فاحشه ای در نیویورک (۱)

1401/01/24

از وقتی که یادم میاد از بابام کتک می خوردم. بابام حتی به مامانم هم رحم نمی کرد و همیشه من می یومدم بینشون و جدا می کردمشون. همیشه زندگیم با بغض و درد و رنج می گذشت. بچگی نکردم و نوجوانیم هم با دعوا و جر و بحث گذشت. پدرم اعتیاد داشت و مادرم هم برای همین موضوع و اخلاقِ بدش یه روز ما رو گذاشت و رفت برایِ همیشه و من دیگه ندیدمش. بعد از اون من موندم و پدرم که باز هم من رو کتک میزد.
یک روز پدرم اومد و بهم گفت:
“آشغال پاشو که باید ازین خونه بری.”
و من بعد از این دیگه چهره ی پدرم رو ندیدم. حدسم درست بود. پدرم من رو فرستاد مدرسه ی شبانه روزی و این مدرسه خیلی از خونمون دور بود. بعد از این واقعه دیگه نه پدر داشتم و نه مادر. هر دوشون برام مردن. تو مدرسه با سه تا دخترِ دیگه هم اتاق بودم و روزهام با دلتنگی و غصه می گذشت. یکی از هم اتاقی هام پدرش مرده بود و یکی دیگه مادرش ولش کرده بود و آخری هم پدر و مادر داشت ولی به خاطرِ اینکه خرجشون کم بشه اومده بود مدرسه ی شبانه روزی.
غذایِ ما خیلی کم بود و محیط محیطِ تیره و تاری بود و هیچ نورِ امیدی بر من نمی تابید. روزهام همه تکراری بودن و با غصه و غم می گذشت. حوصله ی هیچ کدوم از هم اتاقی هام رو نداشتم و همش تنها با خودم سر می کردم و درس می خوندم.
درسم که تموم شد، پدربزرگم مرد و به پدرم ارثیه ای رسید و بالاخره بعد از اینهمه دوری یادش اومد که دختری داره و دلش کمی سوخت برام و یه خونه ی کوچیک و تاریک که ۸۰ متر هم نمی شد تو یکی از خیابان هایِ معمولیِ نیویورک برام خرید با چند تا وسیله و گفت که باید خودت تنها زندگی کنی و خرجتو در بیاری. بقیه ی پولاش رو هم فکر می کنم خرجِ مواد و این بند و بساط ها کرد.
من مجبور بودم خرجمو یه جور در بیارم و به همین دلیل شغلِ فاحشگی رو انتخاب کردم.
هر شب خودمو آرایش می کردم و می رفتم تو خیابون پرسه می زدم تا بلکه پسر یا مردی پیدا بشه که من رو ببره به خونش و ازش پول در بیارم. من در اون شرایط چیزی جز پول نمی خواستم و در ازاش بدنم رو به مردا تقدیم می کردم. من شهوتم بالا بود و می خواستم با یه تیر دو نشون بزنم. هم پول در بیارم و هم خودم رو ارضا کنم.
اولین باری که می خواستم به این کار دست بزنم رو خوب یادمه. یه دامنِ کوتاه با یه جوراب شلواریِ تنگ و مشکی و یه تی شرتِ قرمز رنگ پوشیدم و شب رفتم تو خیابون هایِ نیویورک برایِ پرسه زدن…
بهار بود و نیویورک هوایِ عالی ای داشت ولی یکم هنوز از سرمایِ زمستون توش مونده بود. من کمی می لرزیدم تا اینکه دیدم یه ماشینِ مرسدس بنز جلوم توقف کرد و با دست اشاره داد که برم داخل. من هم همین کارو کردم و هنگامی که رفتم داخلِ ماشین، گفتگویی بینِ ما شکل گرفت:
“سلام”
“سلام سِر”
“خوبی؟” مَرده گفت.
“نه اصلاً.”
“چرا؟”
“هیچی حالم بده!”
“اسمت چیه و چند سالته؟”
“اسمم الیزابته و ۱۹ سالمه.”
بعد از کمی مکث دوباره مَرده گفت:
“خب میدونی که برایِ چی سوار شدی؟”
“آره میدونم.”
“پس بریم.”
من که هنوز می لرزیدم گفتم:
“سِر! لطفاً کمی یواش تر. چون که می ترسم.”
راننده ضبطش رو بالا زد و دیگه صدایِ منو نمی شنید و پاشو گذاشت رو گاز. یه آهنگِ امینم گذاشته بود و اصلاً به من توجهی نمی کرد. دست هایِ ظریفم رو از استرس و ترس به هم می مالیدم و تو دلم نگران بودم از کاری که می خواستم بکنم. هر چی بود من مسیحی بودم و می دونستم که دینِ ما ما رو از این کارها منع می کنه ولی من چاره ی دیگه ای نداشتم جز اینکه تسلیمِ تقدیر و سرنوشت بشم.
بالاخره رسیدیم خونه اش. خونه اش از مرکزِ شهر خیلی فاصله داشت و من همچنان می ترسیدم. در رو باز کرد و من رو آروم به داخل هدایت کرد.
“خب. رویِ اون مبل بشین تا برگردم.”
رفت و از آشپزخونه مقداری وُدکا برایِ خودش و من آورد و به من تعارف کرد.
“ممنون سِر، من نمی خورم.”
“بخور بیبی. راحت تر می تونی سکس کنی.”
و من هم بالاخره مجبور شدم کمی از اون رو بنوشم. ابتدا حالتِ منگی به من داد ولی بعدش آروم شدم و گویی که استرسم رفت.
“خب، الیزابت، حالا باید چی کار کنیم؟”
“آقا، اگه اجازه بدید قیمت رو همینجا با هم طی کنیم.”
“باشه. الان ساعت دهِ شبه. تا صبح می تونیم با هم خوش بگذرونیم؟ نه مگه؟”
“آره آقا، می تونم ولی تا صبح قیمتش می شه ۷۰ دلار.”
“باشه، قبول. چه هیکلِ نازی داری. بیا تو بغلم.”
و از جیبش یه اسکناسِ صد دلاری در آورد و گذاشت رویِ سوتینم و من هم گرفتمش و گذاشتم تو کیفم.
سوتینم رو باز کرد و شروع کرد به مالیدنِ سینه هام. از مالیدنش من هم گُر گرفتم و دستِ ظریف و نحیفمو که می لرزید بردم سمتِ شلوارش و آلتِ راست شده اش رو از رویِ شلوار می مالوندم. بعد از چند دقیقه معاشقه لباسایِ منو خودش رو در آورد و آلتش رو خواست بزاره لایِ واژنم که من با حالتِ بیحالی و خواب آلودگی گفتم که اینکارو نکنه و اون هم دست نگه داشت. من خیلی شهوتی شده بودم و ازش خواهش کردم که آلتش رو بکنه تو مقعدم و اون هم این کار رو کرد.
دردِ شدیدی من رو فراگرفت که هیچوقت حسش نکرده بودم. به زور می خواست آلتِ بزرگش رو تو کونم جا بده ولی هر کاری می کرد بیشتر تو بره نمی رفت.
دردِ زیاد باعث شد که من از روش بلند شم و لباسم رو بپوشم و برم. اون مات و مبهوت منو نگاه می کرد و من پولش رو هم پرت کردم رو سرش و با گریه از خونه اش خارج شدم.
شبی تیره و تاریک بود و ماه آروم و یواش بر چهره ی زمین می تابید. با حالتِ مست و خمار تویِ خیابون راه می رفتم و نمی دونستم کجا باید برم. کونم سوز می کرد و پولی هم نداشتم تا اینکه یه تاکسی جلوم وایستاد و من گفتم که به خیابانِ … استریت میرم و بالاخره تو ماشین کمی از بدیِ حالم کاسته شد. پس از نیم ساعت به خونه ام رسیدم و از اینکه اینگونه سر خورده شده بودم خودم رو انداختم رویِ تخت و گریه سر دادم. آره، این بود بختِ بدِ من و کاری که گناه بود رو انجام دادم ولی به خاطرِ پول چاره ای نداشتم…

ادامه...

نوشته: نیلوفرِ آبی


👍 5
👎 7
9601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

868557
2022-04-13 02:26:33 +0430 +0430

خیابان استریت!!! همه رو داری فارسی میگی حتما باید بگی سر!! اوه مای گاااد این چقد خارجی بلده

1 ❤️

868637
2022-04-13 17:51:34 +0430 +0430

زیبا بود.
البته در نیویورک آپارتمان ۸۰ متری داشته باشی یعنی خیلی خیلی وضعت خوبه

2 ❤️

868646
2022-04-13 20:45:08 +0430 +0430

PayamSE
ممنون.

1 ❤️

868666
2022-04-14 00:53:33 +0430 +0430

داستان هایی که او ایران اتفاق می‌افته نود و نه درصد دروغه. تکلیف این که دیگه مشخصه

0 ❤️

868667
2022-04-14 00:55:41 +0430 +0430

کس شعر بود حالم بهم خورد متاسفم

0 ❤️

868813
2022-04-14 15:40:34 +0430 +0430

سِر😂😂😂

0 ❤️

868998
2022-04-15 23:20:58 +0430 +0430

کونم سوز می کرد؟؟؟ گویش نیویورکیه ؟
خب بگو کونم میسوخت 😁

0 ❤️

869709
2022-04-19 23:41:30 +0430 +0430

کسکش طرف آمریکایی سفید پوسته تا آخر عمل مثل سگ کار کنه شاید بتونه تو خود نیویورک خونه بگیره اونوقت تو همون اول یه هشتاد متری گرفتی؟ 😂😂

0 ❤️