پرستش یک مرد (۲)

1402/04/10

...قسمت قبل

درود دوستان عزیز
باید خدمت شما عرض کنم که قسمت اول این داستان رو چندسال قبل و با نام کاربری دیگه ای به اشتراک گذاشتم. دوستان عزیز این قسمت داستان شامل صحنه های سکسی نیست ولی برای گفتن اصل داستان واقعا نمیشد این قسمت داستان رو فاکتور بگیرم. مطمئنم که افراد عاقل متوجه این میشن که این متن خاطره ای از خاطرات بنده هست و یا اینکه داستانی ست که از ذهن بیمار من ساخته شده. به هر حال اصل این داستان جز اتفاقات عجیبی هست که لااقل برای بنده حقیر پیش اومده. ضمنا الان که چند سالی میشه مجددا از لیلا با خبر شدم جریان قسمت اول این داستان رو بهش گفتم و خودشم این داستان رو خوند…

و اما ادامه داستان:

رابطه من و لیلا روند عادی خودش رو طی می کرد و تنها چیزی که برای من غیر عادی بود، حضور اون دوتا خواهر سحر و سیما در تمامی قرارهای ما بود. بارها به لیلا گفتم که بذار اینا رو من بکنم که از رو برن، ولی لیلا میخندید و میگفت اینا از خدا میخوان که تو باهاشون سکس کنی و الان که کاریشون نداری دارن میسوزن. البته نظر من بیشتر روی خواهر بزرگتر یعنی سحر بود که اندامی ریزتر و زبونی دراز تر داشت و بی نهایت هم پررو بود. وگرنه سیمای بیچاره با پرتر و ظاهری زیباتر و در کمال معصومیت که فقط بدرد این میخورد که وقتی یه بار لیلا رو میکردم و میومدیم توی پذیرایی دور هم مینشستیم با شوخی و لمس تنش و البته نگاه به اون اندام دخترونه نازش دوباره من رو سرحال بیاره و باعث بشه لیلا رو به اتاق خواب ببرم و با شدت بیشتری بکنمش. از روزی که لیلا توسط من توی سکس ارضا شد و ارگاسم همراه با سکس رو تجربه کرد به اعتیاد عجیبی به سکس با من دچار شد طوری که برای چند دقیقه سکس با من حاضر به انجام هرکاری بود و بر خلاف من موارد ایمنی رو رعایت نمی کرد و این مسئله یه ترس عجیبی به صورت دائم در وجود من ایجاد کرده بود. مسئله دیگه این بود به محض اینکه سر کیر من وارد بدن لیلا میشد به طرز عجیبی سیاهی چشماش محو میشد و بدون رعایت مکانی که بودیم طوری جیغ و داد میکرد که معمولا یک بالش کنار دستم میذاشتم که جلوی دهانش بذارم تا سکسمون تموم بشه. البته چیزهای دیگه ای هم وجود داشت که سکس با لیلا رو با سکس با دیگران متمایز می کرد مثل: لیلا همیشه قبل از اینکه دخول رو انجام بدیم حتما باید برای مدتی به صورت وحشیانه کیرم رو میخورد و شاید برای اون زمان و سن ما عجیب بود که یک نفر اینقدر برای خوردن و مکیدن کیر ولع داشته باشه. یا اینکه سکس از عقب اصلا نیاز به مقدمه ای نداشت و بارها میشد که وقتی از عقب سکس داشتیم و در حال کردن کون خوشگل و سفتش بودم به شکل عجیبی ارضا میشد. جدا از این مسائل لیلا واقعا از لحاظ مرام و معرفت بی نظیر بود. یک روز که در اتاق خوابشون در حال سکس بودیم، ناگهان سحر با سر و صدای زیاد و جیغ و داد اومد پشت در اتاق خواب و گفت لیلا پاشو بیا که بیچاره شدیم و شوهرت اومد. تصور شرایط اون لحظه من و لیلا برای همه شما کار آسونی هست و لیلا بدون لباس و لخت از