یک آشنایی ساده

1396/07/21

(این خاطره کمی طولانی و با جزئیات کامل نوشته شده)
حالم گرفته بود و روی تختم ولو شده بودم یه آهنگ قدیمیه ابراهیم تاتلیسو پلی کرده بودمو داشتم فکر میکردم.به اینکه چرا این وام سنگینو بابام گرفت و الان تکلیف چیه.بلند شدم و وسایلمو جمع میکردم خونه ی ما دوطبقه بود طبقه بالارو شیک واسه خودمون ساخته بودیمو پایینو معمولی واسه مستاجر ولی بعد یه سال که بابام توی قرض وام ها گیر کرده بود مجبور بودیم خودمون بریم طبقه پایین و بالارو با قیمت بیشتری اجاره بدیم که شاید گره ای از مشکلاتمون وا کنه.از یه طرف اینکه از اتاقم که تغریبا اغلب اوقات روزمو توش میگذروندم باید دل میکندم و از طرف دیگه اینکه کنکوری بودمو الان یه هفته از وقتمو اونم توی فروردین ماه باید واسه کمک به مادرم میزاشتم حالمو گرفته بود.فکر به اینکه حالا این مستاجرای جدید که خونه رو پسند کردند چجور ادمایی میتونن باشن بماند.
کارای خونه تغریبا چند روز بعد تموم شد همسایه های جدیدم اولین سری از وسایل رو اورده بودن از پنجره که توی پیلوتو نگاه کردم فقط چند تا کارگر مشخص بودن با یه مرد میانسال حدود ۴۵ ساله که همون اقای دکتر بود و یه پسر جوون حدود ۲۰ ساله که هیکل روفرمی داشت و بعضی از وسایل سنگینو اون می برد با موهایی سفید و پوست سفید که اولین بار بود توی عمرم میدیدم و نظرمو به خودش جلب کرد
زمان گذشت و حدود یک ماه بعد برای اولین بار توی پیلوت علی رو دیدم همون پسره اقای دکتر که در نگاه اول یه بچه سوسوله پولدار به نظرم رسید که لباسای شیکی به تن داشت ولی بعدها فهمیدم که سخت در اشتباه بودم یه سلام و علیک ساده بینمون رد و بدل شد ولی حتی توی چشمام نگاهم نکرد.
مادرم با زن اقای دکتر خیلی صمیمی شده بود و گاهی اوقات یا مادرم میرفت بالا یا اون میومد پایین و بگو بخندشون بود تا اینکه یه روز بحث علی شد و من از توی اتاقم مثل برق گرفته ها رفتمو فال گوش وایسادم ببینم چی میگن راستش چیزایی رو که میشنیدم باورم نمیشد علی انگار زمانی که ۱۶ سالش بوده بعد یه دعوا با پدرو مادرش یکسال از خونه دور میشه خودش کار میکنه و حتی الانم حاضر نمیشه کمک باباشو که بدون شک میگم شاید یکی از پولدارای شهر بودو هست رو قبول کنه و الان که ۲۲ سالش بود خیلیم موفق بود البته در حد خودش به گفته ی مادرش اون ۲۰۶ و اون حساب بانکیه نه چندان زیادش و کافه ش حاصل زحمته خودش بوده ولی یه ادم بی نهایت لجباز و مغروره اینارو که شنیدم یه جورایی به دلم نشست اینکه هم سن هاش الان توی کوچه و خیابون با ماشینای اخرین سیستم و تیپ های جلف دنبال دختر بازینو این داره کار میکنه.از حیاش که تو چشمم حتی نگاه نکرد و از غرورش که رو پای خودش وایساده و منت باباشو نکشیده…راستش واقعا جذبش شدم تو یه لحظه دیگه از تموم پسرا بیزار شدم با دوست پسرم رضا سرد شدم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم بعد ازون فکرو ذکرم شده بود علی و اینکه حتی از پنجره واسه چند دقیقه نگاش کنم که میره بیرون از خونه و وقتی برمیگشت بازم همون چند دقیقه رو نگاش کنم شده بود تمام کارو زندگیم.
