رئیس سلیطه (۱)

1401/08/27

سلام اولا این داستان واقعیت نداره و ساخته ذهن خودم هست و دوم اینکه این قسمت کوتاه چندان صحنه سکسی نداره و مقدمه چینی هست.

من اسمم نادره و داستان مربوط به زمانی هست که توی ۲۹ سالگی تازه سربازیم تموم شده بود و برای استخدام وارد یه شرکت خصوصی شده بودم. من فوق لیسانس مهندسی صنایع دارم و به خاطر طول دادن دانشگاه و پشت کنکور موندن، سربازی و ورودم به بازار کار طول کشید و به جز چیزایی که تو دانشگاه یاد گرفته بودم، چیزی بلد نبودم و عملا توی بازار کار صفر کیلومتر حساب میشدم.

مدیر عامل شرکت بعد از مصاحبه نهایی داشت کار جدیدم رو بهم معرفی می‌کرد.

_آقا نادر متاسفانه سنت یکم بالاس. توی دوران تحصیلت تنبلی کردی. مسئول همین قسمتی که قراره پیشش کار کنی دانشجوی سال دوم کارشناسیه. الان یه ساله داره با ما کار میکنه و به سرعت پیشرفت کرده و به خاطر همین الان یه نیرو براش جذب کردیم که وردستش باشه. من یکم رکم راستشو بخوای وقتی رزومتو نشونش دادم قبولت نمی‌کرد. می‌گفت این آدم ده سال از من بزرگتره چطوری بهش دستور بدم و انتظار داشته باشم منو رییس خودش بدونه. با اصرار من و با توجه به اینکه شدیداً کمبود نیرو داریم قبول کرده که تو بری پیشش کار کنی. با این حال کماکان معتقده تو به درد اینجا نمیخوری و زیاد طول نمیکشه یا خودت استعفا میدی یا مجبور میشیم باهات خداحافظی کنیم. سعی کن منو پیشش روسفید کنی و بهش بفهمونی که اشتباه نکردم. اگه میخوای مثل اون پیشرفت کنی، باید تو کار غرور نداشته باشی. اخلاقش یکم تند هست ولی خیلی چیزا میتونی ازش یاد بگیری.

_چشم آقای سیروانی خیالتون راحت تمام حواسمو جمع میکنم که شرمنده شما نشم.

_برو ببینم چکار میکنی؛ طبقه بالا، سالن سمت راست، اتاق یکی مونده به آخر خانم زینالی. خودتو معرفی کن تا کارتو باهاش شروع کنی.

توی راه که داشتم به سمت اتاق خانم زینالی میرفتم، به حرفای مدیرعامل فکر میکردم. هر جور شده بود باید رضایت رییس جدیدمو جلب میکردم و بهش ثابت میکردم که لیاقت اعتماد مدیر عاملو داشتم.

ببخشید خانم زینالی شما هستید؟

سی ثانیه بعد همون‌طور که سرش تو گوشی بود، بدون اینکه نگاهم کنه گفت

_آره شما نیروی جدیدی؟
_بله
_بیا تو درم ببند

قبل از اینکه ببینمش فکر نمی‌کردم این مدیر بداخلاق کم سن و سالم اینقدر زیبا باشه. یه مانتوی کوتاه قهوه ای سوخته که تا یه ذره زیر باسنش اومده بود، با یه شلوار مشکی نخی قد نود که ساق پاهای سفید و پابند طلاییش رو به رخ میکشید.

توی اتاق دو تا میز با سیستم بود که یکیش گوشه اتاق بود و خانم رئیس پشتش نشسته بود. میز کوچکتر هم که مانیتور روش، در زاویه دید خانم رئیس بود احتمالا قرار بود میز کار من باشه. دو تا مبل راحتی دو نفره روبروی هم با یه میز بینشون هم وسط اتاق بود‌. بوی ادکلن خانم زینالی کل اتاق رو پر کرده بود. نیم ساعت بعد از اینکه روی مبل نشستم و در و دیوار رو نگاه کردم، به خودم جرأت دادم و فضای سکوت اتاق رو شکستم.

_ببخشید خانم زینالی من باید چکار کنم؟

جوابی نیومد. بعد دو دقیقه دوباره سوالم رو تکرار کردم. این دفعه بعد از سکوت چند ثانیه ای آروم سرشو از مانیتور بالا آورد و با اخم یه نگاه به پاهام انداخت و زل زد تو چشام و گفت همیشه اینقدر عجولی؟

حرف مدیر عاملو یادم انداختم و با ترس از این که نکنه از این هم عصبانی تر بشه آب گلوم رو قورت دادم و گفتم نه ببخشید منظور بدی نداشتم‌.
جوابی نیومد و من بلافاصله ادامه دادم:

_آقای مدیر گفتن که شما تمایلی به استخدام من نداشتید ولی من بهشون قول دادم که شما از من راضی باشید. شاید الان چیز زیاد…

یهو حرفمو قطع کرد و با بی حوصلگی گفت اوکی بذار تمرکز کنم فعلا ساکت باش میام حرف می‌زنیم.

