مدل شدن خانومم (۱)

1401/11/08

سلام.داستانی که قراره بخونید، کاملا خیالی هست و هیچکدوم از شخصیت ها واقعی نیستن!
.
.
من و همسرم پریسا ،پنج ساله ازدواج کردیم.شروع ماجرای من و خانومم،مربوط به دو سال پیشه…! من یه آدم معمولی بودم! نه خیلی مذهبی، نه آتئیست!!!

خانومم همینطور، البته اون چادر دوست داشت و بیشتر وقت ها چادر سرش می کرد! کلا همون موقع هم،بر خلاف ظاهرش خیلی اهل حال و به روز بود!

اینطوری بگم؛ از این چادری هایی بود که چادر میپوشن ولی هم آرایش دارن هم زیر چادر تاپ و ساپورت و شلوار لی میپوشن😉🤤🔥💦…
البته اینم بگم که خانواده هامون،تقریبا سنّتی و مذهبی هستن!

پریسا،عاشق مدلینگ و لباس و رقص این چیزها بود و یکی از آرزوهاش این بود که کاش میشد توی ایران، صنعت مدلینگ مثل بعضی کشورهای خارجی آزاد بشه،فرهنگ تغییر کنه و این تابوها از بین بره و بتونه مدل بشه!

اما محدودیت این مسئله توی ایران و خانواده های مذهبی مون،تنها مشکل من و خانومم نبود! کلا فضای ایران طوری بود که جنبه این کارها وجود نداشت…! خانومم خیلی داغ و حشری بود و اصلا اون سبک زندگی که داشت را نمیخواست! به خاطر همین،بعدها که تابوهای بینمون از بین رفت! وقت هایی که پیش خانواده هامون بودیم،پریسا با چادر بود و وقتی خودمون دوتایی یا با دوستامون بیرون میرفتیم،با مانتو جلوباز و تاپ یا وقتی عروسی و تولد دوستامون بودیم،پریسا لباس های مجلسی کوتاه و لختی میپوشید!

قید و بنده خانواده ها و حرف فامیل،اینقدر خانومم را محدود کرده بود که مانتو جلو باز پوشیدن،با ساپورت و تاپ،یا لختی پوشیدن تو مهمونی،یکی از فانتزی هامون بود!

من همیشه بهش میگفتم که ؛مانتو جلوباز با ساپورت و یه تاپ که نافت معلوم باشه بپوش و بعد با هم میرفتیم گردش و خرید!

البته این حرف ها،همش ماله قبل از زمانی بود که یک سری تابوها را بین خودمون شکستیم و حرف دل خودمون را به هم دیگه زدیم! و از فانتزی ها و افکار پنهان هم،خبر دار شدیم! قبل از همه اینها و اوایل ازدواج،هیچ وقت چنین چیزهایی مطرح نبود!

بعدها فهمیدم، پریسا به شدت به مدل شدن علاقه داره و بهش فکر میکنه. منم خیلی دوست داشتم و حس خوبی بهم میداد،وقتی پریسا را با لباس های جذاب و سکسی،روی سن ببینم که همه دارن ازش عکس میگیرن و کف و سوت میزنن و عکسش توی مجله های مد چاپ میشه.تصور اینکه پریسا یه مدل سکسی باشه و عکس های لختیش ،روی جلد مجله چاپ بشه یا با لباس های فوق سکسی و لختی،مثل مدل های ویکتوریا سیکرت بیاد بین جمعیت،خیلی حشریم میکرد،حتی بیشتر وقت ها به اینکه خانومم یه پورن استار باشه فکر میکردم،مخصوصا از وقتی که دیدم یکی از بازیگرهای مطرح پورن(جانی سینز) با زن خودش(کیسی سینز) که اون هم پورن استار بود.یک استودیوی مستقل تاسیس و فیلم های زن و شوهری بازی کردن!
تصورش برام جذاب بود که خودم و پریسا فیلم پورن تولید کنیم یا توی فستیوال و مسابقه های سکسی شرکت کنیم و توی دنیا معروف بشیم. دوست داشتم پریسا یه مدل پورن بشه،از اینهایی که لخت کامل و یه دیلدو تو دستشون عکس میگیرن و دیلدو را توی کوس و کونشون فرو میکنن و حتی دوست داشتم پریسا یکی از ستاره های وبکم سکس باشه،از اینهایی که جلوی وبکم خودارضایی میکنن! یا اینکه جلوی وبکم با هم سکس کنیم و مخاطب ها ببینن و از ما بخوان که چطوری و با چه پوزیشنی براشون سکس کنیم. دوست داشتم خودم جلوی دوربین و چشم تماشاگرها، پریسا را لخت کنم و لای کوس و کونشو باز کنم تا همه ببینن و کیرشون راست بشه براش! این افکار خیلی برام تحریک کننده بود و نمیدونستم چطوری با خودش مطرح کنم!