اتاق خارج شد و من هم مثل مجسمه روی تخت افتاده بودم که دیدم سحر با خنده داخل اتاق اومد و به حالت تمسخر ما میگفت که سرکارتون گذاشتم و در حالی که بالای سر من اومده بود و محو تماشای کیر بلند شده من بود به شکل خیلی اعصاب خورد کنی میخندید. بعداز آروم شدن جریان باز هم به لیلا برای کردن اون دختر اصرار کردم و مجددا لیلا همون جواب قبلی رو میداد. پس از چند روز ورق برگشت و دقیقا یادم نیست که چطور به گوش من رسید که در واقع سحر با شوهر لیلا رابطه داشت و جریان من رو هم به شوهر لیلا گفته بود و از طرف شوهر لیلا مامور شده بود که دقیقا شاهد این باشه که بین من و لیلا سکس کامل شکل میگیره یا فقط در حد عشق و حال معمولی هست. (هرچند من هیچوقت دلیل این کار شوهرش رو نفهمیدم)
خلاصه زمانی که این مشکل پیش اومد، من برای کار به شهر دیگه ای رفته بودم و شوهر لیلا هم از سادگی لیلا استفاده کرد و تهدیدش کرد که اگه به صورت کتبی اعتراف نکنه، از من شکایت میکنه و بد بلایی به سر من میاره. به هر حال شوهر لیلا به هدف شومش رسید و اعتراف نامه رو از لیلا گرفت و به وسیله اون تنها کاری که میتونست انجام بده این بود که مقداری پول که لیلا داشت و دست کسی داده بودن که با درصد سود ماهیانه اون پول امرار و معاش کنند( چون در اون زمان شوهر لیلا دانشجو بود) رو ازش بگیره و با همون پول تونست توی یکی از محله های اصفهان یک آپارتمان خریداری کنه.
بعد از اینکه به هدفش رسید دیگه کاری به کار لیلا نداشت و بعضا توی خونه هم با اسم من با هم یک و دو میکردن به طوری که دیگه لیلا علنا توی خونه از من طرفداری میکرد و مسئله من یه چیز عادی شده بود. مدتی گذشت و با خریداری اون خونه و اتمام دانشگاه شوهرش و استخدامش در یکی از شرکت های معتبر اصفهان ،خودشون هم به اون خونه نقل مکان کردن و اینم بگم که قبل از نقل مکان نشون به اون خونه یادمه توی یک تابستون من و لیلا و دوستش اعظم به اون خونه که فقط موکت داشت رفتیم و یه سکس سه نفره با اعمال شاقه داشتیم طوری که نزدیک بود من گرما زده بشم.
مدتها گذشت تا اینکه یک روز که من در یکی از شهرهای جنوبی مشغول کار بودم و برای ایام مرخصی به اصفهان رفته بودم قصد داشتم که یه سری به لیلا بزنم و سر صبح داشتم از شرابی که درست کرده بودم میخوردم و آماده میشدم که به خانه لیلا برم. در همین حال دوستم احمد تماس گرفت و گفت نیما جان یه مقدار پول داری بهم بدی بریم یه سیم کارت و گوشی بخریم و وقتی برگشتیم محل کارمون بهت پس بدم؟ اینم بگم که در اون زمان سیم کارت خط اصفهان حدودا هفتصد و پنجاه هزار تومان و گوشی هم حدود صد و خورده ای هزار تومان بود. به احمد گفتم که میتونم یه میلیون بهت بدم ولی الان دارم میرم خونه لیلا و بیا پول رو بگیر و برو. احمد گفت که من میخواستم از مغازه دوستت بریم خرید رو انجام بدیم و نمی خوام تنها برم. به ناچار گفتم احمد جان پس اول بریم خونه لیلا یکی دو ساعت بشینیم و بعدش بریم کارهای تو رو انجام بدیم و احمد هم قبول کرد و قرار شد بیاد دنبال من که با هم بریم خونه