سیسی دوس داشتنی (۱)

1401/11/29

سلام
خوب بهترا بگم این داستان کاملا غیر واقعی هستش پس لطفا خودتونو کنترل کنید😘
اسم من علی هستش یه پسر معمولی و حشری تو یه شهر کوچیک خوب من از بچگی خیلی با دودولم ور میرفتم و برام جالب بود ولی خوب هیچ کس اطلاعاتی به هم سن های ما نمیده . تا سال دوم دبیرستان که با سکس اشنا شدم و با خود ارضایی ولی همیشه تو فیلما خودمو جای زنه میزاشتم نمیدونم چرا. یه روز که تو سایت ها چرخ میزدم با شیمیل اشنا شدم از اون به بعد کار من شد فیلم شیمیل دیدن که مردا رو میکنه کم کم با دوش مقعدی اشنا شدم . اومدم تو اشپز خونه یه خیار برداشتم رفتم تو حمام بعد تمیز کردن کونم اومدم خیار بکنم داخل ولی اینقدر درد داشت بیخیال شدم ، بعد چند دیقه گفتم وایستا شاید اولش سخته دوباره امتحان کنم و بالا خره کردم توخودم هم درد رود هم لذت از اون به بعد کارم همین بود کونمو باز میکردم جق میزدم تا اینکه با سیسی ها اشنا شدم و دیدم از کون ارضا میشن اما هر کاری کردم نتونستم از کونم ارضا بشم دیگه وقتش بود برم دانشگاه ، دانش.اه ساری قبول شدم و چون داییم اونجا رود خونوادم اجازه دادن برم ،خوب دایی من احمد یه مرد ۳۵ ساله که راننده بود و اکثرا خونه نبود ،زن داییم هم شکوفه ۳۰ سالش بود یه زن لاغر اما خوش اندام ،و بی نهایت خوشگل واقعا حیف این زن دست داییم🤣خوب داییم به خاطر مشکلات زن داییم بچه دار نمیشد و به خاطر همین از فامیل دور شده بود.
خلاصه من رفتم ساری تا خواستم خوابگاه بگیرم داییم گفت من که نیستم تو تو بیا خونه ما منم خیالم راحت تره . من قبول کردم خلاصه دانشگاه شروع شد و چند ماه گذشت و حس کون ما ام باز بالا گرفت.شب تو خونه تو سایتا میگشتم و عکس و فیلمای سیسی ها رو میدیدم تا شهوتم زد بالا به زن داییم گفتم میرم یه دوش بگیرم رفتم تو حمام هرچی دنبال یه چیز کیر مانند گشتم نبود تا برس تو حمومو دیدم خلاصه مشقول شدم یه یک ساعتی طول کشید تا اومدم بیرون . دیدن زن داییم یه جوری نگام میکنه گفتم شکوفه جون خوبی دزدم با اعصبانیت نگام میکنه گفت برو لباساتو بپوش بیا کارت دارم.
خوب بگم زن داییم مامانم از اول خوب نبودن منم گفتم شاید میخواد سر من خالی کنه تا رفتم تو اتاق دیدم وای بدبخت شدم گوشیم رو فیلم سیسی بوده منم قفلش نکردم با هزار استرس رفتم بیرون شکوفه گفت بشین رو مبل نشستم اومد بغلم نشست گفت چرا این چیزا رو میبینی ها برام توضیح بده چرا نباید زنگ بزنم خونوادت ها. دنیا روسرم خراب شد با گریه بهش کل داستان و حسم رو گفتم . اونم با دقت گوش دادو بعد گفت برو تو اتاق تا من فکر کنم باهات چی کار کنم. وقتی رفتم تو اتاق هزار فکر اومد تو سرم از یه طرف میگفتم شکوفه زن روشن فکریه از یه طرف فکر بدبخت شدنم تا صبح نخوابیدم صبح رفتم دانشگاه با خودم گفتم روز اخره میرم دانشگاه و کارم تمومه برگشتم خونه دیدم شکوفه نهار درست میکنه با ترس سلام کردم اما شکوفه چنان گرم جواب دادکه تعجب کردم گفت بیا بشین کارت دارم ،گفت ببین من از دیشب راجب این سیسی تحقیق کردم تو واقعا حس دختر بودن داری منم با سر تایید کردم گفت ببین من بخوای کمکت میکنم از این حس خلاص بشی که از دهنم در رفت که دوسش دارم این حس رو . شکوفه با تعجب نگاهم کرد گفت ببین سیسی تو ایران خیلی سخته و منم سرمو انداختم پایین .نهار خوردیم اومدم برم تو اتاق شکوفه گفت علی اسمت بهت نمیاد اسم دخترونه میخوای و زد زیر خنده منم با خجالت رفتم تو اتاقم بع نیم ساعت شکوفه اومد تو اتاق گفت نا راحت نشو میخوای واقعا یه سیسی باشی که منم تایید کردم انگار دلش برام سوخته گفت باش تو خونه دختر باش ولی فقط وقتی من و تو تنهاییم . فرداش دانشگاه نداشتم دیدم شکوفه با صدای بلند میگه پانیز بلند شو اومدم بیرون گفتم زن دایی پانیز کیه که خندید گفت تو و اسم من شد پانیز. رفتیم بیرون کلی لباس زیر خرید اومدیم خونه گفت برو امتحان کن تعجب کردم گفت مگه تو پانیز نیستی زشته دختر لباس پسر بپوشه منم با هزار خجالت رفتم و یه جفت پوشیدم اومدم بیرون شکوفه تا منو دید گفت وای دودولشو و باز زد زیر خنده و گفت بیا بشین کنارم ،گفت ببین راستش از بعد اون شب من راجب سیسی خیلی مطالعه کردم و راستشو بخوای خوشم اومد حس خوبی ازش گرفتم . پس تو سیسی من باش منم به کسی چیزی نمیگم .
من از شدت خوشحالی محکم بغلش کردم .
از اون روز وقتی داییم نبود من پانیز بودم تو خونه لباس دخترونه میپوشیدم موهای بدنمو کامل میزدم ،لباس زیرم که دیگه کلا دخترونه بود شکوفه ام باهام راحت تر بود یه روز دیدم داره به یکی از دوستاش یه چیزی یواشکی سفارش میده گفتم کیه شکوفه جون گفت هیچ کی دوستمه تو ترکیه داره میاد . خلاصه منم از اون شب راحت تو اتاقم خودمو خالی میکردم . یه شب یه خیاربزرگ کردم تو کونم و با دودولم بازی میکردم که زنگ خونه رو زدن من توجه نکردم و ادامه دادم که شکوفه صدام کرد حالم گرفته شد بلند شدم خیارو در نیوردم و همونجوری شرتم پوشیدم رفتم بیرون گفت بشین تا رو مبل نشستم خیار تا اخر رفت توم منم یه تکونی خوردم که شکوفه فهمید گفت چته تو گفتم هیچی جانم گفت یادته گفتم دوستم از ترکیه داره میاد گفتم اره گفت دوتا کادو برات اورده گفتم برا من گفت اره ولی الان یکی دست منه دومی بعدا گفتم چی هست که دیدم یه چستیتی در اورد که نوکش یه لوله برای ادرار داشت چشام برق میزد گفت دربیار شرتت رو منم در اوردم خوب فانتزی هر سیسی چستیتی بستنه اونم سریع بست چستیتی رو خور اولش درد داشت بخصوص لولش وقتی قفلشو بست تازه یاد خیار افتادم با سرعت رفتم تو اتاق هرچی میتونستم زور زدم تا خیار اومد بیرون دیدم صدا خنده میاد که دیدم شکوفه جلوی دره و داره میخنده.