با این حال حس میکردم که خودشم زمینه اش را داره و خوشش میاد(اصلا کدوم زن هست که دوست نداشته باشه جذابیت خودشو نمایش بده)!!!

هرچند این حس خودم را بهش نگفته بودم! و منتظر یه فرصت بودم تا با هم صحبت کنیم!

خانومم، یکم شکم و پهلو داشت و از اندام خودش راضی نبود،هرچند که من دوست داشتم و برام جذاب بود.اما خودش دوست داشت ایده آل باشه! همیشه توی صحبت هامون میگفت که بالاخره یه روزی میرم باشگاه و این بدنو میسازم!

منم هرچی بهش میگفتم،که تو برای من جذاب و سکسی هستی،راضی نمیشد!!!
تا اینکه یه روز،من و پریسا توی باشگاه دوستم سهیل که یه باشگاه مختلط توی نیاوران بود،ثبت نام کردیم!
.
پریسا تونست چندتا دوره سخت و پر فشار ورزشی بره و حسابی بدنشو بسازه،تو این مدت من هم باهاش همراه بودم و پیشرفت خوبی داشتیم،مخصوصا پریسا!

خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه یک روز سهیل گفت : من میخوام برای چند ماه،به خاطر مشکل پسرم برم آلمان(پسرش اونجا درس میخوند)،اگه دوست داشته باشی،ازت میخوام که این چند وقت مدیریت باشگاه را به تو و خانومت واگذار کنم! گفتم: چرا که نه،هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم!
باشگاه به ظاهر شیف زنانه و مردانه داشت،اما در عمل به شکل مخفیانه،کاملا مختلط بود! بعد از رفتن دوستم سهیل،من و پریسا حسابی اونجا جا افتادیم و خودمون هم ورزش میکردیم.فضای باشگاه خیلی صمیمی و انرژیک بود!
.
بدن و اندام پریسا فوقالعاده سکسی شده بود،از اونجایی که سینه و باسن پری به صورت ژنتیکی بزرگ بود،با تناسب اندامی که به دست آورد،درست مثل پورن استارها و مدل های سکسی شده بود و از طرفی،چون باشگاه مختلط بود،توجه همه مردهای باشگاه را جلب میکرد.اونها حسابی تو کَفِش بودن و مدام سعی داشتن بهش نزدیک بشن،به هر بهانه ای باهاش لاس میزدن!
پریسا هم وقتی میدید من مشکلی ندارم،بهشون راه میداد و کلی لَوَندی میکرد و با اونا لاس میزد.حتی بعضی وقت ها،به همدیگه حرکات اصلاحی را میگفتن و با هم تمرین میکردن و به همین بهونه کلی دستمالیش میکردن!
یه روز که سر میز شام بودیم.پریسا گفت: تو مشکلی نداری که من توی باشگاه با همه راحتم؟!
گفتم: نه عزیزم،چرا این سوال برات پیش اومد!؟
گفت: آخه میبینم بهم گیر نمیدی و واکنش منفی نداری،حتی وقتی بچه های باشگاه باهام شوخی دستی میکنن.مثل اون روز که یاشار آب پاچید روم و کلا خیس شدم!
گفتم: اوه آره خیلی باحال بود😂 ولی خودمونیم لباست که خیس شد،نوک سینه هات زد بیرون،قشنگ معلوم بود با چشماشون داشتن میخوردنت!
پریسا گفت: یعنی تو بدت نیومد…؟!
گفتم: نه، آدم های بالغ،باید ظرفیت شوخی های بالغانه را هم داشته باشن. البته اینم بگم که خیلی سکسی شده بودی!💦🔥
گفت: منظورت چیه،تو از اینکه من…! یکم بیشتر توضیح میدی! میخوام بدونم دقیقا چه حسی بهت دست میده!؟
