[این داستان فاقد صحنه های سکسی میباشد]
پاهامو توی شکمم جمع کردم موهامو گذاشتم پشت گوشم و سعی داشتم با این کار درد شدیدی که توی شکمم میپیچید رو فراموش کنم…فایده ای نداشت…فکر کنم پنجمین ژلوفنی بود که میخوردم … حال تکون خوردن نداشتم ولی بردیا نباید گرسنه میموند…خودمو سمت اشپزخونه کشوندم و بسته ی مرغ رو از فریزر بیرون اوردم… سمت اتاق بردیا راهی شدم…
دستم بی اختیار سمت صورت نرم و لطیفش رفت…خوشحالم که عین مامان نیستی…خوشحالم که دختر نیستی…هر ماه درد نمیکشی…توی اولین سکس درد نمیکشی…وقتی حامله میشی درد…
با چرخشش ریشه ی افکارمو پاره کرد بوسه ی ارومی روی گونه اش گذاشتم
-عشق مامان؟ پسر گل من؟ قهرمانم؟ بیدار نمیشی؟؟
+مامان یکم دیگه…!
-نه نفس من پاشو دیگه مامانی ناراحت میشه ها!
سفت بغلم کرد گونمو بوسید…
+پس برم جیش کنم…
بردیارو راهی دستشویی کردم…وارد اتاق خواب شدم در رو بستم…نشستم کنارش و اروم انگشتام رو روی پوستش کشیدم
-سامان؟بیدار نمیشی خوابالو…
لای چشماشو باز کرد با بوسه های ریزی که روی انگشتام میزد صبحمو داشت به خیر میکرد…
+بیدار شدم خانومم…
پاهام توی شکمم جمع شد از شدت درد ابروهام تو هم گره خورد…
+صدف؟ خوبی؟ پریودی؟
با سرم تایید کردم…از روی تخت بلند شد من برم یه دوش بگیرم…
بردیا با پاش درو باز کرد و مثل همیشه داشت ادای قهرمانارو در میاورد…
دستمو کشیدم روی سرش…مرغارو سرخ کردم…توی ماهیتابه روغن ریختم که داغ شه…
صدای تلویزیون داشت مغزمو سوراخ میکرد…
-بردیااا اون بی صاحابو خاموش کن
صدایی توی جواب نشنیدم…پاهامو از حرص روی زمین کوبیدم و کنترل برداشتم خاموش کردم و با حرصی که تموم نمیشد روی مبل پرتش کردم…پیازهارو ریختم توی ماهیتابه روغن لعنتی گل گازو به گوه کشید…با کلافگی تند تند هم میزدم که کمتر همه جارو روغن بگیره…
-خانوووم صبونه اماده است؟
+نه!
سامان انگار واسه خونش خدمتکار گرفته بود…وقتایی که به یکم محبت و کمک نیاز داشتم همیشه از زیر کار در میرفت…مثل همین چند لحظه پیش که واسه اینکه نوازشم نکنه سریع رفت حموم…!
کتری رو روی گاز کوبید از ترس پریدم!!
-سامان اروم!!!
اخماش رفت توهم…چیه باز پریود شدی سگاتو وا کردی؟؟؟!
با چشم غره ای نگامو ازش دزدیدم…
پیاز رو تند تند هم میزدم…دیگه واسم مهم نبود ته ماهیتابه نسوزم با قاشق فلزی اسیب میبینه…!
صدای برخورد قاشقش با لیوان عینه چکشی بود که مدام توی مغزم میکوبید…پیاز رو روی مرغ ریختم اب هم ریختم و زیرشو کم کردم…
رفتم توی اتاق کیسه اب گرم رو برداشتم…همون کیسه ی ابی روشن با گل های ریز بنفش…!
