بار آخر

1400/08/14

مه غلیظی جاده رو گرفته بود.هوا بوی نم بعد بارون رو میداد و سرمای ملایمی پوست اهورا رو نوازش می داد.
اهورا نگاهی به اطراف انداخت و با وجود مه غلیظ نتونست چیزی رو تشخیص بده.چشم های مشکیش رو برگردوند رو صورت ککی مکی شیدا.شیدا خنده ریزی کرد و گفت:
-حسابی گیر افتادیم نه؟
اهورا نگاهی به چشم های آبی ملایم شیدا کرد که به خاطر خنده اش تبدیل به دو تا خط صاف شده بودند.
دستی به مو های مجعدش کشید و با نگاهی متفکرانه گفت:
+اصلا نمیشه چیزی رو تشخیص داد!ماشین هم که کار نمیکنه!
بعد به موبایل تو دستش اشاره کرد و ادامه داد:
+این هم که اصلا آنتن نمیده!
شیدا دست هاش رو تو جیب های پشتی جین آبی رنگش که به مرور زمان رنگ و روش رفته بود کرد و در حالی که به ماشین قرمز رنگ تکیه داده بود،رو پاش جابجا شد.سعی کرد انرژی منفی رو از خودش دور کنه
-اصلا همون بهتر که کار نمیکنه با اون سرعتی که تو می رفتی شانس آوردیم که به موقع ترمز کردی وگرنه الان ته دره بودیم!
اهورا کت چرم سیاهش رو بیشتر دور خودش پیچید تا سرما تو تنش نره و گفت:
+تو این هوا اصلا نمی شد چیزی ببینم بعد هم تو خیلی غر غر می کردی و نگران بودی بابات پیدا مون کنه وگرنه من حواسم جمع بود
همونجوری که اهورا انتظار داشت، شیدا از حرص صورتش قرمز شد.
-نه خیر آقای محترم ! تو بودی که هی بحث رو ادامه می دادی حالا هم که اینجا گیر افتادیم میگی که تقصیر منه
اهورا نیشخندی زد و نزدیک شیدا شد جوری که شیدا برای دیدن صورتش ، باید بالا رو نگاه می کرد.
+زیادی غر می زنی شدی شبیه این پیر زن ها!
شیدا دست به سینه شد و با حالت قهر مانندی گفت:
-اینطوریه؟اصلا من دیگه باهات هیچ جا نمیام!
بعد هم شروع کرد با قدم های بلند به جهت مخالف اهورا رفتن.
اهورا با نیشخندی به لب دویید سمتش.دستش رو گرفت و کشید سمت خودش.
+مگه دست خودته کوچولو
شیدا تلاش کرد تا از بین دست های اهورا بیرون بیاد. ولی بعد یکم تقلا بالاخره هیکل نحیف و ظریفش تو بغل اهورا آروم گرفت.
همینطور که سرش رو سینه اهورا بود و چشماش رو بسته بود گفت:
-قول میدی تا آخرش مال هم باشیم ؟
+آخرش رو که کسی ندیده
شیدا بدون اینکه حرفی بزنه دست هاش رو دور اهورا سفت تر کرد و از پایین با چشم های خمارش به اهورا زل زد.
+باشه باشه قول میدم
با شنیدن جوابش، شیدا لبخندی زد و خودش رو بیشتر تو بغل اهورا فرو کرد.
چند دقیقه بعد با هم جلوی ماشین قرمز رنگ ایستاده بودند و اهورا در حالی که کاپوت رو داده بود بالا و تو ماشین رو بررسی می کرد گفت:
+اوف!نمیدونم میتونم درستش کنم یا نه انگار چند تا چیز با هم خراب شده مثلا اینجا رو ببین این لوله به راحتی نمیشکنه نمیدونم چجوری اینطوری شده انگار یه عامل خارجی باهاش برخورد کرده
شیدا که چیز زیادی از حرف های اهورا نمی فهمید، لبخند شیطونی زد و دستش رو دور بازوی اهورا انداخت.
-چرا یه استراحتی ندیم؟
اهورا نگاه گیجی به شیدا انداخت و یه ابروش رو انداخت بالا.
اما شکش چند لحظه بعد که لب های شیرین شیدا رو لباش نشست بر طرف شد.
خیلی سریع بدنشون پیچید به هم و لب هاشون قفل هم شد. اهورا هم زمان که لب های شیدا رو بوسه بارون می کرد،کاپوت رو داد پایین و کتش رو در آورد کت رو،رو کاپوت نم دار انداخت و شیدا که حالا از خود بی خود شده بود رو آروم رو ماشین خوابوند. نفس هاشون سنگین شده بود و حرارت بدنشون رفته بود بالا.دست های اهورا جای جای بدن شیدا رو نوازش می کرد و شیدا هم تن اهورا رو بیشتر به خودش فشار می داد.مو های نارنجی و موج دار شیدا رو کاپوت پخش شده بود و سینه اش از هیجان زیاد بالا پایین می رفت.
