حس خاص (۲)

1395/01/16

…قسمت قبل

یکی دو هفته بعد آرش و سارا داشتند برای رفتن به یک فروشگاه زنجیره ای آماده میشدند. آرش متوجه شد سارا خیلی آرایش کرده است و دوباره همان حس بیدار شد. آرش نزدیک همسرش شد و دستش را روی باسنش گذاشت و گفت
شما که انقدر خوشگل آرایش کردی یه مانتو ساپورت خوشگلم بپوش دیگه. که همه رو دیوونه کنی
وای آرش ببخشید. آره فکر کنم زیاد آرایش کردم. الان میرم پاک میکنم
نه خوشگلم. من دوست دارم. دوست دارم زنم خوشگل و خوردنی باشه
قربونت برم که انقدر مهربونی
حالا اون ساپورت مشکی رو که تو مهمونیا میپوشی بپوش با یه مانتوی کوتاه. میخوام عادت کنی به مانتو ساپورت
آخه آرش اون ساپورت خیلی نازکه
همینش خوبه دیگه
واقعا مشکلی نداری اونو بپوشم؟
نه عشقم چه مشکلی. میخوام قشنگ دل همه مردا رو ببری
واقعا؟ دوست داری اینو؟خیلی واسم عجیبه آرش…
آره عشقم خیلی دوست دارم.
چی دوست داری دقیقا؟
دوست دارم زن سکسیم دل همه مردا رو ببره. اما هیچ کسی نتونه بهش دست بزنه. همه بهم حسودی کنند. حسودی کنن که من همچین دافی دارم.
چه باحال
با این حرف‌های آرش خیلی در دل سارا آشوبی برپا شد. خودش دقیقا نمی‌دانست این چه جور حسی است. از طرفی با فکر کردن به این موضوع هم احساس گناه می‌کرد و از طرف دیگر در دلش دوست داشت، مثل هر زن دیگری که دوست دارد، مردهای دیگر را تحریک کند. از طرفی همیشه دوست داشت همسرش روی او غیرت نشان دهد چون به نظرش ظاهر مردانه‌تری داشت، و از طرفی دیگر فکر می‌کرد اگر بیشتر آزاد باشد به گونه‌ای دیگر از زندگی لذت خواهد برد …
آن روز، روز خیلی خاصی رابطه‌ی آن دو بود.


