ولنتاین (۲)

1401/12/01

...قسمت قبل

یک سال از اون شب ولنتاین تاریخی گذشته بود و امشب بازم ولنتاین بود. توی هال نشسته بودم و منتظر آماده شدن شیدا بودم تا به همین مناسب ببرمش یه رستوران لاکچری و شام بخوریم. طبق معمول، من پنج دقیقه ای آماده شده بودم و باید دو ساعتی منتظر میموندم تا شیدا آماده بشه. اول از همه که کلی لباس آورده بود و توی هال یکی یکی نشونم داده بود که کدوم رو بپوشه بهتره و هر کدوم رو که من انتخاب می کردم خودش یه ایرادی می گرفت و در نهایت یکی رو انتخاب کرد و کیفی که باهاش ست بود رو هم تعیین کرد .بقیه لباس و کیفهارو توی اتاق برگردونده بود و مشغول آرایش بود. حوصلم از انتظار سر رفته بود و یهو متوجه شدم کیفی که برای اونشب انتخاب کرده رو باز کردم و دارم داخلش رو زیر و رو میکنم. چیز خاصی داخلش نبود یه سری دستمال لوله شده رژی و یسری لوازم آرایشی کوچولو و لاک و … گوشه داخلی کیف یه زیپ کوچولو بود و محض وقت گذرونی و سرگرمی یا کنجکاوی چند بار همینجوری بازش کردم و بستم و توی همین باز و بسته کردنا متوجه یه کارت ویزیت شدم! مهندس کامران حافظی شرکت ساخت و ساز …
_شیدا…
_چیه عزیزم؟
_میگم…آماده نشدی؟
_پنج دقیقه دیگه صبر کنی آمادم
نمیدونم چرا نتونستم ازش بپرسم. کنجکاو بودم که این مهندس حافظی کیه و کارتش توی زیپ مخفی کیف شیدا چکار میکنه ولی نتونستم بپرسم. شیدا داشت از اتاق میومد بیرون پس کارت رو سر جاش گذاشتم.
.
.
.
هم توی راه و هم توی رستوران ذهنم مشغول بود. حدود یک سال و نیم از ازدواجمون میگذشت و توی ماههای اخیر، شهوت و سکسمون اون شور و داغی قبل رو نداشت. یجورایی داشت روتین زندگیمون میشد. از قبل از اونشب متوجهش شده بودم اما بیشتر بحساب این گذاشته بودم که بعد دوسال دوست دختر، دوست پسر بودن و الانم بیش از یکسال زندگی زن و شوهری طبیعیه که شهوتمون مثل اوایل نباشه. البته الانم چیز خاصی ازش ندیده بودم و فقط یه کارت ویزیت بود. ولی فکرش مث خوره بجونم افتاده بود. نکنه شیدا بهم خیانت میکنه؟ با خودم فکر می کردم اگه کارت دکتری، دندون پزشکی، متخصص زیبایی ای چیزی بود توجیه داشت. اما کارت ویزیت یه مهندس ساخت و ساز؟ باز با خودم می گفتم شاید از فامیلاشونه و اتفاقی جایی دیدتش و کارتشو بهش داده. حافظی توی فامیلشون نداشتن اما شاید پسر عمه ای خاله ای دایی ای…
_حامد جان چیزی شده؟
_نه چطور؟
_آخه همش تو فکری انگار با خودت درگیری
_نه چیز خاصی نیست بیا شاممون رو سفارش بدیم
از قبل از ازدواجمون به این رستوران میومدیم و در واقع اولین شام دو نفرمون رو اینجا خورده بودیم و اصرار شیدا بود که شب ولنتاین، توی همین رستوران شام بخوریم. داشتم توی منو میگشتم که یه لحظه سرم رو بالا آوردم و دختری که وارد رستوران شد رو دیدم. دست خودم نبود نمی تونستم ازش چشم بردارم. یه دختر قد بلند با یه پالتوی چرم مشکی جلو باز و چکمه هایی پاشنه بلندی که تا سر زانوهاش میرسید. پاشنه چکمه ها، قد بلندش رو بلندتر نشون میدادن. شلوارش به پاهاش چسبیده بود و رونهای کشیده و قشنگش حرف نداشتن. سینه های گرد و خوشفرمش از زیر تاپش خودنمایی میکردن و صورت آرایش شدش مث تیر خلاص میخورد توی قلب هر مردی که مث من میخش شده بود! با سقلمه شیدا به پهلوم به خودم اومدم. با عصبانیت داشت نگام میکرد