زمان کنکورم رسیده بودو این دوسه ماه اخرو واقعا خراب کرده بودم همه ی دوستام فهمیده بودن یه مرگیم هست بااینکه زیاد درسخون و تاپ نبودم ولی تا قبل اومدن علی به این خونه یه امیدی به خودم داشتم ولی همش دود شده بود کنکورم طبق انتظارم خراب کردم بعد کنکور که انگار رضا دوست پسرم منتظر یه فرصت بود که ازم در مورد تغییر رفتارم بپرسه چند تا خیابون پایین تر از خونه باهام قرار گذاشت حتی باهاش کاتم نکرده بودم ولی اون روز مصمم بودم ازش جدا شم شاید بتونم به علی نزدیک تر شم رفتم دیدنش مثل همیشه با یه تیپ جلف اومده بود که باعث شد حالم از انتخابم بهم بخوره که اصن از چیه این پسر خوشم اومده بود اصرار کرد که بریم یه کافی شاپ ولی من قبول نکردم و تو همون گرمای شدید تیر ماه رک بهش گفتم که دیگه نمیخامش عصبی شد دادو بیداد کرد دنبالم راه افتادو هی حرف میزدو منم گاهی با لحنی تند جوابشو میدادم تو اون حال بودم که صدای ترمز یه ماشین بغل دستمون جفتمونو ساکت کرد علی بود پیاده شد آستینای پیرهنشو تا زد و با لحنه خیلی جدی به رضا گفت هااا فرمایش؟رضام چند کلمه ای حرف زدو اخرش گفت دوست دخترمه تورو سننه با شنیدن این جمله چنان سیلی ای به رضا زد که افتاد زمین چند تا فوشش داد و دوسه تا دیگه هم چک و لگد نصارش کرد چند نفر واسه وساطت اومدن ولی یه جملش ناگهان هوش از سرم برد داد زد نامزدمه…و بازم رضا رو زد و یه چیزی در گوشش گفت که فک کنم تهدید بود دستمو‌گرفت سوار ماشین کرد و تا در خونمون یه کلمم حرف نزد حتی نپرسید کی بود و…توی پیلوت پیاده که شدم قسمش دادم که به کسی نگه با یه اخم خاصی نگام‌ کردو گفت ازین کثافت کاریا نکن حداقل با یه آدمیزاد بپر با قسم بعدی من گفت یادم‌نمیاد در مورد چی حرف میزنی و رفت.
رازداریش بعد اون قضیه و اون رفتارش بدتر دیوونم کرد اواخر تابستون بعد ازینکه یکی دوبار واسه شب نشینی خونه همدیگه رفتیم با خونواده هامون و یه صمیمیت نسبی که بینمون برقرار شد دلو زدم به دریا و گفتم باید بهش بگم که دوسش دارم.
باصمیمی ترین دوستم فرشته خیلی حرف زده بودم در موردش اما بازم واسه اخرین بار بهش زنگ زدم.
الو فرشته سلام و ناخوداگاه اشکم درومد.
سپیده؟الو چته روانی؟باز رضا کاری کرده؟
فرشته دارم دیوونه میشم بخدا بدون علی نمیتونم بخدا نمیتونم
خر خب بهش بگو چرا انقد میترسی اخه
اگه ردم کرد چی؟اگه دیگه ندیدمش چی؟
دیوونه درسته مثله شیربرنج سفیدی ولی اون چشای عسلیت هوش از سر هر پسری میپرونه قدتونم که بهم میخوره خخخ
بعد از خدافظی با فرشته باز کلی فکر کردم و تصمیممو گرفتم
روز بعدش کلی منتظرش شدم شب شدو برگشت بدو بدو رفتم پایین به بهونه ی اوردن سی دی از توی ماشینمون بابامو پیچوندم دم ماشینش دیدمش با یه حالت تعجب نگام کردو سلام کرد تعجبش واسه این بود که از بس هول بودم نه شالی سرم بودو نه مانتویی فقط یه تی شرت و شلوار ساده و البته کمی کهنه.بدون اینکه جوابشو بدم پریدمو بغلش کردم اشکام سرازیر شد و لبامو چسبوندم به لباش.از شوک که درومد یکم رو به عقب پسم زدو گفت چیکار میکنی؟با گریه بهش گفتم که دوسش دارم ۷ ماهه که دوسش دارمو همش زیر نظر دارمش گفتم که اون پسر یه سوتفاهمه و حتی دستم قدم نزده و کلی حرف دیگه که فقط داشتم بهم میبافتم که بتونم حسمو بهش بگم.فقط نگام میکرد و چیزی نمیگفت عصبی شدمو با گریه گفتم لامصب یه چیزی بگو و چشامو بستم یهو لباشو رو لبام حس کردم شاید دوسه دقیقه فقط لبمو بوسید و دستشو دور کمرم حلقه کرده بود لباشو برداشتو نگام کرد.گفت فردا ساعت ده صبح همینجا میبینمتو رفت.