بالاخره سارا راضی شد که آن ساپورت را تن کند. یک ساپورت خیلی نازک مشکی. اما تیپ او هنوز آرش را راضی نمیکرد. او دوست داشت سارا مانتوی کوتاهتری را تن کند. پس به او پیشنهاد داد
سارا یه مانتو کوتاهتر نداری؟
آرش این مانتو به اندازه کافی کوتاهه. با این ساپورت مانتوی کوتاهتر نمیشه پوشید
چرا نمیشه؟
آرش من روم نمیشه. تو چطوری روت میشه زنت با همچین تیپی بیاد بیرون؟
سارا جایی نمیریم که توی راه که تو ماشین هستیم. یک ساعت همه خریدا رو میکنیم و بر میگردیم
چه فرقی داره. تو فروشگاه خیلی شلوغه. من روم نمیشه. میفهمی آرش؟
صدایش کمی عصبی شده بود. برای همین آرش که کمی هم ترسیده بود از حرفش منصرف شد و گفت
باشه عشقم. هر طور که راحت تری. من بی خود اصرار کردم
سارا احساس کرد آرش ناراحت شده است. با مهربانی گفت
آرش من اصلا درک نمیکنم منظورت از این کارا چیه. چرا دوست داری من اینطوری بگردم. راستش من از اینکه آزاد باشم لذت میبرم. اما دوست ندارم انقدر همسرم بی غیرت باشه و فکر هم نمیکنم که تو باشی. حس میکنم میخوای منو امتحان کنی!
نه سارا. من نمیخوام امتحانت کنم. اما راستش. شاید برات عجیب باشه. اما معنی غیرت رو نمیفهمم. من دوست دارم زنم زیباترین باشه و به کسی هم اجازه نمیدم کسی بهش دست بزنه. اجازه ندادنم به خاطر غیرتم نیست. چون نمیدونم غیرت چیه! اجازه نمیدم چون زنم خودش دوست نداره
سارا خیلی تعجب کرده بود
یعنی اگه خودم دوست داشتم میذاشتی بهم دست بزنن؟!؟
ام. راستش… نمیدونم. تا حالا تو موقعیتش نبودم. ولی فکر کنم میذاشتم. من دوست دارم بهت خوش بگذره. هر طور که خودت خوشت بیاد منم خوشم میام.
سارا انگار از بحث کردن به همین زودی خسته شده بود. آهی کشید و گفت
من که نمیفهمم تو چی میگی! اما هیچ وقت فکر نمیکردم این طور باشی…
آرش به سارا نزدیک شد و بغلش کرد.
تو عشق منی. با هیچی تو دنیا عوضت نمیکنم. درسته که معنی غیرتو نمیفهمم اما معنی عشقو میدونم. معنی سارا رو میدونم
سارا با عشق نگاهش کرد و گفت
دوستت دارم. منم دوست دارم بهت خوش بگذره… امیدوارم این حرفات به خاطر خسته شدن از من نباشه
این چه حرفیه عشقم؟ تو تا آخر عمر تنها عشق منی و ما قراره یه عمر کنار هم باشیم. عاشق هم میمونیم. مگه نه؟
سارا در چشم های همسرش نگریست و گفت
حتما
و لبهایش را به لبهای آرش چسباند. بعد از یک بوسه نسبتا طولانی سارا به اتاقش رفت و به آرش گفت همانجا منتظر بماند. حدود پنج دقیقه بعد از اتاق بیرون آمد. او یک مانتوی مشکی خیلی بلند که برای زمان مجردی اش بود را پوشیده بود. آرش وقتی او را دید فکر کرد سارا چقدر در آن لباس چاق و بدهیکل شده است. او دکمه های مانتو را هم تا انتها بسته بود. بعد با ناز خاصی گفت
چطوره؟
حال آرش حسابی گرفته شده بود اما گفت
شما گونی هم بپوشی بهت میاد همسرم.
سارا کماکان با همان حالت گفت:
پس بریم؟
بریم
آرش به سمت در رفت که حس کرد سارا پشت سرش مشغول کاری است. وقتی برگشت دل در دلش نبود. سارا دکمه های مانتوی بلندش را باز میکرد و آرش دید که زیر آن مانتو کوتاهترین مانتوی خود را پوشیده است. آرش آن را همان اوایل ازدواجشان به عنوان کادوی تولد برایش خریده بود اما سارا آن را هرگز نپوشیده بود. یک مانتوی زرشکی که تقریبا تا زیر باسنش بود. روی کمرش یک کمربند پارچه‌ای رنگارنگ بود که گره خورده بود. آستینهای مانتو هم گشاد شده بود و بخشی از دست سارا پیدا بود. از همه جذابتر یقه‌ی لباس بود که کمی باز بود اما سارا حتی تاپ هم نپوشیده بود. آرش وقتی سارا را در آن مانتو دید کاملا تحریک شد و احساس کرد آلتش بلند شده است و ناخودآگاه زیر لب طوری که سارا هم شنید گفت
جوووووووووون
[مانتو از اینجا الهام گرفته شده: http://photos02.wisgoon.com/media/pin/images/o/2015/3/12/23/1426188973355227.jpg ]
سارا به خود لرزید. او خیلی زن گرمی بود. سارا توی اتاق هر چه فکر کرده بود نتوانسته بود در مقابل حسش به دیده شدن مقاومت کند و با اینکه اول از حرف آرش ناراحت شده بود، آن مانتو را پوشید. وقتی آرش آن کلمه را زیر لب گفت، سارا با خودش فکری کرد که جرأت نکرد آن را به زبان بیاورد: «آرش اگه تو وقتی منو تو این لباس میبینی میگی جون، مردای دیگه چی میگننند؟» و آرام آهههه کشید.
آرش دیگر طاقت نداشت منتظر بماند. گفت
بریم سکسی من؟
بریم همسر مهربونم


