هرزه سکسی

1397/09/23

بیرون از کافه سوز سردی میومد ، اما تو کافه گراف هوا مطلوب بود ، برای همین سوییشرتم رو درآوردم و با رعایت ادب و تنظیم تن صدام رو به گارسون، دوتا هات چاکلت سفارش دادم و دوباره به بحثم ادامه دادم.

  • تا حالا دیده بودی کسی از عشق زیاد بترسه؟ رها کنه واین بهونه رو بیاره که برای خاطر خودت و خودش باید تمومش کنه ، بعد وقتی حد دیوونگی و وابستگی تورو ببینه ، بدون خداحافظی رهات کنه؟ میون برزخ موندن و رفتن تو رو ول کنه تا هرشب امید برگشتش رو داشته باشی و صبح دوباره با این امید که رفتن بی خداحافظی یعنی برگشت دوباره ، روزت رو شروع کنی؟
  • از عشق زیاد ، مگه میشه؟ طرف باید از خداش باشه کسی اینطوری بهش عشق بده !
  • اون از خداش نبود ، ترسید ، به شدت ، از من ، از عشق ، از زمین ، از زمان ، از موج دریای وحشی عشق ، غیب شد ، رها کرد ، رها شد.
  • و تکلیف تو چی بود؟
  • الان روبروی تو نشستم.
    سرش رو پایین انداخت و هات چاکلتش رو از گارسون گرفت و با قاشق نقره ای که طرح یه فرشته رو داشت ، هم زد و گفت :
  • تا حالا این کافه اومده بودی؟
  • کافه گراف؟ آه آره ، چندباری اومدم.
  • با کیا؟
  • خوب با همکارا و بعضی از دوستام.
  • دوستات؟
    این سوال رو با حسی که پر بود از حسادت و کنجکاوی پرسید.
    بهش لبخند میزنم وتو چشمای پر از سوالش ، خیره میشم ، نمیخوام نیت کثیفم رو توی چشمهای تیره شده از نفرتم ببینه! باید ظاهرم ، شبیه عاشقای شکست خورده باشه ، و البته واقعیت هم غیر از این نبود ، مگر من کی بودم ؟ یه عاشق تمام عیار که نتونست از عشق مقدسی که خودش تو ذهنش ساخته بود ، رها بشه ، همیشه همینه ، همیشه یک طرف ماجرا انگار باید پاسوز رابطه ای بشه که از اولش اشتباه بوده! من یه زخم خورده از همین زنهایی بودم که به کسری از ثانیه ، تمام عشقت رو فدای دیگری میکنند.
    با متانت بهش جواب میدم : خوب با خیلی از دخترهای دیگه ای که البته هیچکدوم به دلربایی تو نبودن و بعد از اینکه از این کافه بیرون رفتن ، حتی اسمشون رو هم به یاد ندارم.
    بنظر میاد از تعریفم خوشش اومده و بخطر هوش بالایی که داره ، سعی میکنه جانب احتیاط رو رعایت کنه!
  • اووووم ، پس اینجا محل شکار توئه؟
  • آره اگر خودت رو آهوی تک شاخ این جنگل وحشی بدونی!
  • من رو برای چی میخوای ؟ فقط سکس؟
  • تو خیلی سریع و مستقیم به موضوعی که تو ذهنته اشاره میکنی!
  • یعنی این موضوع تو ذهن تو نیست؟
    وقتی که براش بوق زدم داشت با تلفن همراهش با عشوه خاصی با مخاطب اونطرف خطش صحبت میکرد ، با اولین بوق من به سمتم برگشت ، انگار منتظر بود ، نگاهم کرد و لبخند رضایت رو روی لبهاش دیدم ، فهمیدم که طعمه آسونی هستش ، و حالا داشت برام نرخ تعیین میکرد.
  • خوب من یه ذره بیشتر از تو اینده نگرم.
  • مثلاً چقدر؟
  • یه سکس رویایی تو یه هتل ، نزدیک سواحل سنگاپور ، اونم وسط یه ماه عسل رمانتیک!
  • آقای محترم ،من نامزد دارم.
  • خوب پس باید قیدش رو بزنی!
  • قید چیو ، نامزدم یا سنگاپور رو؟
  • بنظرت کدومش آینده تو رو تضمین میکنه؟
  • اون بیچاره که از صبح تا شب باید تو کارخونه مردم سگ دو بزنه ، تا بتونه خرج یه سفر مشهد رو هم به زور دربیاره!
  • به تیپت نمیخوره ، با همچین آدمایی بگردی؟
  • ببینم نکنه تو کار قاچاق انسان هستی و میخوای منو گول بزنی؟
  • منظورت اینه که دخترا رو تور میکنم میفرستم اونور آب؟
  • اره دیگه!
  • نه بابا ، دیگه نیازی به این کارها نیست ، عربا خودشون میان اینطرف ! اما تو نگران نباش، من اینکاره نیستم !
    خامه ی روی تیکه کیک نسکافه ای رو کنار زدم و گفتم ،
  • نامزدت رو دوست داری؟