تا بالا داشتم میرقصیدم تو حال خودم نبودم برای اولین بار تو چند ماه اخیر میخندیدمو میرقصیدم به فرشته زنگ زدمو واسش تعریف کردم شبش حتی نمیتونستم بخابم هم خوشحالی بودو استرس هم فکر فردا و حرفا و اتفاقاتش
ساعت ۸ یهو بیدار شدم پریدم توی حموم بدنمو‌تمیز کردمو یه ارایش ملایم و خوشگلترین لباسا و ست لباس زیرمو پوشیدم یه تیپ مشکی با کفشو کیفو شاله قرمز.
ساعد ده شده بود رفتم توی پیلوت یکم اطرافو دید زدم کسی نبود رفتم دیدم یه کاغذ گذاشته کنار یه درخت روش نوشته بود سرکوچه منتظرتم.
بدو بدو رفتم نشستم تو ماشینش البته بماند که یه ماشینم اشتباهی سوار شدم از هولم.
با یه لخند سلام کرد یه تعریف کوتاه از قیافم و تیپم‌که البته تعریفاش از مدله وارونه بود که چقد زشتی و…
رسیدیم به کافه ش رفتیم تو و درو بست کارگرشو رد کرد رفت و یه قلیون دوسیب اورد واسه خودش گذاشت تازه داشتم بهش دقت میکردم چقد خوشتیپ شده بود.قلیون میکشیدو لابه لاش حرف میزد که من هیچی ندارم خودممو لباسام شغلم اینه ماشینم اونه و با پدرم کاری ندارم که گفتم همه رو میدونم گفت مدتهاست که تو فکرتم و منم دوست دارم ولی باید قبول کنی که به امید خونوادم بهم نزدیک نشی حرفامون که تموم شد از رویه تخت روی زانوهام بلند شدمو رفتم طرفش شالمو توی راه دراوردمو دکمه های مانتومو باز کرد چشاش خمار شده بود رویه پاهاش نشستمو لبامو رو لباش گذاشتم چشاش خمار شد کمرمو محکم گرفتو لبامو میخورد کم کم کاراش وحشیانه تر شد بند تاپمو کشید پایین و سرمو داد عقب و گردنمو میخورد کمرمو از زیر تاپم میمالید تاپو از تنم دراورد و سرشو برد لای سینه هام سوتینمو باز کرد کف دستامو زمین گذاشتم که سینه هام بیاد بالا تر یکی رو چنگ میزدو یکی رو میخورد و تند تند عوض میکرد.لیس میزدو نوکشونو گازای کوچیک میگرفت یهو منو به پشت خوابوندو شلوارمو از پام خیلی اروم کشید پایینو دراورد ساق پامو دست میکشیدو بوسای ریز میکردو کم کم بالا میومد به رونام که رسید بوساش با گازای کوچیک و بعضیاش محکم همراه شد منم فقط باهرگازش موهاشو بیشتر میکشیدمو صدای ناله هام بلندتر میشد سریع منو برگردوند روی بند وسط شورتم زبون میزد کونمو محکم چنگ میزد هربار محکم تر از بار قبل و بایه گاز محکم جیغم به هوارفت نخ شورتمو کنار کشیدو زبونشو به سوراخم رسوند چند بار لیس زدو زبونشو تا خط کسم میکشید بازم وحشیانه برمگردوند شورتمو کشید پایین خودشو روم انداختو افتاد به جون لاله گوشم و گردنم محکم گردنمو مک میزدو لاله ی گوشمو میخورد دیوونه شده بودم ولی بازم اروم شدو رفت رو به پایین روی نافمو زبون میزد توی ابرا بودم یه دستش روی سینه چپم بودو داشت با نوکش بازی میکرد زبونشو به کسم رسید اروم رو خط کسم میکشید گاهی توش میبرد با صدای لرزون گفتم تند تر ولی گوش نمیداد التماسش میکردم ولی اهمیتی نمیداد دست چپش روی چوچولم بودو داشت باهاش ور میرفت زبونشو توی کسم میدادو میچرخوند توی ابرا بودم بی اختیار کمرم بالا و پایین میشد سرعتشو بیشتر کرد