_سیر شدی؟
_چی؟
_میخوای یکم دیگه با چشمات بخورش!
_این حرفا چیه شیدا…
_فکر کردی من کورم ،نمیبینم چجوری نگاش میکردی؟
هیچ راهی واسه پیچوندن نبود. ببخشین شیداجون ناخودآگاه بود …دست خودم نبود.
_میشناسیش؟
_نه بابا از کجا بشناسم
_پس چرا بهت لبخند زد؟
_کدوم لبخند؟ چرا داستان درست میکنی
_بهت لبخند زد…خودم دیدم
چشم چرونیم داشت داستان میشد. پس کلی خایه مالی و چاپلوسیشو کردم و از خوشگلیش گفتم و اینکه باید دیوونه باشم با کس دیگه باشم و … و بالاخره از توی جیب کتم کادوی ولنتاینش رو در آوردم. یه گردنبند طلا بود که بنظر خودم که خیلی قشنگ بود. ظاهرا از نظر شیدا هم قشنگ بود که با دیدنش چشماش برق زد و اخلاقش دوباره عوض شد و گفت وای مرسی عشقم! داشت با لذت نگاش میکرد که با چشمای منتظر من مواجه شد و انگار دوباره یادش اومد.
_کادوت باشه طلبت فعلا از دستت عصبانیم
یه جورایی توی ذوقم خورد.راستش دو سه روز قبلش با ناز و عشوه ده میلیون تیغم زده بود و با خودم فکر کرده بودم این ده میلیون قراره بشه کادو ولنتاین، الان هم منتظر بودم کادوم رو بکشه بیرون و …اما ظاهرا باید بیشتر صبر میکردم. دو بشک بودم و الان تقریبا داشتم به یقین میرسیدم که شاید شیدا میخواد کادو ولنتاین رو هم مثل کادو روز ازدواجمون با یه سکس برگزار کنه و تازه منتم سرم بزاره که خودش کادو روز ولنتاینمه!
از شانس من، همون دختر یه جایی میز گرفت که دقیقا توی دید ما بود و طوری نشسته بود و پاهاش رو روی هم انداخته بود که پاهای خوشگلش انگار توی حلق من بودن. با اینکه میدونستم اخلاق شیدا مگسی میشه ولی نمیتونستم بیخیال بشم و هر از گاهی به بهانه ای سرم رو به اون طرف میکردم و یه نگاه حسرتبار بهشون میکردم. این دختر تمام چیزایی که من از یه زن می خواستم و حشریم میکرد رو داشت. قد بلند، پاهای کشیده و قشنگ، زیبایی صورت، مغرور و با کلاس بودن و البته چکمه های بلند چرمی و پاشنه بلند که فیتیش سکسی من بود! با همه اینها مگه میشد دید نزنمش؟ غیر از همه اینکه یه چیز دیگه بیشتر کنجکاوم میکرد. این دختر تنها بود یعنی توی رستوران تنها کسی بود که تنهایی نشسته بود. اونم توی شب ولنتاین! شایدم عشقش قرار بود بیاد و کنجکاو بودم ببینم این پرنسس با کی میپره یا به همون قول معروف"کی اینو میکنه"!
توی همین دید زدنها یکبار واسه یه لحظه کوتاه چشم تو چشم شدیم و واقعا بهم لبخند زد! با لبخندش انگار تمام وجودم گرم شد.اما وقتی متوجه نگاه شیدا بخودم شدم سریع خودم رو جمع کردم. میدونستم که امشب تمام مدت سکس با زنم قراره تصویرای این دختر توی ذهنم باشه و بیاد و به عشقش شیدارو بکنم! آخرای شاممون بود که دوباره باهاش چشم تو چشم شدم و اینبار نه تنها بهم لبخند زد که حتی یه چشمک ریز هم بهم زد و ناخواسته نیش خر کیفی من باز شد. ولی وقتی برگشتم سمت شیدا یخ کردم. با عصبانیت، چنگال رو انداخت روی میز و گفت خیلی بیشعوری، خیلی عوضی ای من احمقو بگو… سریع از جاش بلند شد
_شیدا…
ولی مهلت نداد. سریع حرکت کرد و از رستوران خارج شد. پاشدم و دنبالش کردم. دم در، کارتم و دادم دست صندوق دار، رمزشو گفتم و با گفتن اینکه الان برمیگردم، بیرون زدم. بالاخره خودمو بهش رسوندم و بازوشو گرفتم. ولی با عصابینت برگشت و گفت
