دریا عشق اولم

1393/04/22

سلام
اين خاطره براي من حرمت داره هر نظري هم داريد بذاريد سطح فرهنگتونم پا خودتون.
(اسما واقعي نيستن)

اسمم اشکانه (مستعار) 19 سالمه اين داستان نيست درد دله قصه عشقيه که هيچوقت کسي درکش نکرد.

15سالم بود داشتم از مدرسه برميگشتم (اون سال اخر هفته هم کلاس تقويتي داشتم) بعد 5 سال ديدمش چقدر بزرگ شده بود،ديگه اون همبازي کوچولو نبود خانوم شده بود.از کنارش رد شدم بهم سلام داد بدون اينکه منو بشناسه،جواب سلامشو دادم نگاهش قلبمو لرزوند بهش گفتم ماشالله چقدر بزرگ شدي؟ با تعجب و لهني سرد گفت ممنون،بعد با يکم فکر کردن شناخت

شما خوب هستيد؟اصلا نشناختم خودتون که ماشالله آقا شدي

  • خجالت نديد.
    اين چه حرفيه؟خيلي از ديدنتون خوشحال شدم
  • منم همينطور

رفتم خونه از پشت شيشه هاي درب ورودي محوش شده بودم انگار يه حسي جلوي رفتنمو ميگرفت.يک هفته تمام شب و روز نداشتم هرکاري کردم نتونستم بهش بفهمونم ترسيدم سنگ رو يخ بشم.اما يه روز جمعه تصميم گرفتم شجاع باشم ميدونستم اخرهفته اونجا تِلِپن.ساعت 6 بود زدم بيرون منتظر موندم اونم بياد بيرون از خونه (خونه مادرجونش روبروي خونه ما بود.اينم بگم بخاطره جدايي پدر مادرم 5سال بود با پدرم و خونواده جديدش ميگذروندم ولي نامادريم 1 دختر داشت 12 سالش بود از ترسش دخترشو ازم دور ميکرد مادرم طاقت نياورد منو آورد پيش خودش خونه هم مهرش بود چندسال بود اونجا بوديم)
بالاخره زد بيرون دنبالش رفتم.نگو داشت ميرفت سوپري خريد پولو گذاشتم رو پيش خون براي اينکه ضايع نشم يه شارژ گرفتم برگشت يه نيگا انداخت ديد منم جلوي در فروشگاه بهم سلام داد

سلام دريا خانوم (مستعار)

