مامان بزار حرف بزنم (۱)

1402/01/30

_رهااااااا
+بلهههه مامااااان
_یکم دیگه دیر کنی بجایه آش پشت پا باید برایه قربونی کردن پایان خدمتش بریم
+اومددددددم
خوب دیگه بریم مامان
_عاعا زیاده روی نکردی یکم،تالار نمیریمااااا میریم کمک آش پختن برا سربازیه طاها پسر نسرین خانوم
_رها فراموش نکردی که طاها با خاطرات بچگی تو بچگی موند،باشه مامانی؟؟؟الان فقط ازت میخوام به فرشاد فکر کنی ،خاله مرجانت با من حرف زده ،فرشادم که دوستت داره ،پسر به این خوبی دیگه چی میخوای…

  • اما مامان!
    _اما و اگر نداره من نمیخوام خواهرم فکر کنه دخترم حرف منو نمیخونه.
    +هوففف باشه مامان حالا بریم تا دیر نشده
    همینطوری که به خونه نسرین خانوم نزدیک میشدیم ،یهو دیدم طاها اومد بیرونو داره با موبایلش حرف میزنه ،نزدیک تر که شدیم فهمیدم داره با دوستش بخاطر رفتن به سربازی خداحافظی میکنی ،
    +سلام
    ×سلام رها خوبی ،خوش اومدید ،سلام سمیراخانوم حالتون خوبه خوش اومدید
    _ممنون طاها جان ،به سلامتی بریو برگردی پسرم
    مامانم که رفت تو من دست طاها رو گرفتمو گفتم امروز شما هیچ جا نمیری همینجا میمونی ،همونطور که دستشو گرفته بودم دستمو اورد بالا و بوسید گفت چشم خانوم مگه میشه شمارو تنها بزارم اخه
    _رهاااااااا !!!
    +اومدم مامان
    _هم باید هواسم پیش داداشت تو خونه باشه هم اینجا پیش تو ،انگار تو نمیخوای از طاها دست بکشی ،باید توروهم میزاشتم خونه.
    دستامو گرفتمو سرمو انداختم پایین ،لبامو حالت گریه بچگونه اوله کردم یکم لوس کردم براش و رفتیم تو جمع که چندتا دیگه از خانومایه محل هم اونجا بودن ،مامان گرم سلام علیکو حرف زدن با خانوما شدو من کنار حوض نشستم
    که نسرین خانوم با یه اچار تو دستش از خونه اومد تو حیاط
    نسرین خانوم _طاها پسرم بیا گازو وصل کن مادر،طاهااااا
    ×جانم ،اومدم مامان
    طاها رو به اجاق گاز داشت شلنگ گازو وصل میکردو من هر لحظه دلم میخواست از پشت بغلش کنمو حسابی بهش بچسبم ،چون معلوم نبود وقتی رفت پادگان چند روز یا شایدم ماه نمیتونستم ببینمش،تو همین فکرا بودم که دیدم مامانم چشمش رو منه و دیده که از رو طاها چشم برنمیدارم،یه چشم غره کوچیک کردو سرشو تکون دادو مشغول کارش شد ،طاها که هم کارشو انجام میدادو هراز گاهی هم با لبخندو چشمک از من پزیرایی میکرد بالاخره کارش تموم شدو اومد کنار حوض تا دستشو تو حوض بشوره ،همینطوری که دستشو میشست اروم زیر لب گفت :ارایشگا تشریف داشتید 😅؟؟؟
    +شلوغش نکن توام عههه یه ارایش ملایم سادس دیگه ،نکنه توام مثل مامان میخوای تیکه بارونم کنی ؟؟؟
    × نه فقط میترسم طاقت نیارم ندیدنتو از سربازی فرار کنم 😁
    +نکنی این کارو دیوووونه ،میخوای بهونه دسته مامانو بابام بدیییی🥺
    ×نترس ،من برایه تو تیشه برمیدارم کوهم میکنم ،این که چیزی نیست😉
    با حرفاش قند تو دلم اب میشد ،از طرفیم یه ناراحتی ته دلم بود که ،قراره دوسال بره سربازیو من خیلی کم ببینمش.
    +زود به زود بیای مرخصی ها کچل خان
    ×اونم به چشم مو قشنگه من 😉 راستی رها وقتی من نیستم پسر خالت موفق نمیشه که ؟؟؟
    با این حرفش تو دلم قوقا به پا شد دوباره ،اصلا نمیدونستم باید چطوری جلویه این داستانو بگیرم