_از خودت خجالت نمی کشی مرد گنده؟ پیش زنت نشستی با یکی دیگه بوس و چشمک رد و بدل میکنی؟ اونم تو روز ولنتاین؟ دوسش داری؟
_بابا چی میگی تو؟ کدوم بوس و چشمک
_کور نیستم…حامد من کور نیستم… خرم نیستم
_بابا بخدا من کاری باهاش نداشتم ولی انگار اون با من کار داشت
_آره تو بی گناه… تو اصلا یوسف پیامبری چشم همه دنبالته… دست خودت نیست که!
بالاخره رسیدیم به ماشین و در رو واسش باز کردم. اما قبل نشستن داخل ماشین یهو متوجه نبودن کیفش شد.
_بشین داخل ماشین تا من کیفت رو بردارم بیام
_سوئیچ رو بده لااقل بخاری رو روشن کنم هوا سرده
همینطور که داشتم دور میشدم بازم طعنه و کنایش تمومی نداشت
_یوزارسیف داری میری مواظب باش زلیخا توی رستوران وسوست نکنه
از این یکی کنایش خدایی خندم گرفت. اما میدونستم بخندم بیشتر قاط میزنه. داخل رستوران شدم و کارتم رو پس گرفتم و بعد هم سراغ کیف شیدا رفتم که روی یکی از صندلی های میزمون بود. بعد از برداشتن کیف یه نگاه به میز دختره کردم اما اونجا نبود.
برگشتم بیرون اما دو قدم مونده به ماشین، شیشه راننده پایین کشیده شد و دیدم شیدا پشت فرمونه
_تو رانندگی می کنی؟
_اوهوم!
ماشین رو دور زدم و رفتم که اون سمت بشینم اما یه دفه در عقب باز شد و شیدا گفت بشین عقب
با تعجب رفتم عقب و داخل ماشین رو نگاه کردم .یه لحظه ماتم برد و با جیغ شیدا بخودم اومدم
_سورپرایز… ولنتاینت مبارک عشقم!
هنوز توی شوک بودم. همون دختری که امشب توی رستوران دیوونم کرده بود روی صندلی عقب نشسته بود و با عشوه نگام میکرد.وقتی دید هنوز توی شوکم دست انداخت کرواتم رو گرفت و کشیدم داخل ماشین! تا بخودم بیام دیدم لباش روی لبهامه و دیوونه وار لب میخوردیم. شیدا حرکت کرده بود و دختره همزمان با لب دادن دستش از روی شلوار، کیرم رو میمالید. بزرگ و سفت شدنش توی شلوار داشت اذیت کننده میشد. زیپ شلوار رو باز کردم و با زحمت کیرم رو کشیدم بیرون و دادم دستش ،دستاش حلقه شد دورش و به حالت جلق زدن توی دستش چند بار بالا پایینش کرد و دوباره لبامون روی هم بود و د لب بخور. آروم بیخ گوشش گفتم اسمت چی بود؟
_زلیخا دیگه! …امشب زلیخام!
_میخوریش زلیخاجون؟
نیشش باز شد و رفت پایین و کیر سفتم رو با دهن گرم و لذتبخش بلعید و شروع کرد به ساک زدن و من توی ابرا بودم. شیدا برگشت عقب رو نگاه کرد و گفت:
_انگار بعضیا خیلی داره بهشون خوش میگذره! ولنتاینت چطوره آقا حامد؟
_آخخخخ عاشقتم شیداجووون! عشق منی تو قربونت برم
از شدت لذت، داشتم دیوونه میشدم و بالاخره ارضا شدم. آبمو توی دستمال کاغذی خالی کردم و دوباره سر و لباسمون رو مرتب کردیم. چند دقیقه بعد توی پارکینگ خونه بودیم. از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت آسانسور، قد بلند زلیخا واقعا توی چشم بود. شیدا حدود 165 و من ده سانتی ازش بلندتر بودم اما زلیخا با اون چکمه های پاشنه بلند یه وجب از منم بلندتر شده بود. همیشه دوس داشتم با همچین مانکنی سکس کنم و حالا همون شب بود. بالا که رسیدیم شیدا ازم خواست واسه همه قهوه درست کنم و زلیخا رو با خودش برد توی اتاق خواب و در رو بست. قهوه که آماده شد شیدا هم اومد بیرون و روی مبل نشست پیشم.
_زلیخا چی شد؟
_داره آماده میشه