قبل اینکه بردیا به دنیا بیاد سامان دورم میچرخید…هروقت پریود میشدم خودش برام پرش میکرد…میبوسیدم و با نوازشاش ارومم میکرد…کیسه رو پرت کردم روی تخت…گوشه ی تخت نشستم و موهامو بستم…دستم روی پیشونیم خزید و سعی داشتم با ماساژ شقیقه هام خودمو اروم کنم…
صدای برخورد در با دیوار عینه گلوله ای بود که توی مغزم شلیک شد…
-مامانی مامانی اینو ببین…
حوصله ی هیچیو نداشتم حتی پسر یکی یدونمو ولی سعی میکردم اوضاع رو خوب نشون بدم…
+چیو عزیزم؟
-هیولای جدید بنگگگگگ
دستشو مشت کرد و کوبید به شکمم از درد جیغم رفت هوا…
-صدف…صدف چی شد؟ پدر سوخته چیکار کردی؟
+بابا هیولای جدیدو نشونش دادم…
بردیارو راهی اتاق خودش کرد…همونجوری که سمت کمدش میرفت لب زد خوبی؟
-اوهوم…
کت شلوارشو در اورد از توی کاور و روی تخت انداخت…
-سامان یه هم میزنی غذارو؟
+عزیزم میبینی که مشغولم!
اره دارم میبینم…حداقل من عینه تو چشمامو نمیبندم و همه چیزتو میبینم…
پاهامو روی زمین گذاشتم…سرامیک سرد بود…وزنم روی پاهام انداخته شد… سعی میکردم صورتم رو نبینه موهام روی صورتم ریخته شد ولی هیچ انگشتی واسه کنار زدن پرده ی موهام جلو نرفت…اشکام راهشون رو بلد بودن…اشکایی که از بی اهمیتیایی شوهرم جاری شدن رو خوب یاد گرفته بودن…مرغ رو هم زدم و زیرشو خاموش کردم…
-بردیا؟؟؟ کی کلاست شروع میشه؟؟
+ساعت 5 !
-سامان تو میبریش؟
صداشو از اتاق نشنیدم سمت اتاق رفتم… داشت دکمه های پیرهنشو میبست…نگاهم خیره موند به اون انگشتای کشیده با رگی که از روی انگشت اشارش کشیده میشد روی مچ دستش…صحنه ای واسم تداعی شد که با لاک قرمز دکمه هاش رو با تمام سرعتم باز میکردم…
-صدف؟ چی شده؟
با لحن ملایمش به خودم اومدم…
-امروز بردیارو تو میبری؟
عطرش رو با بی تفاوتی روی گردنش اسپری کرد…
+نه کار دارم…تو خونه بیکاری دیگه برو!
من خونه بیکارم؟؟؟ من که کارمو فقط واسه بردیا ول کردم…من که فقط واسه بچم از همه شرایطم گذشتم!!!
-حالم خوب نیست وضعمو که میبینی تو برو!
+حالا یه پریودی دیگه کوه که نکندی…نمیرسم صدف برو خودت لطفا…
نگاهم روش موند…دستگیره رو داد پایین داد و خدافظ سردش کل تنم رو سرد کرد…انگار یخ زدم و خیره موندم روش… روی تخت نشستم…دست سردم رو روی شکمم گذاشتم و سعی داشتم خودمو اروم کنم…ولی یه مشت هورمون عصبی کننده توی مغزم در حالا بالا پایی پریدن بودن…که هرچقدر بیشتر بهشون فکر میکردم سرعتشون تندتر میشد…
از اتاق خارج شدم بردیا داشت درس میخوند عاشق وقتایی بودم که بدون اینکه بهش بگم خودش به کاراش میرسید…
میز رو چیدم و بعد خوردن ناهار و جمع و جور کردن ظرف ها…
-بردیا مامان میرم استراحت کنم مریضم یکم بیدارم نکن…
روی تخت دراز کشیدم هجوم فکر های بیخود و رفتار های سامان درد بیشتری رو توی سرم ایجاد میکرد…خودمو مچاله کردم واسه ساعت 4 الارم گذاشتم
با صدای الارم از خواب پریدم عینه همیشه که با صدای الارم بیدار میشدم ترس تموم وجودمو گرفته بود و قلبم از جاش داشت کنده میشد…روی تخت نشستم نفس هامو اروم کردم…
بلند شدم از جام که دیدم دایره ی قرمزی روی تخت نشسته…
گندش بزنن…شلوارم تمام خونی بود…
شلوارم رو عوض کردم انداختمش روی روتختی پتو و رو تختی رو جمع کردم و داخل کیسه ی بزرگ گذاشتم…
وسطای رونم خونی بود…به بردیا گفتم که با اژانس بره واسش اژانش رو هماهنگ کردم و رفتم حموم…
زیر دوش وایسادم و سعی داشتم با گرم کردن اب خودمو اروم کنم…خونریزیم به قدری شدید بود که چند قطره خون کف حموم روی سرامیک های سفید دیده میشد…موهام رو شستم و لیف رو روی پوست سفیدم میکشیدم با وسواس تمام رونام رو تمیز کردم حوله ام رو دور تنم پیچیدم چندتا دستمال کاغذی رو تا کردم و لای پام گذاشتم… نشستم روی صندلی میز ارایشم ساعت 5.3، بردیا 7 تعطیل میشد و باید دنبالش میرفتم… موهای مشکیمو با دقت تمام شونه کردم خشکشون کردم و بالای سرم بستم یکم ارایش کردم و لباسامو پوشیدم و در حالی که کیسه ی رو تختی خونی رو برمیداشتم به سامان زنگ زدم…جواب نداد…
ماشین رو روشن کردم ساعت حدودای 6.15 بود اتقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم چجوری رسیدم به خشکشویی…
سوار ماشین شدم گوشیمو چک کردم 3 تا میس کال…
-بله سامان؟؟؟
+کجا بودی جواب ندادی؟؟؟
-خشکشویی!
