ایلیا و داستان عجیب باشگاه

1400/12/16

سلام داستانی که میخوام بگم برمیگرده به سیزده سالگیم، پدرم بخاطر اینکه حس میکرد ضعیفم و از خودم نمیتونم دفاع کنم و مردونه بار نیومدم و همش لای زنا بودم تصمیم گرفت منو بفرسته باشگاه.
البته بهتره خودم و معرفی کنم که قشنگ داستان براتون تصویر سازی بشه، من اسمم ایلیاست، الان ۲۹ سالمه ولی داستانم برای زمان ۱۳ سالگیم هست، یه پسر با موی خرمایی، جثه ریزه میزه، سفید و خوشگل و لاغر اندام (اینا تعریف از خود نیست تو محله ای‌که ما بودیم خیلی بزرگ بود و من معروف بودم به خوشگل اون منطقه).
خب برمیگردم به داستان، حالا اون پسره خجالتی و کمی خونگی که رنگ کوچه و خیابون و ندیده بود و پدرش برداشت برد با خودش چندین باشگاه که یه رشته ای و علاقمند بشم و برم، اول از همه منو برد یه ورزشگاه بزرگ که ژیمناستیک و تماشا کنم و اگر علاقه داشتم ثبت نامم کنه، خیلی خوشم امد، ولی هرکار کردم نتونستم با لباس ژیمناستیک کنار بیام. (خیلی با حیا بودم و خداروشکر هنوزم عوض نشدم).
کشتی هم به همین ترتیب، جودو، کاراته تکاندو …
تا رسیدم به کلاس ووشو لباسا از نظرم قشنگ بود فضا عالی بود و مربی هم از قضا آشنا درامد و دوست بابام بوده قبلا …
من ثبت نام کردم بلاخره یک هفته اول خیلی اذیت شدم، بابام برام بوفه آزاد گذاشته بود ولی استاد خیلی بهم توجه میکرد و خودداری میکرد که زیاد استفاده کنم از بوفه …
بعد از یک ماهی که گذشت استاد امد تو رختکن دید من آخرین نفر دارم لباسام و عوض میکنم و وارد میشم، ازم دلیلش و پرسید که گفتم من خوشم نمیاد جلوی همه عوض کنم و خندید و گفت بابا چیزی که تو داری هممون داریم و با خنده های بلند رختکن و ترک کرد، رفتیم سر کلاس استاد ازمون بعد از گرم کردن صد و هشتاد خواست که خب طبیعتا همه داد و بیداد میکردیم چون واقعا صد و هشتاد زدن درد آور بود.
من کم کم دیگه چندتا حرکت و خوب یاد گرفته بودم و حتی صد و هشتاد کامل‌نمیزدم حالا به ده پونزده سانت کمتر میزدم، استاد واقعا به من خیلی اهمیت میداد و همه از این قضیه دلخوشی نداشتن و حسودی میکردن، ولی خب این وسط یه چیزایی خیلی منو اذیت میکرد، استاد مثلا تو گارد وایسادن و اینارو که میخواست یاد بده از پشت خودش و بهم میچسبوند و خودش و قالب میکرد تو بدنم که من واقعا ناراحت میشدم از درون بخاطر این قضیه …
این کارا ادامه داشت تا کم کم به خودش یه رنگ و بویه دیگه ای داده بود و مشخص بود یخورده رفتاراش عجیبه ! رسیدگی مالیدن هاش سرک کشیدنش تو رختکن چه اول که میومدم و صبر میکردم آخرین نفر باشم چه موقع رفتن …
تیکه های بچه های باشگاه ناراحت کننده شده بود، تیکه ها فقط و فقط یه دلیل داشت اونا هم میخواستن نزدیک بشن به من و دستی بکشن بهم ولی نمیدونستن از چه راهی و جرات نداشتن به سوگلی استاد نزدیک بشن، ما هرماه یک جلسه مقاومتی یا همون هوازی کلاس داشتیم که اشکمون و در میورد، اونقدر حرکات کششی میزدیم اونقدر میدویدیم که دیگه نایی برای رفتن به خونه نداشتیم …
استاد تو این جلسه واقعا شمر و یزید پیشش میشدن الهه ی محبت ! بسیار سختگیر همراه با تنبیه … با چوب و لوله و کمربند مخصوص میوفتاد به جونمون اگر تو تمرینات دست میکشیدیم از حرکات …