تند تند کسمو میخوردو سینمو محکم چنگ میزد و با چوچولم ور میرفت یهو دنیا دور سرم چرخید یه حس عجیبی پیدا کردم ضربان قلبم رفت روی هزارو نفسام شماره افتاد سرشو بالا اوردو تو چشام نگاه کردو لبخند زد فهمیدم که ارضا شدم کمی صورتش خیس شده بود و لای پاهام و روی تخت که دیگه دریاچه بودچند ثانیه بعد که نفسم جا اومد دیدم دکمه های پیرهنشو داره باز میکنه فهمیدم که حالا نوبت منه و میدونستم که چیکار باید بکنم اروم بلند شدم یه لب ازش گرفتمو پیرهنشو دراوردم خوابوندمش روی تختو منم از گردنش شروع کردم صدای نفساش و آه های ریزش مو به تنم سیخ میکرد گردنشو یه گاز گرفتم آخ بلندی از رویه شهوت گفت بعد از کمی خورد بوس کنن اومدم روی سینه هاش و دست میکشیدم روش دستمو پایین تر بردمو گذاشتم روی کیر شق شدش که چشماشو بست کمربندشو باز کردم و شلوارشو کشیدم پایین از رویه شورت روی کیرش دست میکشیدم که زیر اون شورتش باد کرده بود و منتظره من بود کیرش ترسناک بود اندازشو موقع ناز کردن کیرش فهمیدم که به اندازه مچ دست من بود تا انگشام شاید حتی بیشترو به نظرم کلفت میومد.از توی شورتش درش اوردم ازپایین تا بالا چند بار لیسش زدم و کردمش توی دهنم سرشو مک میزمو آه میکشید کیرش مثل برف سفید بود با کشیدن موهام به سمت بالا بهم فهموند که تو چشماش باید نگاه کنم موقع ساک زدن و منم اطاعت کردم کلی براش ساک زدم روی روناش دست میکشیدم که خودش دوطرف سرمو گرفتو تو دهنم تلمبه میزد چند بار خواستم عوق بزنم ولی معلوم بود کارشو بلده بلندم کرد و از تخت پایین رفت منو درازکش بغل کردو برد توی اتاق ته کافه که واسه استراحت خودش بود رویه تشک که وسط اتاق پهن بود منو دمر خوابوندو گفت اونجا زبره حیفه این بدن شیشه ایت زخم شه از پشت یه لب کوچیک ازم گرفتو بهش یه چشمک زدم یه پماد از کشوش دراوردو زد به انگشتش و اروم کرد توی سوراخ کونم چندبار عقبو جلو کرد بعد دو انگشتو بعد باز ازون پماد زد که کونم کامل سر شده بود سر کیرشو رو سوراخ کونم میمالیدو داشت با چوچولم که به خاطر بالش زیر شکمم بالا اومده بود بازی میکرد.هنوز داغ بودم و کسم خیس خیس بود اب کسمو مالید به کیرشو کم کم کرد توی کونم به خاطر بی حسی زیر درد نداشتم ولی یکی دو دقیقه طولش داد که بازم جا باز کنه و تن سنگینشو انداخت روم و شروع کرد به تلمبه زدن باهر تلمبه ش کیرشو توی شکمم حس میکردم چند بار دراوردو باز کرد توش که حسابی جا باز کرد به ده روش شاید نیم ساعت بیشتر کونمو گایید و تو اخریش وقتی که‌پاهام روی دوشش بود با یه آه بلند تموم آبشو توی کونم خالی کردو خوابید روم.حالش که جا اومد کیرش خوابیده بود یه لب جانانه دیگه ازم گرفتو گفت دوست دارم.با دستمال کونمو تمیز کرد خودشم پاک کرد رفت لباسامو اورد تنم کردو موهامو بافت بهم قول داد که دیگه تنها فرد تو زندگیش باشم و ازم همین قولو گرفت.منو رسوند در خونمون هرچند که دوسه روز بعدش نتونستم بشینم و بعد بی اثر شدن بی حسی فهمیدم بدجوری بگا رفتم ولی واقعا لذت بخش ترین سکسمون بود.شب همون روز با پدرم صحبت کرد شرایطشو گفت و از پدرم خواستگاری کرد.این کل داستان ما بود و خیلی بیشتر ازینارو در پیش داریم.عاشق همیم و قراره باهم خوشبخت ترین زوج جهان باشیم…