این سکسی ترین ظاهر سارا در تمام عمرش بود. وقتی از واحد خودشان بیرون آمدند مهدی و همسرش نسرین را دیدند. همسایه های خوبی که مدت نسبتا کوتاهی بود که با آنها آشنا شده بودند. نسرین زن زیبا و مهربانی بود که چندان به مذهب اعتقادی نداشت. مهدی وقتی سارا را دید حسابی جا خورد. سارا تا بحال چنین مانتویی نپوشیده بود. به نظر مهدی سارا تا حدی مذهبی بود. او حتی بر خلاف نسرین که با آرش دست میداد با مهدی دست نمیداد. البته اطلاعات مهدی در مورد سارا در همین حد بود و این فقط حدسیات وی در مورد سارا بود. آنها تا بحال به منزل یکدیگر نرفته بودند. به هر حال مهدی از دیدن سارا با سر وضع جدیدش خوشحال بود. نسرین یا هر دوی آنها دست داد. سارا هم بعد از او این کار را کرد. سارا در خانواده نسبتا مذهبی بزرگ شده بود که در شیراز زندگی میکردند. این اولین باری بود که آرش میدید همسرش با مردی دست میدهد. این موضوع برای مهدی هم جالب بود چون در چند ملاقات کوتاه قبلیشان سارا با او دست نداده بود و اصلا برای همین بود که مهدی در موردش آن فکرها را میکرد. آرش گفت:
خیلی از دیدنتون خوشحالیم. داشتیم میرفتیم هایپر
چه خوب بهتون خوش بگذره ما هم داریم از اون طرف میریم. میخواید برسونیمتون
نه بهتره با ماشین خودمون بریم چون خریدهامون زیاده احتمالا
او. البته.
مهدی لحظه ای درنگ کرد و ادامه داد
چطوری میشه ما بیشتر ببینیمتون؟
و لبخند زد. آرش هم با خنده جواب داد:
به چه سعادتی… هر جا راحتید میشه. منزل ما. منزل شما. یا حتی یه رستوران خوب برای شروع
من با خونه موافق ترم. چطوره پنج شنبه تشریف بیارید خونه ما؟
آرش خیلی سریع جواب
البته. خیلی خوشحال میشیم. به شرطی که شما هم هفته بعدش بیاید منزل ما
بعد از اینکه قرار شد دو زوج همدیگر را در منزل مهدی ببینند خداحافظی کردند و به سمت ماشین هایشان رفتند. آرش یک ۲۰۶ نقره ای داشت که آخرهای عمرش بود و به خرید یک ماشین دیگر فکر میکرد. وقتی توی ماشین نشستند سارا با خوشحالی گفت
خیلی زوج خوب و خوشتیپ و با ادبی هستند. نه؟
آره فکر کنم بشه باهاشون صمیمی و راحت شد
و راه افتاد.


حدود ۱۵ دقیقه بعد به فروشگاه رسیدند. وقتی از ماشین پیاده شدند آرش به سارا گفت
امروز با این مانتوی کوتاه و این ساپورت خیلی سکسی شدی. فک کنم مردا امروز بخورنت.
سارا خندید و گفت
ای بیشعور. چقدر بی غیرت بودی و من نمیدونستم
ببینم خودت بلدی شیطونی کنی یا نه ها
آرش چی میگی؟ دیوونه شدی مگه؟ من زنتما!
آره عزیزم زن سکسی خودمی. اما دوست دارم همه دیوونت باشند
سارا وانمود کرد که خجالت کشیده است اما در دلش شور خاصی بود.
از همان لحظه تا زمانی که دوباره سوار ماشین شدند، آرش مراقب رفتارهای سارا بود. بارها در فروشگاه از او فاصله میگرفت تا رفتار مردهای دیگر را با او ببیند. و رفتار سارا هم برایش معلوم شود. یک بار که در یک بخش شلوغ از فروشگاه رد میشدند، آرش چرخ خرید را به سمت دیگری چرخاند و مثلا منتظر ماند تا سارا لوازم مورد نیازش را بردارد اما حواسش به او بود. از چند دقیقه پیش حس میکرد یک مرد قدبلند که او نیز با همسرش به فروشگاه آمده بود مدام سارا را دنبال میکند. همان لحظه‌ای که آرش منتظر سارا بود متوجه شد که مرد چرخ خرید را به پشت همسرش مالید. سارا متوجه شد و برگشت. مرد بالافاصله معذرت خواهی کرد. سارا رویش را به آرش برگرداند چون میدانست به آنها نگاه می‌کند و لبخند زد. آرش هم چشمکی به او زد. وقتی خرید سارا از آن بخش تمام شد و به آرش پیوست،‌ آرش با خنده گفت:
کم مونده بود چرخو بکنه تو کونت
آره فکر کنم روش نشد کار دیگه ای کنه
عههه. به به. خانمم راه افتاده
خوب تو دوست داری انگار این طوری حرف بزنم باهات
آخ آره. خوب مثلا چه کار دیگه‌ای؟ با دستاش می‌مالیدت؟
وقتی سارا این حرف آخر را شنید با خنده گفت
عه آرش چقدر تو چندشیییی
سارا حس بدی به خودش و همسرش داشت اما حسابی حشری شده بود. این چه حسی بود که نمی‌توانستند در مقابلش بایستند؟
تا انتهای راه حرف دیگری در این زمینه نزدند. آرش همه‌اش در فکر نسرین بود که پنجشنبه قرار بود او را ببیند. در همان نگاه اول هیکل توپر و سکسی او برایش جذاب بود. فکرهای ناجوری توی سرش بود


