تماشاگر سکس زنم با داداشم

1401/09/04

از درد کمر و گردن داشتم به خودم میپیچیدم که مبینا ناز و عشوه میکرد و دستش رو توی شورتم برده بود بلکه تحریکم کنه ، ازش فرصت خواستم و بعد از چند دقیقه خودمو به خواب زدم و هر کاری که میکرد بیدار نشدم ،
فردا صبح بدون اینکه بیدارشون کنم از مبینا و تینا(دختر سه ساله‌م)بوسه گرفتم و به فرودگاه رفتم ،
ساعت سه ظهر بود که به سوییت محل اقامتم رفتم و لپ‌تاپ رو روشن کردم و از دوربین مخفی هایی که چند سال پیش از دبی گرفته بودم اتاق و هال رو چک کردم ،
مبینا توی هال روی زمین دراز کشیده بود و دستش رو روی سرش گذاشته بود و احتمالا حوصله بازی کردن با تینا رو نداشت ،
تولیداتم به فروش نرفته بود و سه تا پرونده در دادگاه داشتم که دیر یا زود بر علیه من رأی صادر میکردن و من تنها با امتیاز شرکت و خونه و ماشینی که داشتم میتونستم یک سوم پول طلبکارام رو جور کنم و همون خونه و ماشین رو برای مصادره نشدن بنام سعید داداش کوچیکم زده بودم و قرارداد اجاره نشینی بینمون امضاء شده بود ،
دیگه هیچ امیدی نداشتم که بتونم حتی مبینا رو حفظ کنم و مطمئنا اگه میخواست میتونست وقتی که من در زندانم حضانت تینا رو هم بگیره ولی مبینا میدونست که چقدر دوستش دارم و برای به دست آوردنش چه کارها کردم ولی برای مبینا سکس همه چیز بود و من نمیتونستم راضی نگهش دارم،مبینا حق بهترینها رو داشت و اندام خیره کنندش باعث شده بود همیشه ترس از دست دادنش رو داشته باشم ، مبینا با گذر هفت سال از زندگی مشترکمون هنوز اندام دخترانش رو حفظ کرده بود ،
بلاخره تقدیر من این بود و باید فکری میکردم و این فکر ماه‌های زیادی توی سرم بود ،
ولوم لپ‌تاپ رو کم کردم و با مبینا تماس گرفتم ، گوشی دست تینا بود و بعد از مکالمه کوتاهی مبینا گوشی رو گرفت و جواب داد و مشغول صحبت کردن شدیم ، ته حرفام گفتم که احتمال داره طلبکارا بیان جلوی خونه و بخوان تهدید کنن و میخوام که با سعید هماهنگ کنم تا چند روزی کنارشون باشه،
مبینا که چاره ای نداشت قبول کرد و من همین متن رو به سعید گفتم و مقداری پول به حسابش ریختم تأکید کردم که نزاره مبینا غصه بخوره و سعی کنه بهش خوش بگذرونه ،فاصله خونه پدریم با خونمون شصت و پنج کیلومتری فاصله داشت،
فردا ظهر که لپ‌تاپ رو باز کردم سعید رسیده بود و با لباس راحتی روی کاناپه بود و نگاهش به شیطنت‌های تینا بود و مبینا توی اتاق خواب دراز کشیده بود ،
با مبینا تماس گرفتم که گوشی توی هال دست تینا بود مبینا با صدای گوشی به هال اومد با همون پوششی که خودم برای مبینا جا انداخته بودم تا با سعید احساس راحتی کنه ،
نمیدونستم چی میخوام و از سعید پرسیدم و از ناهار خوردنشون و از تینا و از برنامه ای که برای شب داشتن و ته حرفام ازش خواستم سلام برسونه ،
گوشی رو قطع کردم و صدای لپتاپ رو زیاد کردم ، مبینا زانو زد و مشغول نقاشی کشیدن برای تینا شد ،
باسن مبینا داخل شلوارک چسبون رو به دوربین بود و سرش رو به تینا و سعید بود ،
چشم سعید به تینا و مبینا بود و شاید میتونست سینه های مبینا رو از لای تاپ کوتاه تنش ببینه ،
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت ولی داشتم میدیدم ،
