همنشینی با خاله

1401/12/03

آغاز این حرکت برمیگشت به چندین سال قبل. دوران نوجوانیم. عصر یه پنج شنبه ای به خونه مادربزرگ مادری، به همراه خانواده رفته بودیم. همگی به طریقی مشغول یا سرگرم گفتگو باهم بودن. من یادمه همون زمان پیشِ این خالم بیشتر میرفتم. بعدها فهمیدم که علتش در مورد تایید بودن من در بررسی دختر بود. مستقل بودن، همه فن حریف بودن، مثه پسر عمل کردن در حین حال ظرافت دخترانه داشتن. اینا ویژگی هایی بود که در ثریا وجود داشت و میشد گفت که تنها کیس موجود تا اون زمان در اطرافیانم وجود داشت. اون شب به همراش از آشپزخونه کتری آب جوش به طرف سالن می آورد که یهو نرسیده به در ورودی مقداری از آب جوش روی دستش و فرش برگشت. هنوزم هیچوقت نفهمیدم چی شد این اتفاق افتاد در حالی که من کنارش بودم. شروع به بی تابی کردن و اطرافیان به داد رسیدن. برای من خیلی تراژیک هنوز است. چون واقعا نگران شده بودم. از بعد این اتفاق علاقم و نزدیکیم بهش بیشتر شد. تا اینکه یه مقدار زمان گذشت.

توی خونه ی اجاره ای بودیم. مادرم اطلاع داد که خالم با خانواده ش بحثش شده و داره میاد اینجا. من خیلی خوشحال شده بودم. نه بخاطر این اتفاق، بلکه بخاطر حضورش. اختلاف نظر با خانواده ش که کاملا امری طبیعی در خاورمیانه هست. یه علتم بیشتر نداره: عدم درک نیاز و خواسته نسل جدید و متاسفانه تفاوت سنی بسیار زیاد فرزندان و سرپرستان خانواده. خب وقتی قصدی برای فهمیدن وجود نداشته باشه، حرف زدن کاری بی فایده هست، چه برسه توجیه کردن! یادمه بعدها که ازدواج کرد و بچه دار شد، بارها و بارها به شخص من تاکید میکرد که بی نهایت راضی هست از اینکه در شیراز نیست و این دوری از هر چیز دیگه ای آسایش بیشتری براش داره. شام خوردیم و بعد گپ زدن های جهشی، به خواب رفتیم. انقدر کیف کرده بودم تو بغلش خوابیدم و باهم بازی میکردیم. تا اینکه خدا خدا میکردم بیشتر بحث شون طول بکشه و بمونه اینجا تا باهاش باشم. که همین اتفاق هم افتاد و من به آرزوم رسیدم.

تا اینکه سن هر دومون بیشتر شد و دیگه ما صاحب خونه شده بودیم. مجدد قرار بود دوباره بیاد و بمونه. البته این دفعه واسه بحث یا دعوایی از خونه بیرون نزده بود. در حد سر زدن بود. اون موقع اولین سیستم من در اتاق مامان و بابا بود. علتش این نبود که والدین مراقب فرزند ، کنترل کردن و … باشه، که ای کاش می بود یکم از این دردهای لاکچری داشته باشیم! بلکه بخاطر نبود جا در اتاق من و برادرم بود. دو تخت یک نفره و میز تحریر دیگه جایی برای یه میز کامپیوتر توی اتاق 12 متری باقی نمیذاشت!

انتهای شب شده بود. همگی در خواب بودن الا من و مامان و خالم. از طرف گردشگری شهر یه مستند از جای-جای شیراز داده بودن. اونم روی CD که برای نسل امروز نامفهومه. بهش گفتم بذارم باهم ببینیم. اونم قبول کرد. تصاویر و کلیپ ها همراه موسیقی موزیکال بود. نمیشد رو صندلی دو نفری بشینیم، گوشه کنار میز یه کنجی وجود داشت که میشد تکیه داد، منتها جا برای یکی وجود داشت. با اینکه هر دوی ما اون زمان لاغر مُردنی بودیم، بازم نمیشد. تا اینکه اون رفت اونجا نشست.

