کجا باید برم؟

1397/04/05

داشتم از پشت سر نگاش میکردم رو زمین زانو زده بود و شونه هاش بالا پایین میپرید،چند قدم رفتم جلوتر داشت گریه میکرد صورتش خیس خیس بود نمیدونم این خیسی از بارون بود یا اشک! تو این چندسال اینقد ناراحت ندیده بودمش نشستم کنارش و فقط نگاهش کردم هنوز جای داغ سیلیش رو صورتم بود توان حرف زدن نداشتم خیلی حالم بد بود فقط میخواستم زودتر برسم خونه درد داشتم خیلیم درد داشتم اما نه جسمم! دستامو رو دستای مردونش گذاشتم نگام کرد چشماش پر از حس پشیمونی بود…

1 هفته قبل:

بوی قرمه سبزی کل آشپزخونه رو برداشته بود. عاشق قرمه سبزی بودم هم من هم جان جهانم هیچوقت از آشپزی خسته نمیشدم،مگه میشه آدم واسه عشقش غذا درست کنه و خسته شه؟ تو همین حال داشتم خاطراتمو باهاش مرور میکردم روزی که واسه اولین بار دیدمش بارون میبارید یه بارونیه بلند پوشیده بود و رگه های از سفیدی توی موهاش خودنمایی میکرد…
بعد یه احوال پرسی ساده با هم رفتیم فیلم دیدیم خیلی حرف نمیزد ساکت بود…
ازش خجالت میکشیدم و دزدکی نگاش میکردم چقد جذاب بود واسم! غرق تماشای فیلم بود که انگشت دستمو زدم به دستش و بهم نگاه کرد لبخند زد و دستامو گرفت تو دستاش چقد دستاش گرم بود چه حس خوبی داشت…صدای کوبیدن در رشته افکارمو پاره کرد و بعدش صدای کلید تو در پیچید با خوشحالی رفتم سمت در و خودمو ول کردم تو بغلش:
امیر:زشته عزیزم صب کن درو ببندم همسایه ها میبیننمون
من: بذار ببینن جانان جان مگه چی میشه
خندید و بغلم کرد و از زمین بلندم کرد منم مثل کنه چسبیده بودم بهش. درو بست تو همون حالت منو گذشت رو اوپن آشپزخونه و رفت سمت اتاقمون:
امیر:لباسامو عوض میکنم میام پیشت عزیزم
من: منم میزو میچینم زود بیایا.
بعد ناهار رفت دوش بگیره باز باید میرفت شرکت کاراشون خیلی شلوغ بود این روزا
جلو تلویزیون نشسته بودم و آهنگ بهشت گوگوشو پلی کرده بودم:
نگو باید بُرید از عشق
نه میتونی نه میتونم
نه میتونیم برگردیم
نه رد شیم از تو این بن بست
منم میدونم این احساس
نباید باشه اما هست…
موبایلش رو میز زنگ میخورد.
رفتم تو اتاق از حموم اومده بود بیرون موهاش هنوز نم داشت بوی شامپوش اتاقو پر کرده بود عاشق این بو بودم:
-عافیت باشه آقا غوله
امیر:مرسی شیطون کوچولو
موبایلشو تو هوا تکون دادم و گذاشتم رو میز و گفتم:
-موبایلت زنگ خورد جواب دادم یه خانم بود گفت بعد بهش زنگ بزنی
امیر:حتما واسه کارا شرکته!
رفتم نشستم رو پاهاش وخیره شدم به صورتش به چشمای قشنگش مشکی مشکی بود،یه چین چروک خیلی ریز تو پیشونیش بود با یه کم ته ریش و دماغ کشیده اما نه زیاد بزرگ که تبدیلش کرده بود به مرد رویاهای من.
خودمو چسبوندم بهش و تو گوشش گفتم دوست دارم بلندم کرد و خیلی اروم گذاشتم رو تخت و خوابید روم لبامون تو هم گره خورده بود ته ریش زبرش گاهی اذیتم میکرد اما خوشایند بود بوی تنش واسم بهترین بوی توی این دنیا بود. دستام تو موهاش بود خودشو کامل انداخته بود روم عاشق این حس له شدن بودم! سرشو برد تو گردنمو شروع کرد به مکیدن دنیا مال من بود از لذت و قلقلک میپیچیدم به خودم تند تند بوسم میکرد و گردنمو میمکید.تی شرتشو بیرون اوردم واسش شروع کرد به مالیدن بدنم و بوس کردنش برم گردوند به شکم و خوابید روم خودشو میمالید بهم دستامو گرفته بود تو دستاش و خودشو فشار میداد بهم حتی جون تکون دادن بدنمم نداشتم داغ داغ بودم دیگه تو حال خودم نبودم… چند دقیقه بعد چشمامو باز کردم مثل بچه ها تو بغلش گم شده بودم و یه دستش رو شکمم بود و با دست دیگش موهامو نوازش میکرد لبشو چسبونده بود پشت گردنم و نفس داغش قلقلکم میداد تا فهمید بیدار شدم گفت: ممنون خوشگل ترین عشق دنیا
بوسم کرد و ازم پرسید خوب بود؟
به نشونه تایید لبخند زدم و چشمامو بستم
کنار تخت نشست و سیگار کشید و
بلند شد و رفت دوش گرفت و خداحافظی کرد و گفت که کار داره شب شام منتظرش نباشم دیروقت میاد.
سر درد شدیدی گرفته بودم یه قرص مسکن خوردمو خوابیدم.

