گذر (۳)

1402/01/28

...قسمت قبل

این قسمت: تعهد فساد

دوهفته قبل (زبان زهرا)
عروسی منیره، دخترخالم، بود قبل از مراسم با حسن آقا رفتیم برای انتخاب لباس، من با منیره میشه گفت خیلی دوست و رفیق جینگ ایم، برام مهم بود توی عروسی اش بدرخشم ، چندین مغازه رفتیم لباس رو دانه به دانه پوشیدم تا حسن نظر بده ولی حسن آقا هر دفعه یه دلیلی برای لباس میاورد مثلا این گرونه، این خط سینه ات پیداس ، این از آرنج به پایینت پیداس، این چرا گردنت پیداس بالاخره به سختی من راضی اش کردم که مجلس زنونه اس و کسی منو با این لباس ها نمیبینه و بالاخره یک لباس متوسط پیدا کردم که نرسیده به خط سینه ام پیدا بود ولی میشد با شال یا روسری جبرانش کرد، قدش هم بلند بود فقط یکم جذب بود نگاهی به حسن انداختم و گفت
_باید قول بدی با این لباس یه وقت نری جلو دوربین و حتی عکس خانوادگی هم نگیری
_چشم حسن آقا، من با این لباس ها فقط دل یک نفر رو میبرم آن هم شمایی و تمام.
چشمکی بهش زدم و لبخند رضایتش رو دیدم و لباس رو بالاخره پس از ۵ ساعت چرخیدن، خریدیم.
توی مجلس عروسی منیره خیلی زیبا شده بودم ولی توی هیچ عکسی شرکت نکردم تا یک وقت حسن ناراحت نشه چون میدونستم حسن آقا غیرتی و اگر بفهمه من عکسی ازم توی عروسی با این لباس بوده، خیلی ناراحت و عصبانی میشه.
عروسی خوبی بود و خداوشکر خوب تموم شد و برگشتیم خانه.

زمان حال راوی
زهرا بعد از عوض کردن لباسش با چادر از دفتر ژیلا خارج شد، سهیلا با یک نگاه نیش خندی به چادر زهرا نگاه کرد و گفت
_احسنت فکر کنم تونستی مرحله اول کلینیک رو بگذرونی و حتما ۱۰۰ دلاری تو جیبته ولی اینو بدون فوقش حقوقت به همین ۱۰۰ دلار کفایت کنه و راضی باش چون مراحل بعد برای تو با این چادرت سخته عزیزم
زهرا با نگاه غضب آلودی بهش گفت
_اگر امروز هم آمدم بخاطر زندگی ام بود گلم وگرنه هیچ وقت دیگه پام به اینجا باز نمیشه…
_یه نگاه به بقیه پرسنل بنداز خیلی هاشون حرف های تو رو زدن ولی باز هم آمدن؛ هرچند بالاتر از ۳۰۰ دلار، ما بین پرسنل حقوق نداریم و کسی حاضر نمیشه بیشتر از این ادامه بده
_خیالت جمع سهیلا خانوم من جز این پرسنل نمیشم خدانگهدار
_باشه گلم بای
زهرا بعد از یک ساعت به خانه رسید و نگاهی به ساعت انداخت ؛ساعت ۷ شده بود و یک ساعت دیگه حسن میرسید خانه. زهرا توی اتاق رفت تا لباسش را تعویض و خاطرات کلینیک را از جلوی چشمش پاک کند؛ روبروری آینه اتاق ایستاد و شروع به درآوردن لباس هایش کرد، او با دیدن پوست بدن خودش که خیلی صاف و شفاف تر شده بود حس اعتماد به نفس بیشتری به خود گرفت، قطعا این برای حسن سورپرایز بود ولی اگر حسن میفهمید او جلوی دو زن لخت شده چی با خود فکر میکرد، زهرا شروع به صحبت با خود کرد
_چطور من جلوی دو تا زن لخت کامل شدم و هیچ کاری نکردم، هیچ وقت خودم رو بخاطر تحقیری که ژیلا برای این ۱۰۰ دلار با سینه هام کرد نمیبخشم، اصلا به چه حقی ۱۰۰ دلاری رو زیر سینه هام گذاشت مگه من جنده ی اونم که اینطوری با من رفتار کرد میتونست بهم تعارف کنه تا بردارم، هرگز پام رو دیگه آنجا نمیذارم.