گفتم:
-من کجا بشینم؟ تو که همه ی جا رو گرفتی!
-جای تو هم میشه. غُر نزن، صبر کن بیا تو بغلم.

اون کمرش رو پشت به پایه پایینی تخت تکیه داده بود و دو زانوش بالا آورد و باز کرد. منم برای اینکه مانیتور رو ببینه چاره جز مستقیم رفتن نداشتم، چون دید نداشت که ببینه. صورت به صورت در آغوش هم. چیزی حدود 10 دقیقه از مستند نگذشته نبود، که باز چه من و چه اون کِرم ریختمون شروع شد. اون دندون میگرفت مثه چی، که چنان جاش می موند. منم قِلقلکش میدادم. جوری همدیگه رو اذیت میکردیم که فکر کنم چنان توجهی به چیزی که پخش میشد، نداشتیم. تا اینکه چند لحظه آروم گرفتیم، هر دو به تصاویر آبشاری که نشون میداد و صدای آرام بخش آب توجه میکردیم که نا خود آگاه همدیگه رو محکم بغل کردیم و لب تو لب همدیگه رو بوسیدیم. چیزی حدود 5 ثانیه. تا چند لحظه هم تو همون حالت بودیم. تا اینکه مامان اومد و شاکی از اینکه چرا نذاشتم بخوابه. اون شب تموم شد اما برای من یه آغاز بود. میشد گفت اولین زنی که بوسیدم خالم بود که تا همین الان مزش با هیچکس دیگه ای تجربه نکردم. همینطور هم آغوشی رو. خاص بود و نایاب.

از اون شب سالهای سال هست میگذره و هزاران اتفاق و حادثه بین ما رد و بدل شده. زمان هایی بوده باز هم تو این موقعیت قرار گرفتیم، حتی تنها بودیم و کسی غیر از خودم و خودش نبود. اما نه از طرف اون و نه از طرف من اتفاقی نیفتاد که بازم تکرار باشه. حتی یادمه زمانی تصمیم داشتم بهش اشاره ای باب این موضوع کنم. زمانی که به خونه شون رفته بودم. باهم گپ زدیم، درد و دل کردیم، از هزاران موضوع و رفتار صحبت کردیم اما نشد که نشد، از بس هنوز کِرم میریزیم! دلم میخواست بگم بهش شده یه بار باز هم تکرارش کنیم این حس و هم آغوشی رو باهم. از اون رویاهاست که آرزوی منه چون میدونم آرومم میکنه و هم کَله ایم باهم. اینقدر محکم سفت بغلش کنم، تمام بدنشو از خوردن زیاد تیکه تیکه اش کنم و کمی فراغ از مشکلاتی که داره و دارم و هر دو خواهیم داشت بدون هیچ اما و اگری، شده چند لحظه دورش کنم و خودمم دور بشم. اون حتی نمیدونه کلکسیونی از گالریم متلعق به اونه. هنوزم دارمش. امیدوارم یه بار این اتفاق بیفته، البته با رضایت هر دو طرف و نه زور و اجبار. چون در زمانه ای هر دو زندگی کردیم که اجبار و تحمیل بر انتخاب و حق برتری داشته. آلترناتیو دیگه ای یعنی نداشتیم. ولی یه چیزی رو میدونم. یه روز و در یه زمان این اتفاق میفته و هر دو راضی میشیم، همونطور که دفعه قبلی هم برنامه ریزی دقیقی براش نشده بود. مطمئنم. حسم بهش تا ابد بی همتاست و تکرار نشدنی… .

