سلام دوستان.
اسم من نیلوفر هستش، متاهلم و حدود سی سال سن دارم. حدود 5 سال میشه که ازدواج کردم. زندگی بدی ندارم. اوضاع مالیم خوبه. پدرم یه مدیر بلند پایه تو وزارت نفت بود، مادرم وقتی 15 سال داشتم بر اثر سرطان فوت کرد. به سبب شغل پدرم تو چند کشور خارجی مدتی زندگی کردم. نزدیک دو سال مالزی و نزدیک سه سال تو انگلستان بودم و زبان انگلیسی ام خیلی خوبه و الان هم تو یه شرکت وابسته به وزارت نفت کار میکنم. حدود 177 قدم هستش، رون و باسن بزرگی دارم و سایز سینه ام حدود 85 هستش. اینا رو گفتم تا یه پیش زمینه از من داشته باشید.
شوهرم مسعود قدش بلنده و پسره خوشتیپی هستش ما تو زندگی مشترک از لحاظ سکسی یا صفریم یا صد. اونم به خاطره اخلاق من هستش، چون تو موقع ناراحتی و دلخوری نمیتونم سکس داشته باشم.
میخوام خاطره اولین باری که به شوهرم خیانت کردم رو براتون تعریف کنم.
اوایل ازدواج زندگی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه دخالتهای مادر شوهرم تو زندگی مشترک ما زیاد شد و سبب بحث همیشگی من و مسعود شد. و من از مسعود از لحاظ سکسی فاصله گرفتم و دست رد به خواسته های اون میزدم حدود دو ماه از این قضیه گذشت و یکی از دوستای صمیمی ام من و مسعود رو دعوت کرد به عروسی خواهرش. اسم دوستم مریم هستش و دختره شیطونیه و کلا با همه مردها راحته، وقتی خونه ما میومد اکثرا تاپ تنش بود و منم کلا آدم گیری نبودم. من از سر کار رفتم خونه و به مسعود گفتم عروسی خواهر مریم دعوتیم ولی اون گفت نمیتونم بیام و کار دارم. من میدونستم داره لج میکنه با من. واسه همین گفتم خودم میرم. چند روزی گذشت و روز عروسی رسید. یه کت و دامن خیلی شیک داشتم و خیالم راحت بود. ولی چشتون روز بد نبینه. لباس برام تنگ شده بود . به زور پوشیدمش دور سینه و باسن برام تنگ بود و داشت لباس منفجر میشد. با هر زوری بود خودم رو جمع و جور کردم و حاضر شدم. ولی سینه و باسنم بد جور تو لباس خودنمایی میکرد. ولی چاره نداشتم چون باقی لباس ها لختی بود و چون مسعود نبودش نمیخواستم بپوشم. اومدم سوار ماشینم بشم دیدم هیچ رقمه نمیتونم رانندگی کنم و مجبور شدم آژانس گرفتم و رفتم عروسی.
عروسی تو یه باغ بود سمت احمدآباد مستوفی. وقتی رسیدم از بین نگاه های هیز مردهایی که جلو در بودن رد شدم و خودم رو به سالن زنونه رسوندم. مریم به استقبالم اومد و بغلم کرد. در گوشم گفت امشب خیلی جذاب شدی و با هم رفتیم نشستیم، بعد از یه کمی گپ زدن پرسید مسعود اومد؟ گفتم کار داشت نیومد
کلی اصرار کرد و مجبور شدم بهش بگم چی شده. یه چند دقیقهای گذشت، سالن هم خیلی شلوغ بود ، مریم دوباره اومد پیشم و شروع به حرف زدن کرد. بهم گفت:
مریم: بنده خدا حق داره
من:چرا
مریم: چون همچین لوبتی زنت باشه ولی نتونی بکنیش و بره جق بزنه
من: خفه شو
یک ساعتی گذشت و شام رو خوردیم