یک هفته بعد از زبان زهرا
یک هفته از آن ماجرا میگذره و با آوردن دلایل زیادی تونستم حسن رو متقاعد به نرفتن سر این کار بکنم؛ در طول این یک هفته به بیمارستان های زیادی برای پرستاری درخواست دادم و منتظر جواب آنهام. نزدیکای ظهره و باید یه غذا درست کنم تا ناهار من و شام حسن بشه چون حسن تازگیا بخاطر اضافه کاری ساعت ۸ میاد خانه؛خداروشکر حسن تونست با صاحب خانه حرف بزنه و یک ماه زمان بگیره تا تصمیممون رو بگیریم ، من باید هرچه زودتر یه شغل خوب و آبرومند پیدا کنم تا کمک خرجی باشم. از رو مبل بلند شدم که برم سمت آشپزخانه گوشی ام زنگ خورد، نگاه کردم شماره نا آشنا بود جواب دادم
_سلام
_سلام زهرا خانوم
_ببخشید به جا نیاوردم
_چه زود ما رو یادت رفت، ژیلام.
_بله ژیلا خانوم درخدمتم
_چرا دیگه نیومدی سر کار یک هفته شد
_شرمنده گفته بودم بهتون، من دیگه سر آن کار نمیام؛ منو نمیتونید با پول بخرید من هم شرایط و قواعد زندگی خودم رو دارم که این شغل شامل آن نمیشه.
_زهرا جون پشت تلفن نمیشه آدرس میفرستم برات باید با هم رو در دو حرف بزنیم، منتظرتم فعلا.
رفتم بگم نمیام که تلفن رو قطع کرد و یه آدرس برام پیامک شد آدرس نزدیک کلینیک بود ولی با آن فاصله داشت؛ نمیخوام برم ولی یه حسی بهم میگه برای قدردانی از همون ۱۰۰ دلاری هم که شده برم ببینم چی میگه اصلا برم همون پولم بهش پس بدم تا دِینی گردنم نباشه نظر من که مشخصه و غیرقابل تغییر.
مانتو و مقنعه رو پوشیدم و چادرم رو سر کردم راه افتادم بعد از یک ساعت با مترو و پیاده روی رسیدم جلوی یک در خانه بزرگ ویلایی؛ فقط یک زنگ داشت و نشون میداد فقط یک نفر اینجا زندگی میکنه و زنگ رو زدم و طولی نکشید در رو باز کردن و رفتم داخل، یک حیاط بزرگ با یک استخر تمیز کنار حیاط، سبزی و زیبایی درختان و گیاه ها حیاط رو واقعا دلنشین کرده بود. جلوتر یک در بود که وارد شدم و موقع ورودم ژیلا با یک تاپ و شلوارک چسبون از روی پله های ویلا روبروم ظاهر شد و آمد پایین و باهام دست داد و گفت
_سلام خوشگل خانوم راحت باش فکر کن خانه خودته
_سلام ممنون لطف دارید ولی نمیخواستم زیاد مزاحم بشم
_دوباره شروع کرد به تعارف، بیا بریم بالا…
من پشت به ژیلا به سمت بالا حرکت کردیم ژیلا زنی سبزه حدود ۳۴ سال بود با قد ۱۷۰ و توپر با این لباس باسن بزرگش تو چشم میزد .بالاخره رسیدیم بالا و روی یک کاناپه نشستم و ژیلا رفت سمت آشپزخانه و گفت
_نوشیدنی خنک بیارم برات یا داغ میخوری؟
_مرسی ژیلا خانوم من عجله دارم باید برم
نگاه به ساعت کردم ۲ و ربع بود
_نکنه جا بهتر پیدا کردی پیش ما نموندی؟
_نه والا من آنجا یکم اذیتم مخصوصا با قوانینتون
_بابا حیف تو نیست آنقدر خودت رو میپوشونی، دفتر ما میتونستی آزاد باشی به دور از زندگی شخصی ات
_نه ژیلا خانوم اگر مجبور نبودم آن یک روز هم نمیومدم البته بهتون برنخوره
با یک لیوان نوشیدنی خنک آمد سمت من و بهم تعارف کرد و برداشتم و ازش خوردم و ژیلا هم نشت روبروم و شروع کرد
_ببین من عادت ندارم کسی بیاد پیشم بذارم بره دوست ندارم تو هم از پیشم بری نکنه حقوقت کمه؟
_مسئله حقوق نیست
_پس چیه عزیزم نکنه من رفتم بیرون از اتاق سهیلا حرفی یا کاری کرده؟
_نه ژیلا خانوم فقط …
_پس چی شده زهرا؟بگو بهم تا با حرف زدن مشکل رو حلش کنیم فقط قبلش من حس ناراحتی میکنم پاشو چادر و مانتو ات رو در بیار تا با هم حرف بزنیم
_نه مرسی زیاد وقتتون رو نمیگیرم فقط آمدم که …
_زهرا چرا آنقدر خجالتی هستی تو بابا، در بیار چادر و مانتو رو کسی اینجا نیست هر چی نباشه من که لختت رو دیدم دیگه حالا نمیخوای جلوم لخت بشی که…
_شرمنده من همه فکرهام رو کردم نمیتونم جایی باشم که هر وقت گفتن لخت شو من لخت بشم یعنی از بچگی چیز دیگه ای یادم دادن
دستمو کردم تو جیب مانتوم و رو کردم بهش
_الان هم دلیلی نمیبینم که دیگه اینجا باشم در ضمن اینم ۱۰۰ دلاری تون بفرمایید…
_هرجور راحتی من میخواستم با زبان خوش باهم کنار بیایم ولی …
چشم هام دیگه کم کم داشت میرفت ، صدای ژیلا آهسته کم کمتر میشد و نتونستم ادامه حرف ژیلا رو بشنوم و ناگهان سیاهی همه جا رو فرا گرفت…