قهوه هامونو خوردیم و شیدا یه فنجون قهوه دستم داد و گفت اینم واسه کادوت ببر! وقتی با فنجون قهوه وارد اتاق شدم با دیدن زلیخا چشمام چهارتا شد. یه دامن خیلی کوتاه چرم مشکی که بزور فقط کونش رو میپوشوند و همون چکمه های بلند پاش بود. رونای سفید و خوشتراشش اینبار لخت بودن و رسما عقل از سرم می پروندن. بالا تنش هم یه پیرهن یقه باز بود که از بالا خط بین پستونا خودنمایی میکرد و پایینش رو جمع کرده بود و پشت کمرش گره کرده بود و پستونای گرد و تپلیش حسابی توش تنگ افتاده بودن. موهای بلندش رو پشت سرش دم اسبی بسته بود و آرایش خوشگل صورتش، آدمو روانی میکرد. با چشمای گرد و درشتش با حوصله نگاهم میکرد و منتظر بود ببینه کی از خوردن سر تا پاش با چشمام سیر میشم! بالاخره رفتم سمتش و دست انداختم زیر چونش و صورتش رو کشیدم سمت خودم و لباشو بوسیدم و بعد وحشیانه فقط لب می خوردم. با دست دیگم از پشت، بغلش کردم و دستم رفت سمت باسنش، اونقد دامنش کوتاه بود که خیلی راحت زدمش کنار و دستم رو بی واسطه به قمبلای کونش رسوندم وهمراه با لب خوری تا میشد مشت و مالشون دادم. بعد هلش دادم تا چسبید به دیوار با دوتا دستام صورتش رو گرفتم و یه لب محکم و شهوتی ازش گرفتم. یکم فاصله گرفتم و اول با دست پستوناش رو از روی لباس چلوندم و بعد یه گاز زدم روش که یکم خودش رو جمع کرد و یه جیغ خفه همراه خنده نصیبم کرد. زل زدم توی چشماش و از اون جیغ و لبخندش بازم انرژی گرفتم و شروع کردم به بوسیدن گونه هاش و خوردن گلو و گوشش و همزمان دستم از زیر دامن رسید به کوسش! کوسش لخته لخت بود و هیچ شورتی زیر دامن نبود. با لمس دستم روی کوسش یه لحظه تو بغلم لرزید و بالاخره یه نفس حشری همراه با آه بیرون داد. توی همون پوزیشن یکم دیگه کوسش رو مالوندم. بالاخره نفسای داغش بیخ گوشم طاقتم رو طاق کرد. همونجا زانو زدم جلو پاهاش و دامن رو دادم بالا و سرم رو کردم زیر دامن و کوس خوشگلش رو شروع به خوردن کردم. ناله هاش دیگه داشت به جیغ های خفه و آخ آخ تبدیل میشد. همزمان با خوردن کوسش دستاش توی موهام چنگ میزدن و بدنش یه لحظه سفت و دوباره شل میشد و از هوس و لذت بخودش میپیچید! از یه جایی ببعد میخواست مانع کارم بشه ولی محکم گرفته بودمش و تند تند زبونم کار میکرد. بالاخره از حدود تحملش خارج شد و با همه قدرتش با دستاش سرم رو هل داد و منو پس زد و همونجا کنار دیوار توی خودش مچاله شد و شروع به لرزیدن کرد و ارضا شد. بلند شدم و بغلش کردم تا آروم شد. بوسیدمش و فرستادمش پایین و اینبار اون بود که جلوم زانو زده بود. دستام رو زدم به کمرم و اجازه دادم کمربند و بعدم زیپرو باز کنه. شلوارم رو کشید پایین و کیر سیخ شدم پرید جلو صورتش! گرفتش توی دستش و با ولع و شهوت تمام میخورد و از پایین با تنه اش جلق میزد! توی حال خودمون بودیم که در باز شد و شیدا لخت مادرزاد وارد شد و اومد توی بغلم، دست انداختم بغلش کردم و چسبوندمش بخودم. گرمای دلچسبی بود و یه لذت همراه با آرامش عجیبی توی تنم ریخت. اول ازش لب گرفتم و بعد سرمو آوردم پایین و شروع به خوردن سینه های گرم و نرمش کردم. از شدت مکشهایی که زلیخا به کیرم میداد دیوونه شده بودم و عملا پستونای شیدا رو داشتم گاز میزدم و صدای آخ و ناله اونم بلند شده بود و بالاخره نتونست تحمل کنه و اونم جلو کیرم زانو زد و کیر رو از دهن رقیب بیرون کشید و شروع بخوردن کرد. یه نگاه به پایین کردم و دوتا عروسک خوشگل رو دیدم که جلوی کیرم زانو زدن و بنوبت یکی میخورد و اونیکی منتظر نوبتش بود. اون لحظه انگار همه دنیارو بهم داده بودن. یکی از بزرگترین آرزوهای سکسی زندگیم همین بود که همچین صحنه ای رو تجربه کنم و حالا به لطف شیدا داشتم لذتش رو میبردم.
