معلمی که داشتم عاشقش میشدم

1402/06/12

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه اسم ها همشون الکی پس به خودتون نگیرین مرسی این داستان از ذهن مریض نویسنده اومده و واقعی نیست پس اگه از ژانر خشن و لزبین و ارباب برده خوشتون نمیاد خواهشا نخونین با تشکر فراوان

بازم اکیپمون بیحال و خسته بود و زنگ اخر مدرسه و ریاضی واقعا حاضر بودم تو جوب بخوابم ولی ریاضی نخونم همونطور که ته کلاس سرم به نقاشی های چرت و پرتم مشغول بود صدای آهنگ توی سرم پخش میشد و اصلا یادم رفته بود کجام که با نیشگونی که از پهلوم گرفته شد مث همیشه سلیطه بازی در اوردم و رو به هلما داد زدم اوییی چته وحشی سوراخم کردی
با نگاهای ترسیده و گرد بچه ها فهمیدم تن صدام بالا بوده و خانم یاری دبیر ریاضیمون پشت سرمه اب دهنمو قورت دادم و برگشت سمتش و بخاطر دستپاچه شدنم لبخند ضایعی زدم و ناخوداگاه گفتم سلام خانوم حالتون چطوره با زمزمه هلما#34;وای هانی ریدی" فهمیدم فاتحمو باید بخونم نفسام تند شده بود و ترس و استرس از تک تک حرکاتم مشخص بود همون اول با این دبیر مشکل داشتم روحیه وحشی و حیوون من با روحیه این زن جدی و سختگیر یکی نبود و مدام توی کلاس کل کل میکردیم ولی حواسم بود احترامشو نگه دارم و ساکت باشم و می دیدم این زن سنگی و نرمی ناپذیر جلوی شیطونی و چرت و پرتای من نمیتونه لبخند نزنه همیشه بچه ها میگن وقتی تو بیای لبخندشو میبینیم خلاصه نقاشیای خوشگلمو از زیر دستم کشید و نگاهش کرد و پارشون کرد بغض کرده بودم و این کاملا مشخص بود من نقاشی هامو دوست داشتم “ببر بنداز سطل آشغال کلاغ پر برگرد زود” اخم غلیظی کردم و نقاشیمو از دستش کشیدم برای این زحمت کشیده بودم خانم یاری حق نداشتین پارش کنین با عصبانیت همیشگی رفتم انداختمش سطل اشغال و بدون کلاغ پر برگشتم خونسرد نگاهم کرد “بشین پاشو دور کلاس دوباره تکرار نکنم"با چشمای گرد نگاهش کردم و تخس لب زدم نمیرم سکوتی که توی کلاس بود مشخص بود همه نفساشون حبس شده بود بی توجه بهشون نشستم سر جام و اونم پوزخندی زد و خم شد و در گوشم گفت” خانم مرادی این برات گرون تموم میشه" منم مثل خودش پوزخند زدم و گفتم بزار گرون تموم شه ما پول داریم میخریم ابرویی بالا انداخت و خایه مال کلاسو صدا زد تا ببرم دفتر از این همه تحقیر خسته بودم و قلبم داشت تند میزد بلند شدم و گفتم لازم نکرده خودم میرم پاشدم رفتم دفتر…خلاصه گفتم بگم که با این زن خشن ما اشنا باشین تا برم سر اصل مطلب
بعد چند وقت امتحانا شروع شده بودن خدا خدا میکردم نیاد سر جلسه این اواخر بی دلیل مامیم تصورش میکردم و به خاطر اینکه ازم راضی باشه درس میخوندم ولی هنوز ازش بدم میومد سر امتحان زبان یواشکی با خودم برگه باطله بردم چون اصلا نمیتونستم بدون شک کلمه ای رو بنویسم پس باید چند دور تمرینی اون کلمه رو توی برگه باطله می نوشتم تا مطمئن شم خداروشکر کسی نفهمید و منم تند تند می نوشتم جوابا رو و توی برگه باطله چک میکردم با شنیدن عطر کسی پشت سرم دست و پام لرزید برگشتم و لبخند ضایعی زدم و دستامو این حالتی کردم👈👉 سلام خانم خسته نباشین
ابروهای پر پشتی که هر موقع اخم میکرد میریدی به خودت رو داد بالا و زمزمه کرد این کاغذ چیه؟ نفس لرزونی کشیدم و خواستم توضیح بدم زبونم قفل کرده بود و رنگم پریده بود لبخندی زد و سری تکون داد اروم باش ادامه بده اخر امتحان تو کلاس بمون کارت دارم
اب دهنمو قورت دادم و بزور ادامه امتحانمو نوشتم و بلند شدم و برگه رو روی میز گذاشتم…
ادامه دارد!

نوشته: hani04


👍 13
👎 4
28601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

945637
2023-09-04 02:41:15 +0330 +0330

ادامه بده امیدوارم یهو ول نکنی

چقدم کوتاه بود اما جالب

1 ❤️

945666
2023-09-04 07:39:57 +0330 +0330

جالب بود

1 ❤️

945681
2023-09-04 09:01:57 +0330 +0330

خیلی قشنگ مینویسی، آفرین.
فقط یادت رفته تو اکثر متن نشانه گذاری کنی. یه حسی القا میکنه انگار موقع نوشتن داستان عجله داشتی.

0 ❤️

945827
2023-09-05 02:11:54 +0330 +0330

خانم خوشگله سردر هر داستان ( تیتر ) با نوع همون قسمت نوشته میشه نه آینده … داستان .

0 ❤️