4 روز قبل…

دو سه روز به هوای مسافرت رفته بودم بابل خونه داداشم چقد دلم هوای امیرمو کرده بود هرجا نگاه میکردم بودش کنار دریا تو جنگل حتی تو خوابمم بودش.چنتا از لباساشو با خودم اورده بودم هر وقت دلم تنگ بود میپوشیدمشون و بوشون میکشیدم وقتی نبود حتی حوصله زدن همون یه ذره ریشم که نیش میزد رو هم نداشتم. خودم بابل بودمو دلم شیراز شهری که توش عاشق شدم…امیرمو دیدم بزرگ شدمو زندگی کردم.
زنگ زدم به داداشم:
-سلام داداشی
ساسان: سلام نیما جان خوبی؟
-ممنون.میشه سر راه که میای خونه واسم بلیط بگیری میخوام برگردم شیراز
با کلی اصرار که بمون و قبول نکردن من مجبور شد بلیط بگیره واسه عصر که برم تهران و ازونجا برم شیراز واسه سوپرایز کردن امیر یه عالمه نقشه چیده بودم یه عالمه سوغاتی واسش گرفته بودم دل تو دلم نبود که برسم به جانان جانم…
ساعت حدود 11 شب بود که رسیدم فرودگاه شیرازتا خونه دربست گرفتم که زودتر برسم. تو راه مردم شهرو میدیدم و فکر میکردم به خودمو امیر 3 سال بود که با هم زندگی میکردیم آخرش چی میشد؟ آخرش امیر ترکم میکرد؟ ترس همیشگیم بود،کاش میشد ازدواج کنیم. تو زندگیم طرد شده بودم از همه چیز و همه کس کل امیدم به امیر بود…اگه امیدم ناامید میشد چی؟ تنهای تو این دنیای بی رحم چکار میتونم کنم؟ سرمو تکون دادمو با خودم گفتم نباید فکر منفی کنم. حدودا 40 دقیقه بعد جلو مجتمع پیاده شدم و کلید انداختم رفتم تو هوا خیلی خوب بود اواخر اسفند بود و بوی بهارنارنج توی حیاط پیچیده بود هوای بهار شیراز آدمو دیوانه میکنه! با شوق پله ها رو بالا رفتم و رسیدم به واحدمون کلید انداختم و رفتم تو همه جا تاریک بود ساعت حدودا 12 شب بود یه بوی عطر تند تو خونه پیچیده بود بوی امیر من نبود…در اتاقو باز کردم و پریدم تو همونجا خشکم زد حس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم…
امیر من با یه زن توی تختمون بود همون تختی که 3 سال من کنارش خوابیده بودم.چشمام پر از اشک شد و خشکم زد منو که دید وایساد توضیح دادن از شدت ترس از چشماش اشک میریخت و تند تند یه چیزایی میگفت که هیچکدومو متوجه نمیشدم به یه نقطه خیره شده بودم کل دنیام رو سرم خراب شده بود چشمام تار میدید و صداهای مبهمی تو گوشم میپیچید حرکت کردم به سمت در و امیر هم دنبالم میومد و تند تند یه چیزایی میگفت و گریه میکرد وقتی دید جوابی از من نمیشنوه با یه دستش منو کشید عقب و یه سیلی زد تو صورتم کل ساختمون دور سرم چرخید و از پله ها پرت شدم پایین…