بعد از اینکه حسابی کیرم رو خوردن، زلیخا رو بلند کردم و بردم روی تخت، پوزیشن داگی گرفت و کون تپلش رو حسابی داد بالا و با قوس کمر و کون بزرگش یه صحنه حشری کننده دیگه خلق کرد. نشستم پشت سرش و دامنش رو بردم بالا و انداختم روی کمرش و اون کون گرد و سفیدش رو کامل لخت دیدم. دوباره با زبون یه لیس دیگه توی شیار کوسش کشیدم که با لرزش بدنش خودش رو کشید جلو اما دوباره برگشت و قمبل کرد. کیرم رو لای شیار خیس کوسش مالیدم و بعد سرش رو آروم آروم دادم داخل و گرمای دلچسب واخلش، هم کیرم و هم خودم رو داغ کرد. کمر باریکش رو گرفتم و شروع به تلمبه زدن کردم. شیدا هم اومد روی تخت و کنارم روی زانو نشست و اول فقط نگام میکرد. داشتم لذت میبردم و واقعا هم لذت میبردم. چند سالی بود جز با شیدا با کسی سکس نکرده بودم و حالا جلوی چشم خودش داشتم ترتیب یکی دیگه رو میدادم. کوس زلیخا یه تنوع دلچسب بود. هم بدلیل تنوعش حال خاص خودش رو داشت هم بدلیل اینکه جلوی چشم زنم میکردمش یه لذت بخصوص دیگه داشت. از طرفی هم نگاه شیدا روم بود و واسه اینکه اذیت نشه مجبور بودم لذت بردن واقعیم رو زیاد نشون ندم. بالاخره شیدا هم وارد بازی شد و دست انداخت زیر کیرم و شروع به مالش دادن تخمام کرد و همزمان لاله گوش و گونه هام رو می بوسید و نفسای داغ و حشریش روی صورتم بود. با اینکارش دیگه نتونستم تحمل کنم. موهای دم اسبی بلند زلیخا رو دور دستم پیچیدم و دیگه رسمن نعره میزدم از شهوت و وحشیانه توی کوسش تلمبه میزدم. بعد از چند دقیقه تسلیم شدم و کیرم رو در آوردم و روی تخت ولو شدم. راستش اگه یکبار، توی ماشین آبم نیومده بود که اصلا نمیتونستم مقاومت کنم و همونجا ارضا شده بودم.
به زلیخا اشاره کردم و اومد روم و نشست سر کیرم و با کوسش بلعیدش و شروع به بالا پایین شدن کرد. شیدا هم اومد بالا و نشست روی سرم و کوسش رو گذاشت دم دهنم تا براش بخورمش. راستش خیلی وقت بود و شاید از زمان ازدواجمون تا این حد شیدا رو وحشی و بی پروا ندیده بودم. در اصل توی این یک سال و نیم بعد ازدواجمون سکسامون خیلی شیک و تر و تمیز بودن یه ساک خیلی کوچولو و بعضی وقتا هم بدون ساک زدن و فقط بوس و بغل و بعد هم دو سه تا پوزیشن عوض کردن و تلمبه و تمام، ولی امشب شیدا واقعا یه روی دیگشو داشت نشون میداد و وحشی شدنش منو هم حشریتر از همیشه کرده بود. با لذت کوسش رو میخوردم و اونم مدام با بالا پایین شدن و تکونهایی که بخودش میداد بیشتر تحریکم میکرد و کوسش رو بیشتر به زبون و دهنم میمالید وبعد چند دقیقه با یک دست تاج مبل رو گرفت و با دست دیگش چنگ زد توی موهام و داد زد
_آی حامد اومدم …اومدم دورت بگردم!
بدنش شل شد و از روم خودش رو کشید پایین و بغل دستم خوابید. صورتش گل انداخته بود و عرق کرده بود. باز همو بوسیدیم و گفت مرسی عشقم!