  • دوست که نه ، فقط دلم براش میسوزه! خیلی گناه داره ، من رو هم به شدت دوست داره ، اما خوب … نمیدونم شاید با یه سری تغییرات بشه یکاریش کرد ، ادم که از اینده خودش خبر نداره!
    ته دلم خندیدم و با خودم گفتم ، همه تون شبیه به هم هستید ! پست فطرت و فرصت طلب ، به محض اینکه مورد بهتری گیر میارید ، عشقتون میشه دلسوزی و بعد همه محبتی که داشتید ، محو میشه ، انگار اصلا چنین حسی وجود نداشته ، خودتون رو بالاتر از همه دنیا میدونید ، به نظرتون لیاقت بهترین ها رو دارید ، در صورتیکه فقط حرص و آز تو وجود همه شما پنهون شده تا به وقتش ، مثل یه دیو ، تمام اون عشق ظاهری که برای طرف به تصویر میکشید رو بسوزونه!
  • تو واقعاٌ با هیچ کس نیستی؟ آخه یکم باورش برام سخته ، یه مرد با سن تو ، که همه امکانات زندگیش رو به راهه ، با موقعیت شغلی که میگی ، مگه میشه شکار دخترا نشده باشه؟
  • خندیدم و گفتم ، خوب نه اینکه نشدم ، اما بالاخره ازدستشون فرار کردم دیگه ، بعد هم با اون بلایی که عشقم سرم آورده ، خیلی هم هوس عشق و عاشقی دیگه به سرم نمیزنه!
  • پس چطور حالا میگی داری با من به آینده دورتر فکر میکنی؟
  • نمیدونم ، حسم یه چیز دیگه ای درباره تو میگه ، انگار تو رو از قبل میشناسم ، انگار سالها قبل باهات زندگی کردم ، نمیدونم شاید یه حس تو خالی باشه ، اما تا حالا همچین احساسی رو نداشتم.
  • میشه بریم یه جای خلوت ، من اینجا احساس آرامش ندارم.
  • میخوای بریم تو ماشین صحبت کنیم؟
  • نه ماشین و ترافیک خسته ام میکنه ، میشه بریم تو خونه ات حرف بزنیم.
    صدای قهقهه قلب سیاهم بلند شد ، اینم به دام افتاد ، خوب دیگه ، ترکیب معجزه آسای عطرو ساعت و طلا و ادای جنتلمن بودن آوردن با صدایی که کلمات رو شمرده و مودب ادا کنه و نشون دادن رفتاری که یه دختر رو بتونه به نقطه ای برسونه که احتملا مهمترین موجود روی زمین برای اون مرده ، تا حالا نشده پیروز بازی نباشه. دستش رو تو دستم گرفتم ، عرق کرده بود ، سرانگشتهاش رو نزدیک لبم بردم و بوسیدم.
    لبش رو گزید و گفت : شاهرخ ، زشته!
    تو چشمهاش که حالا خماری خاصی داشت و میدونستم ، حربه اش برای دلربایی بیشتره ، خیره شدم و گفتم ، از اینکه قابل میدونی پا به حریم منزل من بگذاری ، واقعاٌ نمیدونم چطور ازت تشکر کنم.
  • به یه شرط فقط!
  • هر شرطی باشه قبوله!
  • بدون درخواست سکس!
  • هرچی تو بخوای .( و تو دلم برای چندمین بار به این حرف تکراری خندیدم).
  • قول میدی تا وقتی رسماً ازم خواستگاری نکنی ، ازم درخواست سکس نداشته باشی؟
  • هروقت تو بگی درباره اش حرف میزنیم.
  • چقدر شانس باهام یار بود که امروز جلوی راه من سبز شدی.
  • من خیلی وقته دنبالت هستم ، امروز رو کلا سرکار نرفتم و دیگه دلم رو به دریا زدم ، با خودم گفتم بذار اول با خودش حرف بزنم ، اگر سوار نمیشدی ، اینقدر تعقیبت میکردم تا خونه ات رو یاد بگیرم و بعد با بابات حرف میزدم.
    توی ماشین که نشستیم ، پخش رو روشن کردیم و صدای حسین توکلی با کلمات تکون دهنده اش که البته دیگه به قلب من کارگر نبود ، بلند شد:
    دریابم ، ببین ، بیتابم ، ببین میده منو هرچی بغیراز تو عذابم
    ببین بعد تو مثل نقشه ای ، نقش برآبم ، ببین بد خرابم
    چه کرده ای تو با دلم ، که از همه بریده ام
    چه کرده ای که بعد تو یه روز خوش ندیده ام
    حواسم به نگاهش جلب شد که اول روی نیم رخ من بود ، بعد متوجه شدم که داره از روی شلوار به کیرم نگاه میکنه . با خنده پرسیدم ، شیطون کجا رو نگاه میکنی؟
  • هیچی ولش کن ، دارم برای خودم حدس میزنم .
  • میخوای بگم چیو حدس میزدی؟
    با شیطنت و خنده گفت: اگه راست میگی بگو!