با حالت تمسخر زمزه کرد باز گند زدی؟
اشک توی چشمام حلقه زد از توهیناش خسته شده بودم…از زن بودنم خسته شده بودم پام رو روی پدال راست فشار دادم…
اشکی که جلوی چشمام بود دیدمو گرفته بود و من جوری گاز میدادم که انگار این گاز منو تا انتهای زندگیم میبرد…
یه چیزیو جلوم حس کردم پام رو روی ترمز گذاشتم ولی دیر بود…برخوردش با شیشه کل وجودم رو لرزوند…
از ماشین پیاده شدم خون زیادی داشت از دست میداد عینه من…حتی شماره ی اورژانس یادم نمیومد… رهگذر ها کمک کردن و راهی بیمارستان شدیم…
توی اون هجوم درد و فشار ، نمیتونستم به مردی زنگ بزنم که بازهم میدونم بخاطر ساختار فیزیکیم سرزنشم کنه…!
نوشته: معلق
ﺑﺰﻥ ﺭﮔﺘﻮ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻄﺎﺑﻢ ﺑﻪ ﺷﺨﺺ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻪ ^_^
ﺣﻘﻴﻘﺘﺶ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻴﻤﻪ ﭘﺮﻩ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺭﻭ ﺩﻳﺪ ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﺣﻲ ﺻﻠﻞ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﻧﮕﺎﺭﺷﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ
shadow69 جان زن بودن خوبه به شرطی که زنونگی کنی…تو این جامعه زن بودن خودش یکی از بدبختیاییه که ما باهاش مواجهیم…!
شاید زن ها بیشتر حال و روز این داستان رو درک کنن مرسی که خوندی سارینا جان
ﺑﻠﻪ ﺑﻠﻪ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﮕﺮﺵ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻫﻤﻴﻨﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻤﺘﺮ ﺟﺎﻳﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ
ﺳﺎﻣﻲ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﻳﺴﮕﺎ ﻣﻴﮕﻴﺮﻱ ﺍﺭﺭﺭﻩ ?
ﺍﻗﺎ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﻴﻨﮕﻠﻴﺸﻢ ﺗﻮ ﺳﺎﻳﺖ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﻧﮕﺮﺍﻧﻴﺖ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﺷﺪ :,(
نه بابا سامی جان این چه حرفیه راحت باشین داستان خودتونه ^__^
خب حساسیت های خانوما در زمام پروید قابل درک هست اما اینجور که شما نوضیح دادید بعله به تظر من نفس کشیدنم سخته.اصلا مرد بودنم سخته به خدا
ار شوخی گذشته چند چیز در داستانتون اشتباهه
نه تنها خانوم ها هیچ گاه در حین پریود ماهانه حموم نمیرن بلکه بعد از دستشویی هم قسمت جلوی خودشون رو نمیشورن چون تماس آب با اون محیط در اون زمان ضرر های بسیاری رو داره و از کلاس سوم ابتداعی این رفتار رو به خوبی یاد میگیرن.
دختر ها قبل از اولین پروید در نه سالگی یاد میگیرن که با رسیدن زمان مشخص پریود یا با دیدن اولین قطرهای خون از وسیله ای به اسم نوار بهداشتی استفاده کنن.