دست های اهورا در حال باز کردن پیراهن شیدا بود که ناگهان صدای مهیبی شنیدند و بعد هم جیغ هایی از وحشت!
اهورا خیلی سریع سرش رو با نگرانی بالا آورد و به اطراف نگاه کرد اما از تو مه چیزی دیده نمیشد. یه لحظه فکر کرد توهم زده که دوباره جیغ ها شنیده شد.
-اهورا؟
نگاهش رو برگردوند سمت شیدا که با نگرانی نگاهش می کرد دستش رو تو دست گرفت و گفت:
+برو تو ماشین تا من برم ببینم چی شده
-ولی معلوم نیست اصلا چه اتفاقی افتاده ممکنه خطرناک باشه!
+آره ولی ممکنه کسی اونجا نیاز به کمک داشته باشه نمیتونیم همینطوری ولش کنیم.
اهورا اومد در ماشین رو برای شیدا باز کنه که شیدا دستش رو گرفت.
-پس منم میام
اهورا خواست مخالفت کنه ولی با اصرار شیدا مواجه شد و بالاخره قبول کرد.
در ماشین رو قفل کرد و بعد پوشیدن کت چرمش که حالا کمی نم دار شده بود به سمت جایی که صدا اومده بود رفتند.
-این کبودی چیه دیگه؟
اهورا با تعجب به جایی از گونه اش که شیدا اشاره کرده بود دست کشید و با حس کردن درد سریع دستش رو عقب کشید.
+نمیدونم از کجا اومده حتما به جایی خورده.
بعد هم زیپ کتش رو بست و گفت:
+چقدر هوا سرد تر شده تو سردت نیست؟
شیدا بی خیال سرش رو تکون داد.
همینطور که دست هاشون تو هم گره خورده بود به راهشون ادامه دادند.کمی بعد بوی دودی رو هر دو حس کردند.
+فکر کنم داریم نزدیک میشیم!
شیدا هم به نشونه تایید سرش رو تکون داد و قدم هاشون رو سریع تر کردند.
بالاخره هاله ای از دود مشکی رو تشخیص دادند که به هوا می رفت.
+مواظب باش!
اهورا دست شیدا رو گرفت و کشیدتش عقب.جلوشون پرتگاه بزرگی بود که مه از دیدرس مخفیش کرده بود و نزدیک بود شیدا پرت بشه پایین
کمی که دقت کردند جمعیتی رو تشخیص دادند که دور چیزی جمع شده بودن.
-اونجا رو!
اهورا به سمتی که شیدا اشاره کرد نگاه کرد و مسیری رو دید که به پایین پرتگاه منتهی می شد.سریع به سمت مسیر خاکی رفتند اما همینکه اهورا اومد از پرتگاه بره پایین، ناگهان سر درد وحشتناکی گرفت و نزدیک بود تعادلش رو از دست بده.کمی بعد به کمک شیدا تونست بایسته و حس کرد لبش خیس شده. انگشتش رو به لبش کشید و سرخی خون رو شناخت.
-دماغت داره خون میاد!
شیدا سریع دستمالی از جیبش در آورد و سعی کرد خون رو پاک کنه.
+بده خودم نگه میدارم بیا بریم ببینیم چه خبره
بی توجه به سر دردش دو تایی خیلی سریع به پایین پرتگاه رسیدن.
ازدحام خیلی زیاد بود و نمیذاشت تا درست چیزی که باعث جمع شدن این همه آدم شده رو ببینند.
اهورا تلاش کرد راهش رو بین جمعیت باز کنه.
+آقا میشه برید یکم اون ور تر تا ما رد شیم. آقا؟
وقتی دیدن کسی بهشون توجه نکرد سعی کردند به زور از مردم رد بشن.
همینطور که راه خودشون رو از بین جمعیت باز می کردن اهورا دست شیدا رو گرفته بود و به دنبال خودش می کشید تا یه وقت بر اثر فشار جمعیت از هم جدا نشن
بالاخره به مرکز تجمع رسیدن و چیزی که باعث اون همه دود شده بود رو دیدن.ماشینی به صخره های ته پرتگاه برخورد کرده بود و حسابی داغون شده بود.اهورا اخمی کرد. ماشین به طرز عجیبی آشنا می اومد!ماشین آنبولانس گوشه ای پارک بود و مردم و گروه امداد تلاش می کردن که سر نشین ها رو از ماشین بیرون بیارن. اولین سرنشینی که در آوردن دختری بود که صورتش غرق خون بود.
-این یکی تموم کرده!
اهورا با وحشت به امدادی نگاه می کرد که بالا تنه دختر رو گرفته بود دختر به صورت وحشتناکی آشنا می زد اون مو های نارنجی و پوست سفیدی که حالا خون روش خشک شده بود و چشم های آبی که حالا دیگه جون نداشتند.
-ترمز ماشین نگرفت!
