سلام خدمت بچه های شهوانی .من چهار ساله عضو شهوانیم و اغلب داستانارو خوندم یهو تصمیم گرفتم داستان خودمو بگم
اسمم مرتضاس بیست سالمه تازه ام دانشجو شدم…پارسال دوشب قبل عید بود داداشم اینا اومدن خونمون برای عید بمونن خونمون هم داداشم هم زنداداشم کارمند بودن مرخصی گرفته بودن تمام سیزده روزو پیشمون باشن…
چرا دروغ بگم منم اونموقع ی ادم فوق العاده حشری ای بودم…خلاصه شب شدو موقع خوابیدن جای داداشمو زن داداشمو انداختن تو حال دخترشون یسنا هم خوابیده بود بینشون من داشتم با دوس دخترم پیام بازی میکردم یک و دوشب بود دیدم داداشم چون بابام خروپف میکرد رفت تو اتاق خوابید …زنداداشمو یسنا توی پذیرایی دقیقا پاشون پایین پای من بود…منم ی ذره با خودم فکر کردم گفتم ی تیریه تو تاریکی بذار کمی شیطنت کنم…
خلاصه اروم خودمو زدم ب خواب پامو گذاشتم روی مچ پای زنداداشم…اولین بار بود همچین حسی برام القا شده بود…اونشب خیلی خوشحال بودم پامو گذاشتم رو پاش ی ارامش عجیبی پیدا کردم و خوابیدم …ولی ی جورایی خجالت میکشیدم قدو وزنو قیافم کلا معمولیه ولی خب بچه ی درسخون و سر ب زیری بودم همه بهم اعتماد داشتن…خلاصه اونروزو ساکت گذروندم تا شب عید شد تحویل سال نه و چهل و پنج فک کنم انجام میشد …شب موقع خواب باز همون تکرار شد زن داداش سحر من واقعا قیافه نازی داشت همیشه جوراب مشکی نازک پاش میکرد و تیپای خفنی میزد …دانجوی ارشد مامایی بود و کارمند بیمارستان…
امشب بخودم گفتم بذار شیطنتمو بیشتر کنم …داداشم ده تو اتاق خوابید ولی چون اتاقه سرد بود زنداداشم از ترس یسنا نمیرفت…شب من دیدم همه خوابنو تاریکه پامو از زیر پتو کردم داخل پتو زنداداشم گذاشتم رو پاش …دیدم تکونی نخورد جراتم بیشتر شد رفتم جامو عوض کردم یعنی سرم اومد جای پام…پام رفت جای سرم…اروم گوشه انگشت پاشو بوسش کردم …بوی خاصی میداد…زبونمو رو پاش کشیدم دیدم تکون خورد البته ترسیدم کشیدم کنار بیست دقیقه بعد نزدیک شدم اروم پاشو براش میخوردم حس کردم بیداره شاید روش نمیشه چیزی بگه …اونشبم رفتم تو توالتمون جغ زدم… …صبح روز بعدش قرار شد بریم خونه باب
ا بزرگم داداشم ماشین اورد زنداداشم ب احترام مامانم نشست عقب یعنی منو زن داداش کنار هم بودیم پاش ب پام خورد اصلا ی حالی شدم جوون بودم و طبیعتا حشرم بالا …شب موقع خواب بازم داستان دیشبو تکرار کردم ولی امشب برام ی حس جالب بود حس کردم میدونه و چیزی نمیگه…بعد اینکه پاهاشو بوسیدم دستمو گذاشتم پشت ساق پاش اروم انگشت شصتشم تو دهنم بود …همه چی رمانتیکو فوق العاده دستمو اروم بردم گذاشتم رو کسش دیدم دستمو گرفت گذاشت رو سینش برام باحال بود خودشم میخواست سینشو مالوندمش درگوشش گفتم ب بهانه دسشویی بیا تو حیاط…ده دقیقه بعد دیدم اومد تو حیاط منم پشتش رفتم ی لب کوچولو گرفتم و کیرمو چسبوندم ب بدنش هوای شهر ما سرد بود قشنگ داغی همو حس میکردیم دستمو گذاشتم رو کسش کسشو مالوندم خمش کردم رو صندوق عقب ماشین کیرمو کردم تو کسش عقب جلو کردم تا ابم اومد اونم هیچی نگفت نمیدونم فقط میخواست کمکم کرده باشه تخلیه بشم …خودمو پاک کردمو اومدم خوابیدم انگار نه انگار اتفاقی افتاده بعد اون البته سرو سنگین تر شدیم…تمام
نوشته: مرتضی
ننویس آقا جون،ننویس خانوم جان،ننویس پدرم،ننویس،تحریمه محارم،ننویس،اونم چی؟مزخرف!جوون بودی شما؟؟؟!الآن پیری؟اونوقت؟…دانشجویی؟عجبا!آخه دانشجوی مملکت…ولش کن بابا فایده نداره…آقا جان محارم ننویس،نیاین بنویسین این محارم نیست!هست آقا جان،مگه از برادر نزدیکتر داریم؟نگو خب دوست نداری نخون،اتفاقا دوست که ندارم هیچ،متنفرم،اما میام مینویسم،خدارو چه دیدین شاید یه نمه غیرت اومد به رگ بعضیا!
خخخخ خيلي كيري بود تابلوووو يهو تخ كردي دستا بذاري در كس زنداداشت خخخ
خخخخخخ افرین میخوای این بار با مادرتم امتحان کم شاید جواب داد خالی بند
مگه کري ميگيم محارم ننويس .خجالت داره .اون ناموستونه.
نظر شما چیه؟خدا شاهده ادم با این داستان ها شوکه میشه اصلا باور کردنی نیست ولی تخیلاتشون بدک نیس
کاری که عوض داره گله نداره.منتظرباش داداشت زنتوخشک خشک بگاد
وای که این جلق چه ها میکند
کونی کصکشو کسخل میکند
عاغا نزن یه ثانیه نزن ببین چی میگیم ما عاخه برادرمن، د نزن ننه عنی
دیوونه باید سوراخ کون زنداداشت رو لیس میزدی
بوی خاص پا؟؟؟بعد تو که کلت زیر پاش بود دستت چجوری تا سینش رسید؟
بعضی وقتا حس میکنم بیخودی دارم وقتمو تلف میکنم…