توله وحشی من

1402/11/02

ارباب تو باشی و من برده ی گوش به فرمان تو

باورم نمیشد سجاد همچین کاری کرده باشه. اصل چطور جرات کرده دست بذاره روی مال من؟ بهش حالی میکنم طاها خان کیه. فعل بیخیال سجاد شدم و به حمید گوش دادم. _ ببین میدونم دوست نداشتی کسی دست روی مالت بذاره ولی انصافا این دفعه برای تو خوب شد. این یکی فوق العادس. اگه سارا نبود برای خودم نگهش میداشتم. به چهره ی شیطونش نگاه کردم. حمید یکی از بهترین دوستام بود که اون من رو به این کار وارد کرد. شاید اگه اون نبود من هیچ وقت روحم به آرامش نمی رسید. باشه ای گفتم که سریع گفت: _ پس بفرستم اتاق؟ باور کن ببینیش کل اون دختر رو فراموش میکنی. سری تکون دادم که بلند شد و از اتاق بیرون زد. نگاهم رو به دور اتاق چرخوندم. اتاق تنبیه! از جام بلند شدم و به طرف دیوار رو به رو رفتم. دیواری که پر بود از انواع شلاق ها. دستم رو جلو بردم و یکی از ظریف ترین شلق ها رو برداشتم. این شلق
برای تربیت اسب بود. برای اول کاری خوب بود. البته اگه لیاقتش رو داشته باشه. صدای در اتاق بلند شد. با اجازه من دختری که حمید گفته بود وارد شد. صدای لرزونش خبر از تازه کار بودنش میداد. _ سلم… ارباب. اوم عالیه! من عاشق تازه کار هام. تربیت اسلیو جز کارهای مورد علاقم بود ولی تا حال هیچ دختری به نظرم لیاقتش رو نداشت که خودم برای تربیتش تماما وقت بذارم. آروم برگشتم و نگاهش کردم. سرش پایین بود و بهم نگاه نمی کرد. دستوری با صدای آرومی گفتم: _ فقط دو دقیقه وقت داری لخت وسط اتاق وایساده باشی. با ترس سرش رو بلند کرد و با چشم های گرد عسلیش نگاهم کرد. به ساعت موچیم نگاه کردم و با انگشتم چند ضربه ی آروم به شیشه اش زدم و گفتم: _ فقط دو دقیقه.

انگار این بار باورش شد که سریع شروع کرد به درآوردن لباس هاش. بعد هم با ست لباس زیر سفیدش اومد وسط اتاق ایستاد و سرش رو پایین انداخت. دست هام پشت سرم قفل کردم و با قدم های آروم به طرفش رفتم. روبه روش ایستادم و با مکث با دسته شلق چونش رو بال آوردم و به چشم هاش زل زدم و گفتم: _ لباس زیر، جز بدنه؟ مگه نگفتم لخت باش؟ آروم حرف میزدم. جوری که اگه یک قدم عقب میرفت نمیفهمید چی میگم. اما حال فقط وحشت بود که به دلش می افتاد و این از چشم های لرزونش مشخص بود. _ ببخشید. دستم رو پایین آوردم و شروع کردم با قدم های آروم دورش قدم زدن. تنها صدا، صدای قدم های من بود و نفس های لرزون از ترس دختر. پشت سرش ایستادم و از پشت موهای مشکیش رو که به باسنش می رسید با دستم جمع کردم روی شونه سمت راستش انداختم.
لرز بدنش رو دوست داشتم. این یعنی اون به اندازه کافی ترسیده. با انگشت اشاره ام روی کتفش خطوط فرضی کشیدم و گفتم: _ اسمت چیه؟ آب دهنش رو صدا دار قورت داد و گفت: _ رویا. دستم رو از کتفش به بازوش رسوندم و تا انگشت هاش حرکت دادم. بدن ظریفش یخ کرده بود.
انگشت هاش رو توی مشتم گرفتم و گفتم: _ اسم قشنگیه. حتما حمید گفته که باید امتحانت رو پاس بشی تا بتونی پیش من بمونی؟ با صدای آرومی که به زور شنیده می شد جوابم رو داد: _ بله قربان. خوبه ای گفتم و انگشت هاش رو ول کردم و دستم رو به کمرش رسوندم. یکی از لپ های باس*نش رو چنگ زدم و گفتم:

_ من قانون های خاص خودم رو دارم. پس هر تصوری که تا الان از یه ارباب داشتی رو بریز دور. باید چیزی بشی که من میخوام مفهومه؟ با درد بله ای گفت. دستم از شورتش گذشت و چند بار بین لپ های باس*نش بال و پایین کردم. روی سوراخش انگشتم رو نگه داشتم و فشار خفیفی وارد کردم که قدمی جلو گذاشت. دست دیگم رو روی شونش گذاشتم اجازه حرکت دیگه بهش ندادم و فشار انگشتم رو بیشتر کردم. فقط یک بند انگشتم داخلش رفته بود که صدای آخ و گریه اش بلند شد. پوزخندی زدم و خودم رو عقب کشیدم و گفتم: _ لباس هات رو بپوش و برو پیش حمید. با ترس برگشت طرفم. انگار از روی اجبار اینجا بود که این قدر ترسیده بود. بدون حرف شروع کرد به پوشیدن لباس هاش؛ اما از حرکاتش کامل مشخص بود که گریه کردنش پشیمونه و میخواد حرفی بزنه. نمیدونست اگه قبولش نمی کردم خودم از اتاق بیرون میرفتم نه اینکه اون رو بفرستم تا حمید آمادش کنه. برده خوبی میشد. اگه دست از پا خطا نکنه……

نوشته: MAHTAB_H


👍 9
👎 7
29901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

967894
2024-01-23 02:32:39 +0330 +0330

ادمین یه بخش چس مثقال داستانم برای این سبک ها درنظر بگیرین جدیدا زیاد شده

1 ❤️

967902
2024-01-23 05:15:40 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️