  • چه تصادفي،خوبي؟(دست داد)
    خيلي ممنون ببخشيدا هرجا ميريد من سبز ميشم
  • ميشه انقدر کتابي حرف نزني؟غريبه نيستي که
    ببخشيد ولي اخه… اخه يکم غريبي ميکنم
  • إ؟حالا ما شديم غريبه؟باشه اصلا خدافظ…
    نه وايسا
  • چيه؟
    اصلا شمارمو ميدم قول ميدم غريبي نکنم
  • هه آقارو باش چايي نخورده فاميل شد
    (يعني آدم تو آفتابه شيرموز بخوره اينطوري ضايع نشه) باهزار منت و فحش شماره رو گرفت.شب شد تا 2,3 شب بيدار بودم (انگار نه انگار فردا شنبس) نااميد شدم خبري نشد.صبح رفتم مدرسه گوشيمم بردم شايد فرجي شد.توراه خونه ديدم مسيج اومده سلام دريا هستم خوبي؟ببخشيد بهت فحش دادم.خواستم ج بدم دوستم گفت دختره؟
  • نه
    خفه دروغ نگو
  • نه ايرانسله
    گوشيمو به زور گرفت! افتادم دنبالش
    حسين بده جون مادرت
  • دريا کيه؟
    بده اذيت نکن
  • بگو تا بدم
    هيچي دوستمه
    بالاخره داد.خنديد گفت
    خره جواب نده بزار منتتو بکشه
  • برو بابا مسخره حالا که فقط دوسته
    حالا ما گفتيم ولي اسمش قشنگه ها (ولي کاري نداريم بعدها خيلي راهنماييم کرد خيلي دوست خوبيه هنوزم رفيقيم) چندروزي با اسِمس بازي گذشت تا اينکه 1 روز ازش پرسيدم تا حالا عاشق شدي؟
    آره
  • چه چجوريه؟
    حس خوبيه انگاري خودت نيستي دوست داري همه چيزت مال اون باشه حتي نجابتت.چرا پرسيدي؟
  • هيچي ميخواستم ببينم از نظر 1 دختر عشق چيه
    حالا من يه سوال بپرسم؟ تاحالا دوست دختر داشتي؟
  • نه برام پيش نيومده برامم مهم نبوده 1 خواهر ناتني دارم عين 1 دوسته خوبه شايد بخاطره اونه تاحالا احساس تنهايي نکردم
    خيلي خوبه آفرين پسر خوب.
    ديگه داشتيم يواش يواش بهم ديگه يه احساسي پيدا ميکرديم اسِمسامون تبديل شده بود به تلفناي طولاني.1 روز قرار گذاشتيم بريم بيرون يادمه عيد بود خيابونا خلوت بود باهم رفتيم جنگل چيتگر ديوونه بازي تا غروب ول بوديم،تو راه برگشت 1 جاي خلوت بيرون ايستگاه چسبوندمش به ديوار زول زده بود تو چشمام تو اون گرگ و ميش هوا برق چشاش کورم کرده بود لعنتي.لباشو گذاشت رو لبام شيرين ترين لحظه عمرم بود رفت عقب گفت حالا فهميدي عشق چجوريه؟
  • اوهوم،بريم الان دنبالمون ميگردنا
    بريم پسر کوشولو.
    ديگه فهميده بودم دارم يه عشق واقعي رو تجربه ميکنم.(از دريا براتون بگم 1 دختر تقريبا قد کوتاه ولي با اندام لاغر سکسي ديگه چشام ترازو نيست وزنشو بدونم چشماي قهوه اي روشن با موهاي عسلي ذاتا زيبا بود تقريبا يه سال ازم بزرگتر بود) 1 روز بدون اينکه به خونوادش بگه اومد خونه مادرجونش.مامانم دعوتش کرده بود بخاطره اين از خونه پيچيده بود.مامانم ديدش خوشش اومد ميدونست دوست بچگيامه.ديگه عادي شده بود رفت و آمدش 3 ماه از رابطمون ميگذشت 1روز مامانم سرکار بود آوردمش خونه با دوستش هماهنگ کرده بود به بهانه خونه اونا بياد پيش من حالا جالبيش اين بود دوستش با حسين دوست بود يعني يه اکيپ بوديم.خلاصه اونروز خيلي خودمو نگه داشتم.نشسته بوديم پاي فيلم 1 نگاه بهم کرد لبامو بوس کرد 1خورده لب گرفتيم ولي نذاشتم به سکس بکشه.گفت يادته گفتم واسه عشقت حاضري همه چيزتو فدا کني حتي نجابتتو؟
  • آره چطور؟
    الان يکي ازاون لحظه هاست چون واقعا عاشقتم!
  • اصلا فکرشم نکن من دوسِت دارم چطور بهت دست بزنم
    بخاطر اين عاشقت شدم خوشکل پسر
  • ديوونه زشت.ديگه آخراي تابستون داشت ميشد دوباره همون برنامرو چيديم ولي با سيگارو مشروب ديگه بالغ شده بودم طرز فکرم عوض شده بود.بعد از فيلم نشستيم پاي مشروب بعدش 2.3 نخ سيگار گوز گوز شديم افتاده بوديم روهم نفهميديم داريم چه گهي ميخورديم جفتمون تقريبا لخت بوديم درست يادم نيست چي ميگفتيم بهم.سينه هاشو ميماليدم حشري شده بود وحشتناک خوابوندمش رو مبل طوري که پاهاش رو زمين باشه گذاشتم دم کسش تف انداختم 1 خورده ميترسيد ولي تو حال خودش نبود هول دادم تو خيلي داغ بود (پرده نداشت.فهميدم منظورش چي بود از اين که گفت براي عشقت نجابتتم ميدي) بغلش کردم سينه هاشو گرفتم شروع کردم تلمبه زدن صداي آهش کل سالنو گرفته بود کيرم خيلي بلند نبود تقريبا 15 سانت ولي کلفت بود الان بلندتره ها.کمرم سفت شده بود بعدِ 1 ربع آبم اومد زود درآوردم ولي بدجوري پاشيد رو زمين.بي حال افتادم اونم خوابيد کنارم ديدم داره گريه ميکنه انقدر اعصابم داغون شد پشيمون شدم ولي دير شده بود.نزديک 7 شب بود کم مونده بود مامانم برسه خونه رو تميز کردم جمع وجور کردم چشمم افتاد به دريا رو مبل چه معصومانه خوابش برده بود.دلم سوخت براش نميخواست بفهمم پرده نداره ولي بعدا بهش گفتم عشق برام مهم تره،درستشم همينه.بردمش تو اتاقم گذاشتمش رو تخت بخوابه لباساشو پوشوندم رفتم حموم زود دراومدم تا مامانم سرحمومم نرسه.لباسمو پوشيدم نشستم رو مبل مامانم رسيد.