از آن روز که جمعه بود تا روز پنجشنبه که قرار بود به مهمانی مهدی و نسرین بروند، سارا مدام در فکر فانتزی‌های جدیدشان بود. هر کاری میکرد نمیتوانست این موضوع را در مورد آرش هضم کند. اما به هر حال هر موقع به حرفهای آرش فکر میکرد حسابی داغ میشد. آرش نیز خیلی درگیر مطرح شدن حسش با همسرش بود و بیشتر ذهنش در محل کارش با همین موضوع درگیر بود.
بالاخره روز پنجشنبه رسید. آرش آن روز زودتر به خانه آمد. حمام رفت و برای مهمانی آماده شد. وقتی سارا لباس مورد نظرش را پوشید، آرش اصلا از آن خوشش نیامد.
سارا این لباسی که پوشیدی مث همیشه ست که. یه لباس قشنگتر نداری؟
خیلی قشنگه که این بهترین لباس من برای مهمونیه. ۶۰۰ تومن پولش رو داده‌م
اما خیلی گشاده
سارا با شیطنت گفت
میخوای لباس سکسی بپوشم بیام؟
آخ. آره. یه لباس سکسی بپوش
آرش تو که اصلا مهدی رو نمیشناسی. چرا میخوای من لباس باز بپوشم؟
لباس باز و تنگ. یه لباسی که وقتی ببیندت بخواد قورتت بده
چی بگم والا. چی بپوشم؟
یه لباس توپ داری… همون آستین حلقه‌ای مشکیه که هم کوتاهه هم جلوش بازه.
آرش اونو که نمیشه پوشید. اونو برای تو خریدیم
آرش از یک لباس فوق‌العاده سکسی حرف میزد که پشتش تا پایین باسن سارا بود و جلوی آن روی زانوها بلندتر شده بود و دو خط کج از روی ران‌های پا تا کمی پایین‌تر ازمیان پاهای سارا کشیده شده بود. انگار یک مثلث نامتقارن را از جلوی آن بریده‌اند.
(لباس از اینجا الهام گرفته شده:)

سارا با تردید گفت
تو واقعا مشکلی نداری که همچین لباسی رو جلوی یه مرد غریبه بپوشم؟ اونم توی یه مهمونی چهار نفره؟
نه سارا. اتفاقا خیلی دوست دارم بپوشیش. این لباس خیلی سکسیه. حتما مهدی خوشش میاد.
سارا با این حرف‌ها حشری شده بود! با عشوه ناخودآگاه گفت
میخوای یه لباس سکسی برای آقا مهدی بپوشم؟
و بالافاصله از حرفش پشیمان شد. خیلی از جواب احتمالی آرش می‌ترسید. اما آرش آهی کشید و دستش را روی آلتش مالید.
آره برای مهدی بپوشش. میبینی؟ میبینی حرفت چقدر حشریم کرد؟
بعد آلتش را به سارا نشان داد. کاملا بلند شده بود. سارا با تعجب بلند شد. آرش روی مبل لم داده بود. سارا حال خودش را نمی فهمید. کنار او نشست و پاهایش را روی پاهای او انداخت. دستش را سمت آلت آرش برد و شروع کرد به مالیدن آن و با صدای شهوت آلودی گفت
آرش دوست داری لباس سکسی بپوشم براش؟ انقدر بی غیرتی؟
آرش چشمهایش را بست و آرام آه کشید
آره. خیلی بی غیرتم. دوست دارم شهوتیش کنی
سارا با عشوه گفت
چجوری؟
با لباس سکسیت. میخوام بهش نخ بدی.
واقعا؟ مطمئنی آرش؟
آره. مطمئنممممم
یه وقت حشری میشه و میخواد …
میخواد چییییییییییی؟
صدای آرش میلرزید. با ترس و شهوت توأمان ادامه داد
میخواد بکندت؟
آییییییی آرش نگو. من حشری میشم
حشری تر از این؟
آرش این چه حسیه؟ ازش بدم میاد. از خودم بدم میاد
حرف‌های آخر سارا انگار آبی روی آتش هر دوی آن‌ها بود. آرش آهی کشید و گفت
آره منم از خودم بدم میاد.
چند لحظه سکوت برقرار شد. سارا پا شد و رفت تا آبی به صورتش بزند. وقتی برگشت آرش توی لک بود. سرش را به صورت او چسباند و در چشمهایش نگاه کرد. چشمهای آرش پایین بود. سارا با دستش صورت آرش را کمی جابجا کرد و به چشمهایش خیره شد و آرام گفت
آرش من فقط عاشق تو ام. نمیدونم چرا این طوری شد. ببخشید ناراحتت کردم
نه سارا. من ناراحت نشدم. خودم این حس لعنتی را دارم و ازش لذت میبرم. خیلی عجیبه. ولی لذت بخشه. از ناراحتیم نترس. این فانتزی ماست. من دوستش دارم.
آره بهتره یه فانتزی بمونه
می مونه. اما تو امشب همون لباس رو بپوش. اگر سختته پاهات لخت باشه، یه ساپورت نازک بپوش
و لبخند زد…