گفتم: نمیدونم از این حرفم چه برداشتی میکنی،اول اینو بگم که به شدت دوستت دارم و عاشقتم.اما وقتی تو توی اون حس و حال هستی و میبینم لذت میبری،از اینکه مردهای دیگه تشنه لاس زدن و دید زدن تو هستن! منم حس عجیب و خوبی بهم دست میده!
از تو چشماش میشد فهمید که پریسا از این حرفهام خیلی هم تعجب نکرده!
گفتم: یکی از آرزوهام اینه که وقتی با هم میریم بیرون و تو چادر میپوشی،زیرش ساپورت و تاپ ناف به بالا بپوشی که نافت معلوم باشه و از بالا هم چاک سینه هات بیرون باشه،یه ساپورت سفید تنگ و نازک بدون شورت بپوشی و اینقدر بکشی بالا تا لای کوست بره و خط کوست بیوفته بیرون ،وقتی با اون تیپ میریم بازار و به بهانه های مختلف چادرت باز کنی و فروشنده ها و پسرای تو خیابون بهت خیره بشن،کلا وقتی تصور میکنم داری از این شیطونیا میکنی،کیرم راست میشه!
پریسا؛ همینطور داشت نگاهم میکرد!!!
گفتم:چیزی نمیخوای بگی،نظرت در مورد حرفام چیه!؟
گفت: راستشو بخوای،یکم برام عجیب بود.البته حس کرده بودم که تو مشکلی نداری و راحتی با این ماجرا،به خاطر همین،به خودم و بچه های باشگاه بیشتر میدون دادم.اما اعتراف میکنم که فکر نمیکردم اینقدر خوشت بیاد و دوست داشته باشی،که اینطوری تیپ بزنم یا بدن خودمو نشون بدم!!! ته تهش با خودم گفتم؛خوبه که شوهرم فاز روشنفکری داره😊
گفتم: حالا که اینو گفتی،دوست دارم یکم سریح تر باهات حرف بزنم!!!
گفت: خب بگو،دوست دارم بشنوم!
گفتم: مدت هاست که میخواستم فرصت پیش بیاد و بهت بگم.من از سالها پیش این افکار را داشتم.مثلا زمانی که مجرد بودم،همیشه پیش خودم میگفتم؛ اگه زن بگیرم،بهش میگم آرایش کنه و یه تیپ سکسی خفن بزنه و با هم بریم بیرون گردش تا چشم همه را دربیاره!
بعد ها وقتی با تو ازدواج کردم،وقتی دیدم تو چادری هستی،فکر کردم فازت فرق داره و این افکار مدت کوتاهی از ذهنم دور شد،تا اینکه وقتی دیدم،تو چقدر به نمایش جذابیت های جنسیت علاقه داری،دوباره حس و حالشو پیدا کردم و خوشحال شدم.بذار اینطوری بگم؛ همیشه دوست داشتم با پارتنر خودمو به همه نشون بدم که ببینید من چی دارم،دلتون بسوزه!
برقی تو چشماش زد و گفت: واقعا…!؟
گفتم: آره،میخوای یه جمله بگم و قال قضیه را بکنم!
گفت: چی!
گفتم: ببین پریسا، واضح و رُک میگم!
گفت: بگو دیگه، کُشتی منووووو!
گفتم: وقتی میبینم توی باشگاه با اون اندام سکسی و نیم تنه و شلوارک جذب بدون شورت که کامل رفته لای کونت و از جلو کوست افتاده بیرون،ورزش میکنی و مردهای باشگاه کیرشون برات راست میشه،منم حشری میشم و لذت میبرم.دیگه تهشو بهت گفتم! دوست دارم تو هم راحت باشی و حرف دلت را بزنی!

آب دهنشو غورت داد و با خنده ای که یکم با خجالت و تردید همراه بود گفت: راستش منم دقیقا این حس را دارم و به شدت دوست دارم که مردهای دیگه را تحریک کنم،به خاطر همین عمدا توی باشگاه خودمو توی دید میگذارم و چراغ میدم تا با من لاس بزنن! میخوام یه اعترافی بکنم؛ولی امیدوارم ناراحت نشی!

گفتم: نه،راحت باش،بگو!

