لوچيا

1396/07/22

از دور ابعاد بلند هيكلش و همونطور كه روي مبل نشسته بودم ديد. ميزدم.به طرفم برگشت لبخندي زد كه چهره جذابش و بينظير كرد
_ميگن طاق كسري خيلي خوشگل بوده مال امپراتوري ساساني هم بوده
+خوب
_توام ساسان مني با اين لبات كه عينهو طاق كسري چشم هر ادمو ديوونه خودش ميكنه…
صداي قهقهه بلندش خنده رو به لبم اورد و من چقدر ديوانه ي اين مرد بودم دوست داشتم براي هميشه ساعت توي همين لحظات گير كنه و من توي اين خونه و اين مبل زرشكي و بين ديواراي كرمي و سراميكاي طلايي بميرم…
_ميخوام شراب بخورم ميخواي هاني؟
+نه عزيزم تو كه ميدوني من مشروب نميخورم
سري تكون داد و گيلاس بزرگش و پر از شراب كرد.با قدماي بلند خودشو به دستگاه پخش موزيك رسوند و دكمه رو زد
صداي((ديانا دامرئورو))فوري تشخيص دادم.
+بازم لوچيا؟
_بازم لوچيا!
روي صندلي سياه چرمش نشست و گيلاس و به لبش نزديك كرد.
_شراب ايتاليايي بدون اپراي ايتاليايي مث عرق بدون هايدس
+مسخره.
هيچي نگفت و منم سكوت كردم.صداي جيغاي بلند ديانا توي اپراي سوپرانوي لوچيا مغزمو داشت تكون ميداد اما بخاطر ساسان هيچي نميگفتم.اصلا من كي بودم كه حرفي بزنم؟
_بيا اينجا
وحشت زده بهش خيره شدم و نا خوداگاه به بطري سبز رنگ شراب كه تا نصفه خالي شده بود.اهسته بلند شدم و يكم بعد جلوش ايستاده بودم چشماي سياهش با نگاه تحسين گري براندازم ميكرد و من هم لذت ميبردم هم خجالت ميكشيدم.
_اينو بگير
در كمال نا باوري ديدم كه يه چاقو بهم داد.
+چيكار كنم با اين؟
_بذار روي گردنم
+چيييي؟
وحشت زده به چشماي نيمه خمارش خيره شدم و بعدشم به گردن پهن و كشيدش.
+ساسان ديوونه شدي؟
دست بزرگش از روي لباس ساتن آبيم رون چپمو لمس كرد و گفت:
_وقتي موهاتو بلوند كردي.توي اين لباس محشر ميون مهموناي عروسي امشب مث الماس بودي عين لوچيا…لوچيايي كه همه عمر عاشقش بودم.حالا دلم ميخواد امشب يه لوچياي واقعي داشته باشم
هيچي از حرفاي چرت و پرتش نميفهميدم و هاج و واج بهش خيره بودم.
_اخر اون اپرا لوچيا شوهرشو با چاقو ميكشه و ميره سراغ معشوقش.حالا كاري كه گفتم و بكن بيشتر توضيح نميدم
بي اراده و عين يه عروسك بهش نزديك ميشدم.چاقو توي دست راستم بود و صداي ديانا هنوز ميومد و اخراي اپرا بود اونجايي كه جيغ هاي وحشت زده لوچيا بلند ميشه.
به چشماي ساسان خيره بودم به كت شلوار طوسيش به موهاي قهوه ايش
چاقو رو اوردم بالا درست زير گلوش…
براي تعادل بيشتر مجبور شدم بشينم روي پاهاش دقيقا مخالف اون از روبرو…
نفسام كوتاه بود و قلبم تند تند ميزد.هيچ چيزي نميفهميدم حس ميكردم مسخ شدم
با صداي خش داري گفت:
_منتظر چي هستي؟
نفساش كنار گردنم بود و عرق سرد از تيره كمرم سر ميخورد.دستشو توي گودي كمرم فشار داد.كيرش زيرم داشت سفت ميشد
دهنشو اورد نزديك سينه هام
_منتظر چي هستي هاني؟زود باش
چشمام بسته شد و چاقو از دستم افتاد و صداي تق تق تقش روي زمين ،توي سالن پيچيد.دستامو توي موهاي ساسان بردم و گردنم و كشيدم عقب
+نميتونم
_جوووون ميدونستم
دستشو از پشت رسوند به زيپ پرهنم و بازش كرد.صداي نفساش و نفسام توي هم گره خورده بود.سينه راستمو مكيد
+آههههه
_جونم…
لباس و از تنم در اورد اما خودش هنوز همونطوري نشسته بود.دستاش قاب اندامم و بين خودش فشار ميداد و بوسه هاش روي ترقوه هام و گردنم ميلغزيد
اولين سكس زندگيم بود و فوق العاده استرس داشتم و خجالت ميكشيدم.اونم ميفهميدو اين موضوع و از لبخنداي شيطونِ گاه و بي گاهش حس ميكردم.بلند شدم…لباساشو با ارامش در اورد
_برو بالا نميخوام اولين سكست روي مبل باشه
سرمو پايين انداختم و پله هارو تا بالا رفتم و در اتاقش و باز كردم.چشمام خيره به تخت بزرگ آبي طلاييش خشك شد نميدونم چقد اونجا ايستاده بودم كه پيشت سرم حسش كردم.
_دوسش داري؟
دستاش بالا اومد و سينه هاي كوچيكمو فشار داد و كيرشو لاي كونم حركت ميداد
+واي ساسان…بسه
_بسه؟يعني تو الان بهت بد ميگذره؟
دستشو رسوند به كسم و شروع كرد به ماليدنش.لبمو ميگزيدم
_خوب؟
+ببرم روي تخت
_جووون باشه عشق كوچولو
انداختم روي تختش و روم خيمه زد.مست از نگاه نافذ سياهش بودم و بدن محكمش حس اسارت دلچسبي بهم ميداد.
انگار كنارمون همه كائنات در حال رقص بودن و دنيا شبيه به يه رمان كلاسيسيم شده بود و همه چي اساطيري و ديووانه كننده بود.
دستاش و توي دستم فرو كرد و خيسي زبونش گردنم و تر ميكرد.يهو سرشو اورد بيرون
_صبر كن
تشنه و نيمه خمار از بدنش به كمرش خيره بودم كه ليوان اب كنار تختشو به لبش نزديك كرد و اب خورد.دوباره اومد سراغم و لباشو توي لبام قفل كرد.سرش بين دستام بود و رونشو به كسم ميكشيد كه يهو يه چيزي از لاي دندونش افتاد روي زبونم
+چي بود؟
دستمو بردم توي دهنم و…حلقه!
_خانم؟ميتونم شمارو براي هميشه روي اين تخت داشته باشم؟
+نه نميشه
نميشه رو با لبخند گفتم و اونم جري تر اومد روي مچ دستام اسير خودش كرد و كيرشو لاي كسم بالا پايين ميكرد
_چي گفتي؟
+نميشه…
جمله هام با اه ناله هاي شهوتناكي بود كه يهو حس كردم فشار شديدي بين پاهامه
_ساسان!نه!
+هيييس
كيرشو تا ته فشار داد و من حس كردم رحمم الان از هم پاشيده ميشه درد شديدي توي لگنم پيچيده بود و خون داغ از بين پاهام ميرفت
_آهههه چقد تنگي هانيه.
نفسم ياري نميداد جوابشو بدم.خودشو عقب جلو ميكرد و اه ميكشيد و بدنم به سينه پهنش فشرده ميشد
درد اوليه كمتر شده بود اما هنوز ميسوخت ١٠دقيقه اي بود كه داشت تلمبه ميزد
احساس ناراحتي عميقي داشتم…ترس از يه دختر بي بكارت توي جامعه ايران!ترس از اينكه بخواد تركم كنه.ترس از اينكه نكنه حرفاش دروغ بوده و توي اين سه سال نشناختمش…
آه بلندي كشيد و چشاش بست و ابشو ريخت بيرون
كيرش خوني بود.با چشماي اشكي بهش خيره شدم
+چرا اينكارو كردي؟
پيشونيمو بوسيد و بغلم كرد
_ميخواستم جوابت حتما مثبت باشه عزيزم حالا با من ازدواج ميكني؟
+ميتونم بگم نه؟
_نه…
سرمو روي سينه اش فشار دادم و حلقه رو توي انگشت دست چپم فرو كرد…

