ماندانا و دایی

1395/04/11

درود دوستان
هشت سال به گذشته بر می گردم و در حالی که با مادر و خواهر و واژه ای بنام پدر زندگی را میگذراندیم که خواهر بزرگم در دانشگاه شهری دیگه قبول شد وبرای اولین بار باید دو سه شب رو تنهایی میگذراندم من 17 سال داشتم که تو این افکار که تو تنهایی چکار کنم بودم که مادرم گفت با داییم حرف زده که گاهی بهت سر بزنه و اگه شب ترسیدی بیا پیشت پژمان (داییم) 28 سال داشت ویکسالی میشد از زن داییم جداشده بود یه پسر معمولی ولی جذاب که من واقعا بعنوان دایی عاشقش بودم و گاهی که دنبالم میومد دم مدرسه با غرور کنارش جلو بچه ها راه میرفتم ساعت 6 غروب شد که حس خاصی بهم دست داد رفتم جلو ایینه و با شرت و سوتین اندام خودمو نگاه میکردم و لذت میبردم که صدای زنگ اومد سریع لباس پوشیدم و رفتم پشت در گفتم کیه وداییم گفت لیلا جون منم بازکن اومد تو کلی هم پفک و چیپس و …خریده بودنشستیم حرف زدن و آتاری بازی کردن که اون حسه رفت تو وجودم و گفتم دایی میشه شب بمونی خیلی میترسم اونم خندید و گفت حتما باشه ساعت 11 شد و رفتم یه تشک اوردم و یه پتو وجاشو انداختم تو حال اخه ما یه اتاق دیگه داشتیم داییم گفت لیلا جون من ساعت 7 میرم سرکار اگه خواب بودی دیگه بیدارت نمیکنم ومنم لبخندی زدم و شب بخیر گفتم رفتم تو اتاق اما همش فکرم پیشش بود یه نیم ساعتی گذشت و به بهانه دستشویی اومدم که برم …وااااای دیدم داییم یه پاش بیرون ملحفه بود و فقط یه شرت پاش بود …آخ چه صحنه ای بود دقیقا حالت کیرش از زیر شرت معلوم بود سریع برگشتم تو اتاق و داشتم دیوونه میشدم یه فکری کردم لباسامو دراوردم و فقط شرت و سوتین تنم بود یه جوری پتو رو کشیدم روم که یه پام با یه مقدار از شرت صورتیم معلوم باشه و شروع کردم اروم اروم حرف زدن که مثلا من خابم وهمینجور میگفتم کمک کمک وصدامو بلندتر میکردم تا فهمیدم داییم صدامو شنیده و … چون تو اتاق تقریبا تاریک بود از زیر چشم اروم دم در اتاق و نگاه میکردم دیدم داییم اومد و تا پا و رون و شرتمو دید جلوتر نیومد وفقط نگاه میکرد منم که مثلا خابم یه تکونی خوردم و به شکم خوابیدم و نصف باسنم دقیقا معلوم بودچند دقه گذشت دیدم ساکته همه جا اروم برگشتم و دیدم داییم رفته بود واای بازم یه چند دقه بعد یه جیغ زدم که داییم همونجوری با شرت دوید و اومد تکونم داد و گفت …لیلا خواب دیدی بیدار شو ناخوداگاه دستشو گرفتم و گفتم میترسم پیشم بمون که اونم اروم دراز کشید پیشم ولی پاهامون از هم دور بود منم سرمو گذاشتم رو سینش و اروم گفتم دایی … اونم گفت جوونه دایی گفتم بچسپ بهم سردمه که اونم اروم یه پاشو گذاشت بین دوتاپام طوری که رونش اروم کسمو لمس میکرد که با تکون من قشنگ فشار میاورد به کسم چه حالی میدادکه داییم گفت …لیلا چته ؟چی میخای ؟منم کمرمو چسپوندم بهش وکیرشو که حسابی راست شده بود احساس کردم واروم خودمو میمالیدم به کیرش و اه میگفتم بعدش از رو سوتینم دست کشید رو سینه هام و همزمان رونشم فشار میداد به کسم … آخخخخ چه لذتی من فقط اه میکشیدم که دیدم سینمو که اندازه یه لیمو درشت بود رو دراورد و شروع کرد لیسش زد که همون موقع گفتم واااااااای دایییی من دارم دیوونه میشم نمیتونم جلو خودمو بگیرم که یدفعه افتاد روم و دقیقا کلفتی کیرشو رو کسم البته از رو شرت حس میکردم شرت من که خیسه خیس بود و دیدم داره با فشار کیرشو میماله و سینمو لیس میزد که دیدم دارم ارضا میشم با صدای بلند اه میکشیدم و اروم جیغ میکشیدم که احساس کردم رو کس و شکمم داغ شد وفهمیدم داییم ارضاشده واز شدت شهوت و لذت این گرما منم ارضا شدم… امیدوارم لذت برده باشید
نوشته: mandana666


👍 5
👎 12
66321 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

547092
2016-07-01 21:38:44 +0430 +0430

الآن میشه دقیقاً بگی که اون حس چطوری بود که مجبور شدی با دایی بدبختت که اصلاً تو فاز تو نبود، سکس کنی؟؟؟!!! حالا اگر برعکس بود و دایی میومد سراغت، یه عده شروع به فحاشی میکردند که عجب دایی پست و کثافت و نامردی داری و… اما اینجا حتماً کار تو درست بوده که با نامردی و کثافت بازی، اون بدبخت را به دام خودت درآوردی…

1 ❤️

547094
2016-07-01 21:40:20 +0430 +0430

به رگ گردنم قسم که محاله تو دختر باشی

3 ❤️

547104
2016-07-01 21:57:19 +0430 +0430

الان ماندانا چی شد ؟ کجا بود ؟

2 ❤️

547154
2016-07-02 04:12:17 +0430 +0430

خداخیرت بده واسه داستان نوشتنت…خیلی بد بود…

1 ❤️

547198
2016-07-02 11:02:04 +0430 +0430

(hypnotized)یا اسقدوس

1 ❤️

547216
2016-07-02 15:55:27 +0430 +0430

ماندانا كي بود دقيقن؟!!!

2 ❤️

547243
2016-07-02 19:14:36 +0430 +0430

bashe farda shab man miyaam pishet ke on heso ba haaam tajrobe koniim
kho0beeeeeee

1 ❤️

547364
2016-07-03 12:13:27 +0430 +0430

سلام…به هرحال ممنون از نظراتون اونایی هم که میگن پسرم …نظرشون محترم

0 ❤️

547407
2016-07-03 18:01:49 +0430 +0430

از این کس شعر تر نتونستی تلاوت کنی بچه کونی

0 ❤️

547463
2016-07-04 00:49:25 +0430 +0430

كوسشر تر از اينم در توانت بود يني ؟؟؟

0 ❤️




آخرین بازدیدها