گناه مکتوب من

1400/08/15

محکم گرفته بودمش، نمی‌دونم چطور کارم به اون لحظه کشیده بود، هیچی نمی‌دونستم، انگار که لحظات قبل ناپدید شده بودن و چیزی به نام گذشته وجود نداشت. فقط اینو می‌دونستم که دیگه نمی‌تونم تحمل کنم، یه چیزی از درون منو به این کار مجبور می‌کرد. یه عطش غیرقابل کنترل افسار عقلم رو دستش گرفته بود، خودمو به عنوان سوم شخص می‌دیدم اما هیچ کنترلی روی اعمالم نداشتم، می‌دونستم کارم اشتباهه اما باز داشتم انجامش می‌دادم، می‌دونستم آخرش پشیمون میشم اما این باعث نمیشد که خودمو پیدا کنم. محکم گرفته بودمش، روی تخت بودیم، به چشمام زل زده بود، هنوز گریه نمی‌کرد اما چشماش، چشماش خیس شده بودن، مات و مبهوت داشت نگام می‌کرد و اون چیزی که می‌دید و اون کاری که می‌دونست قراره باهاش انجام بدم رو باور نمی‌کرد. شاید از همه مردهای این دنیا انتظار چنین چیزی رو داشت اما از من نه! دیگه از این بیشتر نمی‌تونستم به چشماش نگاه کنم، چشمایی که داشتن منو تنبیه می‌کردن! شروع کردم به بوسیدنش، این کاری نیست که معمولا متجاوزین انجام میدن، معمولا همه از همون اول میرن سراغ اصل کار. اما من دوستش داشتم. نمی‌دونم، شاید حالا هم که دارم این‌هارو ‌می‌نویسم دارم خودم رو گول می‌زنم که دوستش داشتم، دارم بی‌شرف بودنم رو به عشق ربط میدم. هوس و تمنای ارضا شدن رو به پای عشق می‌نویسم. بی‌حرکت دراز کشیده بود و من روش بودم، وقتی اولین بوسه رو از لباش گرفتم بالاخره اشکایی که داخل چشماش جمع شده بودن شروع به ریختن کردن. حرکتی نمی‌کرد، انگار از یه تیکه گوشت و پوست بدون روح لب می‌گرفتم، بعد از تقلایی که اولش انجام داد و سیلی که به گوشش زده بودم دیگه کاری نمی‌کرد، بعدش هم که بغلش کرده بودم و برده بودمش تو تخته‌خواب. و حالا تو چنگ من اسیر شده بود. به بوسیدنش ادامه دادم، لباش خوش‌طعم‌ترین ماده‌ی جهان بود، نمی‌دونم طعم بهشت چجوریه اما هرچه که هست نمی‌تونه خوش‌طعم‌تر از لبای اون باشه. از لبای یاسمین، یاسمین من. چونش رو گرفتم و چندتا سیلی ریز به صورتش زدم تا دهنش رو باز کنه. وقتی باز کرد شروع کردم به چرخوندن زبونم تو دهنش، زبونش رو می‌مکیدم، چند دقیقه‌ای رو هم صرف میک‌زدن و بوسیدن گردنش کردم. می‌دونستم وقت زیاد دارم، هرچی نباشه چند سال خواب اون لحظه رو ‌می‌دیدم و چندماهی رو واسش صرف برنامه‌ریزی کرده بودم، گرچه هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم جسارت انجامش رو به دست بیارم‌‌‌‌، همیشه انگار واسم در حد خیال‌پردازی بود. واسه همینم هست که از اون موقع از خودم می‌ترسم، انگار خودم رو نمی‌شناسم. نمی‌دونم چه کارایی ازم بر میاد. بالاتنش رو تقریبا لخت کردم. خواستم سوتینش رو در بیارم که دستام رو گرفت، مثل این بود که داشت می‌گفت می‌تونی همین‌جا تموش کنی. اما من تا این‌جا پیش نرفته بودم که کارو نیمه‌تموم بذارم، فقط یک راه واسه تموم‌کردنش وجود داشت و اونم به‌دست‌آوردنش بود، تا