زلیخا رو از سر کیرم بلند کردم چرخیدم روی شیدا و بوسیدمش. بلند شدم و ساق پاهاشو گرفتم و کیرمو وارد کوسش کردم و شروع کردم شلاقی تلمبه زدن. زلیخا هم خودش رو رسوند بالای سر شیدا و گاهی ازش لب میگرفت و گاهی سینه هاش رو میخورد و گاهی به من لب میداد. تنها پنج دقیقه کافی بود که شیدا با یه جیغ، ارضا شد و بدنش سفت شد. شیدا این دختر رو آورده بود که بمن حال بده ولی وجودش توی خونه و توی سکسمون، خود شیدا رو هم حشریتر از همیشه کرده بود و انگار آتشفشان شهوتش اون شب فوران کرده بود. اینبار زلیخا جای شیدا رو گرفت و فرقونی شد و شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن. شیدا بی حال یه گوشه افتاده بود و نفس نفس میزد و مارو تماشا میکرد. اون نگاه خستش به من و زلیخا، حشریترم کرده بود. فکر اینکه دوتا زن خوشگل و سکسی رو اینجور از پا درآورده بودم حسابی حس غرورم رو ارضا کرده بود. دیوونه وار تلمبه میزدم و زلیخا مثل مار زخمی بخودش میپیچید ومینالید. بالاخره کشیدم بیرون و رونهاش رو بهم چسبوندم و کیرم رو بین رونهاش چند بار عقب جلو کردم و آبم با فشار روی سینه و شکمش پاشید. منم از نا و نفس افتاده بودم و روی تخت بین دوتا حوری بهشتی افتادم و ولو شدم. نفسم که برگشت بنوبت هر کدوم رو بوسیدم. زلیخا اول با دستمال آب رو پاک کرد و گفت اشکال نداره از حمومتون استفاده کنم؟ شیدا گفت نه عزیزم
با حموم رفتن زلیخا، با شیدا تنها شدم. کشیدمش توی بغلم و بوسیدمش و گفتم مرسی عشقم!
_چطور بود؟
_بهترین کادوی عمرم بود ولی مگه پارسال قرار نزاشته بودیم که آخرین فانتزی بازیمون باشه و دیگه هیچوقت با کسی غیر خودمون سکس نکنیم؟
_آره خوب…ولی راستش تو واسه من از خودگذشتگی کرده بودی تا فانتزیای سکسیم رو بچشم، نمیشد که واست جبران نکنم. باید تو هم فانتزیایت رو تجربه میکردی تا بی حساب میشدیم. بعدم هر از گاهی یه شیطونی که اشکالی نداره …داره؟
_نه عزیزم ببین این کارا آخر و عاقبت خوبی نداره بهتره حالا که بقول تو بی حساب شدیم دیگه آخرین بارمون باشه و واسه همیشه تموم بشه
_باشه هر چی عشقم بگه!.بعد با شیطنت گفت خوب… زلیخا چطور بود؟ باب سلیقت بود؟
تو کونم عروسی بود. شاه کوسی بود که تو خوابمم نمیدیدم ولی اگه به شیدا میگفتم اون وقت با خودش مقایسه میکرد پس فقط گفتم
_خوب بود مرسی!
_آرایش و لباسا و همه حرکاتش رو خودم طراحی کرده بودم. میدونستم چجوری دیوونه میشی … تمام فانتزیا و فیتیشاتم که خوب بلد بودم و دیگه …این شد نتیجش!
_این دختره رو از کجا گیر آوردی؟
_زلیخا؟… تو دیگه به این چیزاش کار نداشته باش …الان فقط یه فیتیش دیگت مونده
_چی؟
_اینکه شب تا صبح رو با دوتا زن تو بغلت بخوابی!
_خیلی شیطونی شیدا!..میپرستمت…البته دوتا زن نه یه زن دیگه همراه عشقم!
.
.
.