    -داشتی سایز کیرم رو از روی سایز دماغم حدس میزدی!
  • اااییییی بیشعور ، نخیرم.
    به ظاهر بلند بلند خندیدم اما در واقعیت و از درون از ته قلبم سوختم ، میخواید بدونید چرا؟ چون با تک تک این کلمات خاطره داشتم ، چون این حروف با صدای اونیکه رهام کرده بود روی قلبم حک شده بود ، حتی همین شوخی های بیمزه ، حتی همین حرفهای رکیک بی ارزش …
    روی دستم زد وگفت نخیرم ، اصلا اینطورنبود.
  • سایز کیر نامزدت چقدره؟
  • خوب بد نیست ، بزرگه ، مخصوصاً سرش ، چون وقتی براش میخورم ، مدام دندونم بهش گیر میکنه.
  • خندیدم و گفتم اوخ اوخ بیچاره.
  • اصلا هم بیچاره نیست ، چون تا دردش میاد موهای منو میکشه!
  • خوب حق داره ، تو که کیر نداری ببینی چقدر سرش حساسه!
  • اه اصلا خوشم نمیاد از این حرفا بزنیم.
  • باشه باشه ، پس تو هم دیگه دنبال سایز کیر من نباش.
  • نبودم .
  • آره جون عمه ات.
  • فقط یه چیز؟
  • جانم !
  • مال تو چه رنگه؟
  • چه رنگی دوست داری باشه؟
  • مگه بستنی قیفیه که رنگش رو انتخاب کنم؟
  • پس مثل بستنی قیفی دوست داری لیسش بزنی!
  • اه ببین چه بدجنسی ، حتی رنگش رو هم حاضر نیست بگه!
  • مگه من از رنگ و سایز ناناز و سینه های تو سوال پرسیدم که تو این سوالا رو میپرسی.
  • باشه دیگه هیچی نمیگم.
  • نه ولی این سوالها رو بذار برای بعد از خواستگاری.
  • اون موقع دیگه خودم میبینمش!
  • چه آتیشت تنده ها!
  • آخه من به شدت تحریک میشم
  • مثلاٌ با چی؟
  • با همین رد عطرت، با همین ساعت و آستینت که بالا زدی ، با همین دستبند طلایی که روی مچت یه وری ول شده .
  • میدونم !
  • بله با تجربه ای که تو داری ، بایدم بدونی ما دخترای ساده از چی خوشمون میاد.
    ماشین رو بیرون پارک کردم ، سوز سردی میومد ، سوییشرت خاکستری رنگم رو که تا حالا برعکس از پشت روی شونه هام انداخته بودم و استین هاش رو از کنار گردنم و روی سینه ام گره زده بودم باز کردم و بهش گفتم ، دکمه های پالتوت رو ببند ، داره سوز میاد.
    از ماشین پیاده شد ونگاهی به برج اندخت و گفت ، تو این ساختمون زندگی میکنی؟
  • بله ، طبقه اخر.
  • اینکه از این مدلیاست که ماشین تا دم در سالنش میره بالا!
  • اره اما امروز روز ، تعمیر و نگهداریشه ، برای سرویس اومدن ، برای همین نمیشه رفت با ماشین تا بالا!
  • وای من عاشق اینم که با ماشین برم ، بالا ، مثل پرواز کردن با ماشین پرنده میمونه!
    -حالا یه بار سرفرصت با هم میاییم تا کیف کنی.
    با مشت به بازوم زد گفت : بی مزه ، اینقدر از راه فرعی منو آوردی که آدرست رو یاد نگرفتم.
    در جوابش خندیدم و دستش رو گرفتم به سمت درب ورودی بردمش.
    وارد ساختمون که شدیم ، شروع کرد ؛ دورتا دور خونه چرخ زدن ، هرچیز ساده و معمولی براش دنیایی از لذت و تازگی داشت ، حس مرغ همسایه غاز بودن رو به شکل خنده داری ، برام تداعی میکرد.
    نمیخوام بگم همه زن ها و دخترها اینطور و با وقاحت هرزگی رو بلدند اما ، بعد از تو اینقدر با دخترها و زن های مختلفی بودم که میتونم در مورد حماقت ها و طمعکاریشون صفحه های زیادی رو بنویسم ، فرقی هم نمیکنه ، که از چه فرهنگ و نژاد و قوم قبیله یا چه قشری از سطح جامعه باشن ، هرچی که باشن ، تو یه سری از موارد ، باهم به شدت اشتراک دارن ، اونم حرص ، طمع و حسادت و دروغگوییه! فرقی هم نمیکنه که دروغ رو به چه شکلی ادا کنند ، اینکه مستقیم تو رواحمق فرض کنند و به باد دروغ ببندنت و یا اینکه از گفتن واقعیت طفره برن و سکوت کنند ، در هر صورت طوری وانمود میکنند که بیگناه ترین موجود روی زمین هستند ، این زنها ، هیچوقت یار نمیشن ، اینها مثل انگل فقط میخوان ازت استفاده کنند ، تا وقتی که بهشون استفاده بدی!
    روی کاناپه ول شده بودم و دکمه های پیرهنم رو باز کردم ، قرص دست سازم رو با یه لیوان آب بالا اندختم ، میدونستم که تا چند دقیقه دیگه اثرش شروع میشه! برای هر لحظه این شکار برنامه داشتم و این تازه شروعش بود!
    خوب که چرخهاش رو زد اومد کنارم ، مانتو و روسریش رو دراورد و موهاش رو باز کرد و با دستهاش دنباله موهاش رو صاف کرد و خودش رو ول کرد روی مبل ، بعد نفسی عمیق کشید و با حالت افسوس وار گفت :
  • حیف نیست تو این خونه به این بزرگی و با این همه امکانات جای یه ملکه خالیه؟
    -حیف بوده که اومدم سراغ تو دیگه!
  • تو واقعاٌ اینا رو جدی میگی شاهرخ؟ یعنی واقعاٌ تصمیم داری ، ندیده و نشناخته بیایی خواستگاری من؟
  • پس نه ، دیوونه شدم ، میخوام وقتم رو با حرف زدن با تو تلف کنم.
  • خوب چطور نامزدم رو دست به سر کنم؟
    از این جمله اش حال بدی بهم دست داد ، برای اینکه قاطی نکنم و عصبی نشم ، چشمهام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم ، جمله بدی رو گفته بود که میتونست همه حال من رو دگرگون کنه ، اما تمام تلاشم رو به خرج دادم که کار غیر عادی نکنم ، بنابراین آروم گفتم : میخوای من باهاش حرف بزنم!
  • نه خاک بر سرم ،یه وقت خدایی نکرده بلا ملا سرت میاره ، اون لاته ، همیشه تو جیبش یه کارد هست.
    -آخه تو چطور دلت اومد به اون جواب مثبت دادی؟
  • تقصیر توئه که زودتر نیومدی سراغم ، تو نمیدونی برای یه دختر که درسش تموم شده و از روی درد ناچاری به یه غریبه که با خانواده اش پاشنه درب خونه بابای دختره رو کندن ، جواب مثبت داده این وضعیت چقدر سخت میتونه باشه.
  • اما تو که میگی باهاش سکس هم داشتی.
  • من پذیرفته بودمش شاهرخ ، من خودم رو برای یه زندگی نفرین شده آماده کرده بودم.
    چشمهام رو بستم ، یاد حرفای عشقم افتادم ، وقتی از اینده میگفت ، وقتی از بچه هامون که قرار بود باهم بزرگشون کنیم ، از بچه هایی که شاید دوقلو بودن، از حرفهای زشتی که من قرار بود یادشون بدم ، از لوس شدن دخترمون ، از پشتیبانی پسرمون از اون ، از مسافرتهای چهارنفره ، از خرید های ست مردونه و پسرونه و زنونه و دخترونه ، چقدر مجله با هم دیده بودیم ، چقدر حرفهای خوب با هم زده بودیم ، چقدر با هم رویا بافته بودیم و چقدر راحت زیر همه چیز زد و غیب شد!
    با صدای گرفته و تو دماغیش به خودم اومدم :
    +شاهرخ خوبی؟
    -چطور ؟
    دستش رو روی سینه لخت من گذاشت و بهم نزدیک تر شد ، طوریکه بازدم نفسش رو روی پوست صورتم حس میکردم.
  • اخه پیشونیت عرق کرده و رنگت کمی سرخ شده!
    لبخند زدم و گفتم : حتماً گرمم شده.
    توی ذهنم با خودم تکرار میکردم ، بازی شروع شده ، بازی شروع شده!
  • میخوای شوفاژ رو کم کنم ؟ و دوباره بهم نزدیک تر شد ، دستش خنک بود ، بخاطر تضاد دمای بدنم با حرارت دستش ، نوک سینه ام زیر سرانگشتش برجسته شده بود ، یادش بخیر، یادمه اون روزا تو هم این نقطه ضعف من رو میدونستی و برای تسخیر تن و بدنم از همین روش استفاده میکردی ، اما دیگه این نقطه ضعف برای به تسخیر کشیدنم نبود ، فقط برای تحریک بیشتر بکار میگرفتمش ، برای وحشی تر شدنم ، برای سیاه تر شدن قلبم.
    دخترک که حالا شهوت توی چشمهای خمارش موج میزد ، با ناخنش کمی با سینه ام بازی کرد و بعد دکمه های پیرهنم رو از هم باز کرد و بدون اینکه من حرفی بزنم ، روی بدنم خم شد و سینه ام رو مکید.
    میدونستم وقتشه! آهوی قدبلند و رعنا خودش به راحتی توی دام افتاده بود و من هم با تمام پلیدی که از رفتنت برام مونده بود ، خودم رو برای گاییدن این هرزه سکسی اماده کرده بودم.
