رسیدن به آرزوی کودکی

1401/02/02

سلام اسمم علیرضاس تو این همه سالی که تو سایت شهوانی بودم (البته اکانت قبلیم غیرفعال شده) و داستان هارو میخوندم اولین باره دارم یه داستان از خودم میذارم کاری به نظرات ندارم شاید طرز گفتنم باعث نشه باور کنید اما این داستان اتفاق افتاده

اول بگم قدم ۱۷۴ وزنم ۶۸ کیلو و سایز زیره نافمم ۱۸ نرمال خب بریم سراغ داستان من سه تا دایی دارم دوتاشون خارجن یکشون ایجاست ، اون دوتا ک خبری ازشون نیس چون وضعشون اونور اوکیه اصلا ایران نمیان یکیشون ازدواج کرده ک اونا کسی از فامیل ندیده و اون داییم ک اینجا زندگی میکنه بیشتر از ده سال ک ازدواج کرده و زندایی ای نصیب ما کرد ک آدم وقتی میدیدش با لباش بازی میکرد از بچگی بهش نظر داشتم خیلی خوش زبون بود ، بعله بود . چند سال پیش به خاطر ی سری اتفاقات و مال باختگی ک برا داییم پیش اومد تو مسائل زناشوییشون اختلاف پیش اومد تا اینکه دور از هم زندگی میکردند خب خواستم براشون کاری بکنم و آشتیشون بدم هرچند تمام ریش سفیدای فامیل رو به رنگ ریششون نشونده بودند ازقضا صحبت ما رو زن دایی تاثیر گذاشت و ی چند روزی برگشت اما میگن مشکل ک حل بشه اما اخلاق چیکارش کنیم همینم شد اخلاق گند دماغ دایی ما بازم کارو خرابتر کرد و رسما از هم جدا شدن دو ماهی ک گذشت دلو زدم به دریا یکم به نسیم (زن داییم) پیام دادم حالشو پرسیدم و … آخر شب بود گفتم ی حقیقتی بود از بچگی ک خیلی دوست داشتم و دارم ، نفسم بند اومده بود ک حالا چی میگه نکنه گندش … گفت اونا هوس بچگی بیشتر نبود و نیس … ما😐 . بعد ی هفته پیامک بازی راضی شد همو ببینیم . ی دو باری تو پارک قرار گذاشتیم بگو بخند میکردیمو برمیگشتیم حالا ک یادم میاد خندم میگیره ی بار تو راه برگشتن خواستم ازش لب بگیرم گفتم بیا بریم پشت اون درخت ک کسی مارو نبینه گفت براچی گفتم ی چیزی میخوام بهت بگم گفت اگه بخوای لب بگیری خودت و میدونی و من یهو زدیم زیر خنده کلا خیلی پر انرژی شیرین زبون بود . ی روز اسباب کشی داشت وسایلی ک خونه خودشون داشت رو جمع میکرد خاله و اینام هم کمکش بودن ی سری وسایل هم خونه مادربزرگم داشت عصری فرصت کردبره اونجا و اونا هم جمع کنه مادربزرگم گفت مرتب کن شبم اینجا بمون صبح برو ک به اخر شب نخوری نسیم قبول کرد آخه خونشونم نمیخواست بره انگار خونشون بحث پیش اومده بود، بهم پیام داد ساعت ۱۰ یواشکی بیا خونه مادربزرگت من😍 گفتم باشه میام ،خونه مادربزرگم ویلایی ی طبقه س و حیات ۱۵۰ متری ۶ تا اتاق طاق و چشمه ای دورش نسیم اتاق آخریه بود وقتی شب رفتم کورکو پرم ریخته بود داییم اونجا پا تلویزیون بود ، به هرچی خدا پیغمبر بود دادم دمشون اول به خاطره اینکه حالا دایی اینجا باشه دوم ک مایه عذاب وجدانم میشد و شد بگذریم با صدتا فوشو بسم اله رفتم تو خودمو رسوندم پیش نسیم اونم ترسیده بود حتی گفت میخوای بذاری لا سینم آبتو بیار رو برو بنده خدا هول کرده بود ، گفتم نترس خودمو قایم میکنم میخوام تا ته شب ک بقیه بخوابن گفت باشه ته شب شد بیرون اتاق بود داشت خورده کاریارو میکرد و حواسشم به اتاق بود ک کاراش تموم شدو اومد تو ، اون حشری منم آماده سیخ زدن ، لباساشو درآورد دیگ عمون ندادما شروع کردن به خوردن لباش و سینه هاش دستم به شورتش خورد خیس بود دستشو انداخت دور گردنم دم گوشم گفت بکن توش یه چیزی ی جا میخواست منفجر بشه ک سریع گذاشتم تو کوسش حتی کاندومم نذاشته بودم، برده بودما ولی بگذریم نمیدونم چجوری توصیف کنم نفس نفس زدناش دم گوشم و سینه های ۹۰ دش هوش از سرم برده بود بیشتر از ۴۰ دیقه تلمبه رو کوسش حالت رو درو داشتم میزدم اون کیف میکرد بماند ک وقتی یاد داییم میوفتادم عذاب وجدان میگرفتم حتی تو اون ۴۰ دیقه خلاصه کارمون شد ولی من ارضا نشدم گفت تاخیری خوردی گفتم از فکرو لذت ک قاطی شده بود بنده خدا معذب بود کیرم نفهمید باید چیکار کنه باهم ریز خندیدیم تا ۴ صبح پیشش خوابیدم دم صبح قبل اذون پریدم بیرون .بعد اون شب به خاطر عذاب وجدان دیگ راضی به سکس با نسیم نبودم فرصتش چندباری هم پیش اومد اما ی جوری میپیچوندمش الان بعد ی سال ک از ماجرا ک سال
۹۹ بود میگذره یادش افتادم چندباری زنگش زدم اما خطشو خاموش کرده پیش خانوادشم زندگی نمیکنه با پسرش زندگی میکنه خبری ازشونم ندارم واقعا از بی محلی ای ک کردم پشیمون شدم ولی خب ی مدت احساس گناه داشتم