چند روزی گذشته بود و بجز صحنه های معمولی چیزی نمیدیدم ،
پنجشنبه شد و بیکار بودم ولی با این حال نمیخواستم برم خونه و این رو به مبینا گفتم و هفته بعد که دلم برای تینا و مبینا تنگ شده بود و مبینا چند روز از عادت ماهیانش گذشته بود به مبینا خبر دادم که نمیتونم بیام و مثلاً برای اینکه از دلش در بیارم شروع کردم به اینکه اگه هفته بعد بیام میخوام توی رختخواب چه کارهایی براش انجام بدم ،
ولی از توی حرفام وقتی کلمه اگه رو شنید فهمید که ممکنه هفته بعد نیام و ی جورایی باهام قهر کرد،
مثلاً برای عوض شدن حال و هواش پیام دادم و گفتم خب این چند وقته رو با خودت ور برو تا من بیام ، وقتی استیکر عصبانی تحویلم داد با چندتا استیکر خنده گفتم فقط خواهشاً سعید رو بجای من توی تختخواب نبری ،
جواب این حرفم رو با چندتا استیکر که لبش رو کج کرده بود داد ،
ته چتمون ازش بابت نبودم معذرت خواهی کردم و خداحافظی کردم ،
داشتم از توی لپتاپ بی حال بودنش رو میدیدم و بی‌صبرانه مشتاق بودم که بلاخره شاید یکیشون اقدامی کنه ،
به مبینا پیام دادم حالت چطوره ؟
مبینا نتش خاموش بود ،
همینجوری نگاهم به لپتاپ بود که تینا خوابید و سعید روی کاناپه داشت با گوشی ور میرفت و مبینا آماده شد که بره حمام ،
بیست دقیقه ای گذشته بود که مبینا با حوله تن پوش به اتاق خواب رفت و اونجا گوشه تختخواب نشست و سرش رو خشک کرد و ده دقیقه ای به فکر رفت ،
نگرانش بودم و داشتم میسوختم ،
مبینا سراغ لباسهاش رفت و بعد از پوشیدن شورت سفیدش باز گوشه تختخواب نشست و بلاخره تصمیم گرفت که با همون وضعیت به رختخواب بره ،
نمیدونستم باید چکار کنم و نیم ساعتی به فکر فرو رفتم که یاد پیام دادن افتادم وقتی گوشیم رو باز کردم ده دقیقه قبل مبینا جواب داده بود که حالم خوب نیست ،
خواستم باهاش تماس بگیرم که با نگاه به تصویرش و نگاهی به سعید تصمیم گرفتم با سعید تماس بگیرم ،
تماس گرفتم و حال مبینا رو ازش پرسیدم که گفت فک کنم خوابیده ،شرح پیام مبینا رو بهش گفتم ازش خواستم به اتاقش بره و از سلامتش مطمئن بشه و گوشی رو دستش بده ،
سعید هم که جا خورده بود خودش رو به جلوی اتاق خواب رسوند و گفتش که من پشت خطم ،
مبینا که گیر افتاده بود زیر پتو رفت و گفتش که سعید بیاد داخل ،سعید داخل رفت و چراغ اتاق رو روشن کرد،
مبینا برای گرفتن گوشی دستش رو از زیر پتو بیرون آورد و باعث شد نپوشیدن لباس بالاتنش برای سعید مشهود بشه ،
احوالش رو پرسیدم که جلوی سعید گفت چیز خواصی نیست ی کم تب داشتم ،
منم ازش خواستم که اگه مشکلی داره به سعید بگه ،
گوشی رو به سعید داد و تاکید کردم که تنهاش نذاره و به سعید سپردمش ،
با قطع شدن تماس ولوم لپتاپ رو باز کردم و داشتم میدیدم که سعید یک پاش رو روی تختخواب زانو زد و یک دستش رو ستون کرد تا مقدار تب مبینا رو از پیشونیش بفهمه ،
سعید چند لحظه ای دستش رو نگه داشته بود و علتش رو میپرسید ،
مبینا که از گفتن اصل ماجرا امتناع میکرد گفت نمیدونم چطور شد که اینجور شدم ،
سعید بعد از چند ثانیه دستش رو برداشت و گفت تب آنچنانی نداری ولی اگه چیزی آرومت میکنه بهم بگو ،
مبینا اشاره به آهنگی کرد که دیروز توی ماشین پلی شده بود و گفت که براش بفرسته ،وقتی سعید گوشی رو از جیب در میاورد مبینا دست دیگرش رو با شیطنت از زیر پتو درآورد و گفت میشه چراغ رو خاموش کنی تا با هم گوش کنیم ،
ابتدا از کار مبینا خوشم اومد و ذوق کرده بودم ولی وقتی سعید چراغ رو خاموش کرد و به سمت تختخواب اومد مبینا قسمتی از پتو رو کنار زد و به سعید گفت بیا زیر پتو سردت نشه اونجا بود که به خودم اومدم و مبینای زیبام رو از دست داده دیدم ،
داشتم خدا خدا میکردم که اتفاقی نیوفته ،
از یک پسر جوان بعید بود توی این موقعیت شیطنت به خرج نده ولی سعید نتونست خودشو کاملاً زیر پتو ببره و آهنگ که پلی شد طاقباز شد و تا اتمام آهنگ سکوت کرد ،
آهنگ ده دقیقه ای طول کشید و جفتشون حرفی برای گفتن نداشتن و سعید کنار رفت ،
سعید به در اتاق که رسید مبینا صداش زد و ازش خواست یک لیوان آب براش بیاره ،
تا برگشتن سعید از آشپزخانه مبینا خودشو بالا کشید و به تاج تختخواب تکیه داد و پتو رو روی سینه هاش گرفت و با یک دست مقدار بیشتری از پتو رو جلو داد تا تمام پهلو تا باسنش پیدا باشه ،
باز نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت ولی مبینایی که من میشناختم اگه امشب ارضا نمیشد نمیخوابید،
با ورود سعید به اتاق و نزدیک شدن به تختخواب و دراز کردن لیوان به سمت مبینا متوجه پهلوی لخت مبینا شد و شاید میدونست که مبینا چی میخواد ،
مبینا وقتی آب داخل لیوان رو سر کشید به سمت مخالف خم شد و مقدار بیشتری از بدنش بیرون افتاد و با لبخندی موزیانه گفت میشه دوباره آهنگ رو پلی کنی ،
سعید به بغل مونده بود و احتمالا بزرگ شدن کیرش رو پنهون میکرد ،
وقتی سعید باز قسمتی از بدنش رو بیرون تختخواب گذاشت مبینا گفت اصلأ چرا اینجا نمیخوابی ؟آره بیا همینجا بخواب ،مگه قرار نیست مواظب من باشی ؟
سعید که آتش شهوتش شعله ور شده بود گفت آخه نمیخوام مزاحمت بشم ،
ولی با اصرار بعدی مبینا کامل زیر پتو رفت و طاقباز شد و گوش به آهنگ سپرد،
سعید دستش رو زیر سرش گذاشته بود و مبینا گردنش رو کج کرده بود تا سعید رو ببینه ، با تموم شدن آهنگ سعید گوشی رو کنار گذاشت و مبینا به سمت سعید چرخید و وانمود میکرد میخواد سینه هاش رو بپوشونه ولی مطمئن بودم که بخش زیادیشون پیداست و بعد از اینکه سعید توجهی بهش نکرد دستش رو به پیشونی سعید برد و گفت سعید تو هم مثل من تب داری ،
سعید هم دستش رو از زیر سرش بیرون آورد و بدون اینکه بچرخه به دست مبینا اتصال داد و روی پیشونی و شقیقه مبینا گذاشت و به طعنه گفت فکر کنم هوا گرم شده و این روزا بهتره لخت بخوابیم ،
مبینا جگرش حال اومده بود و گفت نظر منم همینه ،
من که از رد و بدل حرفاشون و مهارت سعید متعجب شده بودم دستم توی شورتم رفته بود و داشتم خودمو به جای سعید تجسم میکردم ،
مکث سعید باعث شد مبینا بگه پس چرا خودتو راحت نمیکنی ؟
سعید نگاهش رو به سمت مبینا کرد و با عشوه گری گفت زیر لفظی میخوام ،
مبینا که در شروع استاد بود گفت هرچقدر میخوای خودت بردار ،
سعید کامل چرخید و دست دیگش رو روی صورت مبینا گذاشت و گفت پس همشو برمیدارم ،