دیروز:
چشمامو باز کردم یه مهتابی جلو چشمام بود و بعدش چشمای نگران امیرو دیدم داشت نگام میکرد پر از غم بود پر از پشیمونی…نمیدونستم دوستش دارم یا ازش متنفر شدم فقط دوست داشتم بغلم کنه و بهم بگه همش یه خواب بوده… اما خواب نبود! من بیدار بودم و خیانت عشقمو با چشمای خودم دیدم. سرم درد میکرد دستمو گچ گرفته بودن…سرشو اورد کنار گوشمو گفت خوبی؟
چیزی نگفتم فقط نگاش کردم قدرت حرف زدن نداشتم لهم کرده بود زیر پاهاش میدونستم امیر دوجنسگرا هست اما فکرشم نمیکردم یه روز بهم خیانت کنه.
تو سرم پر از سوال بود!آخه چرا؟چی واسش کم گذاشته بودم؟؟؟چییی؟!!
چند لحظه بعد یه دکتر میانسال با یه عینک گرد و ریش سفید اومد کنار تختم و گفت مرخصی کارای پذیرشتو انجام بدن میتونی بری خونه و به امیر اشاره کرد!
تو دلم گفتم خونه؟کدوم خونه؟خونه بابام که هرروز یا باید نقش بازی میکردم یا دعوا بود و توهین! یه خونه امیر که اونجا خودش منو از نو ساخت بهم روحیه داد و باز منو زمین زد و خورد کرد!
به قول شاعر:
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش!
امیر کارا ترخیصو انجام داد و مرخص شدم بارون بهاری شدیدا میبارید! تو ماشین هرچی باهام حرف زد جواب ندادم یهو زد کنار و از ماشین پیاده شد.
داشتم از پشت سر نگاش میکردم رو زمین زانو زده بود و شونه هاش بالا پایین میپرید،چند قدم رفتم جلوتر داشت گریه میکرد صورتش خیس خیس بود نمیدونم این خیسی از بارون بود یا اشک! تو این چندسال اینقد ناراحت ندیده بودمش نشستم کنارش و فقط نگاهش کردم هنوز جای داغ سیلیشو حس میکردم توان حرف زدن نداشتم خیلی حالم بد بود فقط میخواستم زودتر برسم خونه درد داشتم خیلیم درد داشتم اما نه جسمم! دستامو رو دستای مردونش گذاشتم نگام کرد چشماش پر از حس پشیمونی بود نگام کرد و گفت ببخشید نگاش کردمو گفتم بریم خونه سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه.
رفتم رو کاناپه خوابیدم حالم از اون اتاق لعنتی به هم میخورد هیچ کس و هیچ جایی رو نداشتم که برم! تصمیم خودمو گرفته بودم! میکشمش! بهش گفته بودم مال من نباشه نمیذارم مال کسی دیگم باشه بهش گفته بودم خیانت کنه هم خودمو میکشم هم خودشو.نشست رو مبل کناریمو یه کم باهام حرف زد چندتا جواب یه کلمه ای از رو اجبار بهش دادم و رفت شامو آماده کرد و گذاشت رو میز جلوم! گفتم میخورم که دست از سرم برداره! حس عشق و تنفر با هم مخلوط شده بود و موجود وحشتناکی از من ساخته بود…
شب رفت رو تخت بخوابه اما هرکار کرد راضی نشدم پیشش بخوابم.
شروع کردم به نوشتن نامه خداحافظی من جرات کشتنشو نداشتم! نمیتونستم!! کجا میرفتم؟نمیدونم فقط باید میرفتم.
نامه رو اینطور نوشتم
سلام جان و جهانم!
میترسم از نبودنت… از بودنت بیشتر… نداشتنت ویرانم میکند… داشتنت متوقفم… وقتی نیستی کسی را نمیخواهم… وقتی هستی ترا میخواهم… رنگهایم بی تو سیاه است… در کنارت خاکستری ام… خداحافظی ات به جنونم میکشاند… سلامت به پریشانیم… بی تو دلتنگم… با تو بیقرار… بی تو خسته ام… با تو در فرار… در خیال من بمان… از کنار من برو… من خو گرفته ام به نبودنت.گناه من شاید این بود که تمام رویاهایم را از کوچه های زندگی گرفتم به آغوش مردی سپردم که ماندنی نبود .هر چند آغاز راه را دشوار دیدم اما دل سپردم رها شدم در قلبی که تنها زمزمه اش نتوانستن بود . دلم به حال دلتنگیهاش سوخت . شکسته های دلش را بند زدم آری گناه من شاید دل باختن به آن نگاه بود . قدم زدن با مردی که عشقم را نفهمید تا اینکه یک روز مرا به ویرانی کشاند…خدانگهدار