یکی از این جلسات اینقدر به ما سخت گرفت که من دیگه نمیتونستم پاهام هیچ جونی نداشت تمام عضلاتم به مرز پارگی رسیدن که همینطور که یلحظه خواستم استراحت کنم روی کونم جوری سوخت دو متر پریدم رو هوا از سوزش و درد که دیدم استاد پشت سرم بوده و با تمام قدرت با لوله زده بود به کونم، همینطور که داشتم پشتم و با سرعت میمالیدم خو بچه بودم حالت گریه و بغض بهم دست داد، تو چشم بقیه نگاه میکردم ولی خجالت میکشیدم گریه کنم … خب میدونید سخته اونم تو باشگاه یه رزمی کار گریه کنه …
ولی خب اونقدر پشتم میسوخت که نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه و اشکام گوله گوله سرازیر میشد، استاد یه چوب دیگه زد بغل رونم گفت بیستا دراز نشست برو …
نشستم زمین از درده رده لوله دیدم نمیتونم بشینم ولی غرورم اجازه نداد و دراز نشست و رفتم.
جلسه تموم شد بچه ها رفتن عوض کنن استاد چندباری تو چشمام نگاه کرد که من با یه حالت قهر بودن بهش اصلا نگاه نکردم …
استاد هم رفت تو رختکن همه رفته بودن دیگه تقریبا و منتظر بودم استاد هم بیاد بیرون که من برم عوض کنم و سانس آخر برای ما بود که ده و نیم تموم میشد و استاد در باشگاه و میبست و میرفت خونه، آخرین نفرم از باشگاه رفت بیرون و بلاخره استاد از رختکن بیرون امد ولی عوض نکرده بود نگاهم کرد گفت برو عوض کن کسی نیست، بدون اینکه جوابی بهش بدم یا نگاهش کنم وارد قسمت رختکن شدم، لباسم و درآوردم پشت سرم و نگاه کردم که یوقت استاد نباشه شلوار ورزشیم و یخورده کشش و دادم عقب کونم و نگاه کردم که قرمز شده بود و یه رده باد کرده جای لوله رو کونم نقش بسته بود، داشتم همینطور نگاه میکردم استاد یهو وارد رختکن شد گفت چی شده، به زور جوری که کاملا قهرم گفتم هیچی، گفت استاد مثل پدر و مادر میمونه از تنبیه شدن توسط معلم و استاد و پدر و مادر نباید ناراحت بشی …
ببینم چی شده.
گفتم نمیشه .
بیا عیب نداره .
خودش امد جلو و شلوار ورزشیم و در آورد و فقط یه شرت تنم بود که نشست رو صندلی داخل رختکن منو کشید سمت خودش و من کامممملا خشکم زده بود، منو کشید بین پاهاش شرتم و از عقب داد پایین …
زیر لب یه نچ گفت به نشونه ی اینکه معلوم نیست و یهو شرتم و تا زانو کشید پایین من هیچچچچچچی نمیتونستم بگم !
نمیدونم چرا ولی حتی از خجالتم نفس هم نمیکشیدم …
دست کشیدن به کونم اصلا برام عادی نبود …
داشت با چاک کونم که خیس عرق بود بازی میکرد.
یهو با اون یکی دستش دست زد به جلوم که اونموقع نمیتونم بگم کیر خیلی برای من قبل بلوغ کوچیک بود شاید راست میکردم میشد ده سانت نمیدونم شایدم کمتر اندازه ی یه انگشت اینا بود .
وقتی گرفت با صدای خیللللی آروم گفتم استاد عیبه …
هیچی‌نمیتونستم بگم …
استاد بهم گفت صبر کن درو ببندم !!!
صداش خخخخخیللللی کلفت شده بود و یجوری بود برام اونموقع !
من تا استاد بره و بیاد از جام تکون نخوردم و حتی شرتم و نکشیدم بالا !
استاد برگشت دوباره منو گذاشت بین پاهاش خمم کرد و شکمم و گذاشت رو رون پاش و شروع کرد با سوراخ کونم بازی‌کردن.
من نمیدونم چرا اصلا دست خودم نبود و دودولم مثل سنگ شده بود ! هیچ حسی نداشتم مثل چجوری بگم اینکه بخاطر ترس راست کرده باشم.
اینقدر تمرینات سنگین بود که تمام عضلات بدنم دم کرده بود و خون تو بدنم کاملا جریان داشت، استاد همونطور که خم بودم رو پاهاش یخورده دلا شد و یه تف گنده انداخت بالای چاک کونم که سرازیر شدن تفش به طرف سوراخم و قشنگ حس میکردم، کامل سوراخم و خیس کرد و انگشتش و فرو کرد تو کونم … ولی گفتم چون بدنم دم داشت اصلا حس نمیکردم فقط یخرده سوزش، کم کم قلمبگی زیرم حس میکردم که کیر استاد بود …
