صدام کن خانوم (۱)

1402/05/13

**** داستان واقعی است اما برای حفظ حریم شخصی همه اسامی و سن ها و مشاغل و مکانها با تغییرات نوشته شده اند****
تپش قلبم بالا رفته بود از حشر ، البته من که همیشه حشری بودم و هیچوقت دست رد به سکس نمیزدم
کلافه از نبض بین پاهام بودم
هر وقت که حشرم میزد بالا عقلمو از دست میدادم ،
کصم پاشو میکوبید به زمین مثل بچه ها که من میخوام یه چیزی بره توم ، منم مثل بیشتر زندگیم باید انگشت وسطمو بی سرو صدا به چاکش میرسوندم و یواش وارد سوراخم میکردمش و با یکم عقب جلو تحریکش میکردم تا یکم آبروداری کنه و تحمل کنه تا راضیش کنم
منتظر نشسته بودم که متوجه ورودش شدم
حدودا ۱.۹۰ قدش بود و درشت هیکل .
از نظر ظاهری جزو دسته پسرایی که حاضرم حداقل یبار بهشون بدم بود
با دوستش چند صندلی اونطرف تر نشست و سلام کرد .
برق حلقه اش باعث شد چشمم به دست چپش بیفته و توی دلم بخشکی شانسی حواله کردم و با خودم تکرار کردم متاهل خط قرمزه ، یادت نره . و رومو ازش برگردوندم .
چند وقتی می گذشت و به اجبار برای پروژه گروهی باید هر روز ابهت هیکلش رو میدیدم و برجستگی بین پاش رو و اما مقاومت میکردم که فانتزی هامو باهاش تصور نکنم یا حتی بدتر عقلم‌ از دست ندم و واقعیش کنم .
فانتزی من با فانتزی بیشتر دخترای همسن و دوست هام فرق داشت .
من سکس رمانتیک نمیخواستم .
من دوست داشتم توی دستشویی شلوارمو بکشن پایین و خیلی بی رحمانه تا ته ته حس کنم سفتی و بزرگی کیر پارتنر مو
یا یک عالمه فانتزی هیجان انگیز و سریع ، اعتیاد من به ادرنالین چیزی بود که همه میدونستن .
مدتی می گذشت و ما به عنوان همکار و دوست گه گداری راجع به پروژه یا حتی انگیزه برای حرفه ای تر شدن در حرفه مشترکمون صحبت میکردیم مدتی بود که متوجه تغییر رفتارش شده بودم و صمیمیت صحبت کردنش خیلی بیشتر شده بود .
اون شب بعد از تعطیلی سرکار پرسید

  • : نجات من میخوام برم غذا بخورم اگه میای بیا بریم باهم بخوریم
    جواب دادم
  • : اره شاهان منم گشنمه ولی میترسم تایم مترو دیر بشه نرسم برگردم.
  • : نگران نباش من میرسونمت بیا بریم
    راه افتادیم به سمت کافه کنار شرکت و من پاستا سفارش دادم .
    همزمان با غذا صحبت کردیم .
    بین حرفامون سعی کردم کمی اطلاعات ازش کسب کنم و متوجه شدم که حلقه از ازدواج سابقشه که برای فرار از ارتباط جدید هنوز دستش میکنه .
    بعد شام به قولش عمل کرد و منو رسوند خونه وقتی که خواستم پیاده بشم برای تشکر دستمو بردم جلو که دست بدم اما یهو گفت اجازه میدی دستت رو بوس کنم و من شوکه هیچی نگفتم و اون دستمو بوسید .
    یهو با نگرانی گفت نکنه خوشت نمیاد ، باور کن من منظور بدی نداشتم و میخواستم بدونی بهت احترام میزارم .
    من همچنان ساکت بودم ولی دوباره اون شیطون توی شورتم نبض زد .
    پرسیدم‌ دوست داری بیای بالا بیشتر صحبت کنیم ؟
    خجالت زده و مشتاق گفت : اگه شما بگید اشکالی نداره بله دوست دارم.
    وارد اپارتمان نقلی من شدیم رفتم زیر سماور رو روشن کنم که چایی بزارم وقتی برگشتم دیدم دو زانو نشسته دم در ، گفتم چرا اونجایی پاشو بیا ، جواب داد چشم
    نشستم روی مبل و بهش گفتم بشین و اون یهو نشست زمین کنار پام بازم روی زانو هاش .
    گفتم خب تعریف کن داستان چیه تو چرا اینجوری شدی امشب .
    گفت : راستش موضوع امشب نیست ، من دوست دارم برده باشم و نمیدونم شما چقدر راجع به این موضوع اطلاعات دارید اما میشه منو به نوکریتون بپذیرید ؟ شما یه سلطه گر درونی دارید که من شدیدا میخوام بهش خدمت کنم . فرم چهرتون ، لحن صحبتتون منو دیونه میکنه .
    من میخوام برای خوشحالی و رضایت شما هرکاری کنم ،میتونم هرچی شما بخواید انجام بدم ، میشه لطفا ؟
    و با چشمای ملتمس زل زد بهم .
    چند دقیقه گذشت و نا امیدانه خواست چیزی بگه که گفتم :
    پارس کن تا بزارم پامو بو کنی .

ادامه دارد…

نوشته: نجات


👍 11
👎 1
33701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

940865
2023-08-05 14:46:43 +0330 +0330

شروع زیبایی بود

1 ❤️

940943
2023-08-06 01:49:06 +0330 +0330

شروع زیبایی بود ولی اگه ادامه داشته باشه!!!

0 ❤️

940954
2023-08-06 02:44:12 +0330 +0330

باید از دم نسل همچین پسر و دخترایی رو خشک کرد. کونیا

0 ❤️

941163
2023-08-07 17:14:09 +0330 +0330

قلم خوبی داری

0 ❤️

941179
2023-08-07 18:55:35 +0330 +0330

خوببود طولانی ترش کن

0 ❤️