دختری که موقع ورود من به دانشگاه یه بچه دبستانی بود، کوچک ترین تلاشی برای حفظ غرور و احترام من نمی‌کرد و من به ناچار در نهایت خصوع باهاش حرف میزدم تا دچار دردسر نشم.اون حتی موقع مخاطب قرار دادنم، منو جمع نمیبست. فضای رئیس مرئوسی کاملا تو اتاق ملموس بود.
از یه طرف به خاطر رفتار تحقیر آمیزش کلافه میشدم و از طرف دیگه زیبایی و اعتماد به نفسش جوری مستم کرده بود که هر لحظه ممکن بود قید آبرمو بزنم و خودمو بندازم زیر پاهای سفیدشو کفششو لیس بزنم.

بعد از یک ربع بلاخره از پشت میزش بلند شد و اومد روی مبل روبروییم نشست و انگار که منتظر باشه چیزی بگم یه نگاه به سر تا پاهام کرد و پاشو انداخت روی پاش.

استرس شدیدی داشتم. نمیدونستم الان کار درست چیه. از یه طرف دوست داشتم سکوت اتاق رو بشکنم اما از طرف دیگه میترسیدم اگه چیزی بگم عصبانی بشه. توی همین فکرا بودم و ناخواسته زل زده بودم به پاهاش که گفت:

_قرار شده شش ماه پیش من آزمایشی کار کنی و آموزش ببینی تا راجع به جذبت تصمیم بگیرم. توی شرکت ما مدت کار آزمایشی برای افراد با تجربه و مهارت مختلف متفاوته ولی تو این مدت حقوقی به فرد تعلق نمیگیره. اگه ازت راضی بودم بعد از دوره آزمایشی راجع به بقیه مسائل صحبت میکنیم.

_بله خیلی ممنون از توضیحا…

دوباره حرفمو قطع کرد و در حالی که از روی مبل بلند میشد بره به سمت میزش گفت

_فعلا اون سیستمو روشن کن و یکم باهاش ور برو تا کم کم خرده کاری هامو بهت بدم انجام بدی. اگه راجع به این حرفا سوال یا ابهامی داری بپرس.
_نه خیلی ممنون توضیحاتتون جامع و کافی بود.

اون روز با تمام بی توجهی ها و تحقیرهایی که دیدم، بهترین روز زندگیم بود. هر لحظه که می‌گذشت بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که از تحقیرهای خانم زینالی لذت میبردم.
اون شب سه بار با عکسای خانم زینالی جق زدم و در حالی که به اتفاقات اون روز فکر می کردم خوابم گرفت.

ادامه دارد…

نوشته: نادر


👍 6
👎 7
34201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

903270
2022-11-18 06:07:42 +0330 +0330

درسته گفتی داستان تخیلیه ولی شروع خیلی ضعیفی داشتی

درسته تو دانشگاه عملا چیزی یاد نمیدن ولی اینجوریم نیست ی کارشناس ارشد زیر دست یکی باشه ک هنوز ۱۰۰ واحد هم پاس نکرده دروس تخصصی اصلی بماند

حالا بقیه سوتیات بماند

1 ❤️

903296
2022-11-18 10:10:51 +0330 +0330

احمق جون عشق تحقیر شدن داری؛نَرین به دانشگاه و بازار کار،اولا دانشجویی که ۴ ترم گذرانده رو هم به عنوان کارآموز و کارورز هم جذب نمیکنن چه برسه که بزارنش مسئول و سرپرست یه بخش اونم دختری که به زور ۲۰ سالش شده و قطعا تجربه نداره،دوما پسری که فوق لیسانس داره و سربازی رفته و زیر ۳۰ سال داره توی بازار کار و حتی استخدام ادارات دولتی حکم یه جواهر تراش نخورده رو داره بر خلاف اظهار نظر مزخرفانت؛ هم سنش خیلی کمه هم شرایطش عالیه و نهایتا با یکی دو سال کار و کسب تجربه یه فرد عالی و مفید برای محل کار و جامعه هست
مورد بعدی هم توی همچین شرکت هایی مسئول واحد منابع انسانی مصاحبه و جذب نیرو می‌کنه نه مدیرعامل، پس تو از بیخ داستان دروغه
بعید می‌دونم دیپلم داشته باشی و حتی یه شرکت کوچیک هم رفته باشی که اصلا ببینی چه شکلیه، وگرنه اینهمه دروغ و مزخرف توی همچین داستانی در نمیومد

1 ❤️

903475
2022-11-20 00:41:04 +0330 +0330

سه دست…!!.. 😂

0 ❤️