خانوم ها در دوران پریود هیچ قرصی مصرف نمیکنن.البته دخترها شاید قرص فولیک اسید یا فیفول که قرص آهن هستند یا انواع مولتی ویتامین ها رو مصرف کنن اما استفاده از مسکن هایی مثل ژولوفن هیج تاثیری نداره.قرص های اوسپت اچ دی هم برای تنظیم قاعدگی های نا منظم در دختران تجویز میشه اوسپت ال دی هم قرص ضد بارداری هست.
اصولا هیچ قرصی مسکن این فرایند نیست…اما شاید ب یک سیصد بتونه مقداری از تنش های روحی رو تخفیف بده و فرد رو ریلکس تر کنه
خانوم ها هیچ گاه از دستمال کاغذی برا پوشاندن ناحیه پریود استفاده نمیکنن چون به با خیس شدن به راحتی به پوست میچسبه و یا احتمال داره داخل واژن بشه و مشکلات ببشتری ایجاد کنه.
دل مشغولی شما رو درک میکنم اما مسالهء پریود برای یک زن بالغ که بچه و شوهر داره گرچه پیش پا افتاده نیست اما اونجور که به نظر میاد خیلی وقته که باهاش کنار اومده.
رقصنده با گرگ جان …من خودمم یه دخترم…و خوبه که بدونین خانوم ها در زمان پریود هم حموم میرن هم اون ناحیه رو میشورن…و قرصهای مسکنی مثل ژلوفن هم درد رو ساکن میکنه…و با وجود نوار بهداشتی گاهی اوقات به دلیل سدت خونریزی ممکنه فرش…مبل…و یا تخت یا هرجایی که خانچم میشینه یا دراز میکشه خونی بشه…و اینم خوبه بدونین که بعد از حمام خیلیا از دستمال استفاده میکنن که خیسی بدن رو بگیره و بعد از نوار استفاده کنن…!!
این مسئله هیچوقت هضم نمیشه…چون هر ماه دردی متفاوت تر از ماه قبل توی تن میپیچه…!
مردی که به خاطر شرایط فیزیکی زن اون رو تحقیر و مسخره میکنه بلاشک فردی با دید کم و صددرصد از نظر شخصییتی فرو مایه و ضعیف هست
گروهبان جان متاسفانه از اینحور افراد توی جامعه ی ما زیاد دیده میشه
موقعی میخوندم خودم و خانومم رو تصور میکردم یعنی جای شخصیت های داستان گذاشته بودم . واقعا درست نیست که مردا فقط اولش محبتشون گل میکنه اونم فقط بخاطر بدست آوردن طرف بعد دیگه تموم میشه و محبتشون واسه بقیه میشه. خوشم اومد از نگارشت
معذرت میخوام که زنی و معذرت میخوام که جایی زندگی میکنی که قدر زن رو کسی نمیدونه
چه حس بدی بود این درد لعنتی اون فشارهای وحشتناک روحی و روانی که فقط کم مونده بری از بالا پشت بوم خودتو پرت کنی انقدر که داغونی …این وسط درک نکردن ها …مسخره کردن ها انگار یه شلاق روی روحت فرود میاد…زن بودن خیلی سخته و فهمیده شدن سخت تر…لایک ششم
دقیقا…
چقد حس کردم خودمم
ژلوفن خوردناا
گند کشیدن رو تختی
دستمال گذاشتنای بعد حموم
آشفتگیای ذهنی
عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود
از لحاظ نگارش و ادبیات زیبا بود داستانت.ولی اخه زنها وقتی زیاد دورشون بچرخی و نازو نوازششون کنی دیگه فقط میگن دهنتو باز کن که ما دستشویی داریم.وگرنه کمتر مردی پیدا میشه که درک نکنه.اما خب متاسفانه خیلی از زنها حد وسط ندارن یا باید بی محلشون کنی یا اگه زیاد دور و برشون چرخیدی دیگه خدارو بنده نیستن.اما خب الان اونایی که مجردن چه دختر و یا پسر میان جبهه گیری میکنن.اما خدا کنه هیچوقت پاشون به زندگی مشترک کشیده نشه.مرسی
در یه کلام،داستانت فوق العاده بود.
