خانواده‌ام بعد از مهاجرت (۱)

1400/10/06

‏‎با هیجان زیاد در فرودگاه سیدنی در حال پیدا کردن چمدانهایمان بودیم تا وارد شهر و زندگی جدیدمان شویم و بعد از چند سال تلاش حاصل زحماتمان را ببینیم و از ابن به بعد از زندگیمان لذت ببریم، چند قدم نگذشته بود که مردی قد بلند برایمان دست تکان داد بله خودش بود آقای سرفراز وکیلمان، در این چند سال تمام کارهای مهاجرت و استخدام همسرم احسان در شرکت it و خرید خانه و کارهای تحصیلی دخترم ملیکا رو انجام داده بود و با اینکه دستمزد خوبی هم گرفته بود اما کارهایی خارج از حیطه وظایفش هم برای ما انجام داده بود و واقعا مهاجرتمون با این شرایط و کیفیت بدون اون امکان پذیر نبود، آقای سرفراز که اسمش علی بود و ما بخاطر احترام همیشه به فامیل صداش میکردیم به محض دیدنمون مارو در آغوش کشید و مثل یک مربی فوتبال که تیمش برنده شده از اومدن ما خوشحال بود و همونجا انقدر سریع صمیمی شدیم که در طول این دوسال و چند ماه نشده بودیم ، علی سرفراز پسری خوش تیپ و تحصیل کرده بود که به واسطه معرفی یکی از آشنایان باهاش آشنا شده بودیم ، بعد از احوال پرسی مارو راهنمایی کرد که سوار ماشینش بشیم و بریم به سمت آپارتمانی که برامون خریده بود ، انقدر در طول این مدت باهم ویدیو کال کرده بودیم و از خونه و محل برامون فیلم فرستاده بود که همه چیز برامون آشنا بود ، بخاطر بودجه کم و نزدیکی خونه به محل کار همسرم یه آپارتمان ۶۰متری تو یه مجتمع بزرگ گرفته بودیم ، کمی سختمون بود از خونه ۱۲۰متری به ۶۰متری بریم اما برای اول کار بنظرمون عالی بود و خودمون رو برای سختی ها و البته لذتهای پیش رومون آماده کرده بودیم ، علی هم یه واحد تو همین مجتمع داشت و خیلی برامون خوب بود که وکیلمون کنارمون باشه و تا با شهر و شرایط زندگی آشنا بشیم یک کار بلد کنارمون باشه، دخترم ملیکا که تازه دیپلمش رو گرفته بود کلی با علی صحبت کرده بود و قرار بود بعد از ورودمون ملیکا با علی برن برای کارهای ادامه تحصیلش چند اداره و آموزشگاه صحبت کنن و تقریبا همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بود ، هر کدومون علاوه بر صحبت ها و ویدیو کال های گروهی به صورت خصوصی هم با علی در ارتباط بودیم و همین بود که علی جزئی از خانواده به حساب میومد و از همه مشکلات و خواسته های ما سه نفر آگاه بود ، همنطور که گفته بود مجتمع خوبی بود و وقتی وارد ‌واحدمون شدیم علی رو کرد به منو گفت سارا جان این قسمت رو گفتم براتون کابینت کشو دار بذارن! با خوشحالی رفتم سمت آشپزخونه و آخرین تغییرات رو دیدم و علی رو بغل کردم و گفتم ممنون آقای سرفراز جان ، گفت ممنون میشم علی صدام کنین اینجوری احساس میکنم ۷۰سالمه!!! همه خندیدیم و دوباره ازش تشکر کردم ، ممنون علی آقا جون ، خیییلی عالی شده، ملیکا از تو اتاق داد زد مامان بیا اینجارو ببین ، به پنجره چسبیده بود و با شوق و ذوق داشت شهر رو نگاه می‌کرد من هم رفتم کنار ملیکا و دستم رو انداختم