سلام خدمت دوستان گلم
اسم من مهدی مستعار ۲۱ سالمه قد ۱۸۲ وزن ۸۵ و اسم دوست دخترم رها مستعار ۱۷ سال قد تقریبا ۱۶۰ وزنشم ۵۵ اینا میشد خیلی اندام خوبی داشت خداییش من سال ۹۶ با رها اشنا شدم تقریبا یکسال باهم چت میکردیم تقریبا فامیل هم بودیم پدر اون و پدر من پسر عمه و پسردایی هستن خونشون هم تا خونه ما ۵ دقیقه راه هست تو شهرستان کوچکیکی زندگی میکنیم زمستان سال ۹۷ بود شب ساعت ۱ بود داشتیم اس بازی میکردیم بهش گفتم بیا بیرون ببینمت گفت بیرون تابلو میشیم که یه نفر میبینه زشته گفتم پس چکار کنیم بیا بیا گاراژمون گفتم باشه حاضر شو اومدم با آرومی در حیاطمون رو باز کردم وقتی رسیدم دم درشون بهش اس دادم من رسیدم ریموت یکم زد بالا بخدا یه لحظه قلبم افتاد توشورتم گفتم الان از صداش پدرش بیدار میشه وقتی کرکره رو یکم داد بالا دراز کشیدم زمین و حالت دراز از زیر کرکره رفتم داخل پاشدم سلام و احوال پرسی بغلش کردم بخدا اون لحظه انگار دنیارو دادن بهم حس قشنگیه کسی که دوسش داری برا اولین بار پیشش حس کنی بعد از چند دقیقه که بغلم بود گفت کلید ماشینو اوردم بریم داخل ماشین سمند داشتن گفتم دزدگیر که نداره موقع باز کردن صدا بده بدبخت بشیم گفت نه نداره نترس در ماشینو باز کردیم رفتیم صندلی عقب بغلش کردم لباشو خوردم چه طعم خوبی داشت لباش بعد از چند لحظه رفتم سراغ گردنش دستمو انداختم رو سینش دستمو پس زد گفت ن دیگه خجالت میکشم گفتم باشه دیگه اذیت نکن یکم دست بزنم با هزار التماس راضی شد از روی سوتین دست بزنم بهش وای ممه های خیلی کوچیک بودن نرمیشون از روی سوتین مشخص بود خلاصه دیگه نذاشت از سینه پایین بریم بعد کمی هم بغلش کردم و لباشو خوردم رفتم خونه فرداش گفتم میخام سکس کنیم گفت نه دیگه پرو نشو گفتم خب منم نیاز دارمو اینا باید نیاز های همدیگرو تامین کنیم گفت نه هرموقع ازدواج کردیم اون موقع گفتم خب حداقل لاپایی بریم گفت نه نه خلاصه از من اصرار و از اون انکار بعد از اصرار زیاد راضی شد لاپایی بده فردا شبش دوباره طبق معمول ساعت ۱:۳۰ شب بود گفتم حاضر شو میام گفت باشه منم از روی اپن کلید و ریموتو بردارم میرم گاراژ شانس اورده بودم اتاق خودش در به حیاط داشت من راه افتادم وقتی رسیدم بهش اس دادم ریمو تو یکم داد بالا بخدا از صداش قلبم به شورتم میوفتاد دوباره دراز کشیدم رفتم داخل ایندفعه دیگه خجالتش کم شده بود رفتیم داخل ماشین بغل و بوسو لبو بعد پیرهنشو دادم بالا یه سوتین مشکی پوشیده بود وای بدنش سفید بود سوتینو دادم بالا اخ دوتا هلو تقریبا ۶۵ بود سینه هاش یکم سینه هاشو خوردم بعد دستمو بردم سمت شلوارش گفت مهدی خجالت میکشم گفتم اذیت نکن دیگه بالاخره مال خودمی همه چیت مال خودمه پس خجالتی برا چی هست چیزی نگفت شلوارشو تا زانوش کشیدم پایین شورت مشکی هفتیا داشت شورتشم در اوردم وای بهشت جلوم بود انگار چه کص خوشگلی داشت با دستم یکم بازیش دادم بعد زبونمو کشیدم رو کسش اخ فقط دوست داشتم بخورمش بعد که یکم خوردمش شلوار خودمم در اوردم شورتمم در اوردم کیرم تقریبا ۱۵ سانت هست ولی کلفته بهش گفتم میخوریش گفت نه بدم میاد منم چیزی نگفتم یکم تف زدم به کیرم گذاشتم لا پاش کیرمو میکشیدم لای کصش وای چه حس زیبایی بود اون لحظه بعد انگشتمو خیس کردم بردم سمت سوراخ کونش یکم سوراخشو