بالاخره سارا همان لباس را همراه با یک ساپورت نازک پوشید. وقتی ساپورت را می‌پوشید خیلی حشری شده یود. حتی با خودش کلنجار میرفت که آن را نپوشد اما کمی از آرش خجالت می‌کشید. با اینکه می‌دانست او از نپوشیدن ساپورت هم خوشحال می‌شود، اما رویش نمیشد که اینقدر سریع پیشنهاد آرش را قبول کند.
ساعت حدود ۸ شب بود که در خانه مهدی و نسرین را زدند. مهدی در را باز کرد و با آرش دست داد. وقتی چشمش به سارا افتاد حسابی جا خورد. با یک نگاه از سر تا پای سارا را برانداز کرد و دستش را جلو آورد تا با او دست دهد. وقتی دست‌های مهدی و سارا در دست‌های یکدیگر قرار گرفت هر دو حس خاصی داشتند. به علاوه مهدی دست سارا را بیشتر از حد معمول در دستش نگه داشت. در همین حین نسرین از اتاق خواب بیرون آمد و به سمت آن‌ها آمد. بزاق دهان آرش خشک شده بود. انگار نه انگار که این یک مهمانی ساده است و نسرین هم میزبان است. او یک ماکسی یقه هولتر بدون آستین به رنگ آبی پر رنگ با دامن طوری اما ضخیم پوشیده بود. لباس خیلی تنگ بود و روی ران چپش تا پایین چاک داشت که باعث میشد نسرین بتواند راحت بنشیند یا فعالیت‌های معمول مهمانی را انجام دهد. (لباس از اینجا الهام گرفته شده است:)

البته ظاهرا نسرین هیچ غذایی نپخته بود. روی گاز هیچ ظرفی دیده نمیشد. آرش حدس زد غدا را از بیرون سفارش خواهند داد. نسرین با آرش دست داد و گفت
خیلی خوش اومدین. لطف کردین که اومدید
و سپس با نسرین دست داد و آن‌ها را به سمت مبل‌ها دعوت کرد.
سارا و نسرین خیلی زود با هم گرم گرفتند. آرش و مهدی نیز یک بحث معمولی در مورد فوتبال را با هم شروع کرده بودند. هر دوی خانم‌ها پاهایشان را روی هم انداخته بودند. آرش از همان اول می‌دانست همسرش سعی دارد کمی هم شیطنت کند اما نمی‌دانست که ظاهرا نسرین هم سعی دارد همین کار را انجام دهد. نسرین هر از چند گاهی نگاه‌های خیره‌ای به آرش می‌انداخت. آرش احساس می‌کرد نسرین سعی دارد نظر او را به خودش جلب کند. وقتی نسرین روی مبل نشسته بود، صحنه‌ی خیلی زیبایی را درست کرده بود. پای راستش را روی پای چپش انداخته بود و از میان چاک روی دامنش بخش اعظم پاهایش را به مردها نمایش
میداد. آرش به او چشمک زد.
کم کم مهدی هم به بازی وارد شد و سعی میکرد به نگاه‌های سارا پاسخ دهد. کم کم بحث‌هایشان از حالت دو به دو خارج شده بود و با هم گرم گرفته بودند. مهدی هم تقریبا مطمئن شده بود که آرش و همسرش رفتاری مشابه او و نسرین دارند. در بین بحث‌هایشان خیلی ناگهانی سعی کرد این موضوع را مطرح کند
مهدی: آرش جان فکر کنم ما خیلی هم شبیه هم هستیم.
آرش: از چه نظر
مهدی: شما هم مث ما راحتید تو حجاب و این جور حرفا. زیاد سخت نمی‌گیری به خانمت
آرش: آره. خیلی خوبه. فکر کنم میتونیم دوستای خوبی باشیم. برای همیشه
مهدی: حتما. من که خوشحالم. آقا آرش با شخصیت و با کلاس و سارا خانم خوشگل. ماشالا عجب زوج تو دل برویی هستید
مهدی این جمله آخر را با خنده گفت. آرش خوشحال بود که مهدی از همسرش خوشش آمده و گفت
آرش: مرسی مهدی جان. لطف داری. تو و نسرین خانم هم خیلی خوبید
مهدی: خوبید یعنی چی؟ یعنی منم با کلاسم؟ نسرینم خوشگله؟
آرش: هاهاها. صد البته. نسرین خانم که ترکوندن امشب. ماشالا به این سلیقه‌شون
نسرین: مرسی آقا آرش. حالا کجاهاشو دیدین
مهدی: نسرین من ماشالا همیشه خوشگل و خوش تیپ میگرده. البته سارا هم که کم نداره ازش.
سارا: مرسی آقا مهدی. من خیلی خوشحالم که امشب اومدیم پیشتون و ناراحتم که چرا اینقدر دیر داریم با هم آشنا میشیم.
تا انتهای آن شب همه چیز همین طور خوب پیش رفت و هر چهارتای آن‌ها با هم صمیمی شده بودند. حتی خیلی زود تصمیم گرفتند با هم به یک سفر داخل ایران بروند. البته هنوز زمان آن را معلوم نکرده بودند.
تا حدودساعت ۱۲ شب به همین حرف‌ها و خوردن شام گذشت. که تصمیم گرفتند کمی هم ورق بازی کنند.
سارا: روی زمین بشینیم بازی کنیم که مردا بتونن لم بدن. چطوره؟
نسرین: آره. بهتره. من برم چند تا بالش بیارم و چیپس و ماست
مهدی: راحتی با این لباس؟ سختت نیست روی زمین بشینی؟
نسرین: چرا سختمه یه کم
مهدی: برو یه لباس راحت‌تر بپوش خوب
نسرین: باشه. پس بچه‌ها الان میام
نسرین در عرض حدود یک ربع لباسش را عوض کرد و برگشت. یک لباس آستین حلقه‌ای بنفش که تا بالای زانوهایش بود. البته باز هم ساپورت یا چیز دیگری نپوشیده بود و پاهایش لخت بودند. تصمیم گرفتند حکم بازی کنند و زن‌ها با هم باشند و مردها با هم. سارا و نسرین سعی کردند طوری بشینند که پاهای سکسی‌شان حسابی مردا را تحریک کند.
بعد از یک ساعت معلوم شد تصمیم گرفتند که یارها را عوض کنند. آنجا بود که آرش دلش را به دریا زد و پیشنهاد داد مهدی با سارا و خودش با نسرین یار شوند …