    ×ای خانوم با شمام ،به چی فکر میکنی؟؟؟
  • جان جانم عه نه دیوونه با بابام اینا حرف میزنمو میگم که دوسش ندارم
    _رها دخترم بیا کمک مامان ،رفتم طرف مامانو دیدم که حسابی از پچ پچ هایه ما کلافس ،سرمو انداختم پایینو کمکش کردم ،مامانمم دیگه چیزی نگفت فقط نگاهش روم سنگینی میکرد ،که صدایه موبایلش سکوت بینمونو شکست
    _الو سلام مرجان خوبی ،فهمیدم که خالم زنگ زده _اخ ببخشید اره خونه نیستیم اومدیم خونه نسرین خانوم برایه کمک اش بپزیم ،خیلی خوب باشه من الان رها رو میفرستم خونه تو فرشادو بفرست ازش بگیره ،باشه باشه فعلا
    گوشیو قط کردو بهم گفت که برم از بالایه کمد دیواری البوم عکسایه قدیمی خونوادگی خونواده مامانمو بدم به فرشاد و الاناس که برسه جلویه در خونمون
    +اخه مامان تازه اومدیم من دارم کمک میکنم بگو از ارشیا بگیره
    _به یه اشاره سمت طاها گفت اره میبینم ماشالا خیلیم دلری کمک میکنی ،بعدشم دست ارشیا نمیرسه به بالایه کمد دیواری که مادر
    +نه این که دست من خیلی میرسه 😒؟؟
    _برو مامان الان میرسه پشت در میمونه باز
    با بی میلی برگشتم سمت در حیاط و یه نگاه به طاها انداختمو رفتم سمت خونمون ،نزدیک خونه که شدم دیدم ارشیا (داداش کوچیکم که ۱۰ سالشه )داره تو کوچه با دوستاش فوتبال بازی میکنه
    +ارشیا مواظب باش داداشی نخوری زمین
    ارشیا_باشه اجی مواظبم
    کلید انداختمو رفتم تو حیاط ،نزدیک در خونه که شدم دیدم صدای در اومد
    +کیههههه ،اومدم
    درو که باز کردم دیدم فرشاد پسر خالم پشت در خونه س ،چشمش که به من افتاد دید حسابی به خودم رسیدم ،یه نگاه به سرتا پام انداخت و یه لبخند زد که با دیدنش حالتش چندشم شد،(دخترا میدونن چی میگم)
    فرشاد_سلام رها ،خوشگل کردی عروسی میری؟؟؟
    +سلام ،خوبی
    +نه خونه نسرین خانوم اینا بودیم
    اها همون اقا طاها
    تعجب کردم ،این از کجا میدونست ،اهمیت ندادم فقط میخواستم زود البومو بدم بهش که بره
    +الان البومو برات میارم
    وقتی اومدم تو خونه دیدم در حیاطو بستو اروم اروم اومد تو خته ،رفتم یکی از میزایه ناهار خوری رو برداشتم که ببرم تو اتاق تا بتونم از بلایه کمد دیواری البومو بردارم ،که اومد طرفم گفت چکار میکنی میخوای ازم پزیرایی کنی ،راضی به زحمت نیستم با خنده ،ها نه میخوام بزارم زیر پام که از بالایه کمد البومو بردارم ،اومد نزدیک دستشو گزاشت رو دستم گفت بزار کمکت کنم ،دستمو کشیدم ،گفتم خودم میبرم که دیدم اهمیت ندادو صندلی رو برداشتو رفت سمت اتاق منم دنبالش رفتم
    +بزارش اینجا
    رفتم رو صندلی در کمد کوچیک بالایه کمد دیواری رو باز کردم ،اوووووففف چرا البومو گزاشتید اون پشت
    (۱۷۵ قدمه و ۷۸ کیلو وزن ،بدنمم رو فرم )یکم قد بلندی کردم که دستم برسه که احساس کردم صندلی داره برمیگرده ترسیدم یهو پشتی صندلی رو گرفتم ،گفت بزار کمکت که یهو پشتم احساسش کردم که اومده رو صندلی و کامل چسبید بهم ،یه لحظه موهایه بدنم سیخ شد ،سرمو چرخوندم گفتم نیازی نیست الان برش میدام یهو لباشو گزاشت رو لبم ،دستم که بالایه کمد بودو با یکی از دستاش گرفته بود یکی دیگه از دستاش رو سینه هام بودهیچ حرکتی نمیتونستم بکنم ،حتی نمیتونستم راحت نفس بکشم ،یه لحظه باشو از رو لبام برