ببین من یه آرزویی دارم که مژگان خودش می‌دونه حتی برای شراره هم گفتم اما بعید می‌دونم مژگان برا تو گفته باشه برا همین الان برا تو هم میگم و ازت میخوام کمکم کنی من به آرزوم برسم اما اگه نخواستی کمکم کنی لطفاً مسخره ام نکن
    _چرا باید مسخره کنم
    +خب شاید به نظر بقیه مسخره بیاد اما برای من خیلی مهمه و ذهنم را آرام می‌کنه
    _بگو، قول میدم مسخره ات نکنم.
    +چهار ساله با مژگان ازدواج کردم اما در تمام این مدت نتونستم یک بار ارضاش کنم و این برام شد یه حسرت، که چرا نتونستم یه بار ارضا شدنش را ببینم آخه تو نمیدونی من چقدر دوستش دارم و وقتی هر کار میکردم تا او هم از رابطه لذت ببره و نمی‌شد خیلی داغون می‌شدم به حدی که عقده ای شدم و دیدن چنین صحنه‌ای برام یه آرزو شد حالا امیدوارم روزی به کمک تو وقتی ارضا میشه بتونم اون حس رمانتیک را ببینم و به آرزوم برسم
    _عزییییزم تو خیلی با احساس و رمانتیکی هر چی جلوتر می‌ریم و شما را میشناسم بیشتر به عشق شما پی می برم برا همین خیلی خوشحالم که خدا زن و شوهر به این مهربانی و با صفایی را سر راه من گذاشت و همین ویژگی های خوبته که اینقدر دوستت دارم و حاضرم هر کاری برات انجام بدم، بهت قول میدم خودم تو را به آرزوت برسونم .
    بوسیدمش و گفتم مرسی عزیزم.
    گفت فقط چون من خجالت می‌کشم به مژگان بگم تو باید او را برای سکس در حضور خودت آماده کنی منظورمو میفهمی که؟
    +خیالت راحت او قبلاً اکی داده فقط مانده بود تو راضی باشی این کارو بکنی.
    _پس شما خیلی چیزها را با هم هماهنگ می‌کنید یه حسی بهم میگه برنامه امروزم باش هماهنگ کردی و الان او می‌دونه تو اینجایی.
    +خیلی ناقلایی از کجا فهمیدی.
    _آخه هرچی ازش میپرسم کجا می‌رید تا من هم بیام میگه جایی که ما می‌ریم تو نباید بیایی و ازم خواسته بمونم خونه آشپزی کنم بعد یه دفعه تو پیدات شد حالا هم که با خیال راحت لخت پیش من خوابیدی و اصلأ نگران برگشتن شون نیستی معلومه همه چی هماهنگ شده.
    تصمیم گرفتم کمی دروغ چاشنی حرفام کنم، گفتم راستش او نمی‌دونه من به تو نظر دارم و الان اینجام تا کونتا بگام او فکر می‌کنه آمدم با تو در مورد آرزوم و سکس سه نفره حرف بزنم.
    _حالا به شراره چی گفته که شک نکنه
    +شراره نه می‌دونه و نه باید بدونه که من الان پیش تو ام که اگه بدونه فاتحمون خوندس، اما دلیل رفتنش این بود که می‌خواست برا عوض کردن مدل ناخن هاش بره پیش ناخن کار ولی آدم مطمئن و کار درست سراغ نداشت منم از این موضوع استفاده کردم و از مژگان خواستم او را پیش آرایشگر خودش ببره.
    _اکی پس حالا من باید وانمود کنم از چیزی خبر ندارم و وقتی آنها را دیدم سورپرایز بشم.
    +دقیقا
    خیلی خب حالا دیگه پاشو جمع و جور کنیم که ممکنه برسند.
    +نگران نباش آنها حالا حالا ها کار دارن و هر موقع خواستند برگردن مژگان زنگ میزنه پس لطفاً بزار بیشتر تو بغلت باشم.
    _که چی بشه دوباره وسوسه بشی بخوای من را جر بدی.
    +نه دیگه بات کار ندارم اما میخوام باهم حرف بزنیم
    _در مورد چی
    در مورد سکسهای بعدی مون ببین میخوام بات روراست باشم من علاقه عجیبی به گاییدن کون دارم میخوام ازت خواهش کنم هیچوقت این کون خوشگلا از من دریغ نکنی.
    _من که قبلاً گفتم اگه مراعات کنی و هر روز هر روز نخواهی مشکل نداره.
    +می‌دونم موضوع اینه که همیشه نمی‌توانیم با پنهان کاری این کارا انجام بدیم و بالاخره یه روز شراره می‌فهمه پس باید برنامه ای ترتیب بدیم که او هم در جریان باشه و مخالفت نکنه رام کردن شراره خیلی سخته او دوست داره خودش مال من باشه و منم مال او.
    _آره خوب شناختیش.
    +حالا برا شراره پیشنهادی نداری؟
    بعد کمی فکر کردن گفت: چطوره سکس گروهی راه بندازیم.
    +چطوری میخوای سکس گروهی راه بندازی مگه شراره قبول می‌کنه.
    _بسپار به من و خودت بشین تماشا کن ببین چطوری رامش میکنم قول میدم نه تنها از دستش نمیدی بلکه روزی میاد که همزمان بین سه تا خانم یکی از یکی خوشگلتر رو همین تخت میلولی و سکس می‌کنی.
    +از خوشحالی سینش را چنگ زدم و با هیجان گفتم مرسی عزیزم میدونستم می‌تونم رو تو حساب کنم سپس مشغول لب گرفتن و مالیدن بدنش شدم که کیرم دوباره بلند شد.
    متوجه بلند شدن کیرم شد و با دلخوری گفت این‌قدر از جات بلند نشدی تا دوباره سیخش کردی؟
    +باور کن دست خودم نبود این جمله آخری چنان هیجان زدم کرد که ناخودآگاه کیرم بلند شد حالا اگه حسش هست یه دست دیگه بده بکنم اگه نیست بزنم تو سرش تا بخوابه.