گفت: من یکم چیزهای ممنوعه دوست دارم!
گفتم: مثلا چی!؟
گفت: نمیدونم بگم یا نه!
گفتم: عزیزم،من همین الان رک و بدون تعارف گفتم،از اینکه کیر مردهای دیگه برات راست بشه،حشری میشم.مخصوصا وقتی توی باشگاه که چشم منو دور میبینن،بهت نزدیک میشن و دستمالیت میکنن! حالا بگو اون چیزهای ممنوعه چیه!؟
گفت: راستش،من خیلی دوست دارم بهم توجه بشه و سکسی باشم.دوست دارم که یه مدل سکسی باشم و لباس های سکسی بپوشم و ازم عکس بگیرن،من عاشق اینم که یه مدل باشم و معروف بشم،عکس های لختیم تو همه جا پخش بشه،…!!!

بهش لبخند زدم و گفتم: این دقیقا چیزیه که تو ذهن منم بود همیشه ولی نمیدونستم چطوری بهت بگم!!!

گفت: واقعا…؟!

گفتم: آره واقعا…!

گفت: راستشو بخوای،یکی از انگیزه هام برای باشگاه رفتن،همین بود…!

گفتم: آخه خوشگله،حالا که بدنتو ساختی،اینقدر سکسی و جذاب شدی! کجا میخوای نمایش بدی؟
تو ایران؟! اینجا که صنعت مدلینگ نداریم!
نکنه میخوای بری زندان!😁

گفت: شاید تونستیم از ایران بریم و راحت بشیم اصلا…!

گفتم: شاید، ولی تصمیم سختیه واقعا…! اینکه از اینجا دل بکنی و بری! مسیر سختی هم داره!!!

گفت: آره میدونم!!!
بعد دوباره یه مکث کرد و گفت: یه چیز دیگه مونده که میخوام بگم!!!

گفتم: بگو خانومم، راحت باش!

گفت: در مورد،فانتزیهامون و احساس من به دیده شدنه!!!

گفتم: بگو، دوست دارم بشنوم!

