پیشی

1401/11/01

سارا کتاب درسیشو بست و با تعجب به من خیره شد و گفت:
+ملوس؟
-آره
+مگه تو بهش گفتی چه حسی داری که اسمتو گذاشته ملوس؟
-کامل نه ولی یه چیزایی بهش گفتم
+خیلی خری سمانه
-چرا خب؟
+هنوز یک هفته نشده باهاش دوس شدی. بعد رفتی همین اول کار بهش گفتی دوس داری حیوون خونگی باشی براش؟ مثلا گربه؟ اونم بهت بگه ملوس و کیرشو بماله و توی دلش غنج بره جوووووون عجب کسی بکنم من
-بیشعور
+بیشعور منم یا تو؟ اصلا ازش پرسیدی در مورد اس ام اطلاعاتی داره یا نه؟
-بله پرسیدم
+خب چی گفته؟ لابد گفته من یه مستر قهارم که صد تا دختر زیر پاهام واق واق میکنن. گمشه با اون ریش و سبیل تازه سبز شده و خنده دارش
-مگه یه جوان 25 ساله نمیتونه مستر خوبی باشه؟
+تو تصورت از مستر چیه آبجی کوچولوی من؟ یه دقه تصور کن این بچه که اگر تنبونشو بالا نکشه صد تا مرد میکنن توی کونش وایسه بهت دستور بده. فکر کرده با آمپول و قرص بدنسازی هیکلش جذاب میشه؟ مستر باید جذبه داشته باشه به هیکل نیس که.
-اصلا من این چیزایی که تو میگی برام مهم نیس. اصولش اینه یا اونه. این اس‌ام نیس اون اس‌امه واسه خودت. من دوس دارم گربه خونگیش بشم و لذت ببرم. هرجور که اون میخواد.
+باشه عزیزم. حرف تو درسته. مهم لذت بردنه. ولی لااقل برو توی حیاط و کوچه رفتار گربه هارو یاد بگیر
مبهوت بهش نگاه کردم بعد هر دو زدیم زیر خنده.

فردای اون روز مامان و بابا از سفر برگشتن و خبر بد اینکه دایی دوست پسرم سیامک از دنیا رفت. سیامک و خانواده اش برای مراسم کفن و دفن و تا روز هفتم رفتن زنجان. بهش گفتم اگر میتونی یه روز صبح بیا و شب برگرد. حالا که کسی خونه تون نیست بهترین فرصته تا به آرزومون برسیم. گفت خیلی مشکله ولی سعی خودمو میکنم. سارا هم که فقط منو مسخره میکرد و هی میگفت برو گربه هارو نگاه کن چجوری کونشونو لیس میزنن. منم از لجم بهش میگفتم بیچاره اربابت از دست زبون درازت.

پنجشنبه مامان جون نذری شله زرد داشت و شب همه فامیل خونه اش جمع میشدن. مثل همیشه من و مامان از صبح باید میرفتیم کمک دستش. توی راه با سیامک اس ام اس بازی میکردم و هنوز امیدوار بودم تا قبل از هفتم داییش بتونه یه روز بیاد تهران و برگرده.
+چه خبرته همش توی گوشی هستی؟
-هیچی مامان. دارم بازی میکنم
+دخترم؟ یه دقه به من گوش کن
-چشم مامان
+باز با مامان جون بحث نکنی که چرا نذری رو توی ظرف یه بار مصرف نمیده. قدیمیا ظرف یه بار مصرفو بی احترامی میدونن.
-ماماااااااان؟ همیشه باید این حرفارو به من بزنی؟
+گفتم که باز مامان جونو ناراحتش نکنی. دیگه سنی ازش گذشته. تغییر نمیکنه که. فقط با حرفای تو ناراحت میشه. گناه داره
-چشم اصلا هیچی نمیگم. خوبه؟
+آفرین دختر گلم
هنوز هفت صبح نشده بود که رسیدیم. خونه قدیمی باباجون و با حیاط بزرگ و درختاش معنای همه بچگی من بود. باباجون توی سالن داشت کتاب میخوند و مامان جون هم طبق معمول بعد از نماز صبح نخوابیده بود و بیشتر کارهارو خودش انجام داده بود. نظم قدیمیا همیشه برام عجیب بود. چه حوصله ای دارن. حالا نذری یه ساعت دیرتر درست بشه چی میشه؟ مردم شله زردو حتما باید توی کاسه چینی گلدار بخورن؟ از هم سن و سالهای مامان جون فقط دو تا از همسایه ها زنده بودن که معمولا کمک دست میشدن ولی هنوز نیومده بودن. بعد از ماچ و بغله سفت، صورتمو توی دستاش نگه داشت و بهم نگاه کرد.
+پس سارا کو عزیزم؟
-وا. مامان جون سارا دیگه بزرگ شده سر کار میره. باز یادتون رفت؟
+حافظه ندارم که دخترم
-از سر کار میاد اینجا. نگرانش نباشین

حدود ظهر شده بود. مامان و مامان جون و دوستاش مشغول کار بودن که مامان جون ازم خواست برم زیرزمین و شابلون هایی که پارسال با عکس رادیولوژی برای تزئین شله زرد درست کرده بودیم بیارم. زیر زمین قدیمی و قشنگ خونه بابابزرگ برام پر از خاطره بود. کوچکتر که بودیم همراه بچه های فامیل اونجا کلی بازی میکردیم. صندوقچه ها و وسایلش همیشه برام پر از رمز و راز و جذابیت بود.
در دو لنگه زیر زمینو که باز کردم دیدم گربه سیاه خوشگل خونه مامان جون روی یکی از صندوق ها داره خودشو لیس میزنه. آشنا بودم براش و نترسید فقط یه نگاه کرد و بعد دوباره مشغول لیسیدن شد. یاد حرفای سارا افتادم. لبخند زدم و روی چهارپایه بابابزرگ نشستم و بادقت بیشتری نگاهش کردم. پنجه هاشو از هم باز کرده بود و با زبونش لیسش میزد. سعی کردم منم انجامش بدم. انگشتامو باز کردم و لای انگشتامو لیس زدم. دستشو از پشت روی گوش هاش میکشید تا روی صورتش و همزمان لیس میزد. منم ازش تقلید کردم…
با صدایی محکم به سمت در برگشتم.
-سیامک؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
+خفه شو. بدو بیا زیر پاهام
گربه سیاه خودشو جمع کرد و منتظر فرصت فرار بود اما سیامک جلوی در راه فرارشو بسته بود. هاج و واج مونده بودم که سیامک چجوری اومده اینجا. اینجارو بلد نیست که چنگ زد توی موهام و منو پرت کرد جلو پاهاش. میخواستم جیغ بزنم و کمک بخوام که سیلی محکمی توی گوشم زد. گریه ام گرفته بود و سیامک قلاده ای که توی دستش داشت دور گردنم بست.
+بلیس کفشامو زود باش تا کسی نیومده
خم شدم روی کفشاش که دوباره موهامو چنگ زد وسرمو آورد بالا و یه سیلی دیگه زد. گوشم صوت کشید.
+چشم ارباب یادت رفت حیوون
-چشم ارباب
روی کفشاش خم شدم و زبونمو بیرون آوردم. کفشاش خاکی و کثیف بود و بوی بدی میداد. آروم روی کفششو لیس زدم و صدای غرغرش بلند شد.
+درست لیس بزن تا کتک نخوردی
سعی کردم مجرای بینی خودمو از داخل ببندم تا بوی بد کفشاشو حس نکنم و زبونمو کشیدم روی کفشاش. مزه تلخ و بدی داشت که حالم بد شد. بند قلاده رو کشید جوری که گردنم درد گرفت و سرمو آورد بالاتر تا مقابل کیرش.
+وقت ندارم و ممکنه کسی بیاد توام هی ناز کن. به وقتش تنبیه میشی. زیپ شلوارمو باز کن ساک بزن توله
زیپ شلوارشو کشیدم پایین و دستمو کردم داخل شلوارش. کیرش خیلی سفت شده بود. همیشه زود تحریک میشد. درش آوردم و شروع کردم به ساک زدن. زبونمو از زیر کیرش میکشیدم تا کلاهکش. گاهی به چشماش نگاه میکردم و میدیم که داره لذت میبره. تازه داشتم از ساک زدن لذت بیشتری میبردم که سیامک موهامو محکم گرفت و خودشو به دهنم فشار داد. ته گلوم داغ شد و فشار آبکیرشو حس میکردم روی زبونم که با شدت به سمت ته گلوم حمله میکرد…
+سمانه؟ کجایی دخترم؟
صدای مامان جونو که شنیدم به خودم اومدم که روی صندلی ولو شدم و گربه سیاه چارچشمی بهم زل زده بود.

تمام. 🙏 😎

نوشته: Sina101s


👍 24
👎 2
26701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

911597
2023-01-21 01:56:55 +0330 +0330

من فقط یه سوال میپرسم و میرم: چجوری میشه مجرای بینی خودمونو از داخل ببندیم؟؟!

3 ❤️

911609
2023-01-21 02:13:47 +0330 +0330

nima58teh
منم تشکر میکنم که مث خیلیا نخونده فحش ندادی 😂 بستن مجرای بینی از داخلو فقط کسایی بلدن که از بوی مدفوع خوششون نمیاد و وقتی میرن توالت چون دستشون مشغوله مجرای بینیو از داخل میبندن و از دهن نفس میکشن 😂 😎

0 ❤️

911685
2023-01-21 20:22:10 +0330 +0330

bigdick2t
😂 😎

0 ❤️

911742
2023-01-22 08:01:01 +0330 +0330

Dead_general
مرسی 🌹 😎

0 ❤️

911764
2023-01-22 14:13:14 +0330 +0330

sub.bbw
مرسی. امیدوارم دوس داشته باشی 🌹 😎

1 ❤️




آخرین بازدیدها