نوشته: قلی تک


👍 2
👎 25
108001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916268
2023-02-22 01:41:43 +0330 +0330

کیر توو داستانت

6 ❤️

916292
2023-02-22 04:48:18 +0330 +0330

دقیقا منم هی رفتم جلو بینم چی میشه اما با نفر اول بیشتر موافقم، کی تو داستانت

3 ❤️

916303
2023-02-22 06:24:01 +0330 +0330

اگه بهش نظر داری که واویلا ! چون خالته ، اما اگه فقط یه بغل کردن و ایناس خیلی سخت نیست. یه روز که واقعا حالت گرفته‌س (تو این زندگی و وضعیتی که داریم شک نکن از این روزها زیاده!) برو خونه‌ش . اول زنگ بزن بگو تنهایی؟ بعد برو اونجا و هرچی پرسید چته؟ با یه حالت غمگینی بگو چیزی نیست! بعد کم‌کم صحبت کن (نه در مورد علاقه‌ی خودت به اون !! راجع به زندگی و مشکلات و …) بعدش بگو زن‌ها فکر می‌کنن مرد نباید گریه کنه! مرد یه کسی رو نمی‌خواد که پشتش باشه و …
بعد بگو میشه بغلم کنی؟!

0 ❤️

916305
2023-02-22 07:52:18 +0330 +0330

شاشیدم تو کصتانت

0 ❤️

916309
2023-02-22 08:36:43 +0330 +0330

باشه

0 ❤️

916349
2023-02-22 14:58:22 +0330 +0330

کیر تو طرز نوشتنت انگار میخواد نامه به وزارت امورخارجه بده

0 ❤️

916368
2023-02-22 20:47:36 +0330 +0330

چقد داستانا روز ب روز کیری تر میشن حتی طرزنوشتنا حال آدمو بهم میزنه

0 ❤️

916376
2023-02-22 23:17:33 +0330 +0330

عالی بود واقعا درکت میکنم

0 ❤️

916381
2023-02-22 23:28:08 +0330 +0330

تو باید بجای گرفتن قلم و خودکار تشریف ببرید کیر امانوئل مکرون را ساک بزنی

0 ❤️

916386
2023-02-22 23:44:12 +0330 +0330

چاقال برو به دادنت برسه تو رو چه به کردن مفعوالدوله خواجه

0 ❤️

916388
2023-02-22 23:44:52 +0330 +0330

آقا من شرمنده ام شاید چیزی که میگم غیر ممکن باشه و یا شاید به نظر برسه که حرفم بچه گانه است اما خداوکیلی فکر میکنم باید نظارتی در خصوص انتشار داستان توی این سایت وجود داشته باشه که هر مزخرفی مانند متن فوق بعنوان داستان منتشر نشه

0 ❤️

916513
2023-02-24 00:43:27 +0330 +0330

اخه لاشی تراژیک چیه بدرد نخور ازخاورمیانه حرف میزنی کیرم‌تولنگ‌ ننه ات

0 ❤️

916530
2023-02-24 05:01:11 +0330 +0330

ریدم تو این همنشینت جس مغز جقی

0 ❤️

916536
2023-02-24 08:03:49 +0330 +0330

مردشور نگارشتو ببرن

0 ❤️

916582
2023-02-24 22:08:14 +0330 +0330

علتش تایید بودن من در بررسی دختر بود ؟!؟!؟!؟!؟!؟!!!
عجب نکته ظریفی رو اشاره کردی
آخه بی سواد جقی الدنگ ،مگه کسی مجبورت کرده بیایی اینجا فحش بخوری

0 ❤️

917548
2023-03-04 08:23:50 +0330 +0330

داداش این اثر و داستان واسه جو اینجا یکمی سنگین بود اینجا همه دنبال توصیف صحنه های سکس و کردن و تقه زدن هستن و داستان شما تنها تو یه لب خلاصه میشد که بعد از سالها هنوز عوارضش باهاته از من میشنوی ولی کلا این موضوع را فراموش کن انگار هیچوقت اتفاق نیفتاده اینطوری هم به نفع خودته هم خاله‌ات

0 ❤️

944711
2023-08-28 19:37:58 +0330 +0330

مرتیکه مریض

0 ❤️