بالاخره یه روز ما هم از این جنسیت زدگی مفرط و مسخره خلاص میشیم
ای ول جان ممنونم خوشحالم که خوشت اومد
مسعود جان توی کشور ما اکشثر مردها برای رفع نیازهاشون از در محبت وارد میشن…ولی بعدش که ادم بهشون نیاز داره خوب بلدن خودشون رو کنار بکشن…ممنون بابت نظرت
ایت.الله جان هدف من و امسال من از نوشتن این داستان این نیست که بخوام فقط از مشکلات بگم…فقط خوبه وقتی از مشکلات جنس مخالفمون یا شریک زندگیمون با خبر میشیم سعی کنیم بیشتر درکش کنیم…
سپیده جان بهتر اینجوری بگیم که زن بودن زمانی که کسی که باید درک کنه درکت نمیکنه بزرگترین عذابه!!!
سکسی گرل جان خوشحالم که خوشت اومد عزیزم
اقای دکتر جان همین افکار شماست که باعث همچین اتفاقایی توی زندگی مشترک میشه…مسلما هر جنسی خوب و بد داره ولی هیچ زنی اگه بهش محبت بشه قدر نشناسی نمیکنه…!
TheDr جان امیدوارم حداقل برای نسل بچه های ما این تبعیض ها کمتر شه…
هورنی گرل جان…درسته که ما با این راه خودمون رو اروم میکنیم…ولی کسایی هم هستن که پریود میشن ولی به دلیل مشکلاتی که دارن بچه دار نمیتونن بشن…یا همسرشون توانایی بچه دار شدن نداره…اونها باید با چی دلشون رو خوش کنن؟
خوشحالم که خوندی عزیزم
معلق این دیدگاه من نبود.تجربه من هس که متاسفانه باهاش درگیرم و مطمعنم که درسته.چون با تموم وجودم حسش کردم.بله وقتی به یکی محبت زیادی کنی فکر میکنه حتما ضعف داری و میخوای بخاطر دیده نشدن ضعفهات محبت کنی.کما اینکه من خودم تجربش کردم.نمیخوام منم بزنم ولی فک نکنم مردی به اندازه من صبور و طرفدار اخلاق خوب و محبت کردن به زن باشه.پس ببنید که از سر دلخوشی دیدگاه نمیدم.
اقای دکتر جان خوبه که بدونیم همه ی ادم ها مثل هم نیستن…
خیلی تآسف خوردم برات خانوم گل،،،حیفه که مردت قدر جواهری مثل تورونمیدونه،،،،،کمه زنهایی که اینقدر رفتارهای توهین آمیز مرد زندگیشون تحمل میکنن،،،به اسطلاح میسوزن و میسازن،،،،موفق باشی،،،شاد وتندرست باشی صدف خانوم،،،لایک
درود . زیبا بود و تامل بر انگیز. امیدوارم که ادامه داشته باشه به خاطر اون تصادف که پیش اومد هم واقعا ناراحت کننده است. ولی چرا مرد و زن به اینجا میرسن واقعا چرا؟
دوستی داشتم که قبل از ازدواج میگفت میگفت زیباترین زن دنیا رو هم که بگیری بعد از سه ماه نهایتا انگار تو بغل مادرت میخوابی پس زیبایی زن چندان مهم نیست و همه شون نهایتا به یک جا ختم میشه. علت تغییرات رفتاری زنهاست یا مردها هنوز نمیدونم. ولی میدونم خیلی جاها زنها باعث سردی و دوری کردن مردها شدن اما هیچ وقت هم نپذیرفتن
سلام مرسی که این داستان قشنگ رو نوشتی من یه جوونی هستم که مادرم خیلی ازدواج و تشکیل خانواده رو داخل گوشم داره زمزمه میکنه ولی از اونجایی که داستانای خیانت این سایت رو خوندم واقعا چشمم به ازدواج اب نمیخوره و حرف این مشاورا که یه بخشی از این خیانت ها برمیگرده به خود مرد قبول ندارم ولی خب الان با این داستان و جزیئات بیشتر جدی میگیرم کاشکی امثال شما حتی به دروغ بیان این داستان هارو بگن. . . من خودم مادر و خواهرم وقتی به این دوران میرسن تمام بار خونه رو با تمام عشق قبول میکنم و از تمیز کاری تا آشپزی با خودمه حتی سرکار هم نمیرم اون روز رو برای خواهرمم اتاقشو مرتب میکنم و وسایل مورد نیازش رو دم دستش میذارم… شاید چون خیلی هوای جنس مخالفم رو دارم مادرم گیر داده به ازدواج ولی خودم خیلی میترسم از خیانت چون اصلا نمیتونم بگذرم و با زجرکش کردن طرفمم آروم نمیشم… اگر نظر یا ایده ای دارین برای یه زندگی مشترک داخل این دوره و زمونه ممنون میشم بهم بگین (فقط عضو شدم همینو بگم چون ادمی مثل شما کول باری از تجربس)