صدای ریز دوربین عکاسی به گوشم میرسید (چیک چیک چیک …) به زور میتونستم چشم هام رو باز کنم وصدای اطراف رو بشنوم.یکم پلک هام رو باز کردم که دیدم ژیلا با یه دوربین به دست مقابلم ایستاده و یک مرد هیکلی با عضله های بیرون زده فقط با یک شورت سیاه کنارش ایستاده؛ بدنم رو حس نمیکردم نمیتونستم تکون بخورم و کامل فلج شده بودم ، ژیلا که چشم های باز شدم رو دید رو کرد به مرد و گفت
_خب داریوش ببینم چه میکنیا دیگه تکرار نکنم وظایفت رو
_چشم خانوم
مرد غول پیکر که فهمیدم اسمش داریوشه آمد سمتم
_خب هر کاری که من میگم پوزیشن میگیری داریوش
_چشم بفرمایید
_اول برو کنار زهرا بایست و زهرا رو بلند کن جوری که توی بقل تو ایستاده و داره خوش و بش میکنه…
داریوش آمد سمتم و دستش رو برد زیر چادرم، منو که غش کرده بودم را بلند کرد و روی پا ایستاده و دستام روی دوش خودش گذاشت ،ژیلا گفت
_داریوش دست هات رو بذار پشت چادر زهرا و به خودت بچسبونش
داریوش هم منو که پاهام رو حس نمیکردم رو به خودش چسبوند و همون لحظه صدای چیک چیک و فلاشر دوربین عکاسی ژیلا به صدا درآمد
_حالا چادرش رو از سرش در بیار و فیس تو فیس بشید
دست داریوش رفت زیر کش چادرم و آن رو انداخت رو زمین و دوباره صدای چیک چیک دوربین بلند شد؛
اصلا توان مقابله با هیچ عمل داریوش رو نداشتم.
_حالا مقنعه اش رو در بیار
دیگه صدام در اومد و با ناله کردن داشتم مقاومت میکردم ولی فایده نداشت نمیتونستم حرف هم بزنم ، اولین بار میشد که جلوی نامحرم موهام به صورت کامل پیدا بود وقتی مقنعه رو درآورد موهای بلند مشکی ام از پشت ریخت و صدای داریوش درآمد
_وایعییی عجب موهای خوشگل و خوش رنگی داره چقدر بلنده …
_به جای این حرف ها پوزیشن خوب بگیر میخام عکس بگیرم دستات رو بذار رو پیشونی اش انگار که میخوای پیشونی اش رو ببوسی
_چشم خانوم
داریوش هر کاری رو ژیلا میگفت انجام میداد و صدای چیک چیک دوربین بود که منو عذاب میداد.
_حالا مانتوش رو در بیار
یعنی تا کجا میخوان پیش برن؟ اصلا برای چی ژیلا اینکار رو میکنه؟ فقط صدای ناله ام بود که تو اتاق مانع میشد ولی صدای بلندتر صدای دوربین بود، با یک شلوار اداری و تی شرت سفید چسبون جلوی داریوش و ژیلا ایستاده بودم و دستای بزرگ داریوش منو از پشت گرفته بود
_حالا به جز شورت و سوتین هیچی تنش نذار باشه بعد جوری ببوسش که طبیعی جلوه کنه…
از تعجب شاخ درآوردم چی میگه ژیلا،نگاهم به ساعت روی دیوار افتاد ساعت ۴ بود یعنی من ۲ ساعت بیهوش افتاده بودم ناگهان دست عالی رفت سمت تی شرت و با یکه دست آن رو بالا کشید و از دستام درآورد در این بین فقط صدای ناله من و دوربین عکاسی بود که شنیده میشد؛ حالا من بالا تنه لخت جلوی نامحرم ایستاده بودم که دست داریدش رفت سمت شلوار و آن هم پایین کشید من از خجالت داشتم آب میشدم که ژیلا گفت
_داریوش حالا زهرا رو به خودت بچسبون و ازش لب بگیر تا بتونم عکس قشگ تری بگیرم از این خانوم خوشگلمون
بدن لختم به بدن لخت داریوش چسبید و داریوش سرم رو بین دو دستش گرفت و آمد سمت لب هام، نیتش لب گرفتن واقعی نبود ولی لباش به لبام خورد و چند تا عکس هم اینجوری ژیلا ازمون گرفت و بعد گفت
_خب الان میخوایم بریم عکسای اروتیک بگیریم داریوش شورتت رو دربیار و بعدم سوتین و شورت زهرا رو .
اینو دیگه طاقت نداشتم داریوش که شورتش رو درآورد یه کیر بزرگ و کلفت که من تا حالا ندیده بودم چنین اندازه ای هرچند توی کل عمرم یک کیر بیشتر ندیده بودم ولی این یه چیز عجیبی بود، داریوش نگاهی بهم انداخت و گفت
_حاج خانوم هوس کیر کرده بدجور زل زده به ما
ژیلا رو کرد و گفت
_بله ولی تا کسی خودش نخواد قرار نیست اتفاقی بیافته فعلا فقط عکس و تمام
_باشه ولی اینو توی مراحل بعدیش واسه ما بذار کنار
_کاری که گفتم و بکن و ادامه بده
من همچنان ناله میکردم ولی مثل اینکه بی حس شدنم امکان استفاده از زبان رو بهم نمی‌داد کاملا یه فلج و اسباب بازی شدم براشون، این عکسا به چه درد ژیلا میخوره؟ نکنه…یهو از فکر آمدم بیرون چون داریوش رفت سمت سوتینم و دکمه های آن رو باز کرد و سینه هام از توی سوتین افتاد بیرون
_وایعییی ژیلا این دختر رو از کجا گیر آوردی، دلم میخواد کیرم رو بذارم لای پستوناش و باهاش جق بزنم
_تازه کجاشو دیدی قراره مروارید گروهش کنم
منظور حرف ژیلا رو نفهمیدم ولی برام خیلی سخت لود که یه مرد نامحرم با بدن لخت جلوم دستش به سینه هام بخوره و منو لخت ببینه؛ ای کاش هرگز نیومده بودم خانه ژیلا.
_قبل از اینکه شورتش رو دربیاری بیا بذارش روی میز آشپزخانه تا چند تا عکس خوب بگیریم.
_چشم خانوم
داریوش منو بلند کرد و به خودش چسبوند جوری که سینه هام به بدنش فشرده شده بود پاها و دستام بی حس بود. حس ترس و دلهره تمام بدنم رو فراگرفته بود یعنی چیکار میخوان باهام بکنن، نکنه کلا من فلج شده باشم، این همه عکس به چه درد ژیلا میخوره ؛همه همه افکارم رو پر کرده بود از سوال چون به جز فکر کردن در این وضعیت کاری نمیشد کرد حتی داد زدن هم به جز ناله نمیشه کاری کرد.
_داریوش دستات رو بذار روی سینه زهرا آن یکی سینه اش هم بذار توی دهنت تا من یک عکس بگیرم فقط جاییش کبود نشه که من میدونم باتو.
_چشم خانوم حالا یکم کبودی مشکلی نداره…
_باشه کبود کن تا بره پزشکی قانونی پدرت رو در بیاره…
_اوف پس این خانم ما خیلی یه دنده اس
_بله تازه کجاشو دیدی باید رامش کنم.
اوف خدایا یعنی هنوز با من کار داره؟ مگه بد تر از این هم وجود داره که بهت تجاوز بشه …
