باسلام خدمت همه دوستان عزیز شهوانی
پیمان هستم و چند سال پیش دوتا داستان از خاطرات و اتفاقات دوران مجردی گذاشتم و بعدش ازدواج کردم و دیگه اینجا نیومدم تا الان که از همسرم جدا شدم و باز تنهام و پناه آوردم به شما دوستان قدیمی خودم ، پیشاپیش تشکر میکنم از اینکه وقتتونو به من میدید و داستان زندگی منو میخونید همین اول بگم که زیاد داستانم سکسی نیست و بیشتر برای عبرت دوستانی نوشتم که جایی که من ۱۰سال پیش بودم هستند
الان که داستانمو مینویسم ۳۱سالمه و دوماهه که از همسرم جدا شدم خیلی معمولی هستم نه قد بلند نه هیکل سیکس پک نه خانواده میلیاردر معمولی معمولی
از ۱۶ یا ۱۷سالگی افتادم تو خط دختر بازی و فکر میکردم بچه زرنگ هستم. مخ زدن دختر ، سکس و دختر بعدی رابطه قبلی و تموم میکرد و کمتر پیش میومد که با چندتا دختر تو یک زمان باشم اگه طرف شل بود که خوب کارم راحت بود سکس و تمام ولی اشتباه من وقتی بود که دختره نمیومد خونه اونوقت قول ازدواج و بازی رل عاشق دلباخته شروع میشد و دروغ و کلک و فیلم بازی کردن تا سکس ادامه پیدا میکرد الان که به گذشته فکر میکنم به چندتا از دوست دخترام واقعا بد کردم مثل مهسا که واقعا فکر میکرد زن منه و حتی از لحاظ مالی ساپورتم میکرد یا رز دختر بدون پدری که به قول خودش بعد رفتن من مریض شد و به روانشناس کارش کشید و خیلیای دیگه جالب بود که من بااحساس زرنگی خودم خوش بودم و خوشحال
حدود ۲۵سالم بود که باتوجه به کار و کاسبی خوبی که داشتم خانواده برام دنبال زن راه افتادن و منم با خودم فکر کردم که حالا میریم خواستگاری و منم که قصد ازدواج ندارم اگه یک مورد خیلی خوب هم پیدا شد که چه بهتر و چون دنبال ازدواج سنتی از طریق خانواده هستم ریسک نداره و زندگیم عالی میشه منم توبه میکنم و یک زن آفتاب مهتاب ندیده میگیرم و بچه دار میشیم و تمام
همه جور دختری دیدیم تو این خواستگاری ها چاق لاغر کوتاه بلند پولدار بی پول پررو کم رو تا اونشب که سحرو دیدم عاشق شدم یک مادر که از شوهرش جدا شده بود بادوتا دختر که سحر کوچیکتره بود و ۵سال از من کوچیکتر بود قد بلند و خوش هیکل و سرزبون دار و همون چیزی که من میخواستم و واقعا دیوونش شدم تحقیقات خانوادم زیاد جالب نبود و بااینکه ۳ماه بیشتر نبود اومده بودن اون محل همسایه ها خوب دربارشون خوب صحبت نمیکردن ولی جلو قسمت نمیشه ایستاد و چشم به هم زدنی ازدواج کردیم اوایل همه چیز خوب بود زندگی عاشقانه سکس عالی و زندگی خوب ولی زیاد طول نکشید دوسال بعد که یکسال از عروسی گذشته بود و خونه خودمون بودیم کم کم مشکلات شروع شد همش بهونه میگرفت و سرد شده بود و ما که روزی چندبار هم سابقه سکس داشتیم رسید به ماهی یکبار یا دو ماه یکبار که اونم انگار سحر به زور بامن میخوابه و مثل یک تکه گوشت میفتاد روی تخت و کم کم پتو و رخت خوابش روهم از من جدا کرد و در جواب من که میگفتم بچه میگفت هنوز بچم و زوده که بخوام طوله تورو بزرگ کنم گاهی یک فکرایی به سرم میزد ولی عشق چشمامو کور کرده بود و حتی یک در هزار هم فکر خیانت نمیکردم و خودمم از ازدواج به بعد کوچیکتزین خیانت و اشتباهی نداشتم و برای هرچیزی که باعث شکم میشد بهونه پیدا میکردم و خودمو سرزنش میکردم که ما عاشق همیم و درست میشه
خرداد ۹۷ از طرف شرکت قرار شد یک هفته برم شهرستان باچندتا از همکاران بعد از ۲روز یک مشکلی توی تهیه کالا پیش اومد و گفتن زودتر برگردیم تاظهر جمع کردیم و راه افتادیم توی راه باخودم فکر میکردم چطوری سورپرایز کنم سحرو هزار فکر کردم و عکس العمل سحرو تو ذهنم مرور میکردم تا بهترین کارو انجام بدم
به شهرمون که رسیدم اول رفتم و یک جفت گوشواره که میدونستم دوست داره خریدم یک کیک و تلفنی گل سفارش دادم تا خونه دعا میکردم خونه مامانش نرفته باشه یواش درو باز کردم و رفتم بالا در خونرو که باز کردم مطمئن شدم هست و خوشحال شدم که حتما خوابه و قهوه سازو روشن کردم درهمین حین صدا شنیدم از خواب رفتم به اون سمت و انگار دنیا رو سرم خراب شد چشمام سیاه تاریکی رفت دعا میکردم خواب باشه ، سحر زیر یک مرد فقط سیاهی و هیکل کوچیک یارورو میدیدم که لش کرده بود روی سحر چشمم افتاد به شرت و کرستی که کنار تخت افتاده بود همونی بود که خریده بودم برای اینکه برای خودم بپوشه ولی داغش به دلم میموند جالب بود که نهایت لذتو میبرد و صدای نالش جوری بود که تاحالا نشنیده بودم هزاران فکر به سرم زد از کشتن جفتشون تا گرفتن فیلم ، حتی فکر کردم برم چند نفر و بیارم که از آبروی خانوادم ترسیدم ، یارو که فهمیدم پسر داییشه گفت خوابیده و سحر اومد پایین لای پاش که لب تخت نشسته بود شروع کرد به ساک زدن با ولع تمام حمید پسر داییش میگفت جنده منی و بخور بخور کیر کلفتمو که از کیر من دو سه سانتی کوچیکتر بود و سیاه و بد فرم سحرو بلند کرد و داگی نشوند لب تخت و شروع کرد خوردن کس و کونش و بعد یک تف و گذاشت تو کونش ناله های سحر باز بلند شد اومدم خودمو دلداری بدم که به زور داره این اتفاق میفته و شاید از زن من آتو داره ولی با لذتی که میبرد بعید بود همچنین چیزی مغزم انگار روی دورتند بود و تازه بعضی چیزا داشت برام روشن میشد مثلا چرا توی مراسم عقدکنان زن دایی سحر میگفت بیچاره حمیدم که الان سربازیه بیاد دق میکنه یا گاهی که صحبت از حمید بود اگه ازش بد میگفتم سحر ناراحت میشد و من میزاشتم روی حساب حساسیتی که روی اقوامش داشت تو همین فکرا بودم که صدای آیفون رشته افکارمو پاره کرد گلی که سفارش داده بودمو آورده بودن اومدم بیرون و گلو با پرداخت پولش مرجوع کردم و برام اهمیت نداشت که دیدن منو یا نه یا چه اتفاقی پشت سرم میفته رفتم پیش دوستم که وکیله و بدون توضیح جزییات گفتم میخوام سحرو طلاق بدم و به سحرم پیام دادم نبینمت و چند ماهی هم اون خونه نرفتم فقط چندبار مشاوره طلاق و دادگاه دیدمش حالم ازش بهم میخورد و حالم بده ازین میسوزم که هیچی براش کم نزاشتم و منو به کسی فروخت که از لحاظ ظاهری و مالی ۵۰درصد منم نبود و من عاشقش بودم و بعد اون جریان فهمیدم گفته به زور مادرم زنت شدم و حمیدم ازدواج کرد و سحر موند و حوضش بقول یکی از دوستام دخترو بکنی عاشقت میشه عاشقش بشی میکندت لطفاً فحشاتونو بزارین برای یک داستان دیگه که داستان باشه نه از دست دادن زندگی یک انسان و میدونم که بعضی دوستان الان میان میگن خاک برسر بیغیرتت باید میکشتیشون امیدوارم داستان من آخرین بار باشه و برای هیچکس پیش نیاد ولی اگه جای من بودید شما بکشید من عرضه نداشتم ایشالا کسی که باید عبرت بگیره بخونه این نوشته رو و من اعتقاد دارم جواب داستان هایی که سر دخترای مردم درآوردم دادم ممنونم از وقتی که گذاشتید به امید روزای خوب برای ایران و ایرانی
نوشته: پیمان
خاااک بر سر شغالت با این زندگی که داری ، برو بمیر بدبخت
کسی هم نمیگه که باید میکشتیش، چرا باید همچین فکری بکنیم؟؟؟
بی عرضه بودن خودت رو اینجوری توجیه نکن
گوساله جان حالا بشین روش با خیال راحت جقت رو بزن
همچین میگه میکردم …
نه عمو گاوه اونی که میکردی سولاخ دست خودت بوده
عنوان خیلی تکراری
با همین اسم ، بالای 5 تا داستان دیگه هست اینجا
خود داستان هم تعریفی نداشت
نه موضوع جالبی داشت نه نگارشش حذاب بود
بخوام نمره بدم نهایتا 5 از 10
از تو بدترش هم دیدم ، نمیدونی چه چیز های دیگه ای میتونست برات پیش بیاد
از خیانت متنفرم هر چند که شما خودتم مقصر بودی گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
باو دایی تو کدوم دنیا سیر میکنی ک دخترا بعد رفتنت حالشون خراب میش پاشو برو گزو جقتو بزن ک کص گفتن اصن بهت نمیاد پاشو تونستی صابونتم عوض کن صابون لوکس بهت نساخته .