دوستان خوب یا بد این بود داستانی از زندگی ما ، اگه خوب بود تا بازم داستانی پیش اومد بنویسم ممنون

نوشته: Alireza60009


👍 3
👎 8
35801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870058
2022-04-22 00:35:34 +0430 +0430

قشنگ دستت رو کیرت بوده نوشتی خب کسکش یجوری بنویس بشه خوند کیرم پس کلت کون گلابی

1 ❤️

870090
2022-04-22 02:13:34 +0430 +0430

سلام
وقتتون بخیر
اول اینو عرض کنم،
بی ادبی رو میرسونه،
که میگید کاری به نظرات ندارم!
اگه نظر خوانندها واستون مهم نیست.
چرا نوشتتونو مطرح کردید؟
تو یه دفتر واسه خودتون می نوشتین.
دوم اینکه اصرار بر واقعی بودن نوشته دارید.
کاریست بیهوده و بهتره به خود خواننده واگذار کنید.
حالا لطف کن اینها رو ترجمه کن چون منکه متوجه نمیشم!
(هرچند تمام ریش سفیدای فامیل رو به رنگ ریششون نشونده بودند)
( به هرچی خدا پیغمبر بود دادم دمشون)
در نهایت
اشتباه نگارشی هم زیاد داشتید جونم.

💅💅💅💅💅💅💅

1 ❤️

870091
2022-04-22 02:16:31 +0430 +0430

اولا تکراریه داستانت دوما خرهم سایز بالا داره .چه مرضیه یارو تا شروع می کنه سایزم اینکه قد و وزن م اینه

0 ❤️

870158
2022-04-22 08:52:02 +0430 +0430

این است کمپانی ایرانزرس
حتما وقتی داییت پای تلوزیون بود شما بی سر و صدا رفتین پشت مبلی ک نشسته بود سکس کردین و اونم اصلا برنگشت نگا کنه این قسمتو یادت رفتی بگی😂

1 ❤️

870216
2022-04-22 20:47:22 +0430 +0430

خاک تو سرت دو س باز کرده بودی الان ی عمر میکردی

0 ❤️

870217
2022-04-22 21:05:02 +0430 +0430

تکراری بود.
زحمت نگارش هم به خودت ندادی.
اینکه میگی شاید نگارش باعث بشه باور نکنید هم جالب توجهِ.
مجبورت کردن بنویسی؟
بشین مثل بچه آدم مثل همون سال های قبل جلَقِت رو بزن.
آورین

0 ❤️

870220
2022-04-22 23:47:20 +0430 +0430

گمونم سرت توی کونت بوده که این عجق وجق ها را سرهم کردی بلکه خودت هم جلقکی بزنی و کیفور شی .

0 ❤️




آخرین بازدیدها