مهدی از پیشنهاد آرش خیلی استقبال کرد. برای همین آرش جلوی نسرین و مهدی جلوی سارا نشستند. سارا و مهدی خیلی زود با هم راحت شده بودند و همدیگر را مهدی و سارا صدا میزدند
مهدی: سارا جان. عزیزم. دقت کن دیگه. خیلی عقبیم
سارا: اه چی کار کنم مهدی. آرش حواسمو پرت میکنه
مهدی: تو اول باید آست رو بازی میکردی خانم خوشگل
آرش: مهدی تو از خانما چرا انتظار خوب بازی کردن داری؟ دست پیش هفت یک باختند. البته باز نسرین بهتر از سارا بازی میکنه
مهدی: بالاخره باید یه فرقی بین زن من و تو باشه دیگه
سارا: عهههه مهدی. اصلا من دیگه با تو یار نمیشم
این لوس بازی سارا خیلی برای آرش جذاب بود. کم کم داشت کارشان به لاس زدن میکشید. آرش یواشکی نگاهی هم به نسرین انداخت تا عکس العملش را ببیند و متوجه شد که نسرین فقط میخندد و صحبت شوهرش و سارا عین خیالش هم نیست.
مهدی: شوخی کردم بابا عزیزم. تو رو خدا با من وایسا. بی جنبه نشو
سارا: نمیخوام. تو اصلا هوای منو نداری. این همه نسرین خراب کرد آرش یک کلمه حرف زد؟
آلت آرش کم کم داشت بلند میشد… بازی آنها تا ساعت ۲.۵ نیمه شب طول کشید و بعد از بازی بلافاصله به منزلشان رفتند.