بابت طولانی بودن و کم کاست این خاطره عذر میخام و آرزو دارم همه به عشق واقعیشون برسن

پایان

نوشته: ستاره ی شب


👍 11
👎 8
1486 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

657940
2017-10-13 21:17:27 +0330 +0330

امیدوارم خوشبخت بشین جزئیاته داستانت زیبا بود و ارزش خوندنو داشت اگه داستانت واقعی باشه که به نظرم هست خوشحالم که امثال این مرد هنوز پیدا میشن.لایک تقدیمت

1 ❤️

657945
2017-10-13 21:27:34 +0330 +0330

ببخشید اگه اونقدر پولدار بودن چرا مستاجر شما شدن

1 ❤️

657948
2017-10-13 21:36:53 +0330 +0330

عالی بود، لایک اول 1 زدم، اما به کجا چنین شتابان نمیزاره، پیام اصلی ام بزارم
آفرین 1

0 ❤️

657953
2017-10-13 21:53:16 +0330 +0330

انگار داشتم خلاصه ی رمانای سایت نودوهشتیا رو میخوندم!!

1 ❤️

657954
2017-10-13 22:07:10 +0330 +0330
NA

حالا کاری به نکته ای که سودابه جان گفت ندارم
به اینم که بعد از دوتا برخورد با طرف، قبل از گفتن احساست بهش پریدی بغلش و لبش رو بوسیدی هم کاری ندارم
به پماد بی حسی تو کشوش هم کاری ندارم!!!(گفتی نجابتش تو حلقت بوده )
واسه قرار اول با طرف ست لباس زیر پوشیدی!!! بعد هم رفتی کافه بهت گفت همینم که میبینی بعد لختت کرد و تو هم خیلی راحت و ریلکس برخورد کردی و تازه بدون نقص ساک زدی!!! بعد از پشت…(با لحن مهران مدیری خوانده شود ) والا تا اونجایی که من اطلاع دارم اینکاره هاش هم بار اول باید نازشون رو خرید و به این سرعت دست به کار نمیشن :/
به هر حال اول داستانت واقعی به نظر میومد و حس خوبی داشت ولی بعد از قضیه پارکینگ توهمات بود فکر کنم 🙄
لایک نمی کنم ولی دیسلایک هم نمی کنم
az tarafe sweet nightmare