اف سایلنت جان ارزوی هممونه که یه روز اونجوری که باید درک شیم…
عاشق جوراب نازک جان این داستان رویایی بر مبنای حقیقته…ولی خیلی ها سرتاسر دنیا هستند که به قول معروف میسوزن و میسازن…
چرت خوان جان…از نظر من اگر رابطه ها و ازدواج ها بر اساس عشق و علاقه باشه و مثل بعضی از ازدواج ها که میبینیم بر اساس اجبار و یا منافع نباشه وطرفین سعی بر درک هم داشته باشن این اتفاق ها کمتر میشه مسلما…
کیان جان واقعا من در مورد این چیزها اطلاعات چندانی ندارم فقط من چیزهایی رو مینویسم که به چشمم میان…ولی اگر مادرتون نظری در مورد زندگی شما داره حتما به صلاحتونه…
حالا واقعا اینقدر که تو گفتی پریودی درد یا واسه رفتار های شوهرت بوده ؟
هر سري يه درد جديد سوپرايزت ميكنه، آستانه تحمل ميره زير صفر، حتي امكان داره با آهنگ شاد هم گريه ات بگيره ، وقتي مثل حامله اوق ميزني و از بو يا خود ب خود و مدام حالت تهوع داري رو ك ديگه نگو، ولي ولي ولي وجود كسي ك دركت كنه نهايت خوشبختيه تو اون حال، شايد تمام كمال دركم نكنه ولي اكثرأًبراي التيام دردم باهام راه مياد ، شايد اوايل نوازشش هم بود و الان با وجود بچه ها كمرنگ شده، ولي هنوز ميدونه ك زمان سيكلم بايد مدارا كنه
اميدوارم شريك زندگي هر زني بهترين رفتار رو در مواجهه با درد خانومش داشته باشه، ك لااقل از درداي ديگه كه واسش به عنوان زن بودن پيش مياد كم بشه
درود. معلق خانوم عالی و زیبا موضوع پریودی به قلم و نگارش درآوردی، آفرین. در عوضش لذت و حس مادر بودن، که داری،همه ی این دردا رو فراموش میکنی.
نهایتش اگه حس مادر بودن و شدن رو دووس نداشتی، رحم با ی عمل جراحی درش بیار، و بشی ی زن یائسه… این جوری خوبه؟!
هنر و زیبایی های زنانگی در همیناس دیگه. بهشت که زیر پای آقایون نزاشتن. مهریه هم که تا دلتون بخواد میزنید، ظرفا و لباسا رو که دستگاه میشوره، غذارو هم از بیرون سفارش میدید، آقای خونه هم کارهای بیرون انجام بده و کارای سخت خونه هم کارگر و مستخدم بیاد انجام بده، و… خخخ
بازم ی پریودی گردن شماس خب، چند روز صبر کنید دوباره به وضعیت سبز و نرمال برمیگردین. ? 28
واقعا چقد بعضیا کوته فکر و بی فرهنگن که به خاطر زن بودن و ساختار فیزیکیش تحقیر میکنن …
اصلا خانوما به خاطر همین عادتای ماهانشونه ک طول عمر بیشتری نسبت به مردا دارن ?
داستان جالبی بود بالاخره یک بار توی سایت یکی به زن به چشم ابزار لذت و ارضا شدن نگاه نکرد. البته همه زنا به این فجیعی پریود نمیشن و البته از دستمال کاغذی استفاده نمی کنن!! درد و اینهمه بهم ریختگی یه زن موقع پریود بیشتر دلیل هورمونی داخلی داره و اگه زنی اینجوری باشه طبیعتا باید بره دکتر زنان اما در کل جالب بود
باریکلا تمام لحظه ها قابل لمس بود
نگارش فوق العاده ایی داشت
تبریک جانم
ممنونم دوست عزیزم