بعد از شام وارد یه سالنی شدیم که زن و مرد همه قاطی اونجا بودن. من رفتم یه گوشه نشستم و مراسم شروع شد. خیلی شلوغ شده بود و کم کم میرفتن وسط و میرقصیدن. چند دقیقه گذشت که مریم اومد پیشم و اصرار کرد باهاش برقصم و منم رفتم و مریم شروع به رقصیدن کردم. تو رقصیدن متوجه نگاه های سنگین مردها میشدم و توجهی نمیکردم. بعد چند دقیقه رفتم نشستم. مریم اومد گفت بیا بریم مشروب بخوریم. باهاش رفتم یه گوشه سالن . یه پسر خوشتیپ اونجا بود که پسر خاله مریم بود . سلام گرمی بهم کرد و برام یه استکان ویسکی ریخت . چند دقیقه ای اونجا بودم . نگاه های سعید روی من دیگه از هیزی گذشته بود اولش از مدل نگاه های سعید ناراحت بودم ولی بعد از چند تا استکان ویسکی خوردن و داغ شدن احساسم عوض شد. مریم خیلی مست شده بود، دست منو گرفت و برد وسط. یه چند دقیقه گذشت دیدم سعید نزدیک ما شده و کم کم خودش رسوند به مریم و باهاش میرقصید، دوستش امیر هم نزدیک ما اومده بود و میرقصید. سعید با مریم میرقصید ولی نگاهش رو من بود. کم کم اومد سمتم ، بهم گفت افتخار میدید
نمیدونستم چی کار کنم ، یه لبخند بهش زدم و اونم از خدا خواسته نزدیکم شد. نگاهش رو از رو من برنمیداشت کم کم سعید احساس راحتی بیشتری کرد و دستم رو گرفت. منم داغ بودم و دیگه احساس خجالت نمیکردم . یه لحظه تو چشاش زل زدم ، برق شهوت تو چشاش حالم رو خراب کرد . کم کم سالن تاریک شد و هر چند ثانیه یه نور فلش یک ثانیه روشن میکرد همه جارو. سعید رودربایستی رو گذاشت کنار . دستش رو گذاشت روی کمرم و خودش رو چسبوند بهم، احساس خوبی داشتم، قلمبگی کیرش رو زیر نافم حس میکردم، کیرش حشریم کرده بود منم خودم رو چسبوندم بهش و با ریتم آهنگ خودم رو تو بغلش تکون میدادم، صورتش رو نزدیکم کرد ، یواش گفت خیلی جذابی ، چیزی نگفتم، یه لبخند ریزی زدم، گفت دوست داشتم تنها بودیم و خودم تنهایی از وجودت لذت میبردم، بهش گفتم تنهاییام واسه شوهرمه، هیچی نگفت فقط یه لبخند موزیانه زد.
یک دقیقه گذشت بهم گفت بیا بریم یه سیگار بکشیم و منم گفتم باشه. موقع رفتن دیدم امیر هم همراهمون اومد. جلو در سیگار برام روشن کرد و شروع به حرف زدن کرد، از خودش تعریف میکرد، منم جذب صحبت های سعید شده بودم. نمیدونم چی شده بود ازش خوشم اومده بود و همش ذهنم درگیرش بود، دیدم سعید خیلی آروم به امیر اشاره کرد،امیر از ما جدا شد و رفت تو باغ، گفت حوصله سالن رو نداره. اولش نفهمیدم چی شد ، سعید گفت من سرم درد گرفته بریم یه دوری تو باغ بزنیم، منم بی خبر از همه جا گفتم باشه.
شروع به قدم زدن کردیم و دوباره یه سیگار روشن کرد داد بهم ، یه چند دقیقه ای قدم زدیم و یه دفعه به خودم اومدم دیدم تو پارکینگ ماشین ها هستیم، البته مسقف نبود و فقط دورش فنس کشی شده بود، سعید دستم گرفت و شروع کرد به تعریف کردن از من،
سعید: واقعا جذابی، دختری مثل تو خیلی کم پیدا میشه
و شاید اصلا پیدا نشه
من: لطف داری عزیزم
سعید: نیلوفر تو واقعا همه چی تمامی
من: تو هم خیلی خوشتیپی
سعید: واقعا بدن سکسی ای داری
من :چطور
سعید: کون برجسته، سینه رو فرم، پوست سبزه
این رو که گفت، قند تو دلم آب شد، شهوتم به اوج رسیده بود. فقط به فکر این بودم که حالم خوب بشه. که یه دفعه سعید گفت: ماشینم رو دیدی؟ گفتم کدومه؟
یه پاترول مشکی ته پارکینگ پارک بود، انصافا قشنگ اسپرتش کرده بود. گفت بریم بهت نشون بدم.