1 ❤️

657965
2017-10-13 23:34:23 +0330 +0330

شهری که پولدار ترین ادمش خونه نمیتونه بخره و مستاجره باید با بمب افکن … توش!!! در ضمن طبقه بالا به خاطر پشته بام تابستان گرمتر و زمستان سردتره طبقه همکف هم اون مسائل رو نداره هم رفتو امدش راحت تره پس اجاره اش بیشتره!!! طرف مچ دختره رو تو خیابون با پسر گرفت همون دفعه اول هم که رفتن بیرون دختره لخت شد و داد پسره هم همون روز رفت خاستگاری!!! این داستانو یه پسر دوازده ساله نوشته که بزرگترین ارزوش دادنه… خلاص

1 ❤️

657966
2017-10-13 23:36:24 +0330 +0330

در ضمن اخرشم نگفتی وقتی طرف از پدرت خاستگاری کرد بابات زنش شد یا نه؟؟؟

2 ❤️

657968
2017-10-13 23:44:55 +0330 +0330

دکتر مستأجر!!!
یه رفیق دارم تزریقیه بش میگیم دکتر
امیدوارم دکتر شما مثل دکتر ما نباشه

2 ❤️

657969
2017-10-13 23:49:39 +0330 +0330

آخر مردانگیه که بادخترسکس کنی و خواستگاری اش بری،،،موفق و خوشبخت باشید،،،،لایک،،،

1 ❤️

657970
2017-10-14 00:05:16 +0330 +0330

موهای سفید با پوست سفید؟؟!!!

زال بود عایا؟
همون پدر رستم؟
آره به نظرم
چون کیرش هم که به طایفه رستم اینا رفته

0 ❤️

657982
2017-10-14 03:48:26 +0330 +0330
همون دفعه اول ست پوشیدی ترو تمیز کردی گویا قرار بود بگا بری هووووم؟؟؟

خدایی خیابونیام دفعه اول زرتی نمیپرن بغل یارو
پمادش اسمش چی بود که بی حسیش بعد از 2روز رفته؟؟؟ یعنی دروغگو رو زال گایید
خـــــلاص

0 ❤️

658007
2017-10-14 09:10:57 +0330 +0330
NA

حتی یه ذره هم به واقیت شبیه نبود.اصلا تا وسطاش که فکر میکردم پسری.آخه دختری که دفعه ی اول میره میده کدوم پسری حاضره بره خواستگاریش؟؟؟

0 ❤️

658012
2017-10-14 09:49:55 +0330 +0330

ادمین مرده شور این داستانا امروزت همشون چرند وکس شر بودتو این 4-5 داستانی که امروز گذاشتی یکیش به درد بخور نبد
همش کیری بود

0 ❤️

658044
2017-10-14 20:02:30 +0330 +0330

من نمیدونم جریانتون چیه ولی وقتی داری میگی اون پسره رضا س تفاهم بوده ب این راحتی نباس بهش میدادی۰ک اون فکر کنه تو ب ده نفر دادی۰کلا لازم نیس ادا تنگا رو در بیاری ولی اینجوریم خودتو بد نام نکن۰گرچه دختر پاک باشه یا خراب هیچ جور نمیتونه اینو از دوس پسرش مخفی کنه پسره میفهمه۰

0 ❤️

658046
2017-10-14 20:15:57 +0330 +0330

در ضمن نخودندم تا اخر

0 ❤️




آخرین بازدیدها