شاید راحت میتونم بگم پنج دقیقه با انگشت سوراخم و مورد عنایت قرار داده بود به صورتی که من تمام بدنم با هر حرکت انگشتش تو کونم تکون تکون میخورد.
یهو استاد دست کشید منو وایسوند بلند شد شلوار و شرتش و کامل درآورد دست منو گرفت گذاشت رو کیرش.
هیچ حرفی‌نمیزدیم ! نه من نه استاد و هرکاری دلش میخواست میکرد و من کاملا لال شده بودم.
جلوم به یه حالتی‌زانو زد و شروع کرد مالیدن کیرش به دولم و میکشیدن رو تخمام و سره کیرش و با سره دودولم میگرفت و بهم فشارشون میداد و یه حالته مقطعی نفس میکشید که خیلی ترسناک بود برای من اونموقع .
استاد بعد از چندین ثانیه منو کف رختکن خوابوند چندتا تف زد دوباره کیرش و هم تفی کرد بعد شروع کرد به کلنجار رفتن با سوراخم …
کیر اونموقع استاد از کیر خودم الان کوچیکتر بود ولی بازم برای یه بچه سیزده ساله خخخخیلی بزرگ بود ولی عجیب ترین چیز اینه که اون باره اول اصلللللا به اونصورته بار دوم درد نکشیدم …
استاد یخورده یخورده داشت کیرش و وارد سوراخم میکرد که یهو کامل سره کیرش رفت تو کونم که باعث شد مثانه ام و شکمم یه فشاری بهش بیاد و خیلی درد نداشت ولی خب من از سره نمیدونم بگم لوس بودن یا چی گریه کردم …
استاد تا دید گریه کردم بدون اینکه کیرش و در بیاره فکم و گرفت به بغل آورد و شروع کرد بوسم کرد و یخورده لبام و مک زد و قربون صدقم رفت که واقعا نمیخوام دروغ بگم وقتی لبام و بوسید و همون یخورده که میک زد و خیلی خوشم امد، کم کم استاد تمام کیرش و وارد سوراخم کرده بود و خیلی آروم تلمبه میزد. من خیلی راحت با قضیه کنار امدم ! دره گوشم گفت اذیت که نمیشی ؟؟؟؟
من با سر اول جواب دادم بعد با صدایی خجالت زده گفتم نه.
استاد جلو عقب کردناش سریع تر شده بود و با هر تقه ای که میزد من کامل به جلو کشیده میشدم.
شروع کرد آه کشیدن و پمپاژ آبش که میخواست بریزه تو کونم و قشنگ حس‌میکردم !
نمیدونم چرا ولی خیلی از این تجربه خوشم امده بود اون لحظه !
یه حسه رضایتی داشتم از خودم !
یجورایی به خودم افتخار‌میکردم !
استاد بلند شد رفت از رو میز مدیریت دستمال‌کاغذی آورد کیرش و پاک کرد کون منم تمیز‌کرد و ازم حدود ده دقیقه درخواست میکرد که به کسی نگم و …
لباسام و پوشیدم و تو راه خونه بودم و هیچ حسه بدی نسبت به خودم نداشتم وااااقعا نمیدونم چرا !؟!؟!؟
رسیدم خونه تا مادرم منو دید گفت چیزی شده ؟؟؟ چرا اینقدر پریشونی ؟
که منم کاملا پیجوندم و رفتم دوش گرفتم، تو حموم همش دست به سوراخم میزدم و گشاد بودن سوراخم برام یه حس نو و عجیبی بود خیلی حموم و طول دادم و تمام مدت با سوراخ خودم بازی‌میکردم …
جلسه ی بعدش نرفتم باشگاه و جلسه ی بعدیش‌که رفتم استاد موقعی که هیچکس تو رختکن نبود طبق عادت و من داشتم عوض میکردم امد یه جوووووره خیلی محکم لبام و بوسید و گفت فکر کردم دیگه نمیخوای بیای.
چرا نیومدی‌! وقتی دیدمش خجالت میکشیدم و دوباره نمیتونستم صحبت کنم ! ولی به زور چون هی سوالاش و تکرار میکرد منم جواب دادم، یدفعه راجع به اون شب و اینا که آیا اذیت شدم و غیره ازم پرسید که خیلی دوست داشتم حرفی راجع بهش نزنه چون نمیتونستم جوابی در‌موردش بدم …
ولی به زور‌گفتم نه خوبم.
یه لبه کوچولو ازم گرفت و جلسه تموم شد و گفت فردا میتونی بیای پیشم ؟
گفتم نه …
خلاصه یه وقت یه ساعته تونستم خونه و بپیچونم و استاد امده بود سره کوجه دنبالم و منو برد خونه ی خودش …
تو خونشون رفتیم و روز از نو روزی از نو شروع کرد استاد به لخت کردنم و انگشت کردنم که با فشاری‌که هنوز انگشتش وارد نشده بود من از درد به خودم پیچیدم …
ولی استاد خلاصه به هزار بدبختی منو آماده کرد و داشت منو میکرد و اینقدر سروصدا بود که متوجه هیچی نبودیم !
من یلحظه سرم و چرخوندم به سمت در و دیدم یه زن فوق العاده زیبا بهت زده داره تماشام میکنه !
دنیا رو سرم خراب شد ! ولی حتی نمیتونستم به استاد بگم دست بکشه از کارش دوباره زبونم بند امده بود !
از خجالت داشتم میمردم …
از غذا مشخص شد برام که زن استاده و میدونه شوهرش چه کاره هست و شک داشته پسر بچه میاره میکنه …
استاد تو حال خودش بود داشت تو کونم میزد که من و زنش چشم تو چشم بودیم که با عصبانیت امد جلو یه لگد به استاد زد (زنشم روز ها تو همون باشگاه برای بانوان دفاع شخصی آموزش میده) ولی کیر استاد هنوزم نصفش تو کونم بود که خانمش دو دستی با یه دست گوشم و گرفت با یه دست موهام و کشید و منو از زیر کیر شوهرش در آورد به سمت دسشویی منو برد و تو همین حین یه چک هم بهم زد و انداخت منو تو دسشویی و در و بست !
من مونده بودم چکار‌کنم و فقط صدای داد و هوار میشنیدم ! که شنیدم استاد از در بیرون رفت !!! :|
من کم کم داشت خیلی سردم میشد حدودا نیم ساعت من هنوز تو دسشویی بودم که یهو زنش با چشمای گریون دره دسشویی و باز کرد شرتم و با تیشرتم و بهم داد گفت خودت و بشور گمشو شلوارت و خودت پیدا کن.
من با شرتم لای کونم و تمیز‌کردم و سریع پام کردم تیشرتمم پوشیدم امدم بیرون پشتش به من بود رفتم تو اتاق شلوارم و پام کردم تمام بدنم از‌خجالت میلرزید امدم برم بیرون که صدام کرد بیا اینجا ببینم …
رفتم گفت بشین، من نشستم بلند شد از یخچال یخورده خوراکی آورد گذاشت جلوم، بنده خداااااا خیلی ناراحت بود واااااقعا مشخص بود یه زنه عاشقه …
درسته بچه بودم ولی قشنگ میفهمیدم …
شروع کرد ازم سوال پرسیدن …
اول‌گفت اسمت چیه بعد چندسالته و سوالایه الکی …
بعد گفت از کجا میشناسی فلانیو (استادمون) گفتم من شاگردشونم، یه تاسف خورد و گفت تا حالا چندبار امدی اینجا سرم و انداختم پایین گفتم اولین باره، گفت از این کارا هم قبلا باهات کرده ؟
به سختی جواب دادم و گفتم یبار …
گفت کجا ؟
گفتم تو باشگاه.
گفت با کسه دیگه هم دیدی از این کارا بکنه؟
گفتم نه .
گفت راستش و بگو
از ترسم گفتم خاله بخدا من ندیدم منم اینجوری نیستم استاد باهام اینجوری میکنه من نمیخوام که دلش خیلی به رحم امد، یه شماره گذاشت تو جیبم گفت ایندفعه خاله اگر بهت زنگ زد خواست کاری باهات بکنه به من بگو، گفتم چشم و تهدیدم کرد که باید بگم و منو راهی کرد به سمت در و رفتم .
دو جلسه باشگاه نرفتم و جلسات بعد و رفتم که استاد بعد حدود یک ماه دوباره ازم درخواست کرد که برم پیشش و قرار و برای فردا گذاشت …
خونمون بودم و مامان بابام نبودم دو دل بودم که آیا تماس بگیرم با زنش یا نه که تماس‌گرفتم و جریان و گفتم، و در کمال تعجب گفت باشه امد دنبالت بیا …
استاد قرار بود ساعت چهار بیاد دنبالم ولی ساعت شیش امد وقتی سوار شدم باهاش که برم خونشون یجوری بود اصلا حرف نمیزد.
وارد خونشون که شدیم یهو یه صدا امد که امدی ؟؟؟
گفت آره !
خاله بود !
گفت برین تو اون اتاق ! (یعنی تو اتاق خواب خودشون نریم)
رفتیم تو اتاق و استاد ازم خواست لباسام و در بیارم من یلحظه با چشم به استاد فهموندم که خانومش هست، و گفتم نمیشه استاد آخه …
حرفم و قطع کرد گفت عیب نداره لباسات و در بیار.
من لخت شدم خوابیدم رو تخت که روش ملافه ی سفید بود در حالی که هیجان اتفاقی‌که قراره بیوفته و داشتم (یعنی استاد منو بکنه) یخورده دولم بلند شده بود.
استاد هم داشت لباساش و در میورد که یهو خانمش با یه بشقاب تنقلات وارد شد من سریع دستم و بردم سمت دولم که بپوشونمش که خانم خندید و گفت اووووه حالا چه عجله ای هم دارین.
و خندید و یه نگاه به من کرد.
و منم یه لبخند زدم در جواب لبخندش که با من نگاه میکرد.
و درو داشت میبست که بره بیرون به شوهرش گفت اذیتش نکنی طفل معصوم گناه داره.
استاد کیرش‌و در آورد و با عجله خیلی شهوتی بود و سریع شروع کرد بدون لاس زدن و بازی کردن باهام منو کرد …
بعد از این که منو کرد بلند شد شرتش و پوشید رفت از اتاق بیرون یهو زنش امد گفت پاشو خاله برو حموم خودت و بشور ! خیلی برام عجیب بود داره چه اتفاقی میوفته واقعا ؟!؟!؟! چرا اینقدر راحت کنار امده با این موضوع ؟؟؟؟
خاله امد‌پیشم دستم و گرفت منو برد سمت حمام و گفت حموم کنم، من داشتم حموم میکردم که در زد بهم یه حوله داد و من حمومم تموم شد حوله و پیچیدم رفتم تو اتاق عوض کنم که شرتم نبود و شلوارم و فقط پوشیدم امدم تو درگاه در وایسادم خاله و استاد صدام کردن که برم پیششون رو صندلی کنار اپن بشینم و یخورده میوه بخوریم.
من روبروی خاله و استاد بودم …
خیلی راحت با قضیه کنار امده بودن.
یهو خاله زد رو شونه ی استاد و گفت دیگه باید به فکری به حال شغلت بکنم …
این خوشگله و از کجا گیر آوردی ؟؟؟
استاد جواب نمیداد …
یهو خاله یه دست کشید به صورت من و شروع کرد به گریه و متوجه شدم بچه دار نمیشن و میگفت چی میشد خدا یه پسر و دختر خوشگلم به ما بده …
که استاد اعصابش خورد شد و به من گفت ایلیا تو برو تو باشگاه میبینمت …
این داستان من ادامه داشت تا هفده سالگیم و قبل از مهاجرت کردن …
دیگه خیلی برای هر سه تای ما عادی شده بود و حتی دیگه اکثر اوقات بعد اینکه استاد منو میکرد خاله منو حموم میکرد .
یجورایی‌انگار مثلا بچشم من و خیلی بهم میرسید با اینکه یه چیزایه بدی بود واقعا !
این بود داستانم دوستان.
من از‌هفده سالگی تا همین الان اصلللللا دیگه همچین رابطه ای نداشتم و کسی بهم دست نزده ولی شاید اگر مهاجرت نمیکردم تا الان درگیر ارضاء کردن همنوعم بودم ببخشید اگر طولانی شد.

نوشته: ایلیا


👍 10
👎 13
57701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

862647
2022-03-07 01:31:09 +0330 +0330

مث همیشه کون کونک بازی بود چقد جدیدن کونی زیاد شده شهوانی
بقول شاهین نجفی از تو کتابا اسم مرد و خط زدن ادما دو دسته یا نانردن یا ک زن

2 ❤️

862742
2022-03-07 10:45:08 +0330 +0330

با ۴۰ سال سن تا حالا رابطه و داستان به این کسشعری و عجیب غریبی نشنیده بودم .یعنی واقعا چون طرف بچه دار نمیشده و بچه دوست بوده باید با پدوفیل و کودک آزاری خودشونو ارضا کنن.این داستان کلا از بیخ کسشعر و غیر واقعی بود به نظرم .گرید این داستان تو پورن هاب هم قفله

0 ❤️

862803
2022-03-07 21:25:09 +0330 +0330

۱۷ سالت شده تو هم دو بر زنشو میکردی دیگه لامصب همش داد؟

0 ❤️

912864
2023-01-30 10:44:14 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️




آخرین بازدیدها