نامه رو رو میز گذاشتم و از خونه زدم بیرون!
کجا باید برم؟!!!نمیدونم!!

کجا باید برم یه دنیا خاطرت تورو یادم نیاره

کجا باید برم که یک شب فکر تو منو راحت بذاره

چه کردم با خودم که مرگ و زندگی برام فرقی نداره

محاله مثل من توی این حال بد کسی طاقت بیاره

کجا باید برم که تو هر ثانیم تورو اونجا نبینم

کجا باید برم که بازم تا ابد به پای تو نشینم

قراره بعد تو چه روزایی رو من تو تنهایی ببینم

دیگه هرجا برم چه فرقی میکنه از عشق تو همینم

پ ن:
داستان اولم بود و کلا تو یک صبح تا ظهر نوشته شده.
بدیاشو به بزرگیتون ببخشید!
اساتید راهنمایی کنن واسه بهتر شدن داستان ممنون میشم.

نوشته: DEADMAN1375


👍 10
👎 2
12493 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

697417
2018-06-26 21:31:32 +0430 +0430

تا نصفه داستان فکر کردم سامی اینو نوشته.دقیقا شبیه نوشته های سامی هست و امیر و طرز ابراز علاقش به جان جانانش.دیدم طولانیه اومدم پایین که دیدم اسم سامی نیست.
و تعجب کردم که اتقدر کپی بود.نه لایک میکنم نه دیسلایک شاید من اشتباه کردم

2 ❤️

697437
2018-06-26 21:51:50 +0430 +0430

میدونی که یکم از سامی کپی کردی…اما مشخصه خودتم میتونی بنویسی…فعلا لایک…لطفا بار بعد اورجینال بنویس

2 ❤️

697438
2018-06-26 21:52:54 +0430 +0430

چهارمی… ? ?

1 ❤️

697503
2018-06-27 06:59:27 +0430 +0430

واسه بار اول کپی برداری از یه رابطه دیگه بنظرم مرخرفترین کاری بود ک میشد کرد
اونم رابطه ای که همه میدونن و براشون روشنه اونم سامان!
جان جهان؟:/
خواستی بنویسی از استعدا خودت کمک بگیر جانم اسکی نرو!
پ.ن: کامنتم و هرچیزی که توش نوشتم به خودم ربط داره !
حوصله چرت و پرت شنیدن هم ندارم اعصابشم ندارم گفته باشم!
دیس نمیکنم ولی دیگه اینجوری ننویس!