    با لودگی گفت: به یه شرط میدم بعد انگشت وسطی را کرد تو دهنش و در آورد و ادامه داد اول تو این را بخوری
    دستشو که داشت می برد طرف کونم گرفتم و گفتم ببین غلط کردن مال اینجور مواقعه، بعد سریع نشستم و آرام زدم رو کیرم و گفتم غلط کردی دوباره بلند شدی میخوای کونما به باد بدی بخواب بی ادب!!
    قش قش زد زیر خنده و بعد از کلی خندیدن گفت آی خدا تو دیگه کی هستی هم پررویی هم بامزه.
    کنارش دراز کشیدم دستم را زیر بغلش بردم و بالاتنه اش را روی خودم کشیدم طوری که سینه های نرمش رو سینم قرار گرفت و صورتش مقابل صورتم سپس گفتم یادته گفتی خیلی خوش شانس بودی که خدا من و مژگان را سر راهت گذاشت؟
    _خب
    +خواستم بگم من از تو خوش اقبال تر بودم که خدا یک شبه دو تا حوری خوشگل بهم داد.
    آیدا خواست حرفی بزنه که لبامو رو لباش گذاشتم و مشغول خوردن شدم دستشو رو کیرم کشید کمی بعد و لباشو از لبام جدا کرد و تو چشام نگاه کرد و گفت هر چی فکر می‌کنم این کیر تو با کتک خوردن ادب نمیشه باید بکنم تو سیاه چال تا حالش جا بیاد و بخوابه
    از خوشحالی محکم‌تر از همیشه به خودم فشردم و گفتم دختر تو چقدر خوبی
    ولم کن برم دستشویی و برگردم تو هم یه زنگ به مژگان بزن ببین کجان.
    اجازه دادم از روم بلند بشه و به دستشویی بره خودمم ذوق زده از جام پریدم و گوشی را برداشتم و زنگ زدم و به مژگان گفتم یه بار کردم قراره یه بار دیگه بکنم پس تا زنگ نزدم اینورا آفتابی نشین.
    بلند شدم بدو بدو رفتم دستشویی واحد پایینی کیرمو حسابی شستم و برگشتم آیدا داشت بین پاهاشو با دستمال خشک می‌کرد
    _زنگ زدی
    _آره هنوز همون جا کار داشتند گفت خواستیم بیاییم خبر می‌دیم
    بغلش کردم و لبه تخت نشوندم دستمال را ازش گرفتم و گفتم اجازه بده من خشک کنم پاهاشو از هم باز کردم و پایین تخت بین پاهاش نشستم کمی دستمال کشیدم و گفتم به به این کلوچه چقدر خوردنی شده مدتی کصش را خوردم پاهاشو بالا دادم، حالت فرغونی شد و سوراخ کونش بالا آمد زبونم تیز کردم و دمش مالیدم سپس مدتی بین سوراخ کص و کونش زبون کشیدم اما کصش هیچ ترشحی نداشت برا همین یه تف رو کیرم انداختم و کصش را با روغن چرب کردم و کیرمو به آرامی تو کصش فرو بردم و حدود یک دقیقه تو کصش تلمبه زدم آیدا مثل مرده بود و حتی پلک هم نمی زد کیرمو از تو کصش در آوردم و ازش خواستم دمر رو تخت بخوابه روغن را برداشتم و حسابی کونشا چرب کردم اول یه انگشت بعد دو انگشت از آخر سه انگشت تو کونش کردم و حسابی آن را لیز و گشاد کردم یه مقدار روغن هم به کیر خودم زدم و نهایتاً یه تف برای اطمینان دم سوراخ گذاشتم و رفتم روش خوابیدم
    مژگان گفت: بردیا تو را خدا یواش.
    +چشم عزیزم
    به آرامی و بدون اینکه اذیت بشه کیرمو تو کونش جا دادم و کامل روش خوابیدم صورتشو بوسیدم و گفتم اینبار چطور بود
    _خوب بود اصلا درد نداشت.
    همینطور که روش خوابیده بودم دستامو از دو طرف به زیر بدنش بردم و سینه هاشو چنگ زدم سپس به آرامی مشغول تلمبه زدن شدم مدتی بعد دستامو به دو طرف ستون کردم و تلمبه ها را قویتر کردم
    +اذیت که نمیشی.
    _نه خوبم فقط خسته شدم زودتر آبتو بیار.
    کیرمو بیرون کشیدم و باز چربش کردم با تمام قدرت تو کونش فرو بردم چند بار دیگه کامل بیرون کشیدم و همین کارا تکرار کردم با تلمبه های تک ضرب خیلی زود به اوج رسیدم و تمام آبمو تو کونش خالی کردم و نفس نفس زنان روش افتادم.
    هس هس کنان گفت از روم بلند شو که دارم خفه میشم
    سریع از روش به پایین غلط خوردم و گفتم ببخش عزیزم حواسم نبود جثه ظریف تو تحمل هیکل درشت مرا نداره.
    به پهلو شد و باز لبخند زد و پرسید خوش گذشت
    نازش کردم و گفتم هر بار اینا می‌پرسی بیشتر شرمنده میشم
    _می‌پرسم چون وقتی از زبان خودت بشنوم خوش گذشته کیف می‌کنم و دیگه دردی حس نمی‌کنم.
    +صورتش را بوسیدم و گفتم مرسی عزیزم تو فوق‌العاده ای
    _حالا دیگه اجازه میدی من برم
    +برو عزیزم
    خواست بلند شه راه بره آخی گفت و دستش رفت به کونش و نالید
    +عزیزم خیلی درد داری؟
    _جنده خانم گفت تو هیولایی و از عمو جانی بدتری من خر بودم حالیم نشد کون نازنینا سپردم بت به این روز بندازی.
    بلند شدم برم ازش دلجویی کنم که خندید
    _نه بابا شوخی کردم دلم تنگ شده بود یه فش بدم به شراره دنبال بهانه بودم سپس شورتش را برداشت و گفت من برم دوش بگیرم
    منم میام
    زیر دوش آب کل بدنش را لیف زدم و کلی ناز و نوازشش کردم و گفتم باز هم ازت ممنونم که اینقدر من را دوست داری.