با گفتن این جمله صورتاشون نزدیک رفت و بوسه ای از لبای هم گرفتن و اینبار سعید بود که پتو رو کنار زد و مبینا رو طاقباز کرد و روی شکم مبینا نشست و وحشیانه لباش رو میخورد،
در ی مکثی بین لب گرفتناشون سعید تیشرتش رو درآورد و به گوشه اتاق پرت کرد،
صدای جون گفتن مبینا به گوشم رسید که سعید رو تشویق میکرد لبهای زیبای مبینا رو کنار بزاره و سراغ گردن و بعد سینه هاش رفت،
من که خودم رو داشتم به جای سعید تصور میکردم با بیرون افتادن بالاتنه لاغر سعید در مقایسه با شکم من تصورم رو باطل میکرد،
مبینا عادت داشت صدای خوشحالیش رو توی سکس بروز بده و مثل ملودی موسیقی آه کشیدنش رو با رقص بدنش همخوانی میداد،
بالا و پایین شدن بدن مبینا رو زیر بدن سعید میدیدم و میشناختم ، دو دست مبینا به بغل سینه هاش گرفته شده بود تا برای خوردن سعید بزرگتر و راحت تر باشه ،
سعید گاهی از سینه هاش میخورد و بالاتر میرفت و گردنش رو میخورد و باز به پایین میومد ،
صدای مبینا میگفت که نمیتونه طاقت بیاره و همین شد و زور داد و سعید رو از روی خودش کنار زد و طاقبازش کرد و بقیه پتو رو کنار زد و کنار سعید دستش به شلوار سعید رفت ،
سعید کمکش داد و شلوارش رو درآورد با ساکن شدن سعید چشمم به کیر سیخ شدش افتاد و مبینا هم مثل من متعجب شده بود ،
کیر سعید در مقایسه با کیر من پنج سانتی بلندتر و کلی کلفتر بود ،
یک لحظه از ترس دستم به گوشی رفت که مانع سکسشون بشم که دست مبینا به کیر سعید رفت و دهنش به تخماش رسید ،
لرزه به تنم افتاده بود و مبینا رو در ذهنم جر خورده میدیدم ،
دیگه مبینا روی کیر سعید خیمه زده بود و من تصویر واضحی از کیر سعید نداشتم که مبینا داشت اون هنرنمایی های که بلد بود رو برای سعید انجام میداد ،
سعید مات و مبهوت هنر مبینا بود و با دستاش موهای مبینا رو کنار میزد ،
سعید با صدای نامفهوم چیزی به مبینا گفت که مبینا بلند شد و شورتش رو درآورد و با سعید 69شد ،
بدن مبینا رو خودم حیف و میل شده دیده بودم و این سکس رو حقش میدونستم ،
با دراز کشیدن مبینا و قرار گرفتن سعید بین پاهاش دستمو به سمت گوشی دراز کردم و با سعید تماس گرفتم و ولوم لپتاپ رو قطع کردم ،علت این کارم ی طورایی ترس از جر خوردن مبینا بود و شاید میخواستم توی لذتشون شریک باشم ،
امیدوار بودم سعید تماسمو جواب بده که با دیدن تماسم و تأیید مبینا جواب داد و گوشی رو روی اسپیکر زد و کنار سر مبینا گذاشت و روی بدن مبینا افتاد و با صدای آروم گفت بله داداش؟
موقعیتش و حال مبینا رو پرسیدم که گفت مبینا خودش رو گرم نگه داشته و با کنار زدن پتو الان حالش بهتره و من کنارشم و داریم میوه میخوریم ، سعید همزمان لبهای مبینا رو خورد تا صداش به گوش من برسه ،
ی نوش جونتون گفتم و از سعید بابت حضورش کنار مبینا تشکر کردم و طوری که انگار نمیدونم مبینا داره صدام رو میشنوه گفتم شاید من نتونم یکی دو ماه به شهرستان بیام و مبینا رو به تو میسپارم و ازش خواستم محبتش رو از مبینا دریغ نکنه تا کمبود منو احساس نکنه ،
سعید که حرفا رو با طعنه میگفت گفتش که تو به کارت برس قول میدم آب تو دلش تکون نخوره ،
بعد از اون ازش خواستم گوشی رو روی اسپیکر بزنه تا مبینا صدام رو بشنوه ،و خطاب به سعید گفتم مواظب مبینا باش و به تغذیه‌ش توجه کن تا از جون نیوفته ،