گفت: خوشم میاد، وقتی باهام لاس میزنن!!! و خیلی وقت ها وقتی دستمالیم میکنن دیوونه میشم و واکنش منفی نمیدم تا اونا به کارشون ادامه بدن!
گفتم: عزیزم،هر مردی جلوی تو آب دهنش راه میوفته!
گفت: حالا که بحث به اینجا کشید،یه چیزی میخوام بگم!
گفتم: بگو خانومم!
گفت: چند وقت پیش که تو رفتی اصفهان و زود برگشتی،یه اتفاقی افتاد تو باشگاه…!!!
پریسا مکث کرد و یهو گفت: بیخیال، ولش کن،چیز مهمی نبود!
گفتم: نگرانی چی هستی عزیزم،حرفتو بزن،دوست دارم خودت بگی و حس و حالت را توصیف کنی!
گفت: مطمئنی،ناراحت نمیشی؟!
گفتم: نه عزیزم.بگو.به راحت ترین شکل ممکن تعریف کن‌! دوست دارم بشنوم!
گفت: باشه…‌.! راستش اون روز خیلی حالم بد بود،چند وقت اخیر که تو حسابی کار داشتی و سرت شلوغ بود و شب خسته میومدی و حتی باشگاه هم نبودی،از اونجایی که خیلی وقت بود سکس نکرده بودیم،خیلی حالم بد بود.تو هم رفتی اصفهان و گفتی یه هفته یا شایدم بیشتر نیستی،اعصابم به هم ریخته بود. دو روز بعد از اینکه رفتی اصفهان،فکر کنم پنجشنبه بود،رفتم باشگاه،همون روز که غروبش برگشتی خونه.حالم خیلی بد بود،تا حدی که به خودم گفتم به محض برگشتن به خونه،میرم تو حموم خودارضایی میکنم.اون روز باشگاه خلوت بود و دو سه تا از دخترا و چندتا از پسرا تمرین بودن.منم مشغول گرم کردن بودم و حسابی عرق کردم و لباسم خیس عرق بود،طوری که قشنگ زیرش معلوم بود،این منو بیشتر حشری میکرد و وقتی فکر میکردم که تو هم نیستی،تو دلم بهت فحش میدادم که الان چه وقت اصفهان رفتن بود.تو همین حال بودم که دیدم سر و کله سیریش همیشگی پیدا شد!
گفتم: کی؟!
گفت: همون که بیست و چهاری دور و بر من میپلکه!🤯 آقا پویا!
گفتم؛ خب…!
گفت: هیچی دیگه،طبق معمول لخت شد و فقط با یه شورت ورزشی از رختکن اومد بیرون و به محض دیدن من،اومد سمت من(بعدا فهمیدم که افشین آمار داده بود که تو رفتی اصفهان و آقا فرصت را محیا دیده بود)
نمیخواستم نگاش کنم،اومد سلام و احوال پرسی،و چه خبر و امروز چه برنامه ای داری و بیا با هم تمرین کنیم! آخر برگشتم سمتش و نگاش کردم،حالم بدتر شد‌!
گفتم: چرا…؟!
گفت: خودت که میدونی،چه بدن سکسی داره!
گفتم: آره، میشه گفت بین بچه های باشگاه،از همه بهتره!
گفت: هیچی دیگه،انگار یه سطل آب یخ ریختن روم،همینجوری ناخواسته خیره شدم به سینه و سیکس پکش،به خودم اومدم دیدم اونم داره با چشم منو میخوره و خیره شده به سینه هام! نتونستم تحمل کنم و رفتم تو رختکن،گفتم بذار برم خونه خودمو خالی کنم،دارم دیوونه میشم. موقع رفتن دیدم که زیرزیرکی داره میخنده. فهمیده بود که حالم بد شده. توی رختکن،یه لحظه شیطون اومد سراغم،گفتم برای چی برم،بذار از فرصت استفاده کنم،کلی لاس بزنم و شیطونی کنم تا داغتر بشم،اون وقت میرم خونه،خودارضایی بیشتر حال میده.نیم تنه و شلوارک درآوردم و شورت و سوتین ورزشی پوشیدم که به سکسی ترین حالت ممکن،اندامم بیرون بود.برگشتم سر تمرین.دیدم پویا رفته برای خودش گرم میکنه،صبر کردم تا گرم کرد.وقتی رفت سر تمرین. صداش کردم گفتم: میخوای با هم تمرین کنیم.اون که از خداش بود،سریع گفت: چرا که نه! حتما…
توی طول تمرین،عمدا جلوش غمبل میکردم و سینه هامو تکون میدادم.حتی یه لحظه گفتم دستشو بگیرم بکشم تو رختکن،بگم منو بکن،جرم بد.سرم داشت میترکید!
اون عوضی هم مدام به هر بهونه ای منو دستمالی میکرد و آتیشم تندتر میشد.دیگه چشمام داشت میرفت،لحظه آخر به خودم اومدم و به عواقبش فکر کردم،اینکه اگه پویا بعدا بیخیالم نشه چی…؟ به خاطر همین سریع، بدون خداحافظی رفتم رختکن و لباس پوشیدم و برگشتم خونه که یک ساعت بعد در کمال تعجب تو زنگ خونه را زدی و فرشته نجاتم از در اومد تو.اون شب لذت بخش ترین سکسمون تو این چندسال ازدواجمون را تجربه کردم.امیدوارم به خاطر اون روز ناراحت نشده باشی!
گفتم: نه خانومم! اما بذار یه رازی را بهتبگم!
گفت: چی!؟ چه رازی!؟

گفتم: همون روزی که من از اصفهان برگشتم،مستقیم اومدم باشگاه.من اونجا بودم و داشتم نگاه میکردم،تو حواست نبود! من خودم،همه چیزو از دفتر،تو دوربین دیدم!
با تعجب گفت: مگه تو اونجا بودی؟چی دیدی؟

گفتم: دوست داری از زبون خودم بشنوی چی دیدم؟
پریسا شوکه شده بود و نمیدونست چی بگه!
گفتم: خانومم، من هیچ مشکلی با اون چیزی که دیدم ندارم! چرا استرس گرفتی! فقط خواستم بگم که میدونم که همه چیز را بهم نگفتی،چون خودم،چیزهای دیگه ای دیدم! فقط ازت میخوام که خودت برام تعریف کنی،کامل و با جزئیات! دوست دارم بشنوم!
گفت: آخه، چطور شد! چی شد! تو کی اومدی باشگاه؟!