پ.ن:ديگه از اين حجم داستاناي كثيفه خيانت و سكس با محارم و سو استفاده و …خسته شده بودم دوست داشتم بعد از مدت ها يه چيز متفاوت تر بنويسم
يه پايان روشن چرا كه نه؟هميشه سياه كه نميشه…هر وقت انسان سياه بنويسه تاريكي به سراغش مياد…
پ.ن٢:لوچيا دي لامرمور اسم يكي از بهترين اپرا هاي سوپرانو كه توسط گائتانو دونيتزي اهنگساز ايتاليايي در سال ١٨٣٤ نوشته شده و براي دوست داران اپرا شديدا توصيه ميكنم مخصوصا اجراي ديانا دامرائو و جوان ساترلند.
مشهور ترين صحنه اين اپرا كه توي داستان اومده صحنه ديوانگيه كه لوچيا بعد از كشتن داماد در شب عروسي درباره ازدواج با معشوقه اش ادگاردو خيال پردازي ميكنه

نوشته: ماندانا


👍 28
👎 2
3199 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

658067
2017-10-14 21:27:32 +0330 +0330

جالبناک بود . موفق باشی

1 ❤️

658069
2017-10-14 21:34:08 +0330 +0330
NA

mandana :-)

1 ❤️

658073
2017-10-14 21:43:07 +0330 +0330

نتیجه ایکه از این داستان میگیریم وقتی رفتید خواستگاری اگر دختره گفت نه درجا بکنیدش!!! میگه اره ?

3 ❤️

658093
2017-10-15 01:12:20 +0330 +0330

خوب بود،معلومه استعداد نوشتن داری
فقط نمیدونم چرا مد شده تو داستانا همه آهنگای خارجی گوش میدن که اسمشون نشنیدیم تا حالا

مثلا اگه از هنرمند ورزشکار و مردمی جواد یساری
گوش بدین کلاس داستان میاد پایین؟؟

تازه اینطوری چند ساعت بیشتر رو کارین
تا حس میگیریم هی میخواد سازشو برداره بره لب چشمه بشینه.

3 ❤️

658094
2017-10-15 01:15:59 +0330 +0330

لایک کردم
ولی خودت لوچیا:)

2 ❤️

658104
2017-10-15 04:09:45 +0330 +0330

به خودت میگی پایان سفید و از این کسشرا اما اینکار مرده تجاوز حساب میشه جون دختره راضی نیست و هر حرومزاده ای که بخواد بزور یه نفر رو اینجوری ماله خودش کنه حقشه که بمیره

0 ❤️

658107
2017-10-15 04:33:55 +0330 +0330

دوست داشتم، در كل حس خوبي ازش گرفتم ، لايك و خسته نباشيد

1 ❤️

658109
2017-10-15 04:40:00 +0330 +0330

خیلی خوب بود. موفق باشی

1 ❤️

658114
2017-10-15 05:07:16 +0330 +0330

اوج قصه اونجایی که چاقو رو به گردن ساسان نزدیک میکنی داستان لحظه به لحظه پر تپش تر میشد انگار هر آن منتظر یه حادثه بودم ولی خب چاقو افتاد و خط سیر داستان جور دیگه ای شد …
شاید میشد اینجاشو با الهام از اپرای پر شور طور دیگه ای رقم میزدی و یه تریلر فوق العاده خلق میکردی یعنی بدون اشاره به خواسته ساسان خودت توی اپرا فرو میرفتی حالا با پایان متفاوت …
اروتیک بدی نبود اما خب میشد بهتر باشه … و خواستگاری و حلقه …کمی کلیشه ای اما جذاب بود …داستانتون خوب بود و لایک

1 ❤️

658122
2017-10-15 08:01:47 +0330 +0330

متنت عالی بود. من احساس میکردم دارم تئاتر می بینم. شما هم بیش از حد تحت تاثیر لوچیا هستی. منو یاد دانشجوهای تازه وارد انداختی. تا خونت گرمه یه رونوشت هم از اتللو بنویس! موفق باشی کارت قشنگ بود.

1 ❤️

658137
2017-10-15 11:20:50 +0330 +0330

کسشر (clap)

0 ❤️

658140
2017-10-15 11:53:53 +0330 +0330

ریبا نوشتی، لایک، اما این تشبیه لبهای طاق کسرایی چجوریه؟
آفرين 13

1 ❤️

658164
2017-10-15 17:30:38 +0330 +0330
NA

من که الان سفیدی توی داستانت ندیدم.یه آدم وحشی و روانی بکارت دختر بیچاره رو بدون اجازه نابود کرد.اخه این چه جور اولین سکسی بود؟؟؟سفید خخخخخخخخ (dash)

1 ❤️

658168
2017-10-15 18:14:19 +0330 +0330

لایک نمودیم موفق باشی

1 ❤️




آخرین بازدیدها