سعید گفت داداش گوش نمیگیره من تا حالا دوتا هلو (سینه های مبینا) و ی خرمالو(کص مبینا)خوردم ولی مبینا هنوز نتونسته ی دونه موز رو بخوره ، مبینا که حرفای سعید براش جالب بود و میخواست شریک بحث باشه گفت آخه موزی که برای من آورده اندازه خربزست ،
من در جواب گفتم داداش سعید بهش اجازه بده آروم آروم خودش میخورش و خطاب به مبینا گفتم تو هم باید بخوری که جون داشته بگیری ،
مبینا گفت من مشکلی با خوردنش ندارم فقط میخوام با حوصله بخورمش ،
سعید که حوصلش سر رفته بود نشست بین پاهای مبینا وکیرش رو فشار داد داخل ،
مبینا صدای آه خودش رو به آییی تبدیل کرد که من پرسیدم چی شد ؟ مبینا انگشتش رو توی دهنش گذاشت و گفت باز ی تیکه از موز رو چپوند بهم ، گفتم مبینا جان موزش هر چقدر بزرگ باشه اینقدر ناز کردن نداره و در خطاب به سعید گفتم داداش تا کامل نخوردش بیخیال نشو ،
مبینا گفت گیر آدمای بی‌رحمی افتادم دارم خفه میشم ،
سعید گفت تو کامل بخورش ی لیوان شیر هم برات کنار گذاشتم تا توی بدنت شیر موز بشه ،
گفتم آره حتماً بهش بده اگه نخورد بریزش روی سر و صورتش ،
مبینا گفت خوبه ولا داداشا امشب منو مظلوم گیر آوردن ،
در پایان حرفی زدم که نمیدونستم چی برداشت میکنه و گفتم من دیگه قطع میکنم سعید جان سعی کن باهاش با لطافت برخورد کنی تا بتونه باهات کنار بیاد ،ایشالا دامادیت رو ببینم، شب بخیر ، منتظر جوابش نشدم و گوشی رو قطع کردم و صدای لپتاب رو باز کردم ،
مبینا با خنده گفت خودم همین امشب دامادش میکنم،آقا سعید شنیدی که چی گفت با لطافت ، جفتشون خنده به لبشون نشست و سعید همزمان با خاموش کردن و کنار گذاشتن گوشی گفت بروی چشم ،سعی میکنم شبی سه چهار بار با لطافت این خانم خوشگل رو جر بدم،
مثل اینکه حرفای من بلعکس جواب داده بود و سعید با عجله کیرشو روی کص مبینا فشار داد و مبینا از ترس جر خوردن دستش رو به سینه سعید رسوند گفت سعید تو رو خدا یواش ،
سعید که کلاهک کیرشو داخل کصش کرده بود متوجه تنگی کصش شده بود و گفت چشم خوشگلم اصلأ دیگه داخل نمیدم ،
مبینا که بیقرار سکس بود گفت قهر نکن ولی قوربونش بشم کیرت خیلی بزرگه بزار جا باز کنه قول میدم از خجالتش در بیام،
سعید از شنیدن حرفش سرمست شده بود و بوسه ای به زانوش زد و عقب و جلو کردن کیرش رو شروع کرد ،
مبینا خودش رو باز رها کرد و آوای صداش رو بالا برد و یک دستش رو به سینه سعید گرفت و یک دستش رو روی کصش بازی میداد ،
نمیدونم چقدر از کیر سعید داخل رفته بود که علایم صدای مبینا نشون میداد وقت ارگاسم شدنشه و زیر درد کیر سعید از سعید بغل میخواست و با بغل گرفتن سعید با صدایی گوش خراش از جیغ و آه ماهیچه های بدنش آزاد شدن و بی‌شک مقدار بیشتری از کیر سعید رو توی بدنش جا داد و ارگاسم شد ، سعید که قصد تمام کردنش رو نداشت میخواست تلمبه زدنش رو ادامه بده که مبینا ازش فرصت نفس کشیدن خواست ،
من که شورتمو پر از منی کرده بودم به حمام رفتم و در برگشت متوجه شدم چراغ حمام روشنه و مبینا و سعید هم مجبور به دوش گرفتن شدن ،
فیلم ضبط شده سکسشون رو روی فلش انداختم و توی گاوصندوق گذاشتم شاید زمانی به کارم بیاد،