    سلام مامان،بذار کمکت کنم
  • سلام.مرسي پسرم،مهمون داريم؟
    آره درياست!
  • (با تعجب) إ کجاست؟
    تو اتاق.خسته بود با دوستش دعواش شده زده بيرون
  • اشکالي نداره.دريا از خواب پاشد از اتاق اومد بيرون با تعجب به منو مامانم نگاه ميکرد.با اشاره بهش گفتم خودتو جمع کن رفت صورتشو شست حاضر شد بره بهش گفتيم کجا بمون؟
  • نميتونم خيلي ممنون بايد برم مامانم الان ميرسه بفهمه بيرونم ناراحت ميشه
    تو راهرو بهش گفتم چته عزيزم؟چي شده؟
  • هيچي بخدا سرم درد ميکنه مامانمم الان بياد بايد خونه باشم مياد با مادرجونم دعوا ميکنه
    ولي درهرصورت ببخش منو رو قولم پا گذاشتم.ولي من مشکلي ندارم بااين موضوع عشقت برام عزيزتره
  • نه اشکان ناراحتي من اين نيست عشقم بايد برم حموم خوب ميشم بهت اس ميدم بوس خدافظ…انگار يه باري رو از رودوشم برداشت.2 سال بعدشم باهم مونديم سکسم داشتيم ولي نه زياد شايد 5.6 ماه 1بار چون واقعا به عشق فکر ميکرديم.1سال بعد از اون ماجرا مامانم مجبور شد خونرو بفروشه بريم کرج چون پدرش مريض بود بايد ميرفت خارج از تهران براي زندگي.ماهم جز باباجونم کسي رو نداشتيم.ديگه دريارو دير به دير ميديدم قرار ميذاشتيم چيتگر هم به خونه اونا هم 1کم به کرج نزديک بود همون جايي که مزه عشقو تجربه کردم يا هم کافي شاپ 1بار قرار گذاشتيم خونه دوستش که با حسين دوست بود(حسين احمقم با اخلاقه گهش ذختررو پروند) شب مونديم چون کسي خونشون نبود پدر مادرش شهرستان بودن.يه سکس عاشقانه داشتيم فرداش برگشتم کرج.چندروز بعد زنگ زدم بهش گفت آزمايشگاهه بعدا زنگ ميزنه! استرس گرفته بودم.غروب شد زنگ نزد دلشوره کل وجودمو گرفت.شب زنگ زد حدس ميزدم،حامله بود.هم خوشحال بوديم هم ناراحت قرار گذاشتيم با دوستش بريم بيرون(کاري ندارم ولي اين دوستش فرناز از اولش هوامونو داشت) اونجا بود برگه آزمايشو نشونم داد مثبت بود.شوک شده بودم.1ماه عادي گذشت تا اينکه مادرش تو مطب دکتر مچشو گرفت.بهم زنگ زد داشت گريه ميکرد هيچي نميگفت فقط صداي گريه ميومد بهش گفتم عزيزم اگه گريه کني نميتونم کمکت کنم توضيح بده
  • چيرو توضيح بدم؟بچمو ازم گرفتن لعنتي،تو چرا اومدي تو زندگيم؟تا کي بايد تاوان عشقو بدم؟…ازاين حرفا ،بعد همه چيزو تعريف کرد.دنيا رو سرم خراب شد نميخواستم تنهاش بذارم گفتم خب عقد ميکنيم.گفت نه نميشه آبروشون درخطره مامانم گفت يا ميندازيش يا به بابات ميگم سر به نيستت کنه.اشکان ميکنه خودت ميشناسيش (راست ميگفت باباش سرهنگ نيرو زميني بود اخلاقش سگ ديکتاتوري بود) چندروز ازش خبري نشد با هزار بدبختي پيداش کردم ولي چه فايده دوستش ميگفت باباش انقدر کتکش زده بچه مرده نبينيش بهتره صورتش ترکيده نميتوني ببينيش بري دوباره 1 بلايي سرش ميارن.زدم بيرون رفتم خونه يکي از بچه ها دانشجو بود خونه مجردي داشت يعني خواب گاه تقريبا.تنهايي نشستم يه بطري عرقو خوردم اونم نشست خورد مست بودم همه چيزو بهش گفتم.ديگه رفت واسه هميشه خبري نشد کلي به اين در و اون در زدم ولي نشد مثل 1 مرده متحرک بودم.ممنون که تحمل کردين.بايد 1 جا مينوشتم تا خالي بشم.هرچند باري کم نميشه

نوشته:‌ اشکان


👍 0
👎 0
14784 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

426928
2014-07-14 02:59:53 +0430 +0430
NA

مااومدیم یعنی داستان سکسی بخونیم؟اره فهمیدیم فیلم عشق ممنوع دیدی

0 ❤️

426929
2014-07-14 05:29:26 +0430 +0430
NA

کس نگید لطفا،خیلیم عالی بود…بهترین داستانو خوندم…وای خدا بی نظیر.به این میگن داستان،دمت گرم…مرسی

0 ❤️

426930
2014-07-14 09:26:39 +0430 +0430
NA

وا همش شده عشقی که :|
نخوندم

0 ❤️

426931
2014-07-26 00:42:28 +0430 +0430
NA

آقا چرا کس میگین داستانت خیلی جالب بود عشق از سکس مقدس تره برام پیش اومد درکت میکنم ولی من دوباره بهش رسیدم

0 ❤️




آخرین بازدیدها