هر کدوم سرشون رو یه طرف سینم گذاشته بودن و توی خواب بودن و صدای نفسهاشون کنار گوشم آرامش بخشترین صداها بود. خودمم خسته بودم و کم کم چشمام داشت روی هم میرفت. میدونستم که بهترین و لذتبخش ترین شب عمرم رو داشتم. و راستی راستی که زلیخا عجب سوپر سکسی ای بود. نمیدونستم شیدا چقدر خرجش کرده ولی برام مهم هم نبود. شیدا کلا دختر خیلی ولخرجی بود و موقع پول گرفتن از من هر عشوه و نازی که لازم بود میومد و منم هر چقدر می خواست بهش میدادم و برام مهم نبود باهاش چیکار میکنه و فقط برام مهم بود که خوشحال باشه و باهام احساس خوشبختی بکنه. مطمئن بودم واسه زلیخا هم یه خرج حسابی کرده که اینطور از جون و دل واسه راضی کردن دوتامون توی سکس مایه گذاشته بود. با خودم گفتم مهم نیست چقدر هزینه برداشته ولی انصافا ارزش هر یک ریالش رو داشت. دیگه توی خواب و بیداری بودم که با خودم فکر کردم درسته که پارسال اونهمه برام سخت بود که شیدا رو با دوتا مرد غریبه ببینم ولی همون کار باعث شد که همچین شبی رو تجربه کنم. پس ارزشش رو داشت! و دیگه رسما از هوش رفتم.
.
.
.
داشتم خواب میدیدم و توی خوابم هم باز داشتم سکس می کردم! روی یه تخت پهن و بزرگ داشتم ترتیب زلیخا رو توی حالت داگی میدادم و در همون حین شیدا هم بحالت داگی بود و همون نره خر پارسالی داشت توی کوسش تلمبه میزد. هر دو غرق تلمبه زدن بودیم و شیدا فقط هی جیغ میزد و میگفت کیوان جان محکمتر! کیوان بزن عشقم! و بخودش میپیچید. کیوان، زل زده بود توی چشمام و هی محکمتر و وحشیاته تر تلمبه میزد و شیدا بازم اسمشو صدا میزد و می خواست محکمتر بکنتش. حس معذب بودن داشتم و یه دفه کیوان با همون اخم ترسناکش زل زد توی چشمام و با یه دستش قمه رو برد بالا و نعره زد پشیمون که نشدی؟
یه دفه از خواب پریدم. همزمان هم بدنم عرق کرده بود و هم میلرزیدم. شیدا و زلیخا هر کدوم یه طرف تخت توی خواب ناز بودن. دهنم خشک شده بود. رفتم توی آشپزخونه یه لیوان آب خوردم. هنوز آروم نشده بودم. یه نخ سیگار آتیش زدم و رفتم تو فکر، این چه خوابی بود. چرا باید بعد یک سال خواب کیوان رو میدیدم؟ بعد اسم کیوان چند بار توی ذهنم تکرار شد. کیوان کیوان کیوان و یهو کیوان حافظی اومد توی ذهنم و یه جرقه توی ذهنم زده شد. کیف امشبی که کارت مهندس حافظی توش بود همون کیفی بود که پارسال همراه شیدا توی ویلا بود. حس کردم پشتم عرق کرده. کیف رو پیدا کردم و کارت رو بیرون آوردم. اسم شرکت رو توی گوگل سرچ کردم. مدیر عامل شرکت، کیوان حافظی بود. با یه مقدار سرچ دیگه عکسش رو هم پیدا کردم. بله خودش بود. باز با خودم گفتم این چیزیو ثابت نمیکنه شاید خود کیوان گذاشته توی کیفش و شیدا هم هیچوقت خبر نداشته که کارت اونجاس یا شاید کارت رو بهش داده و شیدا هم واسه اینکه از شرش خلاص بشه انداخته گوشه کیفش و بعدم…بعد چی؟ چرا بمن نگفته بود؟ اصلا کارت، گوشه کیف پرت نشده بود بلکه توی زیپ کوچولوی داخل کیف بود. یجوری که انگار مخفیش کرده باشن!
یه فکری بسرم زد. گوشی شیدا رو آوردم و با انگشتش بازش کردم و بعد شروع کردم با صفحه کلید شماره کیوان رو نوشتن و شماره ستوده پیشنهاد شد. شماره ای که به اسم ستوده سیو شده بود در واقع شماره کیوان بود. توی تاریخچه تماسها گشتم و هر چند روز یکبار تماس با ستوده یا از طرف ستوده توی گوشی بود. یکم که فکر کردم یادم اومد بعضی روزا یا شبا که با دوستاش وقت میگذروند یا باهاشون شام یا ناهار می خورد اسم ستوده رو زیاد ازش شنیده بودم. حتی توی همین پاییز، سی میلیون از من گرفته بود که با ستوده مجردی برن کیش!
حس کردم زیر پام خالی شد. نشستم روی زمین و زانوهامو بغل گرفتم. همینجور مات و حیرون توی تاریکی فقط روبروم رو نگاه میکردم!