پشتش ‌و بوسش کردم و احسان هم اومد و از پشت به منو ملیکا چسبید و گفت خیلی خوشگله خوشگلای من ، علی تکیه داده بود به کم در و با لبخند گفت من میرم تا شما استراحت کنین عصر میام با هم بریم بیرون رو بهتون نشون بدم و با محل آشنا بشین ، عصر وقتی علی اومد و من و ملیکارو دید دهنش از تعجب باز مونده بود گفت مادر و دختر چه کردین با خودتون ، چه تیپی زدین ، چه خوشگل شدین، ماهم با عشوه بهش گفتیم ما همیشه خوشتیپیم و همه باهم زدیم زیر خنده ، بخاطر هوای گرم اون روز هر دومون دامن کوتاه تا روی زانو پوشیده بودیم با یه تیشرت به خاطر کم بودن اختلاف سنی من و ملیکا خیلی ها تعجب میکنن ما دوتا مادر و دختریم ، احسان اومد جلو علی گفت من چطورم!؟ علی زد زیر خنده گفت مهندس جان شما که رو دست این دوتا خوشگل خانم زدین، عالیه بیاین بریم یه دوری تو مجتمع و محل بزنیم و چندجا و چندچیز رو که باید بدونین رو بهتون بگم و نشون بدم ، وقتی از ‌واحدمون اومدیم بیرون یه دختر مو بلوند از واحد کناریمون اومد بیرون و با حرکت سر و لبخند بهمون سلام کرد که منو ملیکا هم بهش سلام کردیمو رفتیم پایین، ملیکا به علی میگفت استخرش کدوم طرفه ؟ اون پشت مجتمعه الان بریم جاهای واجب تر رو بهتون نشون بدم صبح که خواستیم بریم بیرون اونجاروهم بهت نشون میدم ، من دست احسان رو گرفته بودم و سینه ام رو بهش میمالیدم و ملیکا و علی هم جلوتر از ما و کنارهم داشتن میرفتن تا برسن به بیرون مجتمع، احسان سرش رو آورد پایین و گفت امشب میخوام کیرم رو بذارم لای کس خیست خوشگل خانوم ، من دستش رو که تو دستم بود فسا. دادم و گفتم وااااای دلم خواست لعنتی تا شب نمیتونم تحمل کنم، احسان به علی و ملیکا اشاره کرد و گفت از الان خوب باهم جور شدن امیدوارم قبل ازدواج بچه درست نکنن، دوبار دستش رو فشار دادم گفتم دیووونه، ایشالا که کار دست خودشون و ما ندن، ملیکا تو اوج حماقت نوجونیشه و هر کاری ازش برمیاد امیدوارم علی بچه عاقلی باشه ، احسان خندید ‌و گفت رسما دخترمون رو جنده فرض کردیم تا ته داستانشم رفتیماااا، ول کن بابا اونم تا خیلی چیزهارو تجربه نکنه بزرگ نمیشه ، احسان رو بوسش کردم ‌‌و گفتم قوربونت برم که انقدر مهربون و عاقلی ، همنطور که لبام کنار صورت احسان بود دیدن ملیکا و علی برگشتن دارن به ما نگاه میکنن و با خنده گفتن؛ زوج عاشق پیشه براتون آبجو بگیریم ، احسان با خنده گفت اره ممنون ، علی و ملیکا با چهارتا بطری ابجو اومدن پیش ما و کنار ما رو نیمکت کنار هایپر مارکت نشستن و ملیکا که لپ‌هاش گل انداخته بود با خنده به احسان گفت بابا اینو بزن بعد میفهمی ابجو اینه نه اون آشغالای دست ساز تو تهران، بهش گفتم مامانی مراقب باش شب اول زیاده روی نکنی قراره از این به بعد همه چیز همینجوری باشه به خودت مسلط باش!! همه زدیم زیر خنده و ملیکا که ابجوش رو تموم کرده بود بخاطر سرد شدن هوا کم‌کم رفته بود تو بغل علی و منم تو بغل احسان خودم رو لش کرده بودم و اونم با موهام بازی می‌کرد واقعا بعد از اینهمه دوندگی و زحمت این حال رو دوست داشتم یجور احساس موفقیت داشتم و لبخند از روی صورتم محو نمیشد البته آبجو هم بی تاثیر نبو! احسان دستی به رون لختم کشید و گفت عزیزم یخ کردی پاشو بریم خونه، با عشو گفتم نههههه عشقم من راحتم ، به کیرش راست کرده‌اش اشاره کرد گفت خوب من ناراحتم پاشو بریم دیگه، گفتن باشه عزیزدلم، ملیکا هم که با اون ابجو داغ شده بود و خودش رو تو بغل علی جمع کرده بود پاش رو کوبید زمین که مامان من میخوام بازهم بمونم، گفتم خوب بمون کی به تو کار داره، علی چشمکی بهم زد که شما خیالتون راحت من ‌هواش رو دارم یه چند دقیقه دیگه ماهم میایم ، دوباره ملیکا با عشو خودش رو به سمت علی فشار داد و گفت نه بیشتر بمونیم علی هم که چراغ سبز مارو دیده بود بازوی لخت ملیکارو نوازش کرد گفت باشه ما میمونیم ، احسان هم زیر بغلم رو گرفت و به اونها گفت باشه پس ما رفتیم، چند قدمی دور نشده بودیم که احسان دست انداخت زیر دامنم و کونم رو فشار داد و گفت سریعتر بریم تو خونه که میخوام امشب کست رو جر بدم جنده خانومی، با آرنج آروم زدم تو شکمش و گفتم دیونه علی و ملیکا میبینن زشته، گفت اشکالی نداره اینجوری سر صحبتشون باز میشه!! گفتم اگه ملیکا دختره توعه که تا الان کیر علی رو گرفته تو مشتش و داره براش ساک میزنه ، احسان دستش رو از تو کونم درآورد و دوباره دستش رو از زیر بغلم رد کردو سینم رو گرفت و گفت خداروشکر دوتا فرشته کوچولو جنده دارم و هردو زدیم زیر خنده، بهش گفتم شاید دخترت جنده باشه اما علی پسر باشخصیته مثل بعضی‌ها نیست که تو قرار اول لنگای دختر مردم رو بدن بالا!! من دانشجو احسان بودم و تو ترم آخر یه درس باهاش داشتم و به محض اولین دلبری و پا دادن به جناب استاد بعد چند روز منو برد خونشونو اولین که نه اما بهترین سکسم رو تا اون موقع با احسان تجربه کردم ، بعد اون سکس نه احسان بی خیال من شد و نه من بیخیال اون و اولین دستاوردمم از اون رابطه نمره بیست گرفتن اون درس بود!! احسان کلیدارو داده بود به من که من درو باز کنم و خودشم با دوتا دستش از زیر دامنم داشت کونم رو میمالید که در آسانسور باز شد و همون دختره موبلوند با یه پسر سیاه پوست اومدن بیرون، احسان سریع دستش رو کشید و با لبخند سلامی داد و اومدیم تو و هر دو ترکیده بودیم از خنده بهش گفتم دیوث خودت رو کنترل کن آبرومون رو بردی شب اولی گفت به تخمم بابا کی مارو میشناسه و منو چسبوند به دیوارو لبش رو گذاشت رو لبمو و با یه دست سینم رو چنگ میزدو با دست دیگه‌اش کس خیسم رو از روی شرتم ماساژ میداد ، همنطور که لب تو لب بودیم لباسامونو درآوردیم و احسان منو حل داد رو کاناپه و خودشم جلوم زانو زدو شروع کرد به خوردن کسم، جوری زبونش رو تو کسم عقب و جلو می‌کرد که فرقی با کیرش نمی کرد و منم کاناپه رو چنگ میزدم و صدای آه و نالم کل خونه رو برداشته بود، بعد چند دقیقه دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و تو دهن احسان ارضا شدم ‌و بیحال افتادم، احسان که دید من اوکی شدم پاشد اومد بالای سرم و گفت بیا عشقم کیر آوردم برات ، با چشمای خمار دستم رو گذاشتم زیر تخمهای داغش و کل کیرش رو کردم تو حلقم جوری که نتونم نفس بکشم، چندبار عقب و جلو کرد و مطمئن شد که کیرش حسابی خیس شده هر دو پام رو گذاشت رو شونه هاشو چند بار با کیرش لای کسم کشید تا دوبار کسم جون بگیره و داغ بشه و بعد آروم آروم کیرش رو کرد تو کسم و کم‌کم سرعتش رو بیشتر کرد طوری کسم رو آورده بود بالا که کیرش تا تو رودهام داشت میرفت! من دیگه صدام کل خونه رو برداشته بود و یا ریز قوربون صدقه کیر احسان میشدم و اونم بیشتر تحریک می‌شد و محکم تر عقب و جلو می‌کرد که یهو پاهام رو انداخت پایین و از پشت گردنم گرفت ‌و سرم رو برد جلو کیرش و گفت بخورش جنده خانومیممم ، بخورش نفسمممم، یه دستم رو گذاشته بودم زیر تخماش و کیر احسان رو که با آب خودم حسابی خیس شده بود رو با اون یکی دستم گرفتم و حسابی براش مالیدم و سرکیرش رو میکردم تو دهنم و میک میزدم و با اون دستی که زیر تخماش بود یخورده سوراخ کونش رو ماساژ دادم تا حسابی تحریک بشه ، احسان دستش رو از رو کمرش برداشت و گذاشت رو سر من و کیرش رو تا ته کرد تو حلقم و یه جوری ارضا شد که صدای اخ و اوخش کل خونه رو برداشت، کیرش رو خیلی با حتیاط از تو دهنم درآورد و یه بوس آبدار از لبهای پر آبم کرد و رفت سمت دستشویی تا خودش رو بشوره و منم که انقدر بیخال و خسته بودم کس و دهنم رو با دستمال کاغذی تمیز کردم و یه پام رو گذاشتم بالای کاناپه تا احسان از دستشویی میاد بیرون و بخوام برم خودم رو بشورم کسم هوا بخوره، نفهمیدم چند دقیقه همونجوری خوابم برده بود که در باز شد و علی با ملیکا اومدن تو ، علی در حالی که زیر بغل ملیکای بیهوش رو گرفته بود چشمش افتاد به من لخت با لنگ باز !!! مثل جن زده ها پریدم تیشرتم که بلند هم بود پوشیدم و دنبال علی رفتم تو اتاق خواب ملیکا، علی ملیکارو خوابونده بود روی تختش و داشت کفش‌های ملیکارو در میاورد، با خجالت و ترس آروم گفتم ملیکا چش شده، علی هم همنطور که پشتش به من بود و مشغول کفش های ملیکا بود گفت ببخشید اینجوری وارد خونه شدم گفتم حتما شما خوابین مزاحمتون نشم، دستی به پشت علی کشیدم و گفت اشکالی نداره عزیزم ، ملیکا چش شده؟ گفت بعد از اینکه شما رفتین چندتا ابجو دیگه هم زده و الان رو هواس، رو کرد به منو سرش رو انداخت پایین و گفت ببخشید باید بیشتر مراقبش میبودم ، بغلش کردم و گفتم تو ببخش عزیزم شب اولی کلی به زحمت انداختیمت ، کمی از من جدا شد و بازوم رو لمس کرد و گفت نه بابا این چه حرفیه شب اول بود و کاملا طبیعیه تا چند وقت دیگه که اینجا جاگیر بشین باز شما به من کمک میکنین، بازوم رو کمی به نشانه خداحافظی فشار داد و گفت من میرم دیگه شما استراحت کنین فردا صبح میبینمتون ، صورتش رو بوسیدم و ازش خداحافظی کردم و رفتم دستشویی و به آبروریزی های امشب فکر میکردم و میخندیدم!!!

ادامه...

نوشته: Viki


👍 41
👎 7
98101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

849963
2021-12-27 01:58:34 +0330 +0330

اولا اینکه عزیزم این کاراکترهای داخل داستان مگه از خانواده های تازه به دوران رسیده ای که توی تمام عمرشون چیزی ندیده بودن ، در ضمن وقتی کسی که خصوصا اقامت داره و اولین مرتبه وارد کشور وطن دوم خودش میشه یا کشور میزبان میشه مانند تمام مهاجرین می‌بایست برای انجام کارهای قانونی پس از دریافت چمدان مجبورند به امور مربوطه رسیدگی کنند چطور اینها پس از دریافت چمدان ها با وکیل مواجه شدند و راهی آپارتمان جدید خودشون شدند و باقی مسائل. و در مورد آبجو هم باید بگم من که اهل خوردن مشروب نیستم الان دقیقا دو بطر آبجوی درجه یک درصد بالا توی یخچال دارم بعلاوه اینکه یک باکس کامل ودکا داخل کابینت گذاشتم برای لحظاتی که پیش میاد از آین پس که بهرحال وقتی مردی متارکه میکنه تازه اول آشنایی های تازه زندگی اش هست که منم مانند باقی افراد ، خلاصه چطور این ها که مشروب خور هم هستند زود بی جنبه بازی درمی‌آورند؟

2 ❤️

850008
2021-12-27 08:02:31 +0330 +0330

تخمی تخیلی درحد تیم ملی …

0 ❤️

850030
2021-12-27 10:34:44 +0330 +0330

خیلی ببخشید ها اولا از اینهمه بی جنبگی حالم بهم خورد دوما شما ها مثلا مهاجرت کردین که در سایه دمکراسی به زندگی و پیشرفت متعالی برسین یا رفتین کص و کون هوا کنین و خیرات کنین و جنده گی دروضعیت سکون مانده خودتون رو ارتقاء بدین ؟!! اینهمه لاشی نگاری از کسانی که ادعا میکنند مهاجرت کردند رو در عین اینکه در اصل و واقعیت بعید دونسته و منطقی نمیدونم ( منکر وجودیش نیستم اما نه دیگه در این حد بسیار زننده )، بر عکس در این داستان بطرز حیرت انگیزی نوبر میدونم …اگه داستان همینطور نوبرانه پیش بره …سه روز نشده چهار تایی روهم دیگه سوارید و کون داستان رو در امان روشنفکری پاره میکنید .

0 ❤️

850097
2021-12-27 21:51:13 +0330 +0330

توجه کردین جدیدن چقد داستانای سایت با موضوع مهاجرت و خارج از کشور و … گره خوردن
بعدم این وکیل بود یا قیم خانواده شما که زندگیشو تعطیل کرده بود و شبانه روز افتاده بود دنبالتون والا وکیلای ما میبینیم برای ۱۵ دیقه مشاوره تا ته جیبتم خالی میکنن چه برسه که وقت آزاد زندگیشونم برا آدم بزارن
در مورد سکسم والا خاله الکسیسم با این حرص و ولع آب کیر نمیخوره که شما خوردی

0 ❤️

850198
2021-12-28 08:22:56 +0330 +0330

؟؟؟؟

0 ❤️

850288
2021-12-28 22:11:35 +0330 +0330

از خونه 120 متری رفتین تو خونه ی 60 متری اونم تو اروپا که خونه هاش قدیمیه تازه خرکیفم شدین؟؟ 😂😂
دروغ بودن داستانت که با هزار تا نشونه مشخص بود حداقل یکم بهتر می نوشتی که آدم حالش بد نشه.
فرار چسمغز ها میگن همینه ها

0 ❤️

851879
2022-01-06 13:14:39 +0330 +0330

چه داستان تخیلی پدر و مادر میگن جنده به بچشون ودف ریدم به داستانتون علی کلیدارو داد بهتون اونقت با کلید اومد توخونتون؟؟؟

0 ❤️

867342
2022-04-06 13:05:03 +0430 +0430

تخماتیک

0 ❤️




آخرین بازدیدها