واقعا فریب دادن دخترا به بهانه ازدواج از تجاوز بدتره.با روح و جسم و جان طرف بازی کردنه.
دمت گرم کارت عاقلانه بود.میکشتی حودتم به فنا میرفتی.متاسفانه اینجورجریانا واقعیت داره واتفاق میوفته فقط یه سری شانس دارن کسی متوجه نمیشه.ویه سری بدشانسن مثل زن تو که تو زود فهمیدی.
خاک تو سر اون زنت کنم ک تو انقدر عاشقش بودی رفت بهت خیانت کرد باید اتیشش میزدی همونجا زنده زنده
به راست و دروغ داستانت کاری ندارم کلا
ولی کسی ک جندس چه پسر چه دختر باید یه سرسوزن پای گهی ک میخوره وایسه ازدواج نکنه ممکن نیس ادمی ک تنوع رو تجربه کرده ب یکی راضی بشه ازدواج یه اشتباهه واسه اکثر ادما
جديدن حتي حوصله ندارم نظر بدم!!!
ببين عزيز جوني،،احمق جون دنيا دار مكافات نيست!!!اصن فكرشم نكن چون تو بكن در رو بودي زنت جنده از آب در اومد!!! نه اصلن
تو بهترين مرد عالم و پاك و باكره هم ميموندي باز سحر با حميد ميخوابيد!!!
باور كن اينو،،،
اون ازت خسته شده
من نميدونم ما تو ايران چ اصراري داريم وقتي پارتنرمون ديگه باهامون كم ميخوابه و حال نميكنه زندگي كوفتيمون رو بازم ادامه ميديم تا عنش ي جا دربياد!!!
روزي ك ديدي سرد شده بنظرم بايد طلاق ميدادي و حق و حقوقش رو ميدادي!!يادت باشه هم مرد هم زن بخصوص تو زندگي بي بچه حق دارن خسته بشن و تموم كنن!!!
تموم نكردي اونم رفته با يكي ك حال ميكرده خوابيده!!اتفاقن نه ما زنها نه مرداي اين سايت ي لحظه ام با خودمون نگفتيم كاشكي ميكشتيشون!!! تو كي هستي مگه!!!
بيخيال!! از برج عاجت در بيا و بفهم ي ادم معمولي هستي با امكانات معمولي تر!!! دفعه بعد دقت كن و اگه زنت سير شد ازت غرورت رو بذار كنار و رهاش كن!!
خوبه خودت میدونی که چرا این بلا سرت اومد، دخترای بی گناه رو گول زدی بعد میخواستی با ی دختر آفتاب مهتاب ندیده ازدواج کنی، اینم نتیجش. به نظر من که کمه برات.
تنها برای تو اتفاق می افتد…الدنگ
این به خاطر قبل ازدواجت نبوده عمو…حالا گیرم رفتی با یکی دو تا افغانی مهاجر هم خوابیدی نوش جونت عیب نداره…
منتها سحرم یه افغانی بوده در قالب زن رویاهای عشقولانه تو…
طوری میگه سحر انگار در مورد پرنسس دوم حرف میزنه …
ببین چقدر بدبخت بوده که به پایین تر از تو داده…بعد تو چقدر در پیت بودی که حمید کردتش…
الکی فیلم در نیارین …
کی گفت وقتی خیانت کردن بهت باید قتل انجام بدی!!چرا شما فکر میکنید باید با صدمه زدن ب خودتون یا طرف مقابلتون انتقام بگیرین و اروم شین!!وقتی بعت خیانت شد رهاش کن خلایق هرچی لایق !ب این جمله اعتماد داشت باش و باورش کن…با قتل انجام دادن اخرش تورم اعدام میکنن.بیای زندگی قشنگتو خراب کنی واس کی واس چی!کسی نمیگ بی غیرتی غیرت ب کشتن یا انتقام گرفتن نی…
کار خوبی کردی جدا شدی ااون دیگه برات زن نمیشد خودشم که گفت از تو خوش اش نمیاد .
خاک بر سرت لااقل یه سرفه ای یه اههنی یه اوههنی یه یا لایی چیزی میرفتی تو هم به بکن زنت میدادی