لیلا. در همین زمان به لیلا زنگ زدم و گفتم که احمد هم همرام هست و اگه میتونی به دوستت اعظم هم بگو بیاد اونجا تا یه مقدار سربه سر احمد بذاره. وقتی خونه لیلا رسیدیم همه چیز طبق روال عادی پیش میرفت و طبق معمول آقا احمد با یک صندلی رفت توی آشپزخونه و نشست کنار اجاق گاز و شروع به کشیدن تریاک کرد. بعد از نیم ساعت که میگفتیم و میخندیدیم، من یه چک پول بیست تومنی به اعظم دادم و گفتم برو مغازه و هم دو پاکت سیگار و مقداری خوراکی بگیر و هم اینکه بقیه پول خورد رو برای کرایه تاکسی و … داشته باشیم. دوستان قدیمی تر میدونن که اون زمان چک پول رو هر جایی نقد نمیکردن و برای خودش داستانی داشت. بعد از چند دقیقه اعظم اومد و با ناراحتی گفت بابا اینجا منو نمیشناسن و کسی قبول نکرد. در همین زمان لیلا با ناراحتی چک پول رو گرفت و غرولند کنان مانتوش رو پوشید و خودش برای انجام خرید رفت. بعداز چند دقیقه در همون مدت که دیگه وقتش بود لیلا سر برسه، در حال آپارتمان زده شد، اینم بگم که شخصی که غریبه بود می بایست آیفون درب پایین آپارتمان رو میزد و بعد از باز شدن در پارکینگ میومد بالا و به پشت درب حال آپارتمان میرسید. خب خیلی عادی بود که تصور ما این باشه که کسی جز لیلا نمیتونه باشه.
اعظم با همون تیپ خفن و سکسی که داشت رفت در رو باز کرد و با رنگ پریده برگشت و به من گفت آقا نیما با شما کار دارن…
همین که از کنار دیوار راهرو بیرون در رو نگاه کردم دیدم که چند نفر از نیروهای محترم انتظامی جلوی در ایستادن. 😱😱😱تنها چیزی که به مغزم رسید و انجام دادم این بود که در یک لحظه برگشتم و احمد رو انداختم توی کمد دیواری و در کمد رو قفل کردم که برای احمد مشکلی پیش نیاد. بماند که از اون روز به بعد اسم احمد بیچاره به حبه منگول تغییر کرد. خلاصه با صد التماس و اصرار هیچ فایده ای نداشت و من و اعظم رو با ماشین پاسگاه به پاسگاه همون محل بردن. لیلا در زمان برگشتن به خانه شاهد بردن من و اعظم توسط ماشین پاسگاه شد و سریعا خودش رو به پاسگاه رسوند و با داد و بیداد میگفت که این آقا دوست شوهرمه و الان زنگ میزنم شوهرم بیاد. قبل از اونم من به مامورها گفته بودم که اینجا خونه دوست بنده هست و یه مقدار بدهی داشتم که اومدم بدم دست خانومش.
در همون حالی که ما با هزار استرس توی بازداشتگاه بودیم و زبون درازی لیلا رو میشنیدیم، دو نفر که بیرون در بازداشتگاه بودن و اتفاقا قبلش یه نخ سیگار هم به من دادن، گفتن که بابا تو پارتیت خیلی کلفته و یه مهندس خوشتیپ اومده دنبال کارت…
وقتی نشونی های اون مهندس رو پرسیدم دقیقا نشونی های جلال شوهر لیلا رو بهم دادن که همزمان هر دو پام از زانو بی حس شدن…
اصل داستان در قسمت بعد. امیدوارم واقعیت این ماجرا برای شما عزیزان جالب باشه

نوشته: Ordinary man


👍 5
👎 2
8201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935592
2023-07-01 07:31:03 +0330 +0330

داداش قسمت بعدی را بزار سال1406 شایدم 407 بهتر باشه

0 ❤️

944199
2023-08-25 15:00:14 +0330 +0330

بنویس خوب

0 ❤️