ادامه...

نوشته: سیسی


👍 37
👎 4
58601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

915762
2023-02-18 02:42:41 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

2 ❤️

915766
2023-02-18 03:28:57 +0330 +0330

بالاخره به داستان غیرواقعی نمیشه ایراد گرفت :)

1 ❤️

915769
2023-02-18 04:06:25 +0330 +0330

همیشه برای اینکه مخاطب بهتر درک کنه وتصویرسازی کنه.اگرداستان غیرواقعی بود اونو اخرمتن داستان میگن نه اول داستان.

1 ❤️

915807
2023-02-18 10:04:01 +0330 +0330

ایول ادامه…بده

0 ❤️

915809
2023-02-18 10:09:16 +0330 +0330

شازده کوچولو گفت: « پس آدمها کجا هستند؟ اینجا تو کویر آدم کمی احساس تنهایی می کند» مار گفت: «آدم میان آدمها هم احساس تنهایی می کند.»

3 ❤️

915847
2023-02-18 17:35:15 +0330 +0330

چقده خوب بود، غلط نوشتاری زیاد داری توجه کن لطفا❤️

0 ❤️

915878
2023-02-19 00:38:25 +0330 +0330

ادامه بده پلیییز😍😍

0 ❤️

979846
2024-04-15 19:15:36 +0330 +0330

مستر ددی میخوام

0 ❤️