به محض اینکه آرش و سارا وارد اتاق شدند، آرش که حسابی داغ کرده بود سارا را به دیوار چسباند و دامنش را بالا زد و آلتش را از روی ساپورت به سارا مالید و همزمان مانند آدمهای قحطی زده شروع به خوردن لبهای سارا کرد. سارا کمی ترسیده بود. هیچ وقت آرش را انقدر خشن ندیده بود. بنابراین گفت
آرش معذرت میخوام. زیاده روی کردم
آرش در چشمهایش نگاه کرد و گفت
توی چی عشقم؟ امروز حسابی حشریم کردی
سارا با عشوه و ناز پرسید
چرااااا؟
با لباسات، خنده هات، لاس زدنات
لاس زدنام با کی؟
با مهدی
مهدیییی؟ اون که یه مرد غریبه ست. دوست داشتی زنت با یه غریبه لاس میزد؟
آههههه آره. امشب حسابی تو نخت بود
آرش یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
نه عشقم. بگو
مهدی خیلی عوضیه
چرا آخه جیگرم؟
آخه همه ش نگاش به لای پاهای من بود
جوووووون. بس که لباست سکسی بود. کاش ساپورتم نمیپوشیدی
آرش چرا انقدر حشری هستی آخه؟
زنم زیر نگاه مرد غریبه بوده. باهاش لاس زده. با شهوت به بدنش نگا کرده
وای آرش دوست داری مردا به زنت با شهوت نگا کنند؟
آره خیلی. دوست دارم زنم عین جنده ها لباس بپوشه
آهههههههههه. چقدر تو خوبی آرش
تو چقدر خوبی سارای جنده من. عاشقتم
منم عاشقتم
سارا به نظرت کیر مهدی چقدره؟
وایییی آرش چی میگی؟ خجالت میکشم
سارا از چی خجالت میکشی. من میخوام جنده من باشی
آههههههه. فکر کنم کیرش بزرگه
آخخخخخخخ. کیر کی؟
کیر مهدی
سارا با شهوت بگو. بگو کیر مهدی
کییییییر مهدی
از کجا میدونی کیر مهدی بزرگه
آخه از روی لباس دیدمش. حس کردم بزرگه. ولی.
ولی چی؟
آرش مهدی خیلی عوضیه.
چرا؟
وقتی داشتیم وسایل میوه و مشروبو جمع میکردیم ببریم آشپزخونه، یه جا خودشو مالید از پشت بهم
آخخخخخخ. واسه همین میگه بزرگه کیرش؟
سارا سرش را پایین انداخت. آرش با دست صورت سارا جلوی صورت خودش نگاه کرد و از او لب گرفت
سارا عاشقتم. دوست دارم همه مردا تو نخت باشند
آخه این خیلی بیشتر از تو نخ بودنه
سارا. سارا. میدونی…
چی رو. بگو. راحت باش…
سارا دوست دارم کس بدی
میدم بهت عشقم. بریم رو تخت؟
به من نه. به مهدی
آهههههه. به مهدی کس بدم؟ بکندم؟
آره جرت بده
بعد از آن آرش سارا را روی تخت انداخت و تا آخر سکس هیچ حرف دیگری نزدند. اما هر دو در همان فکرهای عجیب بودند
دل آرش نمیخواست آن شب تمام شود.


دو سه روزی طول کشید که لذت آن شب فراموششان شود. در طول این چند روز با هم سکس نداشتند. آرش به شدت سرگرم کارهای شرکتش بود و شب ها ساعت ۹ تازه به خانه میرسید. صبح ها هم ساعت ۷ صبح بلند میشد و عملا وقت کافی و انرژی مناسبی برای سکس نداشت.
دوشنبه شب سارا زودتر به رختخواب رفت. آرش حدود ساعت یک به اتاق وارد شد. سارا هنوز خوابش نبرده بود. وقتی آرش با خستگی تمام خودش را روی تخت ول کرد، سارا با شیطنت خاصی گفت
آرش من کیر میخوام
آرش خیلی برای سکس کردن خسته بود اما دوباره آن حس بیدار شده بود. حسی که در خسته ترین لحظات هم همیشه با او بود
کیر من؟
سارا خندید.
فرقی نداره. خیلی دلم میخواد بدم. میخوارم آرش. میفهمی؟
جووووون. از سینه هات معلومه
آرش دستش را روی سینه های سارا گذاشت و شروع به مالیدن آنها کرد.
آخ سارااااا. سینه هات خیلی سکسیه. حیف این سینه ها نیست؟
حیف؟ چرا حییییف؟
حیف اینا نیست که مردایی که عاشق زیباییند نبیننشون؟
من که مشکلی ندارم. شوهرم باید بذاره
آهههههه. خیلی دوست دارم که انقدر حشری هستی. انقدر حشری هستی که خودتم دوست داری به همه بدی
سارا خیلی جدی گفت
نه آرش جونم. من حشری ام نباشم میخوام بدم به مردای دیگه. شوهر بی غیرتم دوست داره
دل آرش ریخت. نمیدانست منظور سارا از این حرف چه بود. داشت اعتراض میکرد یا واقعا این کار را دوست داشت…
سارا. عشقم. منو نگاه کن
سارا سرش را خیلی تند به سمت همسرش برگرداند. از چشمهایش شهوت میبارید. خیلی عاشقانه و با احساس گفت
جونم شوهر قشنگم
از دستم ناراحتی؟ به خدا نمیدونم این چه حسیه. به خدا من عاشقتم. عاشق بدنتم. عاشق اندام سکسیتم. با اندامت حشری میشم. دوست دارم خودم بکنمت. اما نمیدونم چرا این حسو دارم
سارا دستش را آرام روی صورت آرش گذاشت. لبهایش را بوسید. و گفت
دیوونه. این چه حرفیه. من خیلی دوست دارم این حستو. من همیشه بهت وفادارم. چه عیبی داره که ما تو سکس آزادتر باشیم؟ مگه چی میشه اگه با اندام آدمهای دیگه ای هم تحریک بشیم؟ زندگی یه سفره. اینم یه جور ماجراجوییه… اگه تو با بی غیرتیت تحریک میشی، بدون که، منم، منم با جندگی تحریک میشم آرش
آرش خیلی حس خوبی داشت. باورش نمیشد زن مهربان و با شخصیت و تحصیلکرده اش چنین حرفهایی را میزند. خیلی بیشتر پیش رفت…
سارا. ممنونم ازت… میشه راحت تر باشم ازت؟ یه حسایی دارم که تو عمرم به هیچکسی نگفتمش… میترسم اگر بهت بگم، ازم ببری. برای همیشه ترکم کنی. شخصیتم جلوت نابود بشه. …
بگو عشقم. از هیچی نترس…
سارا. من دوست دارم تو یه جنده با کلاس باشی. همه تو نخت باشند. دپست پسر داشته باشی. حتی. حتی عاشقش باشی. حتی بعضی وقتا به اون بیشتر از من اهمیت بدی…
جووووونم. دیگه چی؟
حتی جلوش تحقیرم کنی… اون تحقیرم کنه
واقعا؟ چه جالب…
سارا به فکر فرو رفت. و بعد از کمی فکر کردن پرسید
آرش دوست داری منم تحقیرت کنم؟
آره گفتم که…
منظورم وقتی فقط خودم و خودت هستیم
سارا راستش من فقط وقتی حشری هستم دوست دارم تحقیر شدنو. و گرنه خودت میدونی خیلی مغرورم. این یه حسیه که فقط توی سکس میاد سراغم. خیلی عجیبه. نه؟
آره عشقم. ولی این حستو دوست دارم.
واقعا میگی؟ یعنی تو دوست نداری یه مرد غیرتی داشته باشی؟ که بهت زور بگه و قوی باشه؟
عشقمممم. هر زنی چنین مردی رو دوست داره. اما من همینطوری هم عاشقتم. بعدشم. میتونم یه دوست پسر غیرتی و قوی داشته باشم. نه؟
آخخخخخخخ آره
سارا لبش را روی لبهای شوهرش گذاشت و گفت
من از امشب یه جنده آزادم. عاشقتم شوهر زن جنده من

ادامه دارد…

نوشته: آرش


👍 0
👎 3
23889 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

536095
2016-04-04 21:26:20 +0430 +0430

خداته شکر داش خوندن این شاهنامت صبر ایوب میخاد وعمر جنتی ?

0 ❤️

536097
2016-04-04 22:01:26 +0430 +0430

من عاشق داستانهای سکسی ام جالب بود

0 ❤️

536110
2016-04-05 01:22:22 +0430 +0430
NA

من برم اسید بخورم

0 ❤️

536135
2016-04-05 06:23:03 +0430 +0430

تا اینجای داستان ک خوب پیشرفتیم،بسیار دلنشین و جذاب،کماکان چشم انتظار ادامش هستم…

0 ❤️

536162
2016-04-05 10:57:14 +0430 +0430

عالیه. حتما ادامه بده داداش. منتظرم ها

0 ❤️

536169
2016-04-05 12:01:26 +0430 +0430
NA

کوص کفتنات تموم شد یا نه؟؟؟؟
کیرم تو داستانت بره…حالم از بیغیرتی بهم میخوره…

0 ❤️

536214
2016-04-05 20:02:53 +0430 +0430

داستانت بدک نیست اما …قسمت اول لیلا بود قسمت دوم سارا شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

536258
2016-04-06 05:23:51 +0430 +0430

تا اینجا که خیلی خوب بوده. ادامه بده عزیزم

0 ❤️

538613
2016-04-25 13:46:25 +0430 +0430

محشره این داستان لطفا ادامه بده دوست عزیز

0 ❤️

544089
2016-06-08 11:31:33 +0430 +0430

ادامه داستان رو در این صفحه (collection) گوگل پلاس دنبال کنید:

https://plus.google.com/collection/YxSDcB

0 ❤️

550007
2016-07-23 10:08:55 +0430 +0430

در کمتر از ۳۲ ساعت دیگر (یکشنبه ۳ مرداد ساعت ۲۲) فصل چهارم داستان حس خاص با فرمت و حس حال جدید منحصرا در صفحه گوگل پلاس اکانت اصلی من (نویسنده فانتزیست) منتشر خواهد شد. انتشار هر قسمت در بازه‌های ۱۲ ساعته خواهد بود.
از همراهی شما ممنونم.

0 ❤️

645687
2017-08-16 15:45:59 +0430 +0430

لووووووفففففففففففففففففففففف

0 ❤️




آخرین بازدیدها