منم مثه همه ی دخترای همسن سال خودم بود شاد و شیطون و پر انرژی تازه به سن بلوغ رسیده بودمو همه چی داشت عوض می شد. یادم میاد وقتی واسه اولین بار بی اختیار شورتم خیس شده بود خیلی ترسیده بودم این اتفاق چند بار دیگه ام تکرار شد تا اینکه تصمیم گرفتم به مادرم بگم و اونم منو پیش یه خانم دکتر برد تا واسم این مساله رو توضیح بده دکترم گفت من مریض نیستم و این اتفاق مثل گریه کردن طبیعیه! همش دلم میخواست لباسای تنگ بپوشم و یا تو خونه لباسای نازک و تن نما بپوشم البته فقط این یه حس بود چون خجالت می کشیدم . بدنم داشت فرم زنانه می گرفت و کم کم فهمیدم تو خیابون نگاه پسرا سمت منه هیکل پری داشتم با باسن بزرگ دیگه دبیرستانی شده بودمو حرف همه دوستام در مورد پسرا بود خودم دوس پسر نداشتم و دنبالش نبودم ولی از همون سن بلوغ این حس شهوت تو من هر روز زیادتر میشد حتی نمیدونستم خودارضایی چیه فقط گاهی که تنها بودم لخت میشدم و دراز میکشیدم حس عجیبی بم دس می داد اب کسم به حدی زیاد بود که رو تختی رو خیس می کرد…سال های اخر دبیرستانم بود که اینترنت رواج پیدا کردو منم کارم شده بود چت کردن و اون موقع تازه فهمیدم سکس دقیقا چیه همش شبا بیدار میموندم وعکس های سکسی نگاه میکردم وای که چه لذتی داشت.
یه روز که از مدرسه برمی گشتم خونه بارون شدیدی گرفت خیابونی که ازش رد میشدم همیشه خلوت بود منم نا امید از تاکسی گرفتن به پیاده رفتن ادامه دادم خیس اب شده بودم که یه ماشین واسم نگه داشت نگاه کردم دیدم یه مرد حدود 30 35 سالس و به نظرم مزاحم نیومد و منم سوار شدم تو راه یکم بام حرف زد و اصرار کرد تا دم در خونه منو برسونه که قبول نکردم و پیاده شدم موقع پیاده شدن کارت مغازشو بم داد یه بوتیک تو یه پاساژ کوچیک نزدیک مدرسم بود.
دوستم خیلی شیطون بود و با پسرا خیلی راحت بود بعد شنیدن این ماجرا گفت بریم مغازش که ببینه طرف چطوریه با دیدن من جا خورد ولی سعی کرد عادی برخورد کنه دوستم چندتا لباس انتخاب کردو رفت تو پرو جز ما مشتری دیگه ایی نبود اروم بم نزدیک شد و دستمو گرفت خیلی ترسیدم اون موقع که 17 سال بیشتر نداشتم مردی به سن اون واسم خیلی پیر جلوه میکرد اروم دم گوشم گفت: خیلی وقته دنبالتم کوچولوی زیبای من
همه بدنم داغ شده بود اولین بار یه مرد دستمو گرفته بود. کم کم بهش نزدیک شدم تازه موبایل خریده بودم هر روز بهش اس ام اس میدادم یه روز ازم خواست باهام بریم بیرون بگردیم منم با کلی استرس قبول کردم پویا ادم شوخی بود و همیشه خنده رو لباش بود و این باعث می شد باهاش خیلی زود صمیمی شم
-درین تو همین یه ماه که میشناسمت چاق شدیا
-نخیرم خیلی ام خوبم
-این چیه پس
دستشو گذاشت روشکمم
-چیکار میکنی … نکن…
-چرا عشقم؟ دلم میخواد نازت کنم هم شکمتو هم این دوتا خوشگلای بالاشو اروم دستشو برد سمت سینه هام .شوکه شده بودم. ماشینو زد کنار نمیدونم کجا بودیم ولی از شهر خارج شده بودیم
-چرا وایستادی؟
-میذاری ببوسمت؟ قبل اینکه چیزی بگم اروم لپامو بوسید نگام کرد بعد لباشو گذاشت رو لبام .
دلم می خواست مثه فیلمای که دیده بودم ببوسمش اما خشکم زده بود و هیچ حرکتی نمی کردم
آروم لبامو بوسید و بازم دستاشو برد سمت سینه هام بدون اینکه ازم بپرسه شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتوم دستاشو گرفتم ومقاومت کردم اونم بیخیال شد و حرکت کردیم بعد اون روز همه چی عوض شده بود دیگه فقط اس ام اس های سکسی بم می داد.دیگه همه ی فکر وذکرم شده بود پویا.منی که همیشه شاگرد اول مدرسه بودم با اینکه کنکور داشتم اصلا دیگه درس نمی خوندم
اوایل عید بود که باهم بیرون بودیم همون جاده ی همیشگی که ازم خواست برم خونشون خانوادش مسافرت بودن . با کلی اصرار قبول کردم
-درین جونم نمیخوای مانتوتو در بیاری راحت باشی؟
-نه باید زود برگردم خونه نگرانم میشن
-پویا ولم کن می خوام برم ولم کن تورو خدا به جای اینکه جوابمو بده خواست شلوارمو در بیاره که نذاشتم ولی نمی تونستم از زیرش در بیام با اون هیکل درشتش روم بود مچ دستامو محکم گرفت با یه دستش شلوارمو با شورتم کشید.
ادامه دارد
نوشته: درین
نمیدونم چرا میگی یه پسر نوشته!!
این داستان زندگی منه و واقعا واسم اتفاق افتاده
میخواستم تموم خاطراتمو بنویسم اما گویا دوستان خوششون نیومد:(
به هرحال ممنون که خوندید
بیا برو کس خانوم تو اخه چ ب پیر و پاتال این همه کیر نو و تروتازه