ماساژ دادم انگشتمو کردم کونش یه جیغ ارومی زد خیلی تنگ بود خداییش بعد دوتا انگشتمو کردم اونم جیغ میزد فقط بعدچند دقیقه لاپایی زدن ابم اومد ریختم رو شرتش همونجوری دراز کشیدم روش لباشو خوردم انگشتامم تو کونش بود تقریبا باز شده بود کونش بهش گفتم میخام بکنم کونت گفت نه دیگه پرو نشو گفتم باز اذیت میکنیا بازم انکار میکرد بعد از کمی اصرار و قربون صدقه رفتن راضی شد کیرم خوابیده بود بهش گفتم باهاش بازی کن بلندش کن لامصب مگه بلند میشد خلاصه بعد یکم بازی دادن کیرم نیمه راست شد دوباره کشیدم لای کصش دیگه کاملا راست شد سوراخ کونشو تف زدم کیرمم تف زدم گذاشتم دم کونش ولی نمیرفت داخل دوباره انگشتمو خیس کردم کردم کونش بعد دو انگشت بعد که یکم جا باز کرد سر کیرمو کردم داخل یه جیغی کشید گفتم بخدا الان پدرت میاد بیچاره چیزی نگفت اروم اروم فشار دادم تا تهش رفت تو اون بیچاره هم از درد گریش گرفته بود داشت گریه میکرد ولی لامصب حشر مگه میزاشت نکنی بعد از دوسه دقیقه کردن ابم اومد ریختم تو کونش اون همچنان داشت گریه میکرد منم بی حال افتادم کنارش بغلش کردم معذرت خواهی کردم یکم اروم شد به ساعتم نگاه کردم شده بود ۲:۴۵ گفتم عشقم دیگه دیره باید بریم اونم گفت تو برو من نمیتونم راه برم گفتم نمیشه که تو اینجا تنها بمونی گفت نگران من نباش گفتم باشه بوسش کردم لباسامو پوشیدم از ماشین پیاده شدم دوباره دراز کشیدم رو زمین از زیر کرکره بیرونو چک کردم خداروشکر کسی نبود وقتی رسیدم کوچمون در حیاطو یکم باز گذاشته بودم با ارومی درو بستم بعد رفتم دسشویی شلوارم که دراز کشیده بودم کف گاراژ خاکی بود تو دسشویی تمیز کردم رفتم از در حال وارد اتاقم شدم خداروشکر پدرو مادرمم بیدار نشده بودن دوستان بخدا این داستان واقعی بود یه کلمشو از خودم ننوشتم اگر خوشتون اومد بعدا که من از دیوارشون رفتم تو اتاقش و پدر و مادرم تو تعطیلات عید از طرف سپاه رفتن راهیان نور اون اومد خونمون براتون مینویسم شرمنده اگر طولانی بود😘
نوشته: مهدی
ماشالا خوب کونی کردی آفرین ، فقط دیگه داستان تعریف نکن
چرا انقد کستان مینویسین؟؟؟؟
لطفا مغز خودرا کمی بکار گیرید نه اینکه به حرف کیرتون گوش بدین!
کیری انقد قسم نخور تو کستانات الا مثلا قسم نخوری اتفاقی میوفته؟؟ کیرم راست بود داستانتو خوندم خوابید
مهدی جون جقی هول گاراژ ریموت دیگه چه کوس شعری هستش جوجه فاکولی کونی محل یارو از اطاق میومد حیاط بعد در گاراژ رو برات باز میکرد مگه تو طویله زندگی میکنید که درب ورودی ندارید برو به جق زدنت برس تو کجا کون کردن کجا
آخه کسمغزتو دهات شما کلیدسازی و قفل نیست در خونتو روهم میزاری اونوقت یارو واست ریموت زد؟…،،!!!@
فامیل بودین و نزدیک هم زندگی میکردین، اونوقت میگی نود و شیش آشنا شدین؟
یه کم فک کن جور در بیاد
اونی هم که شنیدی یه انگشت بعد دوانگشت باز میکنه که تا ته بکنی داخل مال دفعه اول دادن یه دختر نیست.
دراز کشیدن و غلط زدنت توی حیاط قابل باور بود
واقعیترش اینکه پدرش همونطور درازکشیده ترتیبت رو داد.
آخرش که ربط دادی به سپاه دیگه اوج تخیلاتت بود.
پس چرا ازاین جور دخترا تو فامیل های ما پیدا نمیشه🤔🤔🤔
خب همه چی رو من قبول میکنم
آخه بندهی خدا چه اصراری داری واسه اسم مستعار
اگه اسم خودتو بنویسی ما کد ملیتو در میاریم؟