گفتم:من به دلایلی کارم تو اصفهان کنسل شد و برای اینکه سورپرایزت کنم بدون اطلاع برگشتم تهران و مستقیم اومدم باشگاه،تا اینکه تو و پویا را توی اون شرایط دیدم.خودم دوست داشتم ببینم چی میشه و تا کجا پیش میرید. اصلا ناراحت نیستم و اگر کوتاهی بوده از سمت من بوده. پس منو ببخش!
گفت: قربونت برم،این حرفو نزن.تو همیشه بیشترین تلاشت را کردی.بازم ممنونم ازت!
گفتم: اونجا یه چیزهایی دیدم که خیلی برام تحریک کننده بود!!!
گفت: چی؟!
گفتم: چیزی که خودت روت نشد بگی و فکر کردی اگه من بدونم ناراحت میشم.به خاطر همین داستان را یکم تغییر دادی،اما من میگم و مشکلی باهاش ندارم،چون درکت میکنم!
گفت: چی دیدی،دیوونه؟!
گفتم: ماجرا را از اول میگم،کارم کنسل شد و بدون خبر برگشتم تهران و اول اومدم باشگاه تا با هم برگردیم.بی سر و صدا رفتم اتاق مدیریت.کسی از اومدن من خبر نداشت! چند دقیقه ای نشسته بودم که از پنجره دیدم رضا با یه حال خرابی رفت سمت رختکن!
با تعجب از اینکه دارم چه ماجرایی را تعریف میکنم،گفت: رضا…؟! کدوم رضا…! این اصلا چه ارتباطی به پویا و من داشت…!
گفتم: صبر کن عزیزم،به اونجا هم میرسیم!
یکم استرس گرفت و گفت: اَه بگو دیگه!! چی دیدی!؟!؟
گفتم: رضا شکری را دیدم،همون که یه بار به خاطر حشیش اخراجش کرده بودم.اون روز به تصور اینکه من نیستم برگشته بود باشگاه. سریع دوربین مداربسته رختکن را چک کردم(چون هم باشگاه و هم رختکن مختلط بود،برای امنیت و اینکه مسئله ای پیش نیاد،با نظر همه بچه های باشگاه،همه جا دوربین گذاشته بودن به جر دستشویی و حمام)،دیدم اومده سر کمد سابقش و دنبال یه چیزی میگرده،یکم گشت و بالاخره از لای در کم یه بسته کوچیک درآورد،به احتمال زیاد داشت دنبال جاسازش میگشت،فکر کنم حشیش یا موارد جاساز کرده بوده قبلا، و اون روز اومده بود برداره و بره!
یهو یه چیزی یاد پریسا اومد و گفت: آها، دیدمش که از در میرفت بیرون،صداش کردم جواب نداد رفت!
گفتم: آره،منم چیزی نگفتم تا بره!
گفت: خب، پس منظورت از اینکه چیزی دیدی چی بود! من هنوز گیجم!
پریسا میدونست که چی دیدم،چون داشتم در مورد دوربین مدار بسته حرف میزدم! ولی خودشو میزد به اون راه😁
گفتم: وقتی رضا رفت،خواستم دوربین رختکن را ببندم که دیدم تو سراسیمه اومدی تو رختکن!
یهو پریسا چشماش گرد شد و دستاشو تو هم گره کرد،کاملا سکوت کرد و هیچی نگفت،فهمید که ماجرا چیه و من چی میخوام بگم!
قبل از اینکه ادامه بدم گفتم: عزیزم،نگران نباش،من اصلا ناراحت نیستم،اتفاقا از چیزی که دیدم لذت بردم.پس احساس بدی نداشته باش! حالا میخوای ادامه بدم!؟
با اشاره سر گفت: باشه!
گفتم: اون روز باشگاه خیلی خیلی خلوت بود! اومدی تو رختکن،لباست را عوض کردی که بری،اما دوباره لباست را درآوردی و یه شورت و سوتین ورزشی پوشیدی و برگشتی. پویا داشت پرِس سینه میزد و تو رفتی بالای سرش،پویا چند تا پرس زد و بلند شد نشست روی نیمکت پرس سینه،نمیدونم چی شد که یهو رفتی نشستی روبروش و آب قمقمه خودتو دادی بهش،یه چیزایی به هم گفتید و یهو، تو دستت را از روی شورت ورزشی گذاشتی روی کیر پویا و فشار دادی،همزمان دست دیگه ات را توی شورت خودت فرو کردی،بعد صورتت را به صورت پویا نزدیک کردی و یه لحظه میخواستی ازش لب بگیری که یهو دستشو ول کردی و دوباره رفتی به سمت رختکن! اما اینبار پویا دنبالت اومد…!
گفت: پس تو همه چیزو دیدی،،،ببخشید،دست خودم نبود.شرمنده!!!
گفتم: اشکال نداره عزیزم.هزار بار هم بخوای تکرار میکنم،من اصلا ناراحت نشدم،اون لحظه خیلی حشری شده بودم!
گفت: نمیدونم چی بگم!
گفتم: دوست دارم، اتفاقی که تو رختکن افتاد را از زبون خودت،با همون حالی که اون لحظه داشتی تعریف کنی! چون همین الان که خودم تعریف کردم،کیرم شق شده!
پریسا که خیالش راحت شده بود،لبخندی زد و گفت: خیلی دیوونه ای!
گفتم: منتظرم بشنوم!
.
.
.
.
.
ادامه...