_داریوش این دفعه حق تجاوز به زهرا رو نداری فقط عکس.
_حیف این عروسک خوشگل نیست ولی چشم… ولی خانوم باید هیکلش رو بسازیا فکر نکنم توی مراحل بعدی دوام بیاره…
_برای آن هم فکرایی دارم فعلا تو کارت رو درست انجام بده
داریوش دستاش رو رسوند به سینه هام و نوکش رو محکم گرفت قطعا اگر حس فلج نداشتم درد زیادی رو میکشیدم ولی بی‌حس بودم بعد با دستای بزرگش کل سینه ام رو توی دستش جا داد و شروع به بالا پایین کردن کرد
_خوب تو دست جا میشه ممه هات زهراجون ولی باید سینه هات رو برامون عمل کنی، سفت و سربالاش کنی اینجوری ما دوست نداریم زهرا جون، اندازه ۷۵ سینه هات خوبه ولی ژیلا یه ۸۰ یا ۸۵ سفت برامون بسازه عالی میشه …
_داریوش ببند دهنت رو فعلا آینده مشخص نیست
_من که از بقیه آن جنده هات اینو بیشتر دوست دارم چیه توی کلینیک ات این همه جنده لاشی راه دادی…
_داریوش یکم دیگه ادامه بدی میندازمت بیرون از گروه پس حرف دهنت رو بفهم چی میگی به زهرا…
_باشه عکسات رو بگیر من ساعت ۶ باید برم پیش سامان.
از حرف هاشون میشه گفت گنگ و گیج شده بودم یعنی ژیلا چیکار میخ اد با زندگی من بکنه، من اگر بخاطر کرایه خونمون نبود هیچ وقت پام به این کلینیک کذایی باز نمیشد توف به این زندگی که خودش منو لخت جلوی یه نامحرم گذاشت.
صدای چیک چیک دوربین بلند شد ژیلا هایی پوزیشن خودش رو عوض میکرد و عکس می‌گرفت حالا داریوش هم دستش روی سینم بود هم زبونش روی سینه دیگم با زبون زدنای داریوش حس لامسه ام برگشته بود حس میکردم نوک سینم دا ه خورده میشه و بعض مواقع گاز گرفته میشه بسته به پوزیشن ژیلا برای عکس حالا ژیلا رو کرد به داریوش و گفت
_دیگه هیچی لباس تنش نباشه و شورتش هم درآر ولی برای اینکه عکساش قشنگ تر بشه و الان حس غریبی با ما نکنه اول لختش کن من چندتا عکس با کیر تو و کص زهرا بگیرم بعدش چادر سرش کن که عکسامون جذاب بشه …
هنوز حرف ژیلا تموم نشده داریوش شورتم رو کشید پایین و دستش رو کشید روش و گفت
_این که خیسه ژیلا نکنه دلش میخواد
_دلش میخواد و نمیدونم ولی اینو میدونم که کامل الان بی حسه و حس تحریک ناخودآگاهش باعث این شده
_عجب زهراخانم حیف نمیتونی بحرفی خودت بهمون بگی
_کیرت رو بذار دم کصش و پاهاشو دور کمرت بذار و زهرا رو بخوابین روی میز تا عکس طبیعی جلوه کنه
اینکار رو انجام داد من گهگداری نگاهم به کیر بزرگ و کلفتش میافته خدا کنه نخواد بکنه داخل دوباره صدای چیک چیک دوربین.
_حالا بلندش کن بذارش رو زمین به حالت نشسته بعد دستش رو بذار روی کیرت جوری که انگار داره برات جق میزنه طبیعیه باشه داریوش…
میشه گفت اشک هام در آمده بود از صورتم، این اتفاقات تاوان کدوم گناه زندگیمه، منو گذاشت زمین دقیق روبروی کیر بزرگش یکم منو حول میداد صورتم به کیرش اصابت می‌کرد ، دستم رو گرفت و گذاشت روی کیرش قطرات اشکم هنوز جاری بود یهو ژیلا گفت
_آهان خوبه صورتش رو بگیر سمت خودت این اشکاش طبیعی میکنه کار رو انگار قبلش خوب دهنش گاییده شده…
چیک چیک دوربین دوباره صداش درآمد این صدا فقط نمکی بود روی زخم هام، اگر این عکس ها دست حسنآقا بیافته نن چه خاکی به سر بریزم ، حسن بخاطر انتخاب لباس مجلس منیره چقدر بهم گیر داد آخرش هم منو مجاب کرد تا توی هیچ عکس یا فیلم برداری شرکت نکنم با آن لباس ها؛ الان من لخت مادرزاد جلوی یه کیر بزرگ نشستم و دستم روش قرار گرفته وایعیییی اگر حسن اینو ببینه داغون میشه، قطعا منو میکشه
یهو دیدم ژیلا چادرم رو انداخت روی سرم و رو به من گفت
_با این حس بهتری داری؟الان با سر کردن این دیگه کسی تحریک نمیشه؟ پس چرا کیر داریوش هنوز بزرگه و حتی سفت تر هم شده؟ بیا با چادر دیگه موهات پیدا نیست فقط یکم سینه و کص و رون و دست و کونت پیداست، اوه راستی داریوش ما اصلا از کونش عکس نگرفتیم بیا با همین چادر از پشت خمش کن در حالت داگی، چند تا عکسم از این کپل ها بگیریم حیفه .
داریوش منو برگردوند چادر رو زد کنار و سرم رو کوبید روی زمین و کونم رو به سمت بالا بعد تا تونست پاهام رو از هم باز کرد و نگاهی به کونم انداخت و گفت
_شرط میبندم شوهرش از کونم نکردتش تنگ تنگ
یهو یه سیلی محکمی به باسن زد مطمئنم جاش مونده بعد از اینکه ژیلا عکساش رو گرفت نگاهی به ساعت کردم وایعییی ساعت ۵ شده من تا قبل ساعت ۸ باید خانه باشم حسن میاد.اگر نرسم دلواپس میشه…
با چادر و لخت روی مبل منو انداخته بودند یک دفعه ژیلا با یک بطری شیشه ای شبیه شربت سینه آمد سمت و شربت رو گذاشت روی میز و گفت
_زهرا بیا یک معامله بکنیم منم این اجازه رو بهت میدم این شربت رو بهت بدم و فلج بودنت برگرده و بری خانه اگر موافق هستی فقط به من نگاه کن اگر داریوش رو نگاه کن فقط میدونی که نگاه به نامحرم آن هم لخت حرامه پس پیشنهاد میدم فقط منو نگاه کنی، اگر موافق شنیدن پیشنهادی بهم نگاه کن.
کار دیگه ای هم مگه میشد بکنم به جز نگاه به ژیلا و نجات زندگیم.
_خوبه همونطور که میدونی الان کلی عکس طبیعی از دادن تو به یک مرد غریبه در پوزیشن های مختلف دست من داری و قطعا دوست نداری اینو شوهرت و خانوادت ببینه دو راه در پیش داری یا دوباره کج خلقی کنی و سر کار نیای که عاقبتش مشخصه یا عین آدم بیای سر کار و به جاش ماهی ۲۰۰ دلار بگیری چون همین الان تو مرحله دوم رو سپری کردی،این مرحله مرحله ی “تعهد” بود درسته مثل بقیه مطابق میل خودت نبود مجبوری شد با این عکس ها ما ازت تعهد ادامه کار بگیریم ازت ولی حداقلش حقوقت الان بالاست و حتی میتونی بیشترش هم بکنی. حالا نظرت رو با نگاه بگو میای سرکار یا نه؟

من نگاهم به شربت روی میز و نگرانی ساعت بود که تایمی تا آمدن حسن نمانده و با این حالت لخت بودن جلوی دو نفر واقعا دارم عذاب میکشم و هرچه سریعتر باید از اینجا خارج بشم تا بعدش ببین چه کاری میتونم بکنم برای رفع این مشکل از طرفی به نظر مشکلی نداره من میتونم ماهانه ۲۰۰ دلار بگیرم و این میتونه مبلغ نجات بخشی برای خونمون باشه و بهتر از ابنه که زندگیم رو با این عکس ها خراب کنم پس نگاهم رو به عنوان تایید به ژیلا دوختم.
_آفرین دختر خوب تصمیم خوبی گرفتی و با این نگاهت تایید به تعهد ما دادی پس از فردا میای سرکار که کار زیاد داریم من اهل تهدید نیستم ولی بدون شکستن این تعهد سخته و اگر کسی تا مرحله ۱۰ پیش نره هنوز برای خودش آزاد نیست پس دیگه سر کار نیومدن نداریم؛ حالا هم بهت شربت رو میدم بخوری ولی حدود یک ساعت طول میکشه از بی حسی دربیای در طول همین یک ساعت برات سورپرایز دارم…

ژیلا بلند شد رفت سمت شربت ها و با یک قاشق آمد سمت من، نمیتونستم بهش اعتماد کنم و دوباره یه شربت بخورم و خدا میدونه چیکار میتونست باهام بکنه؛ البته مگه بدتر از الان هم هست؟ لخت افتادم روی مبل و پاهام از هم باز فقط یه چادر پوششمه ولی فقط روی موهام و زیرم بود و از صورت، گردن، دستام ،سینه هام و ناف تا نوک انگشتای پام پیدا و عیان بود؛ الان توی موقعیتی نبودم که بخوام شربت رو نخورم پس مجبورم این رو هم مثل تمامی اتفاقاتی که تا الان برام افتاده قبول کنم و باهاش کنار بیام به هوای اینکه یه روزی تمام اینا بگم کابوس بوده و تمام بشه.

_داریوش بیا بهش شربت بده تا من برم تو اتاق بیام…
شربت و قاشق رو داد دست داریوش و رفت؛ متاسفانه داریوش هنوز لباس نپوشیده بود و آمد سمت من هنوز کیرش راست بود من چشمام رو سمت مبل بردم تا نگاهم بهش نیوفته حیف نمیتونستم گردنم رو تکون بدم یا حداقل میتونستم حرف بزنم تا بفهمه نباید جلوم لخت بگرده؛ بالاخره رسید بهم دستش رو گذاشت دو طرف لپ هام و دهنم رو باز کرد و یه قاشق گذاشت توی دهنم.
_چرا نگاهت رو آن طرف کردی؟ نکنه روت نمیشه بهم نگاه کنی؟
دستش رو محکم زد زیر سینه هام و آنها را با سمت بالا پرت کرد و گفت
_نکنه فکر کردی خبریه بهت؟یا سریع بهم نگاه میکنی یا آنقدر دست مالی ات میکنم و حتی اگر شده ژیلا نفهمه همین وسط میکنمت تا بفهمی آقا بالا سرت کیه…

با خوردن شربت بدنم سوزن سوزن شد دقیقا مثل وقتی که پای آدم خواب میره میخواد از خواب در بیاد و سوزن سوزن میشه ، اصلا دلم نمیخواست فکر کنم عریان جلوی یک مرد نامحرم عریان تر از خودم قرار گرفتم؛ توی این فکرا بودن که دوباره داریوش گفت
_هویییی با تو بودما حاج خانوم
ناگهان از عکس العمل اینکه دستش رو گذاشت روی سینه هام گردنم تکون خورد و رو کردم بهش و خواستم حرف بزنم که نشد ولی باز اخم کردم سمتش و هرچی تلاش کردم دست و پام رو هنوز حس نکردم
_اوه نکشیمون، میدونستی من عاشق چشم و ابرو مشکی ام مخصوصا تو که اخمت هم خواستنیه ، خوش به حال شوهرت که هر شب روی تو در حال تلمبه زدنه.
_داریوش دستت رو بردار از رو سینش خوبه گفتم فقط شربت بده بهش وگرنه این وسط امان نمیدادی بهش…
_آخه خدایی خوب چیزی پیدا کردی، حتما باید برام تعریف کنی از کجا پیداش کردی
_باشه حالا پاشو برو یه لباسی بپوش آنقدر لخت راه نرو جلو زن شوهر دار خوبیت نداره از راه به در میشه ها
_بله میبینم حاج خانوم با چادر جلوی ما لم داده میگه حاضر و آماده
_تو به این کاراش کار نداشته باش، آنقدر هم زهرا رو اذیت نکن از الان به بعد میخوام مروارید گروه بکنمش‌.
_اوههه بین این همه دختر آماده و خوشگل مشگل اینو چرا میخوای انتخاب کنی؟
_خب چرا که نه زهرا رو هم آماده میکنیم
_اوووف باید بریزی از اول بسازی که من فکر نکنم زهرا خانومتون به مزاقش خوش بیاد
_خواهی دید
_من که فکر نکنم بشه، این زهرای شما صدقه سر شوهر کردنشه که بین ابروهاشو برداشته آن وقت چطور میخواد زیر بار عمل های شما بره؟
_اونش دیگه به من ربط داره، حالا هم به جای این حرف ها پاشو لباس های زهرا رو تنش کن تا حدود نیم ساعت دیگه بلندش کن بذارش تو ماشین من میرسونمش خونشون.

میشد گفت از حرف هاشون فهمیدم باید با ژیلا حرف بزنم تا بفهمم دقیقا چی از جون من میخواد؛ داریوش منو بلند کرد روی پا دنبال سوتین و شورتم می‌گشت که ژیلا گفت
_بیا این ست بیکینی منو بهش بده ما هم سایزیم اینام نوعه، تا حالا نپوشیدم؛چیه این شورت و سوتین های قدیمی رو میپوشی زهرا، از الان باید روی پوششت با هم صحبت کنیم و باهم بریم خرید.
نگاهم رفت سمت ست بیکینی قرمزی که شورتش با دو طرف بند بسته میشد و سوتین اش هم فقط نوک سینم رو میپوشوند و بزرگیش رو نشون میداد که تازه آنقدر پارچه اش نازک بود هم لای پام و هم نوک سینه ام از روش پیدا بود؛ داریوش ست رو گرفت اول رفت پایین و دو طرف شورت رو از رون پام برام گره زد ،در این بین خیلی دستش به بدنم برخورد میکرد منی که حتی دست به نامحرم نمی‌دادم حالا شورتم رو میدم نامحرم برام پا بکنه؟سوتین رو برداشت روی نوک سینه ام تنظیم کرده و از پشت گره زد بازم در این بین فقط در حال پایین بالا کردن سینه هام بود تا درست ببنده؛ دیگه کم کم بدنم فعال سده بود و میتونستم انگشتام و لب و زبونم رو تکون بدم.
_اگر امکانش هست میخوام بقیه لباس ها رو خودم بپوشم.
_به به صدای قشنگی هم داره این زهرا خانوم ما، مروارید آینده، فکر نکنم تا یک ربع دیگه هم جون پیدا کنی برای پوشیدن لباسات پس بذار برات بپوشونم دیگه من که همه جاتون رو دیدم بزرگوار.
چشمکی حوالم کرد که اگر دستم جون داشت زیر گوشش خوابونده بودم. شلوار و تیشرت و مانتوم رو تنم کرد رفت سمت مقنعه ام و آن هم سرم کرد
_بدم بالا یا پایین؟ میخوای موهات پیدا نباشه؟
این رو با حالت یک تیکه بهم انداخت و بعد چادرم رو سرم کرد تقریبا میتونستم پاهام و دستام رو به آرامی تکون بدم ، وقتی چادرم رو سر کردم ژیلا رو کرد بهم و گفت
_بیا بریم میرسونمت ، داریوش فعلا خداحافظ خواستی از خانه بری به مش ممد بگو حتما
_چشم فعلا تا جلسه ی آخر هفته مرسی که از مروارید برامون رونمایی کردی
رو کرد به منو دستش رو آورد جلو تا باهاش دست بدم، اما منو باید فقط فلج بکنن تا راضی به کاری که حرامه بشم…
_خانم تا یک ربع پیش جلو ما کص به هوا بودا حالا ادای تنگا رو در میاره …
میدونستم حریف این قوم نمیشم
_ژیلا خانم امکانش هست زودتر منو برسونید خانه ؟ساعت ۶ ونیمه شبه.
_داریوش اذیتش نکن زهرا رو برای امروز چیزای جدید تجربه کرده که هر کسی شاید براش آرزو باشه …
نذاشتم ادامه بده و گفتم
_هر کسی هم شاید براش مایه ی عذاب
ژیلا رو کرد به منو گفت
_عزیزم آینده همه چی رو مشخص میکنه سعی کن ازش لذت ببری
_فعلا فقط منو ببرید خانه خواهشا
_باشه بیا بریم، داریوش خدافظ
رفتیم توی ماشین و کاملا توی سکوت شب به بیرون خیره شده بودم.با این ترافیک فقط ای کاش قبل حسن آقا برسم خانه، فقط یک فکری توی ذهنم فوران کرده بود.
_قراره با من و آن عکس هایی که گرفتید چیکار کنید؟
_بستگی داره تا تو خودت چیکار بخوای بکنی…
_من دیگه نمیخوام اصلا نه شما و نه هیچ کس دیگه از کلینیک رو ببینم…
_باشه مشکلی نداره فقط فردا صبح اولین ایمیل از عکس ها برای حسن آقا ارسال میشه.
_چی از جون من میخواید؟ مگه من چیکار کردم که آنقدر به من گیر دادید؟ این همه دختر خوشگل تر از من توی کلینیک شما هست چرا من؟
_من عادت ندارم کسی که وارد مرحله های کلینیک میشه رو به راحتی بذارم برن عزیزم
_یادمه گفتید بعد گذروندن ۱۰ مرحله آزادم، درسته؟
_بله ولی میتونی از مرحله تعهد به بعد که تو گذروندی فقط بیای تو کلینیک و ۹ شب هم بری خانه کسی هم بهت کاری نداره حقوقت هم ماهی ۲۰۰ دلار تضمینی…
_الان تقریبا اکثر بچه های کلینیک تا مرحله ۳ پیش رفتن…
_یعنی تو هم آن ها رو چیز خور کردی و ازشون عکس گرفتی؟
_اولا چیز خور نشدی فقط یکم مواد روان گردان ریختم توی نوشیدنی ات که تا چند ساعت ارتباط مغزت رو با اعضا مختل کنه ، دوما من تعهد رو از بچه ها صرفا با سند یا سفته یا عکسی نود که خودشون برام فرستادن قبول کردم و من مجبور به این کارشون نکردم…
_پس چرا آنقدر به من گیر دادی تا حتی منو به خوردن روان گردان مجبور کنی؟
_فکر نکنم تو با سفته و سند متعهد میشدی؟ تو اصلا موندگار نبودی و طبق قانون خودم وقتی کسی مرحله اول رو سپری کرده پس باید تا آخرش بیاد حتی شده فقط توی یه مرحله بمونه…

