محجبۀ تهران، جندۀ کرج (۱)

1400/07/01

اسم من مریمه. چهل و اندی ساله هستم و خانه دار. تو بیشتر چیزها معمولی هستم مثل بیشمار زن ایرانی. اما مجموعه‌ای از اتفاق‌ها و البته انتخاب‌ها من رو تو مسیری قرار داد که شاید بخش کوچکی از این زن‌های فرصت تجربه‌اش رو داشته باشند. این اولین داستان از مجموعه ایه که قصد دارم بر اساس ماجراهایی که تو چند سال اخیر تو زندگیم پیش اومده منتشر کنم. این اولین و آخرین ماجرای من نیست و تو نوشتن داستان ها ترتیب زمانی خاصی رعایت نخواهد شد و بسته به حس و حالم خواهم نوشت. سعی کردم تا جایی که باعث سنگسار شدنم نشه جزئیات و زمان ها رو تغییر ندم اما خوب قطعاُ نمیشه همه چیز رو واقعی نوشت. امیدوارم لذت ببرید.


بالاخره یه فرصت پیدا کرده بودم تا با سعید برم سفر. با سعید یک روز سه شنبه رو تعیین کردیم تا بریم ویلای یکی از دوستاش تو کلاردشت. سه شنبه رو برای این انتخاب کردیم که می‌تونستم به پسرم بگم برای زیارت جمکران می‌رم قم. دخترم دانشجوی شهرستان بود و طبعا مشکلی نبود. شوهرم هم بعد از بازنشستگی زودهنگاهمش از سپاه بیشتر اوقاتش رو تو باغچه‌ای که تو شهریار از پدرش براش مونده بود می‌گذروند. اوایل هیچ دوست نداشتم بره اونجا اما بعد از وارد شدن سعید به زندگیم همه چیز عوض شده بود. از پسرم خواستم تا به پدرش چیزی درباره این سفر کوتاه نگه چون باز هم می‌خواست گیربده و سوال پیچم کنه، اون هم که زیاد دل خوشی از بابای بداخلاق و سخت گیرش نداشت قبول کرد.
بالاخره روز دیدار فرا رسید. صبح با استرس از خواب بیدار شدم. انگار بار اول بود که می‌خواستم سعید رو ببینم. فکر اینکه قراره یک روز کامل رو کنارش باشم باعث شده بود که دیشب با بدن داغ بخوابم. گوشیم رو چک کردم. آدرس جایی که قرار بود سوارم کنه فرستاده بود. یکی از کوچه‌های نزدیک ایستگاه مترو کلاهدوز. انقدر دلپیچه داشتم که نتونستم صبحانه بخورم و رفتم حمام.
احساس میکردم نفس کشیدنم آهسته‌تر شده. داغی دلچسبی رو توی صورت و سینه هام و لای پاهام احساس می‌کردم. زیر دوش کمی با یک دست نوک سینه هام رو ماساژ دادم و با دست دیگه‌ام لای پام رو نوازش کردم. وقت خودارضایی نداشتم واسه همین زود دست کشیدم. تنم رو شستم و دست‌ها و پاهام رو تیغ زدم. دیروز تو آرایشگاه لای پا و باسنم رو صاف و تمیز کرده بودم. نگاهی به آینه حموم کردم و از دیدن بدن صاف و سفید خودم لذت بردم. به سعید فکر کردم که حتما با دیدن این بدن حسابی سرحال میشه. از فکرش داغ شدم. اومدم بیرون. ست شورت و سوتین زرشکی رنگی که همین هفته خریده بودم رو تنم کردم. سوتین سینه هام رو به بالا فشار میداد و باعث میشد که زیر لباس بهتر دیده بشن. از کشیده شدن پارچه‌ی لطیف شورت روی پاهام مورمورم شد. حالا باید تو جلد حاج خانمی میرفتم که برای زیارت راهیه قمه. جوراب‌های ضخیم و مشکی که تا زانوم بالا میومد پا کردم. شلوار پارچه‌ای گشاد و مشکی رو تنم کردم و با مانتوی ضخیمی که تا پایین زانو هام میرسید بدنم رو پوشوندم. موهایی که تازه شرابی کرده بودم رو زیر روسری سورمه‌ای رنگ پوشوندم و روسری رو مدل لبنانی گره زدم.
حالا نوبت بستن ساک زیارت بود. رفتم سراغ چمدونم. مدت‌ها بود چیزهایی که می‌خواستم از چشم شوهر دور بمونه اونجا انبار می‌کردم و البته تعداد این چیزها هر روز بیشتر میشد. یک دست لباس خواب و دو تا ست شورت و سوتین بنفش و مشکی و رو با دقت ته کیفم گذاشتم. ساپورت مشکیم رو هم اضافه کردم. از کمد هم کاپشن سرمه‌ایم آخرین چیزی بود که قبل از کیف لوازم آرایشم به ساک زیارت اضافه میشد. چادرم رو سر کردم و ساک رو برداشتم. پسرم بیدار شده بود.
«حمید جان من دیگه دارم میرم. کاری نداری مامان؟»
«نه. به سلامت. واسه منم دعا کن.»
«حتما. مواظب خونه باش. واسه امروز غذا گذاشتم تو یخچال. گرم کن و بخور.»
بوت هام رو از جاکفشی برداشتم. وای که شوهرم چقدر سر خریدن اینها خون به دل من کرد. هم سر پولش و هم می‌گفت آخه کجا میخوای بپوشی اینا رو. خندم گرفت. شاید بنده خدا حق داشت. پسرم نگاهی به کفش‌ها کرد. فکر کنم تعجب کرد.
«سرده هوا فک کنم.»
سری تکون داد و رفت اتاقش. شلوارم رو کشیدم روی چکمه‌ها و از خونه بیرون اومدم. هر لحظه بیشتر استرس و نگرانی جای خودش رو به شوق می‌داد. تاکسی اینترنتی دم در منتظرم بود. عقب سوار شدم و حرکت. به سعید پیام دادم که راه افتادم و ساعت قرار رو با هم تنظیم کردیم. فکر کنم اونم خیلی هیجان داشت چون یک لحظه دست از قربون صدقه رفتن برام با اس‌ام اس برنمیداشت با اینکه داشت رانندگی می‌کرد. وقتی رسیدم اونجا بود. سوار صندلی عقب شدم.
«سلام حاج خانم. زیارت قبول.»
«سلام. ساکت شو سعید. واسه اینکه کسی شک نکنه ببین خودمو به چه روزی انداختم.»
«والا تو اولشم همین شکلی بودی. با من گشتی یکم سر و گل درآوردی.»
«خوب حالا تو هم. زود از تهران خارج شیم. واست یه سورپرایز دارم.»
«ای وااااای. چیه چیه؟»
«حالا میبینی.»
از آینه نگاهی به من کرد و گفت
«اما اون ابروهای مدل هشتیت به جمکران رفتن نمی‌خوره.»
آینم رو از جیب درآوردم و خودم رو نگاه کردم. صورت بی‌آرایشم تو ذوقم میزد اما به قول سعید اون ابروها به این سر و لباس نمی‌اومد.
«دلم برات خیلی تنگ شده بود مریم»
«منم عزیز دلم. حوصله هیچکس جز تو رو ندارم»
«فدات بشم. منم. حالا امروز حسابی‌ور دل همیم.»