خودمو که خشک کردم و لباس پوشیدم ظهر شده بود به آیدا گفتم میایی بریم بیرون.
+بیرون برا چی قراره من ناهار درست کنم
حالا که دیگه وقت ناهار درست کردن نیست میریم غذا آماده می‌گیریم برگشتنی جدا جدا بر می‌گردیم بعد تو بگو تنهایی حوصلت سر رفت رفتی بیرون برگشتنی ناهار گرفتی
_موافقم بریم
+پس من یه زنگ بزنم به مژگان بگم بیان دیگه.
ادامه دارد

نوشته: B55Z

ادامه...


👍 41
👎 2
57701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

933265
2023-06-16 00:23:00 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

0 ❤️

933275
2023-06-16 00:54:29 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

0 ❤️

933291
2023-06-16 01:38:40 +0330 +0330

عالی عالی

0 ❤️

933303
2023-06-16 02:33:24 +0330 +0330

ممنون از داستانت. منتظر قسمت بعدی

0 ❤️

933311
2023-06-16 03:14:27 +0330 +0330

😍 😍 ادامه بده

0 ❤️

933313
2023-06-16 03:27:48 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

933336
2023-06-16 09:47:51 +0330 +0330

مثل قسمت های قبلی عالی بود
اداگه بده لطفا

0 ❤️

933344
2023-06-16 11:33:15 +0330 +0330

داداش تو که همه رو گاییدی ؛نوش چونت

0 ❤️

933365
2023-06-16 14:07:39 +0330 +0330

خوبه بنویس

0 ❤️

933387
2023-06-16 18:46:42 +0330 +0330

لامذهب داستان به این خوبی با این ادبیات تخمی تخیلی ؟!
کتابی ، رمانی ، داستانی چیزی نخوندی تا حالا ؟ حالا بگذریم از اینا داستان سکسی قشنگی هست …

0 ❤️

933427
2023-06-17 01:27:11 +0330 +0330

اخرکارموقع سکس ازکون بایدمیگفتی ایدا ولی گفتی مژگان.خودتم انگاربین ۳تاخانم قاطی کردی

0 ❤️

933458
2023-06-17 02:39:15 +0330 +0330

چه اصراری بر خاص بودن این جنده ها داری؟

0 ❤️

933730
2023-06-19 02:01:41 +0330 +0330

دمت گرم خدایش امروز مارو از کارو زندگی انداختی با این داستان 👌🤣

1 ❤️

933919
2023-06-20 00:47:49 +0330 +0330

داداش بیصبرانه منتظریم ادامشو بذاری

0 ❤️

934064
2023-06-20 23:05:14 +0330 +0330

پس چرا ادامه شو نمیزاری؟؟؟

0 ❤️