2 ❤️

697513
2018-06-27 07:38:32 +0430 +0430

نامه خدا حافظی…چه شی غریب و آشنای…
نگارش زیبات مورد تحسین من واقع شد(چشمک)
به راستی که باید کجا بریم؟؟؟
شاعر می فرماید:
از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟
و داستانی با رگه های مزه تلخ و چه یار تلخ چه بس شیرین است!
اصن همین تلخی یاره که شیرینش میکنه
مثل همون حسی که سامی عزیزم میگفت…
همین حس رقابت با زناست که هیجان دارش میکنه(خنده)
حس حسودی،رقابت،ترس از دست دادن، و واژه رکیک
خیانت…

پی نوشت1: تو چرا انقدر سامی هستی؟؟؟؟؟
پی نوشت2: با نظر سپیده جان کاملا موافقم!
گاهی خوبه از استعداد هامون خرج کنیم و آکبند نگه نداریم!
پی نوشت3: خدای تک چرا انقدر سامی هستی؟؟؟(تعجب)
پینوشت4: پی نوشتام مخصوص پیج سامیه ولی خوب اینم برای سامی بود دیگه…!!!
نبود؟؟؟؟(کمی عصبانیت)
پینوشت5: آفرین
اگرچه کمی متشابه… ولی خوشحال میشیم داستاناتو با قلم خودت و البته با استعداد خودت بخونیم،به نظرم استعدادشو داری

پینوشت 6:البته برای اینکه بایسکس هست باید بهش حق بدی
مثل اینکه از تو بخوان با یک زن رابطه داشته باشی
به قول یکی از دوستان مثل اینه که بگی فقط از یه ردیف دندونات استفاده کنی(خنده)
پس بایسکس ها هم به مرد ها نیاز دارن و هم به زن ها!

البته اینو نمیگم بخاطر اینکه از حس همدردی کم شه
چون میدونی…؟ من تو رابطم یه زن ستیزم چون احساس میکنم یارمو ازم دور میکنه ولی با این حال کمال احترام برای همه گرایشات و جنسیت ها دارم!

پینوشت7 برای سامی:خدایی آدم برای چی باید اشپزی کنه وقتی اینهمه رستوران خوب هست(خنده)
ولی با اینکه اشپزی خیلی مزخرفه اشپزی برای یار بسی لذت بخشه
میدونی که چی میگم؟؟؟؟
ولی به قول تو ادمی زاده برا یچی باید گشنش بشه که
با این گشنه شدن به کل جهان گند میزنه؟
حالا به جز گند کاری های تهیه غذا گند کاری برای دفعشم میمونه(تهوع و خنده)

هشتگ سامی نباشیم!
هشتگ مستعد باشیم!
هشتگ سامی خیلی خوبه!
هشتگ از رو سامی اسکی نریم!

هشتگ ناراحت نشو داستانت خوب بود!
(البته شاید این نظر فقط یه جمعی باشه که از رو سامی اسکی رفتی و بقیه این فکر نکن پس نامید نباش)

هشتگ فرد را با خاک یکسان نکنیم بعد بگیم ناراحت نباش یا مغذرت خواهی کنیم!

هشتگ…؟

2 ❤️

697514
2018-06-27 07:39:46 +0430 +0430

خیلی قشنگ نوشته بودی ولی کاش برچسب گی میزدی که منه خواننده بدونم جریان چیه،
لایک کردم چون عالی نوشته بودی ولی گی برام قابل درک نیست،

1 ❤️

697534
2018-06-27 08:48:34 +0430 +0430

سیارا ممنون سعی کرده بودم روان باشه اما سعی میکنم روان تر باشه.
لاست موون
ممنون بابت نظرت. خودم فک نمیکردم اینقد شبیه به سامی بشه آخه فردی که دوسش داشتم اسمش امیر بود و حتی اسم مستعار هم نیست… شاید به خاطر لفظ جان جهان این حس به وجود اومده
صدف
ممنون بابت نظرت
مهدی جان
ممنون داداشی
سامی
من 2 تا داستان فقط از شما خوندم و واقعا دوست داشتم اما حس میکنم این حس شباهت بیشتر به خاطر لفظ جان جهان و اسم امیر بود(من خودم عاشق اسم امیرم)
سپیده
ممنون از نظرت ولی واقعا من کپی برداری نکردم آخه اصلا کلیات رابطه سامی رو نمیدونموجز 2 تا داستان که خوندم که یکیش بیشتر عشق بازی بود تا جزییات رابطه حس میکنم لفظ جان جهان و اسم امیر که جفتش تو زندگی واقعیم در جریان بوده این حس بهت منتقل شده