اهورا با وحشت به شیدا‌ی سالمی نگاه کرد که بغلش ایستاده بود و چشمای آبیش رو هاله ای از اشک پوشونده بود.
-تو می خواستی ماشین رو نگه داری ولی…
اشک های شیدا جاری شد و اهورا با بهت بهش نگاه می کرد.
ناگهان درد وحشتناک دیگه ای رو تو سرش حس کرد و خاطرات مثل فیلم سریعی از جلوی چشماش رد شد خونه شیدا ،پدرش که در حال بوسیدن پیداشون کرده بود ،فرارشون با ماشین اهورا و ترمزی که کار نمی کرد
ناگهان وحشت وجودش رو گرفت!
-این یکی نفس میکشه!
اهورا با وحشت به مردی نگاه کرد که بدن نیمه جون اهورا رو از تو ماشین درب و داغونش می کشید بیرون.
+چه اتفاقی داره میفته ؟
-داری بر می گردی! برا همینه درد رو حس می کنی.
اهورا با ناباوری به شیدا نگاه کرد که هم زمان با گریه کردن از خوشحالی لبخند می زد.
-تو زنده میمونی عزیزم!
اهورا دست های شیدا رو گرفت و با وحشت گفت:
-نه پس تو چی؟
شیدا خنده ای کرد و اشک هاش شدت گرفت.
-اون ها تورو نجات میدن ولی من باید برم!
اهورا دست های شیدا رو ول کرد و سر کسانی که تلاش می کردن نجاتش بدن فریاد زد.
+نه اون رو نجاتش بدید چه غلطی می کنید!
-اونا صداتو نمیشنون!
اهورا اشک هاش جاری شد و تلاش کرد با عصبانیت پسشون بزنه.
+ولی باید یه راهی باشه! من نمیتونم بدون تو…
-شششش!
شیدا دستش رو دور بازوی اهورا پیچید و انگشتش رو گذاشت رو لبش.
-فقط بذار برای آخرین بار با هم باشیم.
شیدا صورت خیسش رو چسبوند به سینه ی اهورای شوک شده و چشماش رو بست و سعی کرد آهنگی که همیشه با هم گوش میدادن رو به یاد بیاره.
«واسه یک بار
ضد میل به اجبار
باهات می خوابم انگار
انتقام تکرار،اشتباهه
نه،نگات نکردم عمدا
نمیشناسمت اصلا
یه سیگار بعدش میچسبه…»
همینطور که آهنگ رو زمزمه می کرد، سعی کرد جلوی ریزش اشک هاش رو بگیره.
-باره آخر…
شیدا نگاهش رو برگردوند به اهورا که حالا وضعش بدتر شده بود و خون از پهلو سمت راستش می اومد.
اهورا در جواب نگاهش، لبخند غمگینی زد و بیشتر تو بغل خودش فشردتش.
+باره آخر…
و لب هاشون قفل هم شد.
شیدا شل شدن پا های اهورا رو حس کرد ولی محکم نگهش‌ داشت.دیگه وقتی نمونده بود.
ناگهان شیدا چشماش رو باز کرد
-پهلوت!
اهورا گیج به شیدا نگاه کرد و بعد مکثی دستش رو گذاشت رو پهلوی مجروحش و با تعجب دید که هیچ زخمی وجود نداره.
-ماشین!یکی ماشین رو روشن کنه! وضعیت مجروح خطرناکه!
هر دو چشماشون رو به گروه امداد دوختن که تلاش می کرد بدن زخمی اهورا رو رو برانکارد بذاره.
-الکترو شوک رو بیارید! داریم از دستش میدیم!
با هر ضربه ای که دستگاه شوک به بدن اهورا وارد می کرد سینه اش بالا می پرید.
شیدا با وحشت به اهورای تو بغلش نگاه کرد که زخم هاش در حال از بین رفتن بود.
-نه!تو داری از دست میری!
اهورا لبخندی زد و چیزی نگفت چند ثانیه بعد صدای بوق دستگاه اومد و گروه امداد دست از کار کشیدن.
-متاسفم! از دست دادیمش.
اهورا لبخندی غمگین زد و گفت:
+دیدی گفتم قول می دم تا آخر با هم باشیم!
شیدا اومد باهاش بحث کنه که با نشستن لب های اهورا رو لباش حرفش نا تموم موند. چشماش رو بست و خودش رو به اهورا سپرد.
دفعه بعد که چشماش رو باز کرد، خودشون رو تو جای اول،کنار ماشینشون دید.
شیدا لبخندی زد و گفت:
-خب حالا چی؟
اهورا دست هاش رو باز کرد و با خوشحالی گفت:
+خب ،فکر کنم دیگه این جاده ماله ماست.جایی که از دنیا جدا شدیم اما از هم نه !پس نظرت با یه آهنگ چیه؟
بعد هم ماشین رو روشن کرد و آهنگ مورد علاقشون رو پلی کرد.
«اگه خورشید قهر کرد یا حتی یه وقتی هوس کرد
آسمون با کلی ستاره هوامون رو داره
اگه دنیا لج کرد یه وقتی فرمونو کج کرد
ماه بالا سر مهتاب جاده مونو روشن کرد…»