من مطمئنم این دلیل ،دلیل قطعیه ژیلا نیست ولی ژیلا آدم محکمی و حتی اصرار من هم باعث نمیشه دلیل اصلیش رو بگه.بالخره حدودای ساعت ۸ بود رسیدیم دم خانمون، میخواستم با ژیلا خداحافظی کنم و فقط برم تو خانه به حال خودم گریه کنم که ژیلا رو به من گفت
_یادت نره از فردا صبح ساعت ۹ سر کار میبینمت این دفعه مثل دفعات قبلی نیست تو تعهد رو دادی و اگر نیای شوهرت عکسای تو رو ببینه فک نکنم فکرای خوبی بکنه راجع بهت
_بی‌زحمت آنقدر اینو تکرار نکنید امروز اصلا روز خوبی نداشتم…
ژیلا نگاهی به سر تا پام کرد و گفت
_باشه ولی حتما یادم بنداز بریم یکم برات لباس بخریم باید تو رو از نو بسازم بیام بالا، اینجوری نمیشه با این لباس ها بخای بیای به …
_بیام به کجا؟ژیلا خانوم اینو بدونید امروز هم اگر آمدم به خانتون فقط بخاطر این بود گفتم فکر نکنید من ۱۰۰ دلاری رو گرفتم و رفتم پشت سرمم نگاه نکردم.
یادم افتاد ۱۰۰ دلاری توی جیب مانتوم گذاشته بودم
_اگر کار امروزتون بخاطر این ۱۰۰ دلاری بود بفرمایید از اولش هم آمدم که اینو پس بدم که دیگه به من زنگ نزنید و…
ژیلا پرید وسط حرفم و دستش رو گذاشت روی لبام به عنوان سکوت، نگاهمون بین هم در رفت و آمد بود که ژیلا کیفش رو برداش و ژیپش رو باز کرد و یه ۱۰۰ دلاری دیگه در آورد و گرفت سمتم و گفت
_هم آن و هم این برای این ماهه، آنقدر هم ادای خنگا رو در نیار
_اما من که هنوز کاری نکردم که ۲۰۰ دلار بگیرم
_اصلا تو فکر کن بخاطر لخت شدنت جلو من، سهیلا و داریوش ۲۰۰ دلار گرفتی، خوبه؟
_مگه من …
نذاشت ادامه بدم و لباش و گذاشت رو لبام یه بوس کوتاه کرد ، من با تعجب نگاهش میکردم که گفت
_چیه بابا یه بوس بود دیگه بیا این رو بگیر حرف هم نباشه، تا فردا
جفت ۱۰۰ دلاری رو برگردوند توی جیب مانتوم منم که دیگه گیج و منگ شده بودم سریع دستگیره ماشین رو کشیدم و پیاده شدم، بدون نگاه به عقب رفتم داخل خانه ،نگاهی به ساعت انداختم ۸ بود خداروشکر هنوز حسن آقا نیومده رفتم دوش بگیرم که یاد غذام افتادم رفتم آشپزخانه گرمش کردم تا حسن گرسنه نمونه بعدش رفتم حموم؛ توی حموم لیف رو برداشتم و افتادم به جون پوستم بلکه این دستای داریوش که بهم خورده پاک بشه ، اشک جلوی چشمام رو گرفته بود واقعا چرا باید این اتفاقات بیافته و این عکسا بشه اهرم فشار و قبل ترش خانه مون بشه اهرم فشار تا من بیافتم توی این بدبختی و منجلاب فساد، من تعهد دادم تعهد به فساد.

ادامه دارد…

نوشته: تندر


👍 54
👎 5
58101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

923737
2023-04-17 01:05:49 +0330 +0330

کوسکش ریدم به خودت به این کوسشعرهات

4 ❤️

923738
2023-04-17 01:07:52 +0330 +0330

عالی

2 ❤️

923755
2023-04-17 01:39:41 +0330 +0330

چقدر داستانت قشنگه فقط خواهشا زودتر ادامش بزار

4 ❤️

923757
2023-04-17 01:50:58 +0330 +0330

چی دادن به خوردت که کلا فلج شدی مروارید درخشان خلیج فارس بابا کمتر بزنین بهینه بزنین اینقد زدین کلا مغزتون معیوب شده

6 ❤️

923759
2023-04-17 01:55:07 +0330 +0330

نمیدونم چرا فحش میخوری خوب مینویسی

3 ❤️

923764
2023-04-17 02:18:51 +0330 +0330

فقط این قسمت کوتاه تر نبود؟

0 ❤️

923768
2023-04-17 02:41:23 +0330 +0330

تندر عزیز ،به نظرم کمی مطالعه کنی بعد مطلب بنویسی جای دوری نمیره اخه کدوم مواد روان گردان فلج موقت میاره ؟

3 ❤️

923777
2023-04-17 03:44:40 +0330 +0330

از ایده ات خوشم میاد جدید نیست ولی جالبه و نوشتار و داستان پردازیت خوبه.
ولی یه مشکل بزرگ داری.انقدر غلط املایی و کلمه های اضافه و نادرست داشتی انگار یه نفر اسلحه گذاشته بود رو سرت و بهت گفته بود باید کل این متن رو تو پنج دقیقه بنویسی و ارسال کنی و فرصت تصحیح نداشتی.
یه لطفی به خودت و ما بکن و قسمت های بعد رو چند دور چک کن بعد ارسال کن.
موفق.

0 ❤️

923790
2023-04-17 06:03:08 +0330 +0330

هی عامو ، تو آمدی مثلاً از زن زندگی و آزادی و گفتی یعنی این ، نه این نیست این که هر کسی هر گوهی بخوره و … این هم شد مثل حکومت آخوندی و داستان شاه ماهی . کلا نه به تجاوز و زور و اجبار . شهوت زمانی خوب و جذاب و زیبا هست که با رضایت و دل باشه نه تجاوز ، تو هم شدی ج اسهالی شهوانی به سبک آخوندی ، اولا رو نوشتنت کار کن بلدشی بنویسی و بعد موضوع بهتر بنویس ، شدی مثل گذر جمهوری اسهالی آخوندی .

2 ❤️

923791
2023-04-17 06:08:47 +0330 +0330

نمیدونم هدفت از نوشتن این داستان چیه انگارکه بخوای ثابت کنی ادمای مسلمان وخدادوست هم پاش بیافته جنده عالم وادم میشن.یا میشه اونارو منحرف کرد.
چون اینهمه گفتن کلمات محرم منودید نامحرم منودید بدن لختمودید.جلومردغریبه بدون لباس بودم منکه حتی نامحرم دست نمیدادم ومانور دادن وتکرارکردن این چنین جملاتی توی متن که هرچندتابند یه بارتکرار شده واقعا مشخصه هدف داستان چیه ومیخواد چه قشری از جامعه رو به بهانه سایت وداستان سکسی ذهنیت جامعه روخراب وبدبین کنه‌.
اگر واقعاهم غیرعمدی هست بدون که این تاکید نامحرم ولمس ودیدن اندام وجملات کلیشه ایی رواینقدرتکرار نکن چون همون ادمای باحجاب هم شایددراین حدی که شماغلیظ کردی نباشن.واین بجای حس تحریک پذیری داستان بیشتراعصاب خوردکن تر میشه

2 ❤️

923821
2023-04-17 13:37:17 +0330 +0330

چه مرضی هست که یسری دوستان میان فحش میدن خوب نخونید

1 ❤️

923838
2023-04-17 16:57:18 +0330 +0330

من موندم این داستان های کیری رو از کجاتون در میارین
جقی کمتر بزن لاشی

1 ❤️

923848
2023-04-17 18:41:17 +0330 +0330

اونایی که حال نمیکنن مجبور نیستن تا قسمت سوم بخونن خب
بعدش هم به نظرم خط داستانی به اونجا میره که اینها کارمای ماموریت های حسن آقا هست

1 ❤️

923850
2023-04-17 19:16:08 +0330 +0330

توسایت شهوانی یه نفرکه نمیشه گفت یه کسکش یه حرومی یه جنده یا هر ماده یا نری که هست قلمش اینجوریه کل داستانایه این شکلی رو اون بی پدرومادر مینویسه ریدم سرجدوپدرجدت که مریضیت هیچوقت درمان نمیشه تو

0 ❤️

923854
2023-04-17 20:10:54 +0330 +0330

کوسکش به قول بچها ریدم به خودتو این کوسشعرات

0 ❤️

923965
2023-04-18 12:38:41 +0330 +0330

عالی .ادامه بده با قدرت .فقط زود تر و بیشتر بنویس.ممنون

0 ❤️

924001
2023-04-18 17:59:02 +0330 +0330

این قسمت چنگی ب دل نزد ولی امیدواریم ب قسمتای بعدی

0 ❤️

924208
2023-04-20 00:52:04 +0330 +0330

عالی ادامه بده
بع حرف این جاکشا هم گوش نکن
اخه موندم جاکشا اگه داستان بده نخونش چرا فوحش میدی دیوث؟

1 ❤️

924227
2023-04-20 01:56:11 +0330 +0330

داستان جالبی بود

0 ❤️

924435
2023-04-22 00:04:57 +0330 +0330

اوجش قسمت دو بود
خیلی خوشم اومد از قسمت 2

0 ❤️

924480
2023-04-22 02:02:58 +0330 +0330

قسمت بعدی رو چه زماتی منتشر میکنی؟

0 ❤️

925389
2023-04-28 00:44:10 +0330 +0330

سلام
پس بقیه اش چی شد؟

0 ❤️

925690
2023-04-30 01:16:01 +0330 +0330

با اینکه معلومه واقعی نیست. اما قلمت رو دوست داشتم.

0 ❤️

925828
2023-04-30 22:36:35 +0330 +0330

هرکس میاد داستان می‌نویسه نصفه رها می‌کنه خب ننویس اگه نمیتونی ادامه بدی

0 ❤️

925833
2023-04-30 23:52:20 +0330 +0330

پس چرا قسمت جدید نمیزاری؟

0 ❤️

926246
2023-05-03 16:32:06 +0330 +0330

ادامهشو تا آخر امسال مینویسی!
قسمت بعدی نمیزاری؟

0 ❤️

926672
2023-05-06 17:06:01 +0330 +0330

دلیل این همه وقت آپلود نکردن چی میتونه باشه اخه هرکسی اینطوری میخواد داستان بنویسه ننویسه بهتره

1 ❤️

927505
2023-05-11 11:31:52 +0330 +0330

این داستان حیفه
ادامه بده لطفا

0 ❤️

928006
2023-05-14 18:47:54 +0330 +0330

ادامه بده لطفا

0 ❤️

928389
2023-05-17 00:49:07 +0330 +0330

پس چرا ادامه نمیدی؟؟؟

0 ❤️

928490
2023-05-17 17:08:45 +0330 +0330

خب بقیه ش رو بذار ببینیم چی میشه.
یک ماهه رو قسمت ۳ موندی

0 ❤️

928715
2023-05-19 01:22:05 +0330 +0330

واقعا دلیل اینو نمی‌فهمم چرا یه داستانی که ادامه داره و نویسنده ادامشو نمیزاره ایمن همه وقت باز میمونه ادمین باس کلا حذف کنه اینجور داستانایی رو
خلاق نیستی ننویس

0 ❤️

930996
2023-06-01 14:16:23 +0330 +0330

ادامه؟؟؟؟

0 ❤️

931162
2023-06-02 15:34:01 +0330 +0330

پایان داستان بازه؟ 😂😂😂

0 ❤️

932718
2023-06-12 13:50:59 +0330 +0330

چرا نمیزاری قسمت جدیدو

0 ❤️

934573
2023-06-24 03:00:30 +0330 +0330

داستانت خیلی قشنگه
چرا ادامشو نمیذاری
کلی لایک خورده و همه منتظرن
خواهشا منتشر کن بقیشو
ادمین لطفا یکاری کن

0 ❤️

940726
2023-08-04 10:13:45 +0330 +0330

داستان قشنگه
منتظر بقیه اش هستیم 👍

0 ❤️

943270
2023-08-20 04:52:26 +0330 +0330

من نمی‌دونم چرا هر داستانی که تو این سایت گذاشته میشه یه عده میان زیرش شروع میکنن به فحش دادن اینا اصلأ به داستان کاری ندارن انگار هستن که بیان زیر داستان ها فحش بنویسن، بنظرم یکی از بزرگترین ایرادهای این سایت نسبت به بقیه سایت های سکسی همینه ، تو سایت های دیگه کوچکترین توهین و ناسزاگویی شخص از طرف ادمین بلافاصله بلاک میشه ولی انگار اینجا بیشتر به این افراد بها داده میشه . بهرحال اگه جلوی این بی درو پیکری گرفته بشه کیفیت سایت خیلی بهتر خواهد شد.

1 ❤️

953466
2023-10-19 20:00:58 +0330 +0330

آقااا، اینجا داستان هست، الزاما نباید واقعیت جامعه باشه.
چرا همه ت ن دنبال مچ گیری هستید

0 ❤️

960310
2023-12-01 22:36:45 +0330 +0330

چرا ادامه اش رو نگذاشتی؟ لطفا تکمیلش کن

1 ❤️

960791
2023-12-05 02:50:19 +0330 +0330

هنوز قصد نوشتن ادامهشو نداری، ۸ماه گذشته

0 ❤️

963993
2023-12-27 03:55:08 +0330 +0330

خوب برچی ادامه شو ننوشتی

0 ❤️

970594
2024-02-11 18:06:01 +0330 +0330

داستان خوبیه
ادامه پس

0 ❤️

973710
2024-03-04 17:37:00 +0330 +0330

چرا ادامه قسمتاشو نمیذارین

0 ❤️