    دستم رو بین موهای رنگ شده اش که به رنگ طلایی و نسکافه ای بود بردم ، هیچوقت تو تشخیص رنگها مهارت نداشتم و همیشه با تو سر همین به شوخی بحث میکردیم ، کاسه سرش رو از پشت تو کف دستم جا دادم و صورتش رو به سینه ام فشردم ، از کنار صورتش چشمهای آرایش شده و ابروهای مداد کشیده اش رو میدیدم که چطور از هم فاصله گرفتند تا بتونه دهنش رو بیشتر باز کنه .
    با صدای گرفته و سکسی شروع به اوووم اوووم کردن کرده بود ، سعی میکرد همه زبونش رو دور هاله سینه من بکشه ، نفس عمیقی کشید و در حالیکه لبهاش رو به زور از بدنم دور میکرد ؛با همون صدای تو دماغی و گرفته سکسیش گفت :
    -عاشق عطر تنت شدم لعنتی و دوباره لبهای قلوه ای و خوشرنگش به سینه من چسبید.
    چند دقیقه بعد رهاش کردم تا نفسی تازه کنه ، رنگ رژش روی اطراف سینه ام مونده بود ، انگار بیشتر از من داغ بود ، از روی رونم بلند شد ، کمکش کردم ، بقیه لباسهام رو دربیاره ، از روی پاهام سر خورد و رفت پایین ، باسنم رو بلند کردم تا شلوارم رو از زیر پام رد کنه که دیدم بی مهابا چنگ انداخت و بهمراه شلوارم شورتم رو هم تا مچ پام پایین کشید و با یک حرکت کیرم رو بلعید و دندون های خرگوشیش به سرکیر ورم کرده ام برخورد کرد.
    از اشتیاق زیادش جا نخوردم، اما هر لحظه که میگذشت ، از رفتارهاش حالت تهوع بیشتری بهم دست میداد ، از تکرار رفتار زنها و دخترهایی که باهاشون بودم ، از اشتیاقی که برای لیسیدن و بوییدن و مکیدن کیرم نشون میدادند، از عشوه گری و استفاده از ابزارهای زنانه اشون ، حالت تهوع بهم دست میداد ، اما دیگه برام مهم نبود ، چون این من بودم که سرنوشت اونا رو بخاطر همین اشتباهشون به گند میکشیدم ، بدون هیچ عذاب وجدانی ، بدون هیچ اضطراب و ترسی ، بدون هیچ دلنگرانی از اینده ، برای منی که قلبم سیاه و کبود بود ، چه ترسی میتونست وجود داشته باشه .
    بهش گفتم لخت شو ، اینقدر از روی شلوار نازک و کوتاهش با کسش ور رفته بودم که میدونستم ، الان فقط دلش میخواد زیر کیر من پاره بشه.
    درحالیکه جلوم ایستاده بود و کونش رو به طرفین حرکت میداد ، شروع کرد به لخت شدن و مالیدن سینه های بزرگش، ازش پرسیدم داری خودت رو برای کی لخت میکنی؟
    با عشوه و با همون صدای تو دماغیش جواب داد : عشقم!
    سرم رو پشتی کاناپه سپردم و به دیوار روبروم نگاهی کردم و لبخند زدم.
    دوباره پرسیدم ، میخوای جنده کی باشی؟ و دوباره همون جواب تکراری!
    سر سینه های درشتش رو بین لبهام گرفتم و مکیدم که باعث شد صدای آهش بلند بشه ، با فشار دادن شونه اش ، مجبورش کردم بین پاهام بشینه و با دودستش کیرم رو به صورت و لبهاش بماله، با چشمهای خمار مثل یه برده حرف گوش کن شده بود و منتظر بود که دستور بعدی رو اجرا کنه ، بنابراین خیلی منتظرش نگذاشتم و موهاش رو توی دستم گرفتم و کیرم روکه داشت ، با ولع میمکید ، تو حلقش فرو کردم و پرسیدم عشقت کیه؟ و قبل از اینکه فرصت جواب بهش بدم ، اینقدر کیرم رو توی دهنش نگه داشتم که به حالت عق زدن بیفته ، اما وقتی کیرم رو بیرون کشیدم ، با همون عطش و ولع و درحالیکه داشت نفس نفس میزد ، داد زد ، تویی که با این کیرت دیوونه ام کردی ، تویی که با عطر بدنت آب کس منو راه انداختی ، توییکه تونستی عشق من شوهردار رو تو یه نگاه مال خودت کنی ، منو جنده خودت کردی شاهرخ ، میخوامت.
    و اینبار بدون اینکه من بخوام ، خودش به کیرم حمله کرد و با یک حرکت بلعیدش!
    دوباره نگاهم به دیوار روبرویی افتاد ، باید صورتش رو کاملاً نشون میدادم ، تنها صداش ارضام نمیکرد ، باید این چهره تا ابد تو خاطرم میموند ، شاید بیشتر از همه کسایی که تا حالا باهاشون سکس داشتم برای این دختر نقشه کشیده بودم ، حسی بهم میگفت ، نمایان کردن وجود پلید این زنها ، وظیفه ایه که به من محول شده ، ذات کثیف و شهوت زده و پول پرست این موجوداتی که زمین و زمان رو آلوده کرده بودند ، نباید بیشتر از این مخفی میموند .
    بلندش کردم و روی میز جلو مبلی به حالت داگ استایل خمش کردم ، کیرم رو از پشت تو کسش فرستادم و موهاش رو از اطراف صورتش جمع کردم تا صورتش بیشتر و واضح تر مشخص باشه و کلماتی که از بین لبهای قلوه ای خوشرنگش بیرون میاد کاملاً معلوم باشه.
    دستم رو از زیر به کسش رسوندم و مالش دادم ، صدای آه و ناله اش بلند شد ، آروم روش خم شدم و گفتم ، بگو چی میخوای.
    بدون اصرار من داد زد ، کیرتو میخوام ، کیر کلفتت رو میخوام شاهرخ.
    و من دوباره از این اعترافات شهوت زده ، حس رضایت داشتم ، اما هنوز کافی نبود ، رذالت این زن با این سن کم ، خیلی بیشتر از رفتار زشت و زننده ای بود که من تو این چند ماه براش نقشه کشیده بودم ، برای همین دوباره دم گوشش گفتم ، به شوهرت فحش بده جنده!
    و اینبار بدون حتی ذره ای احساس گناه ، در حالیکه داشت ، کیر منو حواله کون و دهن شوهرش میکرد ، به دوربین کار شده روی دیوار روبرو که وسط تابلوی شام آخر مسیح مخفی بود ، لبخندی زدم و ابروم رو بالا انداختم .
    وقتی جلوی پاهام زانو زد و با ساک زدن دوباره ، آبم رو روی صورت و موهاش پاشیدم ، حالم از چهره ی دو روی زنی که سکس رو با هرزگی تمام با من تجربه کرده بود ، بهم میخورد ، تهوعی به اندازه همه عمرم ، به اندازه عشقی که به تو داشتم ، به اندازه نفرتی که از تو و از تمام زنهای عالم داشتم و البته تو رو مسبب همه این اتفاقات و این احساس بد میدونستم ، تویی که هر دو روی سکه عشق و نفرت رو به من نشون دادی ، تویی که منو با رذالت زنهایی از جنس خودت آشنا کردی ، تویی که قلب منو سیاه و وجود منو یخ زده کردی، تویی که احساس رو در وجود من کشتی.
    رسوندمش ، از اینکه ببوسمش ویا باهاش حتی حرف هم بزنم ؛ منزجر بودم!
    وقتی پیاده شد و رفت ، صدای اذان میومد ، گاز ماشین رو گرفتم و به سمت خونه رفتم ، به نظر نمیومد دیگه کار زیادی داشته باشم ، این دختر نقش خودش رو خیلی خوب بلد بود ، فقط باید چهره خودم رو شطرنجی میکردم و جاهایی که حرف زده بودم و یا اسمم رو صدا کرده بود ، صدای بوق میگذاشتم.
    با یه نرم افزار ادیت ویدیو ، کار خیلی سختی نبود و چند ساعتی بیشتر زمان نمیبرد.
    فردا عصر ، یکی از دی وی دی ها رو با ده تومن شیتیل دادم به پسرکی که داشت روی تنه درخت وسط باغچه با نوک تیزی یادگاری مینوشت و بهش گفتم به دست بابای دخترک برسونه و وقتی مطمئن شدم که کارش رو خوب انجام داده ، دومی رو بین دو لنگه در حیاط خونه نامزدش کار گذاشتم ، کمی بعد نامزد بداقبالش ، از سرکوچه با موتور هونداش پیچید و درب خونه اش رو باز کرد و دی وی دی جلوش مثلِ بختِ برگشته اش نقش زمین شد .
    همون لحظه ، صدای اذان از مسجد سرکوچه شون ، بلند شد ، بوی نون تازه وسط کوچه سرد و پاییزی پیچیده بود و من تو فکر زنی بودم که صبح تو لوازم آرایشی مگامال همراه شوهرش دیده بودم و شماره اش رو که با مداد چشمش روی کاغذ تستر عطر ورساچه نوشت و به دستم داده بود ، روی داشبورد میگذاشتم .
    پروژه جدید به زودی شروع میشد !
    پانویس:
    *این داستان ، فقط یک داستان است و جنبه حقیقت ندارد.
    *به عنوان نگارنده متن ، همیشه به جنس زن احترام ویژه داشتم و بودنش رو باعث تکمیل وجود تمام دنیای هستی میدونم.
    *این داستان ، برآیند فکری و تم فکری و اخلاقی نگارنده متن نیست و فقط یک ماجرای فانتزی است.
    پایان
    نوشته دکتر استرنج