لینک آهنگ های استفاده شده:

https://youtu.be/MfrK4MOn33Q

https://youtu.be/wUIWzAXfNxU

نوشته: The darkest light


👍 21
👎 3
10001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

840888
2021-11-05 02:52:57 +0330 +0330

خوشمان آمد.آورین آورین.ول جداً با داستانت حال کردم یکمم حالت فانتزیشو دوست داشتم ولی احساس میکنم زیاد فانتزی بود،خلاصش اینکه از نظر من قلم خوبی داری و اگه تو سایت فعال باشی داستانات از این خیلی بهترم میشه.شو خوش🌚⚫🖤

2 ❤️

840958
2021-11-05 13:33:21 +0330 +0330

عالی بود بازم بنویس 😍

1 ❤️

841049
2021-11-06 00:36:29 +0330 +0330

عالی، واقعا خوشم اومد…
بازم بنویس…

1 ❤️

841075
2021-11-06 01:53:53 +0330 +0330

منظورم از زیاد فانترچزی بودن اون حالت نوشتاریت بود و گرنه اونقدر زیادم خالت فانتزی نداشت (خودمم نمیدونم چی میگم شرمنده😂) و اینکه موزیکارو گوش دادم و خب موزیکای خوبی رو انتخاب کردی چون وقتی داشتم موزیک رو گوش میکردم تو بَطن داستان رفتم.

1 ❤️

841618
2021-11-08 18:19:16 +0330 +0330

خیلی داستان محشری بود
افرین

1 ❤️

842682
2021-11-15 16:21:57 +0330 +0330

قشنگ بود

1 ❤️

843811
2021-11-21 17:33:42 +0330 +0330

داستانت رو دوست داشتم.
روایت جذاب و دردناکی بود اما خیلی جالب نوشته بودی و این شوک تصادف این دو نفر داستان رو خیلی جذاب کرده بود .
اما برای بهتر شدن کارت ترجیح میدم ایرادهای کارت رو هم بگم…
۱.حروف اضافه (مثل از ) خیلی جاها بی دلیل حذف شده بود. مثال:
هوا بوی نم بعد از بارون رو میداد.
۲.استفاده از علائم نگارشی مشکل داشت.
(جمله، علائم نگارشی، فاصله)
مثال از خودِ داستان:
مه غلیظی جاده رو گرفته بود.هوا بوی نم بعد بارون رو میداد❌
مه غلیظی جاده رو گرفته بود. هوا بوی نم بعد بارون رو میداد.✅
۳.بعضی ترکیب‌هایی که به کار برده بودی کمی غریب و نامانوس بود.
مثل: چشم‌های آبی ملایم
ملایم برای چشم بکار نمیره و واقعا منظورتو درک نکردم از بکار بردنش.
۴‌. شخصیت پردازی کاراکترها ناقص بود.ترجیح میدادم کمی با اهورا و شیدا بیشتر آشنا بشم تا بتونم باهاشون همزاد پنداری کنم.
۵.برای بهتر و حرفه‌ای شدن نوشته‌هات حتما نیم‌فاصله‌ها رو رعایت کن .
در کل از خوندن داستانت لذت بردم عزیزم. امیدوارم بازم بنویسی و بهم خبر بدی بخونمت🎈

2 ❤️

852996
2022-01-12 08:41:02 +0330 +0330

داستان زیبایی بود.ممنونم 👌🌹

1 ❤️

870333
2022-04-23 13:18:20 +0430 +0430

یه انتقاد کوچیک: از + و - استفاده نکن برای صحبت کردن شخصیتا.
کل داستان عالی بود 20 👌 👌 👌 ❤️

1 ❤️




آخرین بازدیدها