در ماشین باز کرد که بهم نشونش بده
رفتم جلو
سرم کردم توی ماشین
یه دفعه دیدم از پشت چسبیده بهم
کیرش قشنگ روی کونم بود
واقعاً داشتم لذت میبردم، کصم خیس شده بود، یه دفعه دستش گذاشت رو شونه ام و منو برگردوند سمت خودش، وقتی برگشتم چشم تو چشم شدیم ، بی هوا لب هایش رو گذاشت رو لبم و شروع به خوردن لبم کرد . واقعاً عالی بود کارش، منم اولش مثلاً هولش دادم ولی دوباره خودش رو چسبوند بهم. همونجوری که لب میگرفت دستش رو از رو کمرم گذاشت رو سینه هام و شروع به مالیدنشون کرد. وای عالی بود
نزدیک سه ماه بود سکس نداشتم و داشتم از شهوت میمردم، سعید جسارتش بیشتر شد و شروع کرد دکمه کت و شومیزم رو باز کردن. وقتی بازشون کرد، سوتین سفیدم روی اون پوست سبزه روشنم میدرخشید. سعید هول شده بود و شروع کرد به خوردن سینه هام، انقدر حشری بود که سوتینم رو گاز میزد. از پشت بازشون کرد، چون بچه ندارم سینه هام رو به بالا هستن و آویزون نیستن. سعید یه جون گفت و شروع کرد سینه هام خوردن، دلم میخواست جیغ بکشم ولی نمیتونستم.
سعید دستش گذاشت روی کونم و چنگ میزد
با هزار سختی دامن داد بالا، سینه هام میخورد و کونم رو میمالید. یهو منو برگردوند، دولا شد زیر کونم
تازه از نزدیک کون و رون پاهام میدید.
گفت جونم
شروع به خوردن رون و کونم کرد
واقعاً حرفهای بود تو کارش
شرتم رو از پاهام در آورد
منو دولا کرد رو صندلی ماشینش
در عقب ماشین باز کرد تا کسی دید به ما نداشته باشه.
دستش رو گذاشت روی کونم و با فشار لای کونم رو باز کرد
زبونش گذاشت زیر کصم
خیلی آروم با زبونش از زیر کصم تا سوراخ کونم میکشید.
داشتم میمردم
شروع به میک زدن کرد
تو همون میک زدنش ارضا شدم
وحشیانه کص و کونم میخورد
منم حریص تر میشدم
یه دفعه بلند شد
گفت ببینم کارتو به خوبی من بلدی
کیرش درآورد
منو نشوند
وای چی میدیدم
کیرش اندازه مسعود بود تقریباً، شاید یکی دو سانت بلندتر ولی کلفتیش قشنگ سه برابرش بود
واقعا خیلی خیلی کلفت بود
با دست چپم کیرش گرفتم و با زبونم از زیر تخماش تا زیر سر کیرش کشیدم
یه آه بلندی کشید
گفت
لامصب همه چی تمومی
شروع کردم براش جق زدن و کله کیرش رو لیس زدن
چون خیلی کلفت بود ساک زدن اذیتم میکرد
کیرش کردم لای پستونم و شروع کردم به جق زدن که دیگه طاقت نیاورد. منم داشتم میمردم از حشریت فقط میخواستم بکنه توش
منو بلند کرد و دوباره منو دولا کرد، دستم رو صندلی ماشین بود، دوباره شروع کرد کونم رو لیسیدن و خوردن، میگفت تو فیلم سوپرها هم همچین کونی نیست
طاقتش تموم شد یه تف به سر کیرش و فشار داد سمت کصم.