اتوبانها زیاد شلوغ نبودند. به اتوبان کرج رسیدیم. از سعید خواستم تا تو یکی از ایستگاه‌های خلوت‌تر متروی کرج نگه داره تا دستشویی برم. از تو آینه نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت. جلوی ایستگاه مترو ایستاد. ساکم رو برداشتم و گفتم یه ده دقیقه باید صبر کنی. با تعجب گفت باشه. وارد دستشویی زنانه شدم. همون طور که امیدوار بودم کسی جز من نبود. بازم همون هیجان عجیب و دلچسب سراغم اومده بود. همونی که برای بار اولی که پیام سعید رو جواب دادم داشتم. همونی که وقتی اولین بار تو اون پارک دیدمش همه‌ی بدنم رو گرفته بود و باز همونی که وقتی برای بار اول رفتم خونش داشتم. میتونم اسمش رو دل پیچه‌ی لذتبخش بذارم. تمیزترین توالت رو انتخاب کردم و درش رو بستم. ساک رو آویزون کردم. اول چادرم رو درآوردم و کنار ساک آویزون کردم. روسری و مانتو رو هم فرستادم دنبال چادر. بوت هام رو با مشقت درآوردم و روی دستمالی که روی زمین پهن کرده بودم ایستادم. شلوارم رو از پام درآوردم و ساپورت مشکی که برای همین سفر خریده بودم از ساک بیرون کشیدم. از کشیده شدن آستر کرکی و لطیف ساپورت روی پاهام که اصلاح امروز صبح حسابی پوستش رو حساس کرده بود کمی شهوتی شدم و البته تصور دست سعید که تا چند دقیقه دیگه روی رون‌ها و لای پاهام کشیده میشد بیشتر داغم کرد. جای ساپورت رو روی باسنم درست کردم. بوت هام رو دوباره پام کردم. از دیدن پاهام توی بوت‌های مشکی و چرمی که تا زانوم بالا اومده بود و ادامشون اوی ساپورت کمی براق و لیز سیر نمی‌شدم. دست به رونهام کشیدم و احساس کردم شورتم کمی مرطوب شده. چقدر دلم آینه‌ی قدی می‌خواست. مانتوم رو تا کردم و داخل ساک زیارت گذاشتم. کاپشن رو برداشتم و آروم تنم کردم. زیپ رو بالا کشیدم و خودم رو برانداز کردم. تا وسط رونم می‌رسید. کمر کشی کاپشن رو تا جایی که میتونستم سفت کردم. می‌خواستم همه‌ی انحناهای بدنم رو برای سعید به نمایش بذارم. آینه و کیف آرایش رو برداشتم و با یک کرم پودر نسبتا تیره کارم رو شروع کردم. با سایه‌ی کمی روشنتر و ریمل سنگین روی مژه هام به چشمام جلوه دادم. با رژ قهوه‌ای سوخته و کمی رژ گونه که برجستگی گونم رو بیشتر کنه کار رو تموم کردم. موهای شرابیم رو از وسط باز کردم و دو طرف سرم ریختم و شال مشکیم رو روی فرق سرم انداختم. تو ۱۰ دقیقه از یک حاج خانم چادری راهی جمکران تبدیل شده بودم به یک زن سکسی که داره با دوست پسرش میره شمال. فقط فکرم سعید بود که با دیدنم چقدر حشری و دیوونه میشه. کیفم رو روی دوشم انداختم و از دستشویی خارج شدم. تو ۶ ماه اخیر زندگیم پر از اولین بارها شده بود. اولین باری که از نگاه‌های یک مرد غریبه روی بدنم خوشم اومد. اولین باری که جواب پیام اون مرد غریبه رو توی تلگرام دادم. اولین باری که با مرد غریبه و دور از چشم شوهر توی پارک دیدار کردم. اولین باری که مرد غریبه دست هام رو لمس کرد. اولین باری که با مرد غریبه رستوران رفتم. اولین باری که مرد غریبه لبهام رو بوسید و سینه هام رو فشار داد. اولین باری که زیر مرد غریبه خوابیدم و حالا اولین باری که خودم رو این تیپی کردم. نمی‌دونم دو تا لوله کشی که نزدیک در دستشویی مشغول کار بودند فهمیدند من همون زن ساده و محجوبی هستم که یه ربع پیش وارد دستشویی شده یا نه اما الان نگاه‌های هرزشون رو روی سینه‌ها و پاهام به خوبی حس می‌کردم. یکیشون تقریبا دست از کار کشیده بود و داشت من رو دید می‌زد. اول از نگاهشون جا خوردم اما بعد از اینکه ازشون رد شدم حس کردم چقدر برام دیده شدن لذت بخش شده. شاید به همین دلیل بود که وقتی داشتم به طرف ماشین سعید میرفتم و یک ماشین عبوری برام چراغ زد حس کردم لبخند محوی روی لبم نشست. فکر کنم سعید تو نگاه اول متوجه نشد که این منم و نگاه کوتاهی بهم کرد و دوباره سرش رفت تو گوشی اما بعد از چند ثانیه و با چشم‌هایی که از حدقه بیرون زده بود به من که در حال نزدیک شدن به ماشینش بودم زل زد. از نگاه حیرونش خوشم اومد. حس کردم دارم ناخودآگاه دارم بدنم و مخصوصا باسنم رو به چپ و راست تاب میدم. نگاهی به پاهام که توی بوت و ساپورت فرمشون کاملا نمایان شده بود انداختم. حسی داشتم که هیچوقت نداشتم. دوست نداشتم این لحظات تموم شه اما می‌دونستم که لحظات بهتری در انتظارمه. با یه اخم الکی جلو نشستم و گفتم وااای چه سوزی میاد.
«چی کار کردی مریم»
«چیه؟ خوشت نیومده؟ میخوای برم دوباره تو جلد حاج خانم؟»
«من غلط بکنم. چی ساختی عزیز دلم. من قربون اون لباس و آرایش و راه رفتنت برم. آب ندیده بودی وگرنه شناگر ماهری هستی»
«خوشت اومد؟»
دست دراز کرد و دستم و گرفت.
«ای جان. دیوونم کردی. از این سکسی‌تر نمی‌شه. قربون اون کمر و پاهات برم من.» از تعریفش ذوق کردم. با اینکه از نگاه اون لوله کشا و تک و توک رهگذرا فهمیده بودم چقدر تیپم جذاب شده اما کمی نگران بودم که شاید سعید خیلی خوشش نیاد اما حالا تعریف هاش آرومم می‌کرد. و مهمتر از اون برآمدگی لای‌پاش که خودش رو از پشت شلوار کتون اسلشش به خوبی نشون میداد. دست روی رونم گذاشت و محکم فشارش داد.
«چه خبرته وحشی. ندید بدید»
«ای جان. معلومه جیگری مثل تو ندیدم. اصلا نمیدونم از کجات باید شروع کنم» دستش آروم روی ساپورت لیز می‌خورد و بالا و پایین می‌رفت و خودشم دائم از پاهام و بدنم تعریف می‌کرد. بدنم شروع به داغ شدن کرد. همون حس دوست داشتنی که از نوک انگشتام شروع میشد. دستم رو دستش گذاشتم و گفتم «فدات بشم. قابل تو رو نداره». همون طور که داشت رانندگی می‌کرد دستش رو لیز داد به طرف لای پام و همه‌ی حجمش رو با کف دست و انگشتاش پوشوند. بعد آروم آروم شروع به فشار دادن‌های متوالی کرد. خودم رو کمی روی صندلی جا به جا کردم تا بهش نزدیکتر بشم و بتونه راحت‌تر کارش رو بکنه.
«حاج خانم خوب خودش رو واسه زیارت آماده کرده» و با دستش کمی محکمتر لای پام رو ورز داد.
«حاج خانم الان تو راه قم داره کتاب دعاشو میخونه.»
«کثافت»
از لحن کثافت گفتنش بلند خندیدم. راست می‌گفت. واقعا حس می‌کردم کثافت شدم. اما بودن با سعید و کشف انواع لذت‌ها با اون نمیذاشت احساس عذاب وجدان شکل بگیره. راستش ترس از رسوا شدن خیلی قوی‌تر از عذاب وجدان بود. اما حتی اون ترس هم هر روز بیشتر کمرنگ می‌شد.
«اما هیچکس نمیدونه مریم جنده‌ی من شده» این رو گفت و شصتش رو روی شیارم کشید. یه موج لذتبخش توی پاهام جاری شد. با صدای تو گلویی گفتم.
«آره. مریمو جنده‌ی خودت کردی.»
و انگشت‌های سعید بود که حالا مرتب روی شیارم بالا و پایین می‌رفت و موج‌های لذت رو به بدنم می‌فرستاد.
با نزدیک شدن به کرج یکم خودم رو جمع کردم. احساس تشنگی می‌کردم. از سعید خواستم که کنار یک مغازه توقف کنه تا آبمیوه‌ای چیزی بگیرم. نگاهی به سر تا پام کرد و گفت “نمیترسی؟ "
«از چی؟»
«از اینکه کسی ببینتت»
«شهره غریبه اینجا.»
از بیخیالی خودم تعجب کردم. من شش ماه پیش برای حرف مردم از لیس زدن بستنی تو خیابون پرهیز می‌کردم اما حالا اینکه از ماشین دوست پسرم با این سر و وضع پیاده بشم و تو خیابون راه برم ترس خاصی تو وجودم بر نمی‌انگیخت. نگاهی به سعید کردم و با ناز گفتم «اگه هم رسوا شدم تو منو میگیری دیگه.»
«حتما جیگرم»
خندیدم و پیاده شدم. از سوپر مارکت یه مقدار آبمیوه و خوراکی خریدم و از زیر نگاه فروشنده مسن که روی سینه هام قفل شده بود به بیرون مغازه لیز خوردم. یک لحظه جلوی مغازه ایستادم که جنس‌ها رو تو دستم جا به جا کنم و نگاهی به گوشیم بندازم. داشتم توی گوشی رو نگاه می‌کردم که یک لندکروز جلوی پام ترمز کرد. راننده‌ی حدودا ۳۰ساله با بازویی کلفت‌تر از گردنش با لبخند بهم گفت
«ببخشید خانم میتونم تا یه مسیری خدمتتون باشم؟»
هول شدم و نمیدونستم چی باید بگم. با دیدن سعید که از ماشینش پیاده شده بود و داشت به طرف ما میومد کمی به خودم اومدم و به مرد گفتم دوستم اونجا منتظرمه و به سعید با سر اشاره کردم. مرد با دیدن سعید گاز داد و دور شد. سعید به طرف من اومد و با عصبانیت پرسید «چی می‌گفت یارو؟»
«میخواست منو تا یه جایی برسونه»
«مادر جنده»
دست آزاد من رو گرفت و با کمی خشونت به طرف ماشینش کشید. غیرت چیز زیاد تازه‌ای نبود و با شوهرم بارها تجربه‌اش کرده بود، بقدری که برام منزجر کننده شده بود، ولی از طرف سعید یک تجربه جدید بود. حس خوب تصاحب شدن به وسیله‌ی یک مرد قوی. شاید بهتره بگم حس اینکه سر من بین دو مرد دعوا شده و مرد قوی‌تر من رو برای خودش به چنگ آورده، برام تازه و لذت بخش بود. باز هم یک حس جدید و تجربه نشده. مثل بچه‌ای کوچک که پدرش دستش رو میکشه دنبال سعید رفتم و سوار شدم. سعید رو نگاه کردم. از عصبانیتش خوشم اومده بود.
«تو هم یکم اون کمرتو شلتر می‌بستی شبیه جنده‌ها نشی که این حرومزاده‌ها طمع کنند»
«چه می‌دونستم این پیداش میشه اول صبحی»
ادامه نداد گفتگو رو. اما من با همه‌ی وجودم به دست‌هاش نیاز داشتم. از نگاه کردن به صورت عصبانیش انگار نوک سینه هام سفت‌تر می‌شد. می‌خواستم بهش نشون بدم چقدر آماده‌ی پذیرایی ازش هستم. آروم دست بردم و زیپ کاپشنم رو پایین کشیدم. کمی بالا تنم رو جلو دادم تا سینه هام از پشت تاپ بافتنی کرم رنگ جذبم بیشتر به چشمهای قشنگ سعید بیاد. حالا از کرج خارج شده بودیم و جاده هم نسبتا خلوت بود. دستش رو گرفتم و چند لحظه‌ای نگه داشتم. بعد در حالی که بهش نگاه می‌کردم دستش رو روی رون هام گذاشتم. بعد از چند لحظه شروع به مالیدن پاهام کرد. به چشمم خیلی بیشتر از قبل پر ابهت و مردونه میومد. فکر اینکه دست‌هاش بدنم رو در آغوش بگیره و هر کاری که دوست داره باهام بکنه حس مور مور دلچسبی بهم می‌داد. کمی بعد حرکت دست‌هایش سریعتر شد و با فشار بیشتر. خون با سرعت بیشتری تو صورت و گوشهام جریان پیدا کرد. دوست داشتم ببینم آلتش چقدر برای من بزرگ شده. خودم رو توی صندلی به سمت چپ جا به جا کردم تا بهش نزدیکتر بشم و دستم رو از زیر دستش که روی رونم بود به لای پاهاش رسوندم. خدا رو شکر که شلوارش زیپ نداشت و با اولین تماس حجم بزرگش توی دستم اومد. شروع کردم بالا و پایین کردنش و از تصورش غرق لذت شدم. بعد از چند دقیقه سعی کرد دستش رو بالاتر ببره. دیگه توان سیخ نشستن رو نداشتم. دست از کیرش کشیدم و خودم رو تو موقعیت راحت‌تری قرار دادم. حالا سعید در حال مالیدن کشاله رونم بود و هر لحظه به عضو حساسم نزدیکتر می‌شد. همه‌ی تنم تمنای دستش روی کسم بود. نا خود آگاه کمرم رو حرکت میدادم که دستش به جایی که باید، نزدیک‌تر بشه. شرت و ساپورتم کاملا خیس شده بود. پاهام رو کف ماشین فشار می‌دادم. اما سعید داشت باهام بازی می‌کرد. دست به کسم می‌زد و باز به رونام عقب نشینی می‌کرد.
«انگاری یکی خیلی هوس کرده»
«آره سعید. دارم میمیرم»
«هوس چی کردی؟»
«کیرتو سعید. میخوامش»
«حاج خانم الان باید تو راه زیارت چشاش خیس باشه اما الان تو راه شمال کسش خیسه.»
با شنیدن این حرفش انگار تنم آتیش گرفت. دستش رو گرفتم و به کسم فشارش دادم و آه بلندی کشیدم.
«بمال سعید»
«پسرت میدونه مادر جندست؟»
با حرفاش داشت دیوونم می‌کرد. همزمان شیار کسم رو از روی ساپورت پیدا کرده بود و انگشتش رو توش بالا و پایین می‌برد.
«چه بدونه چه ندونه مادر جندس دیگه»
اینو در حالی که نفسم درست در نمیاد گفتم و فکر کنم سعید رو حسابی حشری کرد چون فشار و سرعت مالش شیارم رو با گفتم یک جون بلند بیشتر کرد. و این چیزی بود که من برای رسیدن به ارگاسم نیاز داشتم. سرم رو از شدت لذت به صندلی فشار می‌دادم تا بدنم تا جایی که میشه کش بیاد. بعد از یکی دو دقیقه مالش مثل برق گرفته‌ها پاها و کمرم سیخ شد و دست سعید رو دودستی روی کسم فشار دادم. موج‌های سرکش لذت از جایی ناشناخته تو بدنم به راه افتاد: موج پشت موج پشت موج پشت موج. صدای جیغ خفه‌ای از گلوم تو ماشین پیچید. کمرم روی هوا بود و پاهام در حال فشار دادن کف ماشین. شاید تا اون لحظه این بهترین ارگاسم زندگیم بود و فکر کنم اون رو مدیون اون مردکی بودم که جلوی پام ترمز زد تا بلندم کنه. بعد از چند ثانیه‌ی طوفانی عضلاتم شروع به آزاد شدن کردند و آروم روی صندلی جاگیر شدم. به خاطر پاشنه بلند چکمه‌هام و فشار زیادی که موقع ارگاسم به ساق‌هام وارد شد درد توی پاهام پیچیده بود. پاهام رو کش دادم و به صدای جون گفتن‌های پشت سر هم سعید گوش دادم.
" جنده ی خودمی”
حالا که ارگاسم شده بودم زیاد از شنیدن کلمه ی جنده خوشم نمیومد. اما اعتراف میکنم موقعی که داشتم اوج می گرفتم با هر بار شنیدن این کلمه انگار یک لیوان آب از کسم بیرون می جهید. سعید رو نگاه کردم. با لبخند بهم نگاهی کرد.
" دوستت دارم سعید"
“من بیشتر خانمی”
دستش رو تو دستم گرفتم و بقیه راه رو مشغول نوازشش شدم. نزدیکای ساعت 11 بود که رسیدیم. هوای ابری زمستونی شمال رخوت دلچسبی به تنم می‌انداخت. ویلا یک ساختمان نوساز با نمای سفید و درهای شیشه‌ای بزرگ بود که چند تا پله چوبی از حیاط جداش می‌کرد. سعید ماشین رو تو حیاط پارک کرد و مشغول آوردن وسایل به داخل شد. در حالی که مشغول تماشای دکور داخل ساختمون بودم شال و کاپشن رو درآوردم. نوار باریکی از بدنم بین ساپورت و تاپم معلوم بود. بی‌قرار بودم تا سعید کارهاش رو بکنه و بیاد پیشم. کمی منتظر شدم اما خبری نشد. ساکم رو برداشتم و رفتم تو اتاق خوابی که درش به پذیرایی باز می‌شد. ساک رو روی تخت انداختم. جلوی آینه قدی تاپ و سوتینمو از تنم درآوردم. سینه‌های لختم رو توی دست گرفتم و کمی به بالا فشارشون دادم. باز هم نوکشون داشت سفت میشد. زیپ بوت هام رو کشیدم و درشون آوردم و شورت و ساپورتم رو با هم از پام بیرون کشیدم. بوی ترش و شور ترشحاتم اتاق رو برداشته بود. مختصری توی دستشویی اتاق خواب خودم رو تمیز کردم و باز برگشتم جلوی آینه. ورزش کردنم تو چند ماه اخیر خودش رو کاملا تو بدنم نشون می‌داد. پاهام سفت شده بود و شونه هام کشیده تر. رفتم سر ساکم و کیف آرایشم رو برداشتم و آرایشم رو کمی تیره‌تر کردم و به ناخن‌های دست و پام هم لاک قهوه‌ای رنگ زدم. شلوارک و تاپ ساتن مشکی که برای این سفر خریده بودم رو پوشیدم. حس کردم تماس پارچه‌ی لطیف لباس خوابم باعث شد باز هم ترشح کنم. موهای شرابیم رو از دو طرف خرگوشی بستم. خواستم برم تو اتاق پذیرایی که چشمم به بوت هام افتاد. یاد فیلمی که سعید چندوقت پیش برام فرستاده بود افتادم که بازیگر زنش بوت بلندپاش کرده بود و مرد قبل از سکس بوت هاش رو لیس می‌زد. برشون داشتم و پام کردم و آروم از اتاق اومدم بیرون. سعید پشتش به من بود و داشت کانال‌های تلویزیون رو بالا پایین می‌کرد. از کنارش رد شدم و رفتم جلوش. تا چشمش به من افتاد چشماش گشاد شد. دیدن تعجب و لذت تو نگاهش دیوونم می‌کرد. چند قدم دیگه برداشتم و بین تلویزیون و سعید ایستادم. با ناز گفتم «خووبههه؟»
«خوب کجا بود. عالیه. پورن استارهای حرفه‌ای به گرد پات نمی‌رسن»
یه چرخ زدم تا پشتم رو هم ببینه.
«جوووون. مریم این خودتی؟»
«آررره. این مریم تو اه که حالش خیلی بده»
«ببین حاج خانم با خودش چیکار کرده. »
قهقهه زدم از حرفش. انگار جای نگاه‌های تحسین آمیزش تنم رو می‌سوزوند. دوست داشتم زودتر سنگینی تنش رو روی سینه هام حس کنم. اما لذت بازی‌ها و حرف‌های قبل از سکس اگه بیشتر از خودش نبود، کمتر هم نبود. هوس لمس دستاش رو کردم. با قدم‌های آروم نزدیکش شدم. کیرش داشت شلوارکش رو پاره می‌کرد. در دسترسش ایستادم.
«از بازیگرهای فیلمهایی که برات فرستادم هم حرفه‌ای‌تر شدی. چقدر زود یاد میگیری کثافت»
این رو گفت و کارش رو با کشیدن دستش لای رونهام شروع کرد. با تماس دستش انگار تنم آتیش گرفت. با حرکت دستاش روی پوست پاهام اوج گرفتنم شروع شد. ناخواسته آهی کشیدم. با رسیدن دست‌های سعید به هر جای جدید موج تازه‌ای توی بدنم پخش می‌شد. به همه جای تنم دست می‌کشید و امواج تنم رو پیچ و تاب می‌داد. دستهام رو بردم لای موهام و آروم از روی صورت و گلوم کشیدمشون پایین تا به سینه هام رسید. حالا حتی تماس دست خودم هم لذتبخش بود. سعید برم گردوند و کمرم رو به جلو هل داد تا باسنم رو به روی صورتش قرار بگیره. شروع کرد به ورز دادن باسنم که ماه‌ها ورزش و پاشنه‌ی بوت هام برجستشون کرده بود. پاهام رو کمی باز‌تر کردم و خودم شروع به نوازش سینه هام کردم.
«جووون. چه کونی ساختی مریمی»
«واسه تو ساختمش عزیزم»
«از زیر چادرتم میزنه بیرون این»
یک دستش رو کشید لای پام و همونجا نگه داشت و با دست دیگه یک لپ باسنم رو فشار می‌داد. با هر فشار جیغ کوتاه و خفه‌ای می‌کشیدم.
«چیه جنده خانم. حال میده؟»
«آرهههه. خیلیییی خوبه»
«از این لباسا واسه شوهرتم می‌پوشی؟»
آه کشیدم. شروع کرد به عقب و جلو کردن دستش روی کسم.
«نشنیدم»
«نههه. فقط برای سعیدم»
«فقط برای بکنت. آره؟»
«آرههههه»
تحریک از پایین سعید و از بالای خودم ترکیبی ساخته بود که داشت منو به مرز جنون می‌رسوند. خیلی زود یاد گرفتم که چطور فشارهای دست خودم رو با مالش سعید هماهنگ کنم تا لذتم تشدید بشه. با یک حرکت سریع سعید شلوارکم کف اتاق بود و حالا چیزی بین دستهاش و کسم مانع نبود. بیشتر خم شدم. سعید همونطوری که داشت کسم رو با حرکات مختلف می‌مالید یکی از لپ‌های کونم رو گاز گرفت.
«چیکار می‌کنی دیوونه؟»
«جوووون»
صدای ناله هام بلندتر شده بود. اولین بار بود که ایستاده به این اوج می‌رسیدم. امواج احساس از جایی پایین شکمم سرچشمه می‌گرفت و توی پاهام پخش می‌شد. سرم داغ شده بود و سفتی نوک سینه هام رو با سرانگشتام حس می‌کردم. حالا به خاطر خیس شدن لای پام صدای لزج کشیده شدن دست‌های سعید روی کس بی‌موم رو به وضوح میشنیدم. هر لحظه موج‌ها شدتش بیشترش می‌شد به حدی که دیگه نمی‌تونستم به نوازش و بازی با سینه هام ادامه بدم. دستم رو روی زانوم گذاشتم. چشمام رو بستم. تصاویر مختلف از جلوی چشمام رژه می‌رفت. انگار حافظه‌ام می‌خواست بهترینش رو در اختیار مغزم بذاره تا اوج لذتم بالاتر بره. پسری که یکبار توی کوچه خلوت بهم اصرار کرده بود تا شمارش رو بگیرم، دست مرد غریبه‌ای که سعی کرده بود تو شلوغی مترو لای پام رو لمس کنه، اولین باری که سعید از روی چادر دست به باسنم کشیده بود و مردی که چند ساعت پیش می‌خواست من رو سوار ماشینش کنه، افکاری بودند که مثل اسلاید از جلوی چشمم رد می‌شد. حسی مثل درد زایمان اما خیلی خفیف و دلچسب توی شکمم موج می‌زد. زانوهام شروع به لرزیدن کرد.
«جون حاج خانم چقدر خودش رو خیس کرده»
سعید خوب بلد بود با حرفاش دیوونم کنه. نای جواب دادن نداشتم.
«من عاشق جنده کردن حاج خانوم هام. یادته اولاش تو چشمام نگاه نمی‌کردی؟ یادته چقدر نجیب بودی؟»
با شنیدن این حرف‌ها مثل مار به خودم میپیچیدم. انگشت‌های سعید لای شیارم کشیده می‌شد. دیگه نمی‌تونستم بایستم. ناخودآگاه روی پاهای سعید نشستم و پاهام رو کمی به داخل شکمم جمع کردم. حالا شدیدترین موجهایی که تا حالا تجربه کرده بودم داشت یکی بعد از دیگری تو پاهام پخش می‌شد. چشمام کمی سیاهی رفت و فشار خون رو توی رگ‌های شقیقه‌ام حس کردم. همه چیز دست به دست هم داده بود تا من به بهترین ارگاسم زندگیم برسم. چشمام سیاهی رفت و بعد حس دلچسب ارامش بعد از طوفان جای امواج وحشیه ارگاسم رو گرفت. بدنم داشت شل می‌شد و جان جان گفتن‌های سعید و نوازش آروم موها و گونه هام حس آرامش بی‌نظیری بهم می‌داد. چند دقیقه‌ای خودم رو توی آغوشش رها کردم. تو اون حال فکر می‌کردم که هیچ حسی بهتر و بالاتر از این اوجی که داشتم نیست. همه‌ی احساس‌های بدی مثل ترس از رسوا شدن و از دست دادن خانواده و احساس گناه خیانت در برابر این اوج به چشمم کوچیک میومد. فکر کردم اگه باز هم به عقب برگردیم من این رابطه رو انتخاب می‌کردم، حتی شاید خیلی زودتر. می‌خوام اعتراف کنم که تو اون لحظات حتی حس خاصی به خانواده‌ام هم نداشتم. فقط دوست داشتم باز هم به اونجایی که چند دقیقه پیش بودم برسم فارغ از همه عواقبش. دوست داشتم همه‌ی وجودم رو در اختیار کسی که من رو به اونجا رسونده بذارم که از بدنم و روح و روانم لذت ببره.
با حس بزرگ شدن و حرکت کیر سعید توی شرتش به خودم اومدم. حالم سر جاش اومده بود. لیوان آب رو از روی میز برداشتم و سر کشیدم. با قدم‌های آهسته رفتم و کنار سعید نشستم. یک پام رو روی پای دیگه انداختم و خودم رو روی شونش انداختم. محکم یکی از سینه هام رو تو دستش گرفت و شروع کرد به بازی کردن باهاش. باز هم بدنم شروع به واکنش دادن کرد. از رسیدن به ارگاسم سیر نمی‌شدم و دوست داشتم تمام روز تو اوج باشم. دستم رو دراز کردم و شروع کردم به مالیدن کیر سعید از روی شرتش. به صورتش نگاه کردم. عاشق دیدن لذت تو انقباض عضلات صورتش بودم. چشماش به پاها و سینه هام بود و هر چند وقت یکبار آه خفه‌ای می‌کشید. لبش رو روی لبام گذاشت. لبهای دوتامون به یک اندازه داغ بود. چشمام رو بستم و زبون داغش رو توی دهنم گرفتم. با سعید اولین بار بود که معنای لب گرفتن رو فهمیدم. روزی که برای اولین بار تو ماشینش توی عصر اون کوچه خلوت نزدیک میدون هفت تیر لبای داغش رو لبای من که از ترس و استرس اینکه نکنه کسی ما رو ببینه سفید شده بود رسوند. بعد از یکی دو دقیقه از جاش بلند شد و رو به روم ایستاد. حالا کیرش تو حجاب مشکی شورتش جلوی صورتم بود. میدونستم باید چیکار کنم. نگاهم رو به صورتش دوختم و بدون اینکه چیزی بگم خودم رو جلو کشیدم تا لبه‌ی مبل بشینم. لباسش رو از تنش درآورد و کناری انداخت. حالا بین مرد من و من فقط یک شورت فاصله بود. دو دستم رو دو طرف رون‌های عضلانیش کشیدم. تماس با بدن داغ و ماهیچه‌های محکمش شهوتم رو شعله‌ور می‌کرد. احساس خوشبختی و خوش شانسی می‌کردم. مگه چند تا زن تو شرایط و سن و سال من این شانس رو پیدا می‌کردند تا تن لختشون رو به همچین بدن ورزیده و مردونه‌ای بسپرن؟ اگه سعید نبود من الان یا با بدنی شل و ضعیف مشغول بشور و بساب تو خونه بودم و بزرگترین دغدغم حرف‌های جاری هام پشت سرم بود و یا داشتم تو حرم برای گناه‌های نکرده به درگاه خدایی ندیده گریه و زاری می‌کردم. با کشیده شدن تاپم به بالا به خودم اومدم و دست هام رو بالا بردم تا به سعید کمک کنم از تنم درش بیاره. حالا جز بوت‌های بلندم چیزی تنم نبود. آروم شورت سعید رو به پایین هل دادم و کیرش مثل غولی که هزارساله تو شیشه جادو زندانی شده بیرون پرید. حسی که دفعه اول کیرش رو درآوردم به یاد آوردم. زنی ترسیده که احساس گناه و شرم به عقب می‌کشیدش اما غریزه به جلو پیشش می‌روند. کیر بزرگ و پر از رگ‌هایی که بعضیشون به کبودی می‌زدند، با کمی قوس به طرف بالا و سری بزرگتر از ساقه. با یکی از دستهام از بیخ گرفتمش و تو چشای سعید که نیمه باز داشت نگاهم می‌کرد زل زدم.
«سعید تا شب باید بکنیما»
«جوووون. چه جنده‌ای ساختم من»
«رستو می‌کشم»
«کاش زودتر حلوای شوهرتو بخوریم که بعدش همیشه تو ارگاسم نگهت دارم»
یه جوری شدم اما اعتراف می‌کنم که خیلی هم از حرفش بدم نیومد. شروع کردم به عقب و جلو کردن با دستم و با چشمام نتیجه کار دستم تو صورت سعید رو می‌دیدم. لبهایی که گاز گرفته می‌شد و چشمهایی که بسته می‌شد و گردنش که هر از چندی به عقب کشیده می‌شد. حالا نوبت دهنم بود که از این کیر پذیرایی کنه. سرم رو جلو بردم و با دست دیگم که ریشه‌ی کیر رو گرفته بود سرش رو به داخل دهنم هدایت کردم. دهنم حجم سر کیر رو در بر گرفت و از تماس باهاش داغ شد. شوری دلچسبش رو چشیدم و شروع کردم به بازی باهاش با زبان و دیواره دهانم. صدای ناله سعید بهم فهموند که دارم کارم رو درست انجام می‌دم و البته که به سعید نگفته بودم که چقدر همین کار رو تمرین کرده بودم که از روز امتحان سربلند بیرون بیام.
«آهههه. هیشکی مثل تو نمی‌تونه ساک بزنه مریم»
شنیدن این حرف بهترین چیزیه که یک زن می‌تونه از شریکش موقع ساک زدن بشنوه. به خصوص وقتی تو یک زن خانه دار میانسال باشی و طرفت مردی جذاب که مطمئنا دهن‌های زیادی رو قبل از امتحان کرده. برای قدردانی از این حرف کیرش رو تا جایی که می‌تونستم تو دهنم فرو بردم. فهمیده بودم که وقتی زبونم رو زیر کیرش بذارم بیشتر می‌تونم داخل کنم. آه بلندی کشید و با فشار دستش سعی کرد چند سانت باقی مونده رو هم تو دهن این زن فرو کنه. با رسیدن کیرش به ورودی حلقم حس کردم که مجرای بینیم داغ شد و چشمام اشکی شدند. با دستم شکمش رو به عقب فشار دادم و اون هم بعد از چند لحظه سرم رو ول کرد. کیرش رو درآوردم و نفسی تازه کردم.
«خیلی خوب بود مریم»
شروع کردم به زبون کشیدن و لیسیدن کیرش. سر کیرش رو بالا گرفتم و با فشار زبون به محل تلاقی کیر و تخمهاش نالشو درآوردم. زبونم رو پایین آوردم و روی بیضه هاش کشیدم. حالا پاهاش داشت میلرزید و این منو بیشتر تحریک می‌کرد. بعد از چند بار رفت و برگشت زبونم از زیر سر آلتش تا بیضش باز هم ساقش رو تو دستم گرفتم و سرش رو توی دهنم گذاشتم. حرکت‌های منظم سرم کیرش رو توی دهنم عقب و جلو می‌بردم و دست دیگم شکم صاف و پاهای عضلانیش و گاهی بیضه‌های بزرگش رو نوازش می‌کرد. بعد از یکی دو دقیقه ساک زدن مداوم حس کردم دهنم داره بی‌حس میشه. درش آوردم و به رنگ کمرنگ رژ قهوهای سوخته که با آب دهانم رقیق شده بود نگاه کردم. حرکت بدن سعید بهم فهموند که نوبت مرحله بعدی شده. آروم دستش رو انداخت زیر بغلم و با نیرویی ملایم بلندم کرد. مثل بره‌ای گوش به فرمان از جام بلند شدم. هلم داد روی مبل و من به پشت خوابیدم و پاهام رو از هم باز کردم تا از عزیز دلم پذیرایی کنم. قسم می‌خورم هیچکس رو تو زندگیم به اندازه‌ای که اون لحظه سعید رو دوست داشتم، نمی‌خواستم. اگه می‌دونستم که می‌تونم همیشه با سعید بمونم حاضر بودم همون لحظه گوشی رو بردارم و به شوهرم همه چیز رو بگم که دست از سرم برداره. حالا سعید کنار مبل ایستاده یود.
«چه جیگریو بکنم الان من»
«قربونت برم من. بکن. فقط بکن»
«چی می‌خوای؟»
«کیرت رو می‌خوام سعید. تو رو خدا ازم دریغش نکن.»
«جوووون»
پاهام رو با حرکتی سریع بالا گرفت و با دستش مچ پای چپم رو توی هوا نگه داشت. با دست دیگش ته کیرش رو گرفت و سرش رو روی کس من که حالا بی‌دفاع و خیس منتظر فتح شدن بود مالید. با تماس سر کیرش با لبهای کسم انگار جریان برق از کمرم توی پاهام راه افتاد و ناخودآگاه کمرم رو قدری بالا آوردم. آهی طولانی کشیدم و با چشمهای بسته منتظر ورود شدم. چند بار دیگه سرش رو روی مدخل کسم کشید.
«‌ای جاااان، چه رودخونه‌ای راه افتاده اینجا»
و من جز ناله‌ای که حالا شبیه زوزه بود جوابی نداشتم. حسی مثل خارش تو ورودی کسم احساس می کردم که جز با کیر سعید آروم نمی شد.
«بکن سعید. تو رو خدا بکن تو»
" بذار حالا. انگار خوب آماده نیست. کیر شوهرت بهتره یا واسه من؟
«به خدا مال اون نصف واسه تو اه.»
«واسه همین اومدی به من کس بدی؟ واسه همین جنده شدی؟»
«آررررهههه»
آره گفتنم چسبید به فریادی که به خاطر وارد شدن کیرش به کسم کشیدم. دیواره‌های کسم با فشار کیرش از هم باز شد و درد پایین شکمم پیچید. آروم کیرش رو پیش می‌روند و من با چشمای بسته سعید رو تو خودم حس می‌کردم. حالا شکمم پر از سعید شده بود و بیضه هاش به پوستم رسیده بود. چند ثانیه تو همون موقعیت نگه داشت و بعد آروم شروع به عقب کشیدن کرد. مایع کسم با شدت تمام در حال ترشح بود تا بتونه حرکت کیر رو برام لذتبخش بکنه. با فروکش کردن درد چشمام رو باز کردم و سعید رو دیدم که به صورتم نگاه می‌کنه. دوست داشتم تمام مدت تو چشماش نگاه کنم تا ببینم از بدنم چقدر لذت می‌بره. دوباره شروع به فشار دادن کرد و این بار موجهای لذت بود که از دیوار کسم تو سرتاسر بدنم پخش می‌شد. دیواره‌های کسم که اینبار خیس خیس بودند دور کیر بزرگ سعید رو فشار می‌دادند. باز هم سر و صورتم داغ شده بود. حالا سعید سرعتش رو بیشتر کرده بود و هر دو مچ پام رو با دست بالا گرفته بود. از ضربات کیرش سینه هام موج بر میداشت و عقب و جلو می‌رفت. بی‌اختیار از شدت ضربه‌های سعید و موج‌هایی که از کسم سرچشمه می‌گرفت ناله هام بلند شده بود و سرم رو به چپ و راست می‌چرخوندم. دو دستم رو بردم بالا و تکیه گاه مبل رو بالای سرم گرفتم تا جای خودم رو روی مبل محکم کنم و این بهترین کاری بود که میشد کرد. حالا کیر سعید بیشتر توی کسم فرو می‌رفت و انگار عصب‌های تازه‌ای رو تحریک می‌کرد. صدای ناله هام با صدای جووون گفتن هر از چند سعید فضا ی اتاق رو پر کرده بود.
«چه شاه کسی بلند کردم من. کی فکرشو میکرد اون حاج خانم همچین جنده‌ای بشه.»
ناله هام دیگه تبدیل به جیغ شده بود و بینش بریده بریده چیزهایی می‌گفتم تا سعید سرعت و شدتش رو بیشتر کنه.
«آخ بکن حاج خانمت رو سعید. بکنم فقط. به این میگن کیییر»
«۲۰ بار می‌کنمت تا شب پتیاره خانم»
«آآآآآخخخخخخ. آررررهههه.»
سعید مثل وحشی‌ها داشت می‌کرد و سینه‌های من مثل موج‌های دریا این طرف و اونطرف میرفت. چشمام رو بستم و همه‌ی حواسم رو متمرکز کیر سعید که داشت توی کسم کوبیده می‌شد کردم. موج‌های لذت که با شیب ملایمی در حال بالا رفتن بودند به قله رسیدند. عضلات ساق پام منقبض شد و فشار بیشتری رو از طرف کیر سعید احساس کردم. سعید سرش رو به طرف بالا کشید و در حالی که رگهای گردنش بیرون زده بود صدای فریادش محیط رو برداشت.
«آآآههههه. اومدم»
کمر زدن رو متوقف کرد. تلمبه‌های کیرش رو حس کردم که آبش رو توی کسم پرت می‌کرد. تلمبه بعد از تلمبه بعد از تلمبه همه‌ی آب سعید عزیزم توی شکمم خالی شد. خسته از کردن من پاهام رو رها کرد و خودش رو روی سینه‌ام انداخت. کیرش که حالا شل و نرم شده بوده به آرومی از کسم بیرون اومد و پشت سرش مقداری از آب سعید بیرون چکید.
احساس رضایت و شادی عمیقی همه‌ی وجودم رو فرا گرفته بود. حسم مثل این بود که انگار تو بهترین جا و بهترین زمان دنیا قرار دارم و کاری رو انجام دادم که برای اون به دنیا اومدم: دادن به مردی که تونسته من رو برای خودش به دست بیاره و وادارم کنه این همه خطر رو به جون بخرم. حتی تو اون لحظه دوست داشتم که قرص‌های ضد حامگیم رو نخورم تا ازش بچه دار بشم.
دستم رو لای موهای سعید که سرش رو شونم گذاشته بود فرو کردم و با دست دیگم پشتش رو نوازش میدادم.
«خیلی خوب بود سعید. از همیشه بهتر»
«واسه من هم بهترین بود جیگرم»
«پاشو لهم کردی»
سعید بلند شد و نشست. بوت هام رو از پام درآوردم و کناری انداختم. کش‌های موهام رو هم بیرون کشیدم و موهام رو به هم زدم تا هوا بخورند. نفس عمیقی کشیدم.
«جنده‌ی خسته»
از حرفش خندم گرفت. کنارش نشستم. دستش رو دور گردنم انداخت و من خودم رو تو بغلش مچاله کردم.
«دوست ندارم امروز تموم شه و برگردم خونه.»
سرم رو بوس کرد.
«دوست دارم همیشه پیشت بمونم»
چیزی نگفت. گوشیم رو برداشتم. پسرم حالم رو پرسیده بود و گفته بود دعام کن. دستم رو روی بیضه‌های سعید گذاشتم و شروع به نوازش کردم. چشماش رو بسته بود و داشت لذت می‌برد. با دست آزادم برای پسرم نوشتم «دعای اولم همیشه شمایید. راستی برات یه تسبیحم خریدم.» پیام رو فرستادم و سرم رو روی شونه سعید گذاشتم.

ادامه...

نوشته: ماریۀ قبطیه


👍 77
👎 6
134601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

833661
2021-09-23 01:24:29 +0330 +0330

به ما هم بده مطمئن باش ضرر نمیکنی کاریت کنم یک ماه تا به تا راه بری و مزه و دردش تو کست بمونه

2 ❤️

833687
2021-09-23 02:20:21 +0330 +0330

هنجارشکنی، قلم روان، اعتقاد به فِیک بودنِ حجاب، استفاده ی درست از علائم نگارشی و… از بارزه های شیوا بودن
محتوای داستانت فانتزی مورد علاقه ام نبود به دلیل تاهل
اما اگر شیوا نیستی خوشحالم یه نویسنده ی خوب جدید داریم و امیدوارم سبکای جدیدی رو ازت بخونم ماریه


833692
2021-09-23 02:27:04 +0330 +0330

سبک شبکه شیواست و شاید خود شیوا

4 ❤️

833709
2021-09-23 03:50:52 +0330 +0330

من کاری به داستان ندارم یکمیشو خوندم ولی اینکه زن یک سپاهی جنده باشه تعجبی نداره به خاطر نون حرومی که برده برای خانوادش


833711
2021-09-23 03:58:23 +0330 +0330

عالی👏👏👏👏💦🌹

1 ❤️

833723
2021-09-23 07:04:08 +0330 +0330

اگه این عبارت “جنده” رو از تمام داستانت بر میداشتی بهتر می‌شد

6 ❤️

833731
2021-09-23 08:08:52 +0330 +0330

این داستان عالیه. مشتاقانه منتظر خواندن بقیه قسمتها هستم.

3 ❤️

833778
2021-09-23 14:46:29 +0330 +0330

تو دو کیر لازمی فکر کن مجید سعید

0 ❤️

833803
2021-09-23 16:21:31 +0330 +0330

چقدر این نگارش برام آشناست.🤨

انگار که نویسنده شیوا است.😉

محتوای بدونه مرز از اسمش پیداست. شاید اینجا ادامه پیدا کنه.🤔

2 ❤️

833824
2021-09-23 19:26:09 +0330 +0330

نمیدونم چرا حس میکنم شیوا پشت این داستانه. داستان انقدر روان و سلیس و جذاب و دارای فضاسازی خوب، فقط میتونه کار شیوا باشه. 😁

1 ❤️

833825
2021-09-23 19:29:38 +0330 +0330

Zede. Haaal;
به شدت باهات موافقم. دمت گرم 👍

1 ❤️

833829
2021-09-23 21:06:38 +0330 +0330

از چنده گفتنای این مرتیکه سعیدخوشم نیامد

3 ❤️

833834
2021-09-23 21:30:40 +0330 +0330

خاک تو سرت که با این همه حقارت بازم یه عوضی رو به زندگی و بچه هات ترجیح دادی

1 ❤️

833836
2021-09-23 22:05:14 +0330 +0330

خیلی قشنگ و واقعی بود. یعنی آدم هم می تونست باور کنه و هم حال کنه.

0 ❤️

833842
2021-09-23 22:57:21 +0330 +0330

kos sherrrr

0 ❤️

833892
2021-09-24 01:38:17 +0330 +0330

جنده بودن که بد نیست که،بالاخره آدم واسه تنوع یه بارم به شوهرش میده دیگه عیب نداره که،فقط الان دقیقا یادت هست که دختر و پسرت واسه کیه یا نه حضوره ذهن نداری،چی میگی یادت نمیاد عیب نداره،همین که انقدر لاشی هستی که با وجوده جندگی میتونی تو چشم های بچه هات نگاه کنی خودش جزو نادر کارهایی هست که یه موجود بی ذات مشتی می‌تونه این کارو بکنه،چون آخرین آماری که گرفته شده هیچ کدوم از حیوون هایی که خدا آفریده از خر،اسب،گاو،تا موجودات زیره دریا و رو هوا فعلا موجودي مثل خودت آفریده نشده که با وجود جنده شدن بتونند حتی تو صورت بچه خودش نگاه کنه دمت گرم،منم با تو موافقم یا آدم بچه دار نشه یا اگه بچه دار شد نطفهء بچه رو از چند نفر ببنده باریکلا همین پیش پات داشتم می گفتم به بچه که مریم اونجور آدمی نیست که بتونه تو دو روز با یه نفر باشه از بچگی اصلا خودش رو تنوع طلب بار آورده،فقط یه چیزی شنیدم باورم نشد،میگن مریم با شوهرشم یه بار خوابیده آره،چی نه دروغ بوده،گفتم بابا اینجور آدمی نیست بابا بخواد زنا کنه،حرف رو در میارند دیگه.

1 ❤️

833895
2021-09-24 01:45:32 +0330 +0330

تابلو بود این سبک نوشتن فقط کار شیوا بانو هست و بس❤️

0 ❤️

833928
2021-09-24 04:38:01 +0330 +0330

موضوع داستان عادی وسبک قلم عالی خواننده روملزم به تشویق نویسنده وتقدیرازاون میکنه.
امانمیتوان بدلیل تأخیردرانتشارداستان جدید ازسوی شیوا،باانتساب این داستان یاداستانهایی دراین سطح به شیوابه وی توهین نمود.

0 ❤️

833931
2021-09-24 04:55:13 +0330 +0330

شاه ایکس همیشه در صحنه نیستش که کامنت بزاره .همیشه اولین کامنت برا اون بود

0 ❤️

833936
2021-09-24 06:46:50 +0330 +0330

زیر چادر زن های چادری یک دنیا حرارته

2 ❤️

833953
2021-09-24 08:51:36 +0330 +0330

سبک نگارش و جمله بندی و کلمات کاملا فرق می‌کنه. کجاش شبیه داستان‌های شیواست؟! 😒

0 ❤️

834006
2021-09-24 18:17:20 +0330 +0330

قلمتو دوس داشتم
کاری ندارم داستان فیک‌ بود یا نه
نویسنده خیلی خوبی‌ هستی
خیلی لذت بردم💜

0 ❤️

834064
2021-09-25 01:59:36 +0330 +0330

من تا حد بسیار نزدیکی جز با تفاوت های بسیار کمی این حس را تجربه کردم.جالبه که دوست من هم اسمش مریم بود. اونقدر حس و حالت شبیه اونه و اتفاقات مشابه هستند که احساس می کردم اون نوشته.شاید هم اون نوشته.سه تا کد می دم که اگه اون نوشته رو کنه. جایزه نگارش شیواش هم اینه که دیدار بعدی اونطور که دوست داره کوسش را می خورم تا آبش بیاد البته اون هم بخاطر این شکار جالب باید به من جایزه بده که کون داغ و فوق العاده لذتبخششه.و حالا سه تا کد:
ما شمال نرفتیم و سمت دیگه ای رفتیم، تعویض لباس در بین راه هم نداشتیم، جنده اینها هم نمی گم من. یه تفاوت مهمتر هم بگم که مش خص تر بشه من هم خودمم
ما به سمت کردان رفتیم.

1 ❤️

834087
2021-09-25 06:23:19 +0330 +0330

قشنگ بود , حاجیه خانم جنده عزیز
فقط اون اولش یه سوتی داده بودی , جمکران عصر سه شنبه نزدیک غروب میرن , نه صبح زود , فکر کنم شوهر کونیت فهمیده به روی خودش نیاورده . . .

1 ❤️

834103
2021-09-25 08:53:24 +0330 +0330

بعضی از دوستان نوشته اند که شیواست ولی شیوا هیچ‌وقت داستان هایش را واقعی معرفی نکرده است.
البته شاید این هم ترفند جدید برای رد گم کردن باشد

0 ❤️

834165
2021-09-25 15:19:07 +0330 +0330

گمشو کثافت هرزه تن فروش

0 ❤️

834215
2021-09-25 23:27:34 +0330 +0330

اروتیک بود ولی دیگه خیلی طولانیش کرده بودی و ارگاسم‌های متعدد خسته‌م کرد

نکته‌ی دیگه این‌که حتی جنده‌ها هم خوششون نمیاد بهشون بگی جنده، ولی اونی که برای حال کردن خودش کس میده که اصلا جنده نیست

1 ❤️

834269
2021-09-26 03:49:24 +0330 +0330

حاضرم به تموم کصایی که کردم قسم بخورم دقیقا همین داستانو یه زن متاهل که یه مدت همین کارارو میکرده و الان ادعاش میشه ک الان توبه کرده از خودش برام تعریف کرده
با این تفاوت که اون با دو نفر از خانمای فامیلاشون که اونام متاهل بودن و به شوهراشون خیانت میکردن با سه تا مردی که باهم رفیق بودن و توی قم خونه داشتن میرفتن و مست میکردن و سکس میکردن
درواقع اول این خانم با یه سعیدی مثل همین داستان آشنا میشه و بعد با اضافه شدن دوستای اون مرد این خانمم فامیلاشو میاره تو خط
و واقعا به بهونه ی کاروان زیارت قم جمکران هر سه شنبه میرفتن قم و التماس دعاهای نزدیکاشونو به کیرای دوست پسراشون میرسوندن
واقعا تا یه جاهایی داشتم داستانو میخوندم فکر کردم همون خانم این داستانو نوشته که تغیرات زیاد شدن
واقعا کفم برید اینو خوندم

0 ❤️

834501
2021-09-27 17:21:51 +0330 +0330

بنظرم ارزش خوندن داشت منتظر قسمت دومش هستم

0 ❤️

834507
2021-09-27 18:28:05 +0330 +0330

منتظر ادامه اش هستیم.
لطفا زودتر بذارید.

0 ❤️

835310
2021-10-01 23:29:23 +0330 +0330

شیوا جان پاسخگوی سوالات باش لطفا

0 ❤️

835644
2021-10-03 19:24:36 +0330 +0330

خیلی طولانی بود.گاییده شدیم

0 ❤️

835657
2021-10-03 21:01:29 +0330 +0330

😍💯

0 ❤️

835817
2021-10-04 17:13:19 +0330 +0330

**نویسنده این داستان من هستم و هرگونه شیوا بودن رو تکذیب می کنم. **

1 ❤️

835938
2021-10-05 10:22:49 +0330 +0330

هر کی هستی مطمئنن یه زن محجبه با شوهر سپاهی نیستی…
یه جاکش خواهرکصه ای که خودتم منظورمو متوجه شدی…

1 ❤️

835967
2021-10-05 15:59:18 +0330 +0330

دمت گرم عجب پشتکاری فکر کنم 100گیگ فیلم سوپر رو به رشته تحریر درآوردی

2 ❤️

836052
2021-10-06 04:19:35 +0330 +0330

این شیوا هست ادا در میاره

0 ❤️

836093
2021-10-06 10:49:00 +0330 +0330

خیلی عالی بود. متن روانی داشت. جزئیات رو به خوبی بیان کرده بود. مرسی عزیزم 😘😘😘

0 ❤️

837810
2021-10-16 18:08:31 +0330 +0330

مگه الکیه زن یه سپاهی بره جنده شه هیچ کسیم نفهمه
سپاه گنترل زیادی روی افراد و خانواده شون داره

0 ❤️

840950
2021-11-05 12:13:15 +0330 +0330

دمت گرم.
کاری به راست یا دروغ بودنش ندارم.
ولی چقدر رومانتیک ،جذاب و زیبا نوشتی.
واقعا لذت بردم.
ممنونم ازت

0 ❤️

874727
2022-05-18 16:23:24 +0430 +0430

دمت گرم اروتیکش خوب بود هر چند سه بار ارضا شدنت در یک قسمت یکم خستمون کرد
روون مینویسی ولی نوشتنت یه ایراد داشت که منو به این نتیجه میرسونه که شیوا ننوشته و اونم اینکه زیاد سعید سعید میکردی
کیر سعید توی کوسم تلمبه میزد صورت سعید پر انقباظ شده بود آب سعید پاشید تو کوسم سعید سعید سعید
اگه شیوا این داستان رو نوشته بود توی دو خط سه چهاربار سعید نمیاورد

1 ❤️

874771
2022-05-18 21:02:39 +0430 +0430

این داستانایی که بصورت مکالمه دو نفر هست خوبه

0 ❤️




آخرین بازدیدها