آهنگ دریابم از حسین توکلی که در متن آمده

Your browser does not support the audio element.

👍 29
👎 2
28841 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

735559
2018-12-14 20:56:37 +0330 +0330

بعد از مدتها يه داستان نسبتا خوب (clap)

1 ❤️

735565
2018-12-14 21:29:06 +0330 +0330

داستانى زيبا كه با بازى كلمات ، و انتخاب موضوعى از ديد سكس فانتزى ، منِ مخاطب را براى خواندن سطر به سطرو نتيجه آخر منتظر گذاشت …
شور قلمتان جاودان دوست عزيز ، حظى بردم بعد از مدتى بابت خواندن داشتان

0 ❤️

735567
2018-12-14 21:51:07 +0330 +0330

عاااااااااااالی
بابت آهنگ هم مرسی

0 ❤️

735578
2018-12-14 22:25:55 +0330 +0330

این کسشعرا چی بود نوشتی جو نویسندگی گرفتت کسخل

1 ❤️

735586
2018-12-14 22:43:39 +0330 +0330

باید اعتراف کنم تا قبل خوندن بند آخر داستانت اون ذات فمنیستیم یه گارد محکمی نسبت به نوشتت داشت

دنیای خیلی خیلی ترسناکی داریم:(
بیا به رنگ چشم های مادرمون فکر کنیم

0 ❤️

735609
2018-12-15 05:33:16 +0330 +0330

دکتر عزیزم …
خسته نباشی .داستانت خیلی عالی بود .
از خوندنش واقعا لذت بردم.
ممنونم از پا نویست .
لایک گلم . :) ?

1 ❤️

735614
2018-12-15 05:43:34 +0330 +0330

سورت سرمای دی بیداد ها میکرد…
لیک آخر سرپناهی یافتم جایی…
حال روایت میکنم من که نامم غاز
مومن شما شق هم میکنی معامله رو در میاری میزاری رو کتاب؟
شیوه نگارش ارزشمند
ولی قیمه هارو نریز تو ماستا اینجا شهوانیه
شما زنگ بالا رو بزن

0 ❤️

735622
2018-12-15 06:37:30 +0330 +0330

لامصب با پول حتي عشق هم ميتوني بخري

0 ❤️

735641
2018-12-15 11:28:02 +0330 +0330

سبک نگارش ت منا یاد "سیدنی شلدون"میندازه

0 ❤️

735673
2018-12-15 16:10:38 +0330 +0330

سلام به همه عزیزان ، وقتتون بخیر ، چقدر لذت بخش هست دیدن لطف دوستانی که بدون شناخت و غرض نظرشون رو پای نوشته ات میگذارن ، بابت این حس فوق‌العاده از همه شما ممنونم.

اشکان لاو کرج عزیز ، سپاس از شما که نوشته منو لایق تعریف دونستید.

ماکان ۵۵ گرامی ، واقعا بزرگوار بودید که از این کلمات برای توصیف نگارش داستان استفاده کردید ، جداً نمیدونم چطور ازتون قدردانی کنم.

جودی ابوت نازنینم ، شما خودت بهترینی ، آهنگ هم قابلی نداشت ، دست تهیه کننده هاش درد نکنه که هنرمند واقعی هستند

امیرخان ١٣۴١ شما جوگیری ما رو جوگیری خودت ببخش، اما همینکه دیسلایک ندادی نشون دادی با معرفت هستی ، دمت گرم

آبنبات عزیزم ، فمنیست نباش ، بیا برای انسان بودن تلاش کنیم ، دو خط اخرت عالی بود ، به رنگ چشمهای مادرمون…
اس اس ا ا ۶٩٩ بازم سپاس از تو و خوبی‌هات ، واقعیت وجودم رو تو پانویس نوشتم.

کوکا سکس گرامی ، راستش سطح سوادم در حد دو سه خط اول نوشته ات نبود و نفهمیدم ، حتی املای برخی کلماتی که نوشتی رو متوجه نشدم ، اما ممنون از تعریفی که وسطش کردی و با سواد نصفه و نیمه ام فهمیدم ، چشم نمیریزم ، اما خوشمزه میشه ها… یه بار تست کن ، متفاوت بودن حال میده ، راستی زنگ بالا اتصالی داره میترسم برق بگیرتم ، شما بی زحمت تو راه پله صداش کن بیاد پایین…

ایمان شهوانی عزیز ، چیزی به اسم عشق بین دوتا غریبه وجود نداره ، دوست داشتن هست ، اما عشق رو بهش شک کن، عشق خریدنی نیست اگر شد عشق نیست.

مازیما جان( امیدوارم اسمت رو درست تلفظ کرده باشم)، مرسی که هستی.

پی شایان ، مرسی ، شانس آوردم نگفتی تخمی تخیلی…

راد ٧٧ عزیزم ، دمت گرم داداش ، بی خیال من کجا و اون اسطوره رمان نویسی کجا!!! اما دروغ گفتم اگه بگم که ذوق مرگ نشدم از مقایسه ات . ممنون بابت حس خوب.

3 ❤️

735749
2018-12-16 05:08:00 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود .لایک

1 ❤️

735752
2018-12-16 05:58:16 +0330 +0330

قشنگ بود لایک تقدیمت

1 ❤️

735763
2018-12-16 06:32:50 +0330 +0330

لایک 18 دوسش داشتم

1 ❤️

736464
2018-12-20 07:43:41 +0330 +0330

افرین دکی عالی بود
خیلی هوشمندانه کارای مزخرف شاهرخ و تو دید خوانتده داستان کمرنگ کردی (clap)

1 ❤️

738083
2018-12-29 00:18:39 +0330 +0330

خیلی خوب بود ایول موفق باشی

1 ❤️




آخرین بازدیدها