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 21
👎 0
35901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916064
2023-02-20 07:49:20 +0330 +0330

پنیر مفت فقط توی تله موش پیدا میشه

2 ❤️

916119
2023-02-20 17:51:59 +0330 +0330

حکایت نمک میخوره نمک دون میشکنه.عجب کیری خوردی.هرچند ظاهرا قبلا بارضایت خودت سکس کرده باغیرتو ومیدونی.نباید شوک واردبشه ولی لابدانتظار پنهان کاری نداشتی.
زیادی خرجش نکن وراحت نزار چون جنبه ندارن اکثریت خانما

2 ❤️

916123
2023-02-20 19:58:22 +0330 +0330

اون قشری از خانمها که تو زمان مجردی درگیر کنترول های خانواده هستن ، و ازدواج را راهی میدونن که از این مخمسه رها بشن . بعد از ازدواج بیشتر سراغ شیطنت کردن میرن. شوهر هم اگه میدون رو براشون باز بذاره دیگه نور علی نور. خار مادر هرچه خوشگذرونی میگان.
هیچوقت فاز شاهزاده با اسب سفید نگیرتون که دختره رو از چنگال خانوادش رها کردین . دهن شما را هم سرویس خواهد نمود.

1 ❤️

916143
2023-02-21 00:28:40 +0330 +0330

ببین رفیق مطمعن باش یه زن اگر باج میده پای یه چیز مهمتر در میونه .از قدیم گفتن زن جماعت شیطون رو درس میده.ولی امیدوارم فقط داستان خیالی باشه و واقعیت نباشه که بد کیری خوردی

1 ❤️

916221
2023-02-21 16:01:36 +0330 +0330

داداش گوشت رودادی دست گربه حالا ناراحتی؟ خودت هم که حق سکوت گرفتی اززنت پس دادن زنت رو ببین وحالش روببر

1 ❤️

916250
2023-02-21 23:02:27 +0330 +0330

قشنگ تموم شد، عاقبت تمام این فانتزی ها، و روشنفکری ها و روابط، پاشیده شدن کانون خانواده س

2 ❤️

916463
2023-02-23 13:36:14 +0330 +0330

حاج آقا حامد واقعا دمت گرم هردوتون خوب بلدین همدیگه رو سوپرایز کنین
منم یه فانتزی دارم ،بلاخره خواننده داستانتون هستیم ،دو دانگ از سوپرایز سهم می‌بریم
فانتزیم اینه که دوتا زن بیان منو بدزدن ،زورکی کیرمو بخورن
میشه منم سوپرایز کنین

1 ❤️

917121
2023-03-01 06:10:53 +0330 +0330

سروش ۵۲
نه دیگه عزیزم هر کسی خودش باید آستینشو بزنه بالا و فکری بحال خودش و فانتزیاش بکنه
البته یه هشدار:این فانتزی بازیا تهش خوب تموم نمیشه حالا سری دوم داستان با اسم پس از ولنتاین که بیاد بالا متوجه میشین

1 ❤️

924846
2023-04-24 04:31:27 +0330 +0330

لایک دوم به دودولت 😂😂😂😂💘💘

1 ❤️