نوشته: متجدد


👍 44
👎 8
143201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

912518
2023-01-28 02:05:11 +0330 +0330

عالی

2 ❤️

912540
2023-01-28 04:26:55 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

1 ❤️

912553
2023-01-28 07:17:27 +0330 +0330

خیلی عالی بود حتما ادامه بده فقط سریع نرو مرحله اخر

1 ❤️

912597
2023-01-28 15:49:49 +0330 +0330

عالي

1 ❤️

912655
2023-01-29 01:41:53 +0330 +0330

خیلی خوب و متفاوت بود ادامشو زود بزار

2 ❤️

912773
2023-01-29 23:23:09 +0330 +0330

خیلی عالی بود افرین
لطفا در ادامه یه شخصیت دیگه هم اضافه کن که پریسارو دو نفری جلو شوهرش بکنن خیلی جذاب میشه به نظدم

2 ❤️

913046
2023-01-31 15:05:56 +0330 +0330

خیلی از داستان‌ها خوب هستن ولی ایراد اکثر داستان‌های خوب اینه که فک میکن چون داستان سکسی هست به فضا سازی و باور پذیریه قضیه زیاد توجه نمیکنن
خودم من بواسطه شغلم از قوانین باشگاه خانمها کاملا اطلاع دارم
گذشته از مختلط بودن که در ایران غیر ممکن هست در باشگاه،از اون بدتر که بشه در باشگاه بانوان در قسمت رختکن دوربین گذاشت حتی اگه یه نفر هم اعتراض کنه پوست صاحب باشگاه کنده هست
در یکی از باشگاه ها دوربین بصورت مخفیانه کار گذاشته شده بود،پس از لو رفتن واسش نه سال حبس بریدن

1 ❤️

913223
2023-02-01 17:57:14 +0330 +0330

چقدر خوب میشه اگه تو ادامه داستان تعریف کنه که فقط برای همدیگه جق زدن و سکس نداشتن تو رخت کن
بعد جلوتر سکس داشته باشن

1 ❤️

914246
2023-02-08 20:06:50 +0330 +0330

عامو ما یه چی فهمیدم سی این وبسایت! اونم ای که هر کی داستان مینویسه میگه خیالیه، کاملا دروغ گفته و واقعه! و هرکی نوشته گفته واقعه، همش خیاله و خالیه! اسم آبادون بد در رفته به مولا ها!

0 ❤️

914494
2023-02-10 14:09:06 +0330 +0330

خوبه لطفا ادامه بده.

1 ❤️

969261
2024-02-02 11:38:24 +0330 +0330

سلام
این داستان را من نوشتم
انتقادهای شما کاملا به جا هست!
اما چون یکم پیام ها منفی بود.دیگه ادامه ندادم
البته بعدا توی کانال تلگرام.نقص ها و ایرادات داستان را اصلاح کردم و دوباره نوشتم.اما دیگه اینجا نفرستادم

1 ❤️

969272
2024-02-02 14:24:58 +0330 +0330

گابریل جان من خودم یازده سال پیش کارم رو در شهوانی با داستان شروع کردم و از بس فحش خوردم دیگه نویسندگی رو گذاشتم کنار و رفتم داخل کار فتوشاپ. ولی خیلی دوست دارم با کسی مثل شما تبادل داستان های کوتاه از طریق عکس های سکسی داشته باشم. داخل پروفایل من بری یک تاپیک برای همین منظور زذم.

0 ❤️

969273
2024-02-02 14:31:36 +0330 +0330

گابریل جان ببخشید الان دیدم اون تاپیک دیگه وجود نداره حالا یادم نیست خودم حذفش کردم یا کار ادمین بوده. من پیام گیرم رو بستم چنانچه مایل بودی در یکی از تاپیک های من پیام بزار. فرق نداره. بالاخره می بینم. متوجه میشم.

0 ❤️

979439
2024-04-12 08:15:59 +0330 +0330

عالی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها