خواهران غریب (۱)

1401/02/29

هر که شدت حلقه ی در، زود برد حقه ی زر
خوش باشین
جبر جغرافیا

خواهران غریب

سومین سال زندگی مشترک من و گیسو سردتر و بی روحتر از سالهای گذشته شروع شد،اونقدر سرد که حتی حس و حال دعوا هم نداشتیم. عملا دو تا هم خونه بودیم که دو هفته از یک ماه رو خیلی محترمانه کنار هم ولی بدون هم زندگی میکردیم. دو هفته که گفتم،علتش این بودکه من مهندس مکانیک هستم و دو هفته تو عسلویه کار می‌کنم و دو هفته برای مرخصی میام تهران . بخاطر روابطی که تو وزارت نفت دارم می‌تونستم کارمو کلا انتقال بدم تهران،ولی بعد این همه مدت دیگه به اینجور زندگی کردن عادت کرده بودم.یجورایی دو هفته تنهایی رو دوست داشتم.از پدر خدابیامرزم مال و منال زیادی بهم رسیده بود و حقوق خوبی داشتم،ولی هیچوقت احساس خوشبختی نکرده بودم و نمی کردم…

سردی رابطه من و همسرم، دیگه بکلی داشت دل ما رو منجمد میکرد و من در ۳۳ سالگی احساس پیری میکردم.تو این شرایط فقط یه بچه میتونست این زندگی رو نجات بده!!! یه بچه شیرین و بامزه که به این زندگی بی روح ،جان دوباره بده. اما افسوس که ما از این نعمت بی بهره بودیم و هیچ دوا و درمونی تا الان نتیجه ای نداده بود.

رابطه جنسی،برای هر دوتامون مثل رفع تکلیف بود،اگه تو تایمی که تهران بودم گیسو پریود نمیشد،سکس اولمون همون شب اولی که میومدم بود،بعدی رو شب قبل رفتنم انجام می‌دادیم .

داستانم رو از اونجایی شروع می کنم که همکارم ازم خواست یه روز زودتر برگردم عسلویه تا زمان جراحی پدرش،کنارش باشه. تو رودرواسی موندم و قبول کردم،بلیط هواپیما رو آنلاین خریدم و ۴ساعت بعد باید میرفتم فرودگاه. کلی وسایل خورد و خوراک و چیزهایی که برای خونه لازم بود رو خریدم و رفتم خونه
-سلام
+سلام بیا کمک وسایل زیاده

  • مهران چرا نگفتی باهم بریم خرید؟؟؟
    +وقت نداشتم.امشب باید برم.حمید گفت باباشو عمل می کنن ازم خواست یه روز زودتر برم جاش وایستم
    -باشه…الان شامتو حاضر می کنم
    شام خوردیم باعجله و بی حوصله وسایلم رو آماده کردم،حوله رو برداشتم و لباسامو کامل درآوردم برم حموم که گیسو صدام زد
    -مهران قبل حموم، بیا سکس کنیم بعد برو
    با سرم تائید کردم و رفتم رو تختخواب دراز کشیدم، گیسو یه زن سی ساله قدبلند و لاغر برنزه بود که موهای فرفری بامزه ای داد ،اوایل ازدواج سکس های وحشی و پرهیجانی که باهم داشتیم!!!از سکس تو چادر وسط جنگل گرفته تا ساک زدن یواشکی تو راه پله…ولی الان همه چی عوض شده
    گیسو اومد کنار تخت،تی شرت سبزش رو درآورد و بعدش سوتینش رو باز کرد،سینه های کوچک و سفتش افتاد بیرون، سریع شلوار ورزشی و شورت مشکی رو هم کشید پایین،اومد رو تختخواب کنارم دراز کشید و کیرمو گرفت دستش، با نوازش های آروم دستش که از سر، کیرم تا پایین تخم هام انجام میداد،خیلی سریع کیرم تو دستش سفت شد، اومد رو کیرم نشست و چند باری سر کیرمو مالید رو‌ کوصش ،بعد با دستش سر کیرمو تنظیم کرد رو کوصش، با یه اخ گفتن نشست رو کیرم و شروع کرد به بالا پایین کردن، رفته رفته سرعتشو بیشتر میکرد،چون نزدیک دو هفته بود ارضا نشده بودم دو دقیقه نشده داشتم ارضا میشدم،بغلش کردم و حالتمون رو عوض کردم خوابیدم روش وبا چند تا تلمبه خودمو تو کوصش خالی کردم…
    کنار هم رو تخت دراز کشیدیم
    -گیسو ببخش زود تموم کردم،آماده نبودم
    +اشکال نداره منم زیاد رو فرم نبودم
    یکی دو دقیقه بی هدف و بی دلیل به سقف خیره شده بودم و گیسو هم کنارم دراز کشیده بود.سکوت آرامش بخشی بود که گیسو شکستش
    -مهران؟؟یه چیز میگم نه نیار
    +باشه بگو
    -یه کلینیک درمان ناباروری دیگه پیدا کردم ،عالیه،همه تعریفشو می کنن
    +نه گیسو ادامه نده.بسه دیگه!!!خرج و مخارج و وقت تلف کردنش به کنار!!! امیدی که تبدیل به نامیدی میشه، آدمو داغون می کنه.
    استدلال من گیسو رو مایوس و عصبی کرد،شورتش رو پاش کرد،یه پتو کشید دور خودش،پاکت سیگارشو برداشت رفت بالکن. منم با اعصاب داغون رفتم حموم. وقتی از حموم دراومدم،گیسو هنوز تو بالکن نشسته بود و به یه نقطه خیره شده بود،نمیتونستم به اون حالش بی تفاوت باشم،سریع لباس پوشیدم،رفتم بالکن کنارش نشستم
    -گیسو بخدا منم دلم بچه می خواد، فقط وقتی میبینم این کارا فایده نداره،بیشتر ناامید میشم
    +چی بگم منم دیگه خسته شدم
    یکم مکث کرد…
    +مهران؟؟؟میشه من یه مدت برم شیراز پیش مادرم؟؟
    دلم بدجور سفر میخواد…میخوام یه مدت از اینجا دور باشم.
    -چی بگم؟؟!!! برم و برگردم تصمیم میگیریم.راستی وقتی برگشتم میریم اون مرکز باروری که گفتی
    یه لبخند مصنوعی زد و سرشو تکون داد.
    .
    .
    .
    .

به عسلویه که رسیدم روز اول، کار زیادی نداشتم، یه بار تاسیسات رو چک کردم، بعدش رفتم دفترم.کولر خوب کار نمی کرد و داشت کلافه ام میکرد،از بی حوصلگی رفتم سروقت گوشی و تو اینستا میچرخیدم،یه نگاه به پیج گیسو انداختم،همه عکس‌های دوتایی مون رو پاک کرده بود ،این میتونست یه زنگ خطر جدی برای زندگیمون باشه!!!تو صفحه اش چند تا گل و بلبل داشت،یهو کنجکاو شدم فالوراشو نگاه کنم،بیشترشون خانم بودن که فقط چندتاشون رو می شناختم ،از بین لیست فالوراش،یه پیج کاری که لباس می‌فروخت نظرمو به خودش جلب کرد،شلوار و تی شرت های قشنگی داشت،وسوسه شدم برای گیسو ازش خرید کنم،یکی از هایلایت ها که تیشرت زنونه آبی رنگ بود انتخاب کردم و رفتم دایرکتش،از شانسم آنلاین بود
-سلام خسته نباشید من این تیشرت آبی رو می خواستم
+سلام ممنون چه سایزی؟
-سایز medium
+بله حتما .آدرس لطف کنید براتون ارسال کنم شماره کارتم الان براتون میفرستم
پول رو بحسابش واریز کردم ،اسمش سودا بود.یکی دو دقیقه بعد اینکه آدرسمو براش فرستادم دوباره بهم پیام داد

  • آقا مهران ببخشید نشناختمون،چند بار برای خانموتون لباس فرستادم و الان باهم دوست شدیم،از رو آدرس شما رو شناختم
    -خواهش می کنم .منم از آشنایی شما خوشبختم
    همینو گفتم و آفلاین شدم، گیسو در کل آدم شکاک و محتاطی بود،اصلا حوصله سیم جین شدن رو نداشتم، از اینکه از فالورهای گیسو خرید کرده بودم پشیمون شدم. یکی دو ساعت بعد بهش پیام دادم اگه میشه اون لباس رو به اون آدرس نفرستین،می خوام خانمم رو سورپرایز کنم،دو هفته دیگه میام ازتون حضوری تحویل میگیرم و اگه ممکنه به گیسو نگید که من از شما خریدم.
    بعد چند دقیقه از طرف سودا پیام اومد
    -اوکی .براتون نگه میدارم، در مورد اونم نگران نباشین،حرفی بین من و شما باشه،بین خودمون می‌مونه
    نمی‌دونم خودش عمدا اینجوری گفت،یا من ذهنم منحرفه یا دختره خودشم نفهمیده و اینجوری جواب داده…
    بهرحال دو هفته از اون ماجرا گذشت و من برگشتم تهران
    دو روز بعد اومدنم، به سودا پیام دادم و برام لوکیشن فرستاد،آدرسش سمت پیروزی بود، اپتیما رو روشن کردم ، ضبط ماشین رو که باز کردم،آهنگ ساحل آرامش از آرون افشار پلی شد . رسیدم به مقصد ،سر کوچه منتظر شدم تا بیاد ،نسیم خنک بهاری باعث شد از ماشینم پیاده شم، به کاپوت عقب ماشین تکیه داده بودم داشتم آروم برای خودم زمزمه می کردم
    ¶ای ساحل آرامشم
    لب اگه تر بکنی من خود دریا بشم
    با تو دیونه ترین…¶
    با شنیدن صدای سلام سرمو برگردوندم سمت جلوی ماشین. از اونجایی که سودا گفته بود من دوست گیسو هستم،انتظار داشتم یه زن همسن و هم تیپ و قیافه خودشو ببینم،ولی این دختر بزور ۲۰سالش میشد،چشم های عسلی و خوش فرمش که برق میزد ،پر از شور و هیجان زندگی بود.اندام ریز و پوست سفید و برفیش تو همون لحظه اول دلمو برد
    -سلام. سودا خانم ؟؟؟
    +بله ببخشید معطل شدین
    -خواهش می کنم ممنون به زحمت افتادین
    +ممنون .امری ندارین؟
    -دستتون درد نکنه ، لطف کردین
    +خداحافظ
    بعد همین مکالمه تعارفی چند کلمه ای،با طنازی رفت داخل اولین کوچه و محو شد
    تو همون چند ثانیه که باهاش هم کلام شدم، ازش کلی انرژی گرفتم و اون ملاقات، روزم رو ساخت،با دیدن چشم های قشنگش ذوق کردم،یاد دوران جوانی و دانشجویی خودم افتادم که دوست دخترهای زیادی داشتم!!!تو ماشینم آهنگ های شاد پلی کردم و با یه لب خندون رفتم سمت خونه ،خیلی وقت بود که با دیدن کسی،اینجوری الکی خوشحال نشده بودم

خودمو رسوندم خونه،امروز قرار بود به اون مرکز درمان ناباروری بریم ،صدای گیسو از اتاق خواب میومد که داشت با تلفن صحبت میکرد،رفتم سمتش، رو تخت دراز کشیده بود یه شلوار گشاد و تاپ بنفش تنش بود و ماسک ذغالی پاکسازی پوست روی صورتش کشیده بود ، بوی عرق و چوسیدنش باهم قاطی شده بود و بوی باقالی از اتاق میومد،پنجره اتاق رو باز کردم
-سلام .مهران مامان سلام می‌رسونه
با سرم تشکر کردم و از اتاق اومدم بیرون.هر چی انرژی از سودا گرفته بودم پرید،چقدر دلم واسه روزهایی که مجرد بودم تنگ شده…
دلم یکم شیطنت می خواست، هیجان لازم داشتم،زندگی تکراری و خسته کننده رمق از روزگارم گرفته بود،ولی دیگه کاریش نمیشه کرد،آدمی نبودم که خیانت کنم، بابام اینو تو تموم سلول های وجودم فرو کرده بود که راه کج هیچوقت به مقصد نمی‌رسه.ولی ادامه این زندگی چه سودی برام داشت، جرقه های طلاق داشت تو ذهنم شروع به آتش گرفتن میکرد…وای که سردرد دوباره شروع شد…

یک هفته بعد:
بعد از مدت ها، یکی از دوست های هم دانشگاهی گیسو ما رو به یه جشن تولد برای پسرش،دعوتمون کرد، بخاطر کرونا خیلی به مهمونی های شلوغ نمی‌رفتیم ولی حالا با کم شدن این ویروس تصمیم گرفتیم این مجلسو از دست ندیم. مهمونی تو یه باغ سمت کردان بود،تم تولد سفید و قرمز بود،من یه پیراهن ورزشی قرمز و شلوار کتانی سفید پوشیدم و گیسو یه لباس مجلسی قرمز رنگ بلند و تنگ و کفش پاشنه بلند و کیف سفید انتخاب کرد و رفتیم
وارد باغ که شدیم بیشتر شبیه پارتی بود تا یه تولد کودکانه، همه لباس های شیک و برند پوشیده بودن،من از این که لباس اسپورت ساده انتخاب کرده بودم و اصلا با لباس مجلسی گیسو ست نبودم،احساس حماقت و عقب موندگی‌ کردم. چون زیاد اهل رقص نبودم،همون اول یه دور با گیسو رقصیدم و‌نشستم یه گوشه،گیسو دوست های قدیمی خودشو بعد چند سال دیده بود و با اونا حسابی بگو بخند میکرد، منم وقتی دیدم سرش گرمه شروع کردم به چشم چرونی، اون وسط چند تا دختر بودن که با شلوار تنگ هیپ هاپ میرقصیدن، یکیشون یه ساپورت سفید با یه نیم تنه قرمز تنش بود که با یکم دقت میشد نوک سینه هاشو دید کون خیلی خوش فرم و بی نقصی داشت،یه لحظه تو ذهنم سودا رو جای این دخترتصور کردم ،کیرم یه تکونی خورد،تو اون فضا اگه راست میکردم خیلی ظایع بود، دیگه نگاشون نکردم و با گوشیم یه گیم بازی کردم. بعد شام دوباره شروع کردن به رقصیدن، گیسو با دوستاش حسابی خوش بود و باهم چند نفری میرقصیدن.
صدای بلند موسیقی و دی جی،خسته ام کرد،تصمیم گرفتم برم یکم تو ماشین دراز بکشم،ماشینمو انتهای باغ جایی که چند تا درخت بود پارک کرده بودم،صندلی ماشینو خوابوندم و شیشه هاشو کشیدم بالا تا صدای کمتری بشنوم،چند دقیقه گذشت،پلک هام داشت سنگین میشد که یهو یه دختر و پسر با قدم های سریع اومدن سمتی که من ماشینو پارک کرده بودم،وقتی یکم نزدیک شدن متوجه شدم،همون دختری بود که جای سودا تصورش میکردم،پسری که همراهش بود یه پسر قدبلند و چهار شونه بود،اون قسمت از باغ خیلی تاریک بود،اونا اصلا متوجه نشدن که من تو ماشین هستم،پسره به در جلوی راننده تکیه داد و از هم لب گرفتن،کم کم دست هاش رفت رو سینه های دختره
-پریا برام ساک بزن
+اینجا؟؟؟
-آره هیجان داره
+سامان یکی میاد میبنه
-نمیاد عزیزم.بیاد هم میبینم هواسم هست
اینجوری شد که آقا سامان زیپ شلوارشو باز کرد و دیگه من پریا رو ندیدم و فقط صدای آه و اوه سامان رو‌میشنیدم،مونده بودم چی کار کنم،تحریک شده بودم،نمیدونم چرا استرسم داشتم.نفس های سامان به شماره افتاد
-آاای داره میاد.بخورش بخورشش…
چون دید مناسبی نداشتم نتونستم تشخیص بدم که آبشو خورد یا نه،بعد سامان لباسشو مرتب کرد و پریا بلند شد و بغلش کرد،تو اون لحظه موبایلم زنگ خورد از نور و صدای گوشیم هر دو تاشون برگشتن سمت من
پریا یه جیغ خیلی آروم زد و دستشو گذاشت جلوی دهنش
-ای وای سامان یکی تو ماشینه

این داستان ادامه دارد

نوشته: جبر جغرافیا


👍 28
👎 3
14101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

874840
2022-05-19 03:09:43 +0430 +0430

عالیه عالیه لطفا زودتر ادامشو بنویس

0 ❤️

874860
2022-05-19 03:49:46 +0430 +0430

راستشو بخوای داشتم کلا منصرف می‌شود از خوندنش ولی آخرش که رسیدم جذاب شد ادامه بده

0 ❤️

874896
2022-05-19 12:38:33 +0430 +0430

جالب بود منتظر ادامش هستم

0 ❤️

874899
2022-05-19 12:48:51 +0430 +0430

بنظرم این خواهران غریب و چندسال پیش خونده بودم
حالا قسمت بعد مشخص میکنه

0 ❤️

874919
2022-05-19 15:14:17 +0430 +0430

به به…ببین کی دست به قلم شده باز…
لایک جبرجغرافیایی جان…لایک 👏👏

1 ❤️

874978
2022-05-20 01:13:23 +0430 +0430

فقط اون لحظه که صدای گوشیت درومده😂😂😂😂

0 ❤️

875019
2022-05-20 04:56:12 +0430 +0430

چی ور زدی این همه واخرش یه چاخان گفتی

0 ❤️

875144
2022-05-21 01:34:52 +0430 +0430

خواهران غریبش کجا رفت😂😂😂

0 ❤️




آخرین بازدیدها