2 ❤️

697536
2018-06-27 08:54:46 +0430 +0430

بد بوی
1-واقعا نمیدونم چرا اینقد سامی شد!البته جدا از هرچیز عاشق قلم سامیم. اما اسم امیر تو زندگی واقعیم هست و لفظ جان جهان شاید کپی از سامی باشه اما واقعا کلیات داستان رو من جایی نخونده بودم تو سایت زیاد داستان نمیخونم! شایدم چون نویسنده گی کم هست این حس شباهت اینقدر زیاد شده
واقعا قصد کپی برداری نبود چون نوشته ها سامی واسه همه سبکش مشخصه! بازم حس میکنم به خاطر لفظ جان جهان و اسم امیر این حس رو داری ممنون بابت نظرت
سعید
ممنون.خوشحال شدم که دوست داشتی.کلا هدفم این بود که مشخص نباشه گی هست!تا شاید تفاوت قائل شدن بین اقلیت های جنسی و بقیه آدم ها رو کمتر جلوه بدم

1 ❤️

697549
2018-06-27 10:52:04 +0430 +0430

عالی نوشتی بازم بنویس 8 ?

1 ❤️

697768
2018-06-28 07:48:22 +0430 +0430

نه بچه ها این کپی نیست خودش نوشته باید شما تشویقش کنید تا با حمایت شما مثل مسیحای عزیز ،سامی و نویسنده سکس خانوداگی بتونه بنویسه،بدون کپی برداری .
با تشکر از بچه های شهوانی

0 ❤️

697904
2018-06-28 20:54:02 +0430 +0430

خب بهتره یه تذکری بدم تو میگی که بخاطر عبارت جان و جهان شبیه داستان سامی شده
که من قبول ندارم!
خب اگر یه ذره واکاوی کنیم عبارت جان و جهان ثویترین استفادشو تو اشعار مولانا داشته
مولانا هم که یار روحانی شمس تبریز بوده خب؟
نمیگم که مولانا صد در صد گی بوده ولی احتمالش هست خب؟
پس برای همین بین زوج ها خیلی از این عبارت استفاده میشه که به شخصه من
از
عبارات
جان و جهان/جان جهان
یار و معشوق بسیار استفاده میکنم
پس دلیلی بر استفاده نکردن دیگران از این عبارت نمی بیینم
پس شبیه بودن داستان تو به داستان سامی این عبارت نیست!.. نوع نگارش و بیانته!

پی نوشت:با تمام احترام به سامی عزیزم،بهتره بدونید این عیارت به سامی عزیز نیست ولی سامی بنیان گذار این سبک و صد البته عبارت مشخصه جان و جهان تو سایت بوده
این بدین معنی نیست که مختص به سامی جان باشه…!

حتی ممکنه منم یه روزی تو داستانم استفاده کنم خب چیکار کنم؟تیکه کلاممه!
(الان بگم بعدا نگید نگفتی)

0 ❤️

698039
2018-06-29 05:25:25 +0430 +0430

رابین هود
ممنون بابت نظرت.حتما
گنکرکوی
ممنون بابت نظرت.لطف داری
بدبوی
ممنون بابت توضیحاتت. ولی همونطور که قبلا توضیح دادم من کوچکترین ذهنیتی موقع نوشتنش راجب نگارش سامی نداشتم…ولی خب شما میگین زیادی شبیهش شد! شاید شما درست بگی. در هرصورت ممنونم

0 ❤️




آخرین بازدیدها