وقتی یکی نشیم، تا وقتی تو آغوشش ارضا نشم امکان نداشت تموم بشه. یه نگاه وحشیانه بهش انداختم و گلوش رو گرفتم، گریه‌هاش بیشتر شد اما دستام رو ول کرد، چاره‌ای نداشت. بعد از سوتینش، شلوار و شورتش رو هم درآوردم. چشماش رو بسته بود، منظره عجیبی بود، تا اون لحظه گریه کردن با چشمای بسته رو ندیده بودم. از زیر پلکاش یه رشته باریک از اشک سرازیر شده بودن. بدن لختش جلوی چشمام بود. کامل‌ترین مخلوق خدا. چقدر بی‌نقص بود. خال‌های کوچیک قهوه‌ایش روی اون ‌تن شیری خودنمایی می‌کرد. دوباره بوسیدنش رو شروع کردم، این‌بار سریع‌تر، لباش، گلوش، شونه‌هاش. رفتم پایین‌تر، با هر بوسه که به تنش می‌زدم بیشتر و بیشتر به جاهای خصوصیش نزدیک می‌شدم. قبل ازاین‌که برم پایین‌تر، مثل گرسنه‌ای که چند روزی غذا نخورده بود افتادم به جون سینه‌هاش. اون سینه‌های بلوری و سفید که انگار نور ماه روی اون‌ها منعکس شده بود. انگار میکل آنژ اون‌ها رو تراشیده بود‌، اونقدر خوش‌فرم و زیبا بودن که اگه نمی‌شناختمش و تار و پود زندگیش رو نمی‌دونستم حتما فکر می‌کردم عملشون کرده. سینه‌هاش رو وقیحانه می‌مالوندم و مثل عقب‌مونده‌ها می‌خوردم، یه لحظه اونقدر محکم گاز گرفتم که جیغ زد، سریع یکی خوابوندم زیر گوشش، پوست سفیدش سرخ شد، شبیه دخترک‌های معصومی که جلوی جمع از خجالت گونه‌هاشون سرخ میشه. اما اون، یاسمین من دختر خجالتی‌‌ای نبود، جمعی هم در کار نبود، فقط من لجن بودم، اون که تا اون لحظه بی‌صدا اشک می‌ریخت، حالا هق‌هق می‌کرد. من بیشتر تحریک شده بودم. صورتم رو بردم بین سینه‌هاش و محکم بهشون فشار می‌دادم. سینه‌هاش رو بوسیدم و رفتم پایین‌تر، بعد از کمی لیسیدن و بوسیدن شکمش با اون حفره‌ی دل‌آشوب روبه‌رو شدم. حفره‌ای که جنگ‌ها به پا کرده بود و آغاز‌گر صلح‌ها بود. امپراطوری‌ها بنیان‌گذاری کرده بود و باعث سرنگونی حکومت‌ها شده بود. چقدر برای اون کشته شده بودن و چقدر از طریق اون به ‌دنیا اومده بودن. برای یک پادشاه انگیزه‌ای بود برای جهان‌گشایی و برای پادشاه دیگری وسیله‌ای بود برای تباه‌کردن سرنوشت یک کشور. باعث و بانی خنده‌ها و گریه‌ها. و حالا برای عزیزترین موجود زندگی من دلیل گریه بود. دلیل هق‌هق کردن و سیلی خوردن. لحظه‌ی موعود رسیده بود، لباسام رو در آوردم. روی تنش دراز کشیدم، سعی کردن تمام بدنم رو با تمام بدنش بپوشونم. پاهام روی پاهاش. دستام و بقیه بدنم هم همین‌طور. می‌خواستم تمام پوست و گوشتش رو احساس کنم. اما هنوز کار اصلی مونده بود. هنوز نمی‌تونستم. همون‌طور صبر کردم. شروع کردم به مکیدن لاله‌ی گوشش و بوسیدن گونه‌ها و تمام اجزای صورتش. موهاش رو نوازش می‌کردم. قدرت نگاه‌کردن به چشماش رو نداشتم. دیگه نه! آلتم رو روی زنانگیش می‌مالوندم. بالا و پایین. تکرار و تکرار. بهش دست زدم، فهمیدم خیس شده. وقتش رسیده بود. آلتم رو گرفتم و کم‌کم داخل زنانگیش کردم. اون لحظه اونقدر خارق‌العاده بود که برای من غیرواقعی جلوه می‌کرد. شاید چون عاشقش بودم. با هیچ‌کس دیگه چنین تجربه‌ای نداشتم. به قول ساتر: سکس سراسرتعلیق است. اما کدام سکس؟! سکسی در کار نبود. من متجاوزم و اون قربانی. همان‌طور که فوکو گفت: تجاوز، خودارضایی‌ست با بدن دیگری. بهش نگاه کردم، چهرش پر از درد بود، انتظار داشتم یه صدایی ازش در بیاد. اما فقط یه آه خفیف کشید. حتما می‌خواست تحقیرم کنه. گریه‌هاش ادامه داشت و انگار قرار بود تا آخر دنیا اشک بریزه. نیازی نبود به پایین نگاه کنم، می‌دونستم باکره‌اس. عقب و جلو کردن رو شروع کرده بودم و همزمان سینه‌هاش رو می‌مالوندم و به لباش بوسه ‌می‌زدم. اونقدر حرارت اون قسمت از بدنش بالا بود که اولش احساس سوزش کردم، اون حرارت تو کل بدنم پخش شده بود، چند دقیقه نگذشته بود که پیشونی و تنم خیس عرق شده بود. آلتم رو در آوردم، به روی شکم برش گردوندم و یه بالشت زیر شکمش گذاشتم. دوباره آلتم رو کردم اونجایی که باید. سرم رو نزدیک قوس کمرش کردم و می‌بوسیدمش. سرعت تلمبه زدنم بیشتر شده بود و نزدیک ارضا شدنم بود، صدای برخورد پشتش به بدنم داشت دیوونم می‌کرد، لذتی که از اون صدا ‌می‌بردم رو از سمفونی اروئیکا بتهون نمی‌بردم. ده دقیقه نشد که ارضا شدم و تا قطره آخر رو توی بدنش خالی کردم. افتادم روی بدنش. نمی‌خواستم ازش جدا شم. قوس کمرش با بدن من پر شده بود. تصور این‌که بالاخره باید از روش بلند شم واسم عذاب‌آور بود. نمی‌خواستم انجامش بدم، ترجیح می‌دادم توی اون حالت بمیرم. فکر می‌کردم با ارضا شدن شهوتم فروکش می‌کنه و عقلم بر‌میگرده سر جاش، اما این‌طور نشد. ‌نمی‌خواستم به این زودی ولش کنم. زبونم روی رونش دور می‌دادم. پوستش به نرمی ابریشم و لطیفی ساتن بود. اینچ به اینچ بدنش رو بوسیدم اما نه ازش خسته شدم و نه دل‌زده. یهو داد زد گفت: تمومش کن دیگه کثافت، تو رو خدا تموش کن، بسه، دیگه نمی‌تونم تحمل کنم. دست از سرم بردار، چرا نمیری به جهنم عوضی! این‌هارو ضجه زد. کمی به خودم اومدم، اما این فقط چند ثانیه طول کشید. یادم نیست کرم رو از کجا آوردم فقط یادمه تو دستم بود و شد اونچه که نباید میشد. آلتم رو گذاشتم جایی که نباید می‌ذاشتم. جیغ میزد، اما توی اون لحظه چیزی تو وجودم باقی نمونده بود که اون جیغ‌ها روش تاثیر بذاره. بدون توقف، بدون رحم، بدون مروت، بدون هیچ‌چیزی که بوی انسانیت بده داشتم به پشتش تلمبه می‌زدم. دستام رو گذاشته بودم روی شونه‌هاش و فشار می‌دادم که نتونه بلند بشه. توی آسمون‌ها بودم، سوراخ پشتی آلت رو می‌مکه به سمت داخل، همینه که اینقدر فوق‌العادش می‌کنه. اینقدر تنگ بود که واقعا داشت بهم فشار میاورد و از طرفی چون یه مرتبه ارضا شده بودم، این‌بار داشت بیشتر طول می‌کشید اما می‌خواستم تجربه ارضا شدن توی هر دو قسمت بدن یاسمین رو تجربه کنم. نمی‌خواستم هیچ بخشی از بدنش واسم عین یه راز سر بسته باقی بمونه. باید همش رو تجربه می‌کردم. بالاخره اومد. نکشیدمش بیرون، دوباره دراز کشیدم روی بدنش تا خودش کوچیک شد و بیرون اومد. حالا همه‌چیز واسم روشن شد. حالا به یک‌باره کوه خرد و عقلانیت شدم و فهمیدم چه غلطی کردم، یا بخوام دقیق‌تر بگم متوجه شدم چه جنایتی انجام دادم. اون من شهوت‌رانم بعد از دو بار ارضا شدن از جلدم خارج شده بود. اما ورژن عاقلم هم اون‌قدرا پاک نبود. تازگی‌ها آزمون وکالت قبول شده بودم. می‌دونستم چجوری مدارک رو از بین ببرم. دو ساعتی گذشته بود، تمام این مدت به پهلو بغلش کرده بودم. ای کاش ‌می‌تونستم بخوابم، بیدار شم و ببینم همه‌ی این‌ها فقط یه خواب بوده. اما واقعیت همیشه خلاف خواسته‌های ماست. باید می‌بردمش حموم و ‌می‌شستمش، تمام بدنش، مخصوصا داخل واژن و پشتش. داشتم می‌شستمش، اونقدر خسته و پژمرده شده بود که نایی واسه ایستادن نداشت، چندسال پیرتر شده بود. بدن خیسش جذابیتش رو دو چندان کرده بود و صورت غمگینش به زیبایی چهرش اضافه. همیشه اینطور بود، زیباییش در غم و ناراحتیش چند برابر میشد. گاهی می‌رنجوندمش تا فقط اون چهرش رو ببینم. شستنش که تموم شد چسبوندمش به دیوار حموم، رونش توی دستام، وزنش رو بدنم بود، برای بار آخر باید می‌چشیدمش، داخلش شدم. عقب جلوهای که دوست نداشتم تموم بشه، و برای اون روزی که انگار قرار نبود به پایان برسه. این بار اما به چشماش نگاه ‌می‌کردم، شاید چون توی حموم و با صورت خیسش، گریه‌هاش دیده نمی‌شدن، احتمالا به خاطر همین این‌بار پنج دقیقه هم طول نکشید که ارضا شدم، دو بار قبلی از چشم تو چشم شدن باهاش طفره می‌رفتم. دوباره باید می‌شستمش. کارم تموم شده بودم. برای من صرفا خاطره‌ای که باقی عمرم رو باید با عذاب وجدانش می‌گذروندم، اما برای اون، برای اون اوضاع کاملا متفاوت بود. بهترین دوستش بکارتش رو به زور ازش گرفته بود، به اعتمادش خیانت کرده بود و روحش رو کشته بود. لباس پوشیدنش رو تماشا می‌کردم، برای آخرین بار انحنای بدنش رو با چشماش دنبال می‌کردم، هوشنگ صهبا جایی گفته بود: معماری تن‌اش تاریخ انحناست. حتما تن محبوب من و صهبا اشتراکاتی داشتن. نمی‌دونستم بعد از اون‌که پامون رو از این‌جا بگذاریم بیرون چه سرنوشتی در انتظارمونه. گرچه الان اون سرنوشت شوم جلوی چشمامه. فردای اون روز خبر خودکشی یاسمین رو شنیدم. عمودی و عمیق رگ دست چپش رو زده بود، گویا راجبش تحقیق کرده بود که چجوری تموم روزنه‌ها رو ببنده. همیشه دختر بااراده‌ای بود، حتی در مرگ. فقط بیست و هفت سال توی این دنیا بود، به خاطر من اینقدر کوتاه. اگه زنده بود الان بیست و نه ساله بود. آذرماه امسال دومین سالگرد فوت یاسمینه. من امروز در وین زندگی می‌کنم، از اون‌موقع هفته دوبار میرم پیش تراپیست تا چنین فاجعه‌ای تکرار نشه. تو این مدت زندگی به من هم خوش نگذشت، یه سال افسردگی شدید داشتم و توی سال دوم به مرور دارم بهتر میشم. به توصیه تراپیستم برای سالگردش به ایران بر‌میگردم. باید مکافات جنایتم رو پرداخت کنم. باید هر لحظه رو تاوان بدم، تا روز موعود، تا روز مرگم!

نوشته: لوتوس


👍 5
👎 7
13201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

841080
2021-11-06 02:11:35 +0330 +0330

مگه تو وین هم ساقی هاش موتوری هستند؟
از کون کن های عزیز و مجرب سایت یه سوال تخصصی داشتم ، اینکه چطور میشه وقتی تا بیخ در کون مبارک یکی فرو کرده باشی هم زمان بشه قوس کمر اون ننه مرده کون بگا رفته رو لیس زد یا ماچ کرد؟ممنون میشم با نظرات تخصصی خودتون در این زمینه روشنگری بفرمایید انشالله که سلطان زنانه پوش پایتخت نصیبتون بشه

6 ❤️

841086
2021-11-06 02:26:44 +0330 +0330

به قول غزال: آدم‌ با تمام محالات کیرشو کمونه بزنه به سمت باسنش شرافت بیشتری داره تا تجاوز! این دست درازی نیست و نهایت تخمی بودنِ یه آدمه…
پ.ن: تمرکزم کمه اما سوتی خاصی تو نگارش به چشمم نخورد و نمی تونم انکار کنم که نوع نوشته ات به کسی نمیخورد که همزمان با داستان نویسی دستش تو شرتش مانور میده، دیسم نمیاد
سبکای دیگه بنویس 🤔

1 ❤️

841094
2021-11-06 02:48:39 +0330 +0330

سبک داستانت خیلی رو مخ بود ولی قلم خوبی داری،و اینکه داستانت واقعا عصبیم کرد.کلا از تجاوز و بیغیرتی و اینجور چیزا خوشم نمیاد.ولی چون قلم خوبی داشتی منو تا آخر داستانت کشوند

1 ❤️

841098
2021-11-06 03:07:33 +0330 +0330

یه سوال ذهنم درگیر کرده ممنون میشم جواب بدیت تجاوز کردنم یه جور گرایشه یعنی امکان داره کسی فقط با تجاوز عمیقا وکاملان از نظر روحی وجسمی ارضا بشه یا نه؟

0 ❤️

841137
2021-11-06 07:44:32 +0330 +0330

طرز توشتن قشنگ بود ولی داستانت مزخرف . حیف که چنین موضوعی را با روایتی جذاب و متفاوت بیان کردی اخرشم که بدتر از همه . اگر واقعا چنین کاری انجام داده باشی و باعث مرگ اون دختر شده باشی عذاب وجدان هرگز رهات نمیکنه حتی اونور منظومه شمسی هم که بری و با تراپیستهای کهکشانی جلسه داشته باشی، به هر حال امیدوارم فقط بیان تخیلاتت باشه. با این استعداد در نگارش میتونی داستانهای زیباتری بنویسی

1 ❤️

841166
2021-11-06 11:17:59 +0330 +0330

کاش میتونستم هم لایک و هم دیسلایک رو بزنم. اما نمیزنم تا برابر باقی بمونه
این داستان باید نقد بشه. روان نویسی و اینکه ذره ذره جزئیات رو از زبون یک آدم تجاوزگر نوشتی حس واقعی این نوع گرایش رو نشون میداد.
متفاوت ترین داستانی که خوندم… سر انجام دخترک بیچاره…
قطعا حق داشت که نخاد توی دنیایی بمونه که ممکنه صمیمی ترین ها هم تبدیل به کابوس واقعی زندگی بشن!

علاقه داشتم توی داستان ذکر میکردی چطوری به مجازات این تجاوز واکنش نشون دادی.

0 ❤️

841219
2021-11-06 18:51:13 +0330 +0330

تجاوز که دیس داره کلان ولی خیلی با جزعیات مینویسی دادا مر30 بابت نگارش قشنگت حتمان سبک دیگه بنویس با این سبک نمیشه درک کرد نویسندرو چون دید ما ایرانیا ب تجاوز دیسه واقان در هین خوندن داستان داشتم فقت قم تورو تجسم میکحردم به قم طرف مقابلت فک نمیکردم

0 ❤️

841452
2021-11-08 00:45:42 +0330 +0330

حردمزاده مااااادرجنده.خب تو کی دوسش داشتی باهاش ازدواج میکردی ننه کیردزد!!!
چرا کون نمیدی تا آروم شی؟
چرا عن خودتو نمیخوری اگه جنون داری؟
چرا مامان خودتو نمیکنی اگه کصخلی؟؟؟؟
کیر تو ددستانت

0 ❤️

841569
2021-11-08 11:48:52 +0330 +0330

حاجی پرام از داستانت ریخت! املا و نگارشت هم که عالی بود. بگم خوب بود یا بد؟! خب تجاوز که واقعا خیلی تخمیه، ولی نمیدونم چرا دلم واسه متجاوز و قربانی جفتشون سوخت.
در کل کیرم توت اگه داستانت واقعی باشه، ولی عیبی از نوشتنت نمیتونم بگیرم. واقعا پشمام!!

0 ❤️

841799
2021-11-09 14:55:48 +0330 +0330

کسشعر:/

0 ❤️

843045
2021-11-17 05:12:34 +0330 +0330

اعصابم بهم ریخت،😠
کاش واقعی نباشه، وگرنه حیفِ نگارشت😔

0 ❤️

844732
2021-11-27 01:20:50 +0330 +0330

درسته که این داستان ساخته ذهن این نویسنده س ولی به مرتیکه نامحترم مریض همینکه همچین فانتزی هایی تو سرت داری خودش فاجعه س روانی او برو خودتو درمان کن.حالم بهم میخوره ازمردایی مثل شما واقعا کثافت ترین و زنا زاده ترین افراد کسایی آن که به تجاوز حتی فکر میکنن.من پسرم ولی با وجود افرادی مثل شما خجالت میکشم از پسر بودنم .مگه یک زن عروسک جنسیه که مرد ها اینقدر تحقیر آمیز بهش نگاه میکنن

0 ❤️

844737
2021-11-27 01:23:59 +0330 +0330

اول که ساخته ذهن مریض‌ یک زنا زاده بود این داستان
دوم که حرومی برو خودتو درمان کن آبروی هر چی مرده بردی تو با این فانتزی های گوهت
سوم که مگه زن یه عروسک جنسیه که اینجوری بهش نگاه می‌کنین؟!چون کیر دارین فکر میکنین خیلی شاخین؟!
چرا فکر میکنین از زن سر تر هستین؟!
از مرد بودنم خجالت میکشم با وجود آدمایی مثل شما .
من شرمنده همه بانو های این کشورم. متاسفم که با بی عرضه گی‌ مرد هایی مثل من شما گرفتار این شیعه های شهوت پرست شدین

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها




آخرین بازدیدها