نوشته: تماشاگر


👍 25
👎 6
90701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

904046
2022-11-25 01:16:53 +0330 +0330

وحشت ناکه ، تو وضعیتی که زن و بچه ت قراره با طلبکارای تو طرف بشن تو گورتو گم کنی یه وری و فیلم دادن زنت به داداشتو ضبط کنی که یه روزی بکار بیاد.
خاک بر سرتون که اینقدر مردی و مردانگیو نابود نکنین با داستاناتون


904056
2022-11-25 01:34:12 +0330 +0330

کسمغر

وات د فاز

0 ❤️

904059
2022-11-25 01:44:58 +0330 +0330

در این که سکس این مدلی و دیدنش از دوربین و لپ تاب و هر کوفتی حال میده شکی نیست ، در مورد طلبکارات خدا به همه بدهکارا رحم کنه که دوران سختیه ، کسی که مجبور به فرار باشه میفهمه چی میگم ، اما قطعا بدهکار باشه وقتشو واسه کار میزاره نه اینکه بیاد داستان سکسی بنویسه بقیه حال کنن ،لابک کردم چون ترسیم تصاویرت خوب بود ولی اخرش نفهمیدم برق خاموش بود تو چجوری از دوربین میدیدی؟

1 ❤️

904077
2022-11-25 04:59:02 +0330 +0330

قشنگ بود ولی اون تماسی که وسطش گرفتی ضد حال بود

0 ❤️

904080
2022-11-25 06:06:21 +0330 +0330

به به

0 ❤️

904095
2022-11-25 08:24:29 +0330 +0330

افرین کسکش خان به تو میگن یه کسکش واقعی . خونت کجاست منم یه سر به مبینا جون بزنم یه موقع شب سردش نشه برم گرمش کنم

0 ❤️

904141
2022-11-25 18:31:05 +0330 +0330

تصویرسازی خوبی داشت

0 ❤️

904157
2022-11-25 21:40:55 +0330 +0330

اخ چقد حال میده آدم گایییده شدنه زنشو ببینه. من گاییده شدنه مامانمو زیاد دیدم ولی منتظر روزی ام که گاییده شدن زنمو‌ هم ببینم

0 ❤️

904170
2022-11-26 00:59:55 +0330 +0330

داستانت قشنگ است اما از واقعیت بدوره 1- چون وقتی چراغ ها خاموش هست تصاویر و اضح نیست یعنی نمی تونی این جور که جزئیات رو تعریف کردی ببینی 2- این دوربین مخفی هایت نیاز به رله ومودم جهت ارسال دارند که مسلما از دید زنت نمی تونستی مخفیش کنی 3- ارسال تصاویر به دوبی نیاز به اینترنت داشتی و با اینترنت ایران نمی تونی اینطور متصل فیلم را ببینی بدون از دست دادن یک لحظه . اما روی هم رفته نوع داستانت متفاوت و قابل قبول هست . موفق باشی بابت فرار از دست طلبکارها

0 ❤️

904193
2022-11-26 02:36:17 +0330 +0330

خیلی خوووووب بود واقعا ادامشو زود بزار

0 ❤️

918936
2023-03-15 23:37:16 +0330 +0330

طرف دو شکم زاییده بهش میگی موز هر چقدم بزرگ باشه ناز کردن نداره ؟ آخه کصی که دو شکم زاییده باشه از کلفتی کیر ناله میکنه ؟؟؟

0 ❤️