کیرش تو نمیرفت
چند دقیقه ای طول کشید تا جا کنه
از طرفی سه ماه بود نداده بودم و از طرفی کیرش خیلی کلفت بود
وقتی رفت تو ناخواسته یه جیغ کشیدم خیلی درد داشت و از طرفی این درد واقعا لذت داشت
سعید تو کوصم تلمبه میزد
وحشیانه میزد
منم با هر تلمبه سعیدهی سرم میخورد به فرمون ماشین، سعید: جووون جووون
من: عوضی پارم کردی
سعید : جووون دلم میخواد کل زندگیم بدم صبح تا شب بکنمت
من : شوهر دارم نمیشه
سعید: جوون، جنده ، عاشقتم
صدای شلپ شلوپ کل محوطه رو گرفته بود
سعید کیرش در آورد، منو کشوند کنار
نشست تو ماشین جوری که پاهاش بیرون بود
بهم گفت جنده بشین روش
پاهاش داد پایین تر تا بتونم بشینم رو کیرش
نشستم رو کیرش
وای
احساس کردم کیرش از یه طرف دیگه میزنه بیرون
بدجور روم فشار بود
شروع کردم به بالا پایین کردن
دیگه صداش در اومد
جووون چه کونی داری
امشب نمیشه وگرنه از کون میکردمت
من: وای نه
خیلی کلفته
سعید: واسه همین گفتم چون همه عروسی میفهمن. دلم میخواد جیغ زدنت ببینم
منم داشتم تند تند بالا پایین میکردم
آب کصم کل کیرش رو سفید کرده بود
دستش رو سینه هام بود و چنگ میزدش
بازم ارضا شدم و همزمان با ارضا شدنم سعید چند تا تکون ناجور خورد و کل آبش رو تو کوصم خالی کرد. از روش بلند شدم سعید دوباره شروع کرد کونم رو لیس زدن، بعد چند دقیقه با کمک سعید خودم مرتب کردم. یه سیگار دوباره برام روشن کرد و دوباره رفتیم تو سالن.
.
.
.
.
.
.
ادامه دارد…
نوشته: نیلوفر
بعد از خدا سال زندگی با زن خودم هنوز تا نرم حمام حاضر نمیشه دست به مهره بشه بعد اینجا از راه نرسیده وسط مجلس عروسی گرفت و خورد و لیسید و کرد و آبش هم داخل خالی کرد و بعد خیلی شیک و مجلسی برگشتی تو مجلس بین مردم نشستی فکر میکنی همه مثل خودت کس خل و مشنگن بچه برو تو پارکینگ دودول بازیکن رو کن نیا اینجا شعر تفت بده اسکل
سه ماه جق نزده بودی مخت پر اب شده برو حموم کاشیارو بشمار
میدونی مشکل کار از کجاست و این خیانت و خیانت های دیگه از کجا ریشه میگیره و شروع میشه،مشکل از اینجاست که،
متاسفانه 80 درصد آدم ها ( کل دنیا) البته بیشتر تو ایران و واقعا هم ( شهرام و بهرام،شهین و مهین) هم نداره،80 درصد آدم ها معنی کلمه (عشق) رو به هیچ عنوان بلد نیستند و تقریبا همه این 80 درصد (دوست داشتن) رو با (عشق) اشتباه می گیرند و حس دوست داشتن قبل ازدواج رو چه دختر و چه پسر با حس عشق اشتباه می گیرند،اگر کسی در شُرف ازدواج و داره این کامنت من رو می خونه،من عاجزانه ازش خواهش می کنم اگه می خوای با کسی بری زیره یه سقف،خواهشا ستون های اون سقف رو بر پایه دوست داشتن درست نکن،چون زندگی که بر پایه دوست داشتن بنا میشه خیلی معذرت می خوام باید بشاشی تو اون زندگی،نمونش همین داستانی که خوندید(کاری به راست و دروغ این داستان ندارم) ولی ما فرض حقیقت بودنش رو می گیریم،خانم نیلوفر خانم اگه از اولین باری که شوهرت رو دیدی تا الان که چند ساله می گذره اگه تا حالا فکر می کردی که کوچکترین عشقی بین تو و شوهرت بوده کاملا اشتباه می کردی،چرا؟ چون اگه زندگیتون رو به جایه دوست داشتن بر پایه عشق درست می کردید،مطمئنا تو اون شب به هیچ عنوان تنها نمیرفتی عروسی چون بدون شوهرت اصلا بهت حال نمیداد،گیریم حالا تنها رفتی جونه هر چی پسره خوبه،اگه عاشق شوهرت بودی تا آخره عروسی نه راه میدادی کسی بیاد طرفت نه به خودت راه میدادی سرت رو بیاری بالا که بخوای به صورت مردی حتی یه نگاه بکنی،نه اینکه تو راه ندی به خودت و کسی دیگه نه،(عشق) به تو راه نمیداد که بخوای جز دلتنگی شوهرت به چیزه دیگه ای تو اون مجلس فکر کنی،و همه مشکل فقط فقط از نبودن همین یه کلمه تو زندگیتون ریشه می گیره و شروع میشه،(عشق،عشق،عشق)،اگه این زندگی که توشی سره سوزنی واست مهمه ( که بعید میدونم) تا دیر نشده و بچه ای بوجود نیومده این یه کلمه رو بیارش تو زندگیت و بین خودت و شوهرت تقسیمش کن که بعدش شاهده اون زندگی رویایی که همه حسرتش رو می خورند بدون شک خواهی بود،ولی اگه ارزشی تو این زندگی نمیبینی همین جا قیچیش کن چون ( اگه بد شده بدتر نشه)،و بتونی یه زندگی با عشق رو تجربه کنی،این حرف رو به عنوان یه دوست یا یه برادر از من داشته باش،لحظاتی رو که داریم پشت سر میگذاریم دیگه بر نمی گرده،و یه خبر بدتر از اون بهت بدم که،( من و تو همین یه باره،و دیگه قرار نیست سری بعد پامون رو تویه این دنیا و این کره خاکی بزاریم)،خیلی حرف زدم سرت رو درد آوردم ببخشید 🌹،من این حرف رو بارها تویه این سایت زدم،سیاوش قمیشی گفت،(سر بگردونی مسيره رو به روت رو باختی)،حیف اول جوونی و این زندگی قشنگی که با شوهرت توش هستی الکی بخواد سره یه مشت کسشعری که بعدها بهش می خندید بخواد خراب بشه،به حرفی که سیاوش قمیشی گفته بیشتر فکر کن،( زندگیت رو مفت نبازی)،موفق باشی.
دنباله نوشتن ادامه این داستان نباش،کلا از فکره این اتفاقاتی که افتاده بیا بیرون و به قول خودمون کابل رو بگیر،به جاش سعی کن مثل یه زن یه شیر زن زندگیت رو درست کنی،البته این فقط یه پیشنهاد بود وگرنه،(همه چی دست خودته)،موفق باشی.
زیبا بود
جذابیت زیادی داشت
تاکید رو شوهردار بودن وسط سکس به جذابیت داستان کمک زیادی کرده بود
در کل شروع و پایان خوبی داشت و جزئیات به اندازه بود
این داستانها به آینده جامعه کمک میکنه و قبح این روابط را از بین می بره و وقتی از زبان زنانه نوشته میشه تاثیر بیشتری داره و جسارت بیشتری به زنها میده
قلم شیوایی داری
امیدوارم باز هم ادامه بدی و از رابطه زن شوهردار بیشتر بنویسی
3ماه بی کیری تحمل کردی شوهرتم تحمل کرد ننویس جلقو تو برو همون جلقتو بزن بهتره
این و واقعا نمیدونم چی بگم چون یک زن شوهر دار وقتی چنین کاری میکنه نمیشه دیگه گفت آدم حسابی هست و این بدلیل اینکه هیچ مشکلی با شوهرت نداری بنابراین ابن کار لزومی نداشت بکنی که بهر حال کردی و دیگه ادامه میدی شک ندارم
عالی بوددد
یه بار با خانمی که اتفاقی سر میز ما بود و براش تعارف مشروب زدم و اونم کم کم با من میخورد و آخراش بود که داشت میرفت بهم یه چشمک زد که باهاش برم بیرون ولی من خر بخااااااطر این غرور کیریم نرفتممممم بیاییین منوووو بزنینننننننن خداااا
کلا دو نوع ایران داریم
یکی ایرانی که ما توش زندگی میکنیم و توی مجالس شاد که مختلط باشن هیچ صدای موسیقی نباید باشه،و یکی هم ایرانی که شما توش زندگی میکنین و مرد و زن کنار همدیگه میشینن و مشروب میخورن و میرقصن
من نفهمیدم چطور ناموس مدیرهای رده بالا کص در میان؟🤨🤨🤔🤔
اگه طرف وانت کابین دار داشت و میبردش تو اطاقک و میکرد قابل باور بود. وگرنه همیشه تو عروسیا نصف بیشتر جمعیت مردا دارن بیرون سالن کصچرخ میزنن و دست تو دماغت کنی سوژه میشی . اما کلا داستان خوبی بود
بازم با توجه به شناختی که از جنس زن دارم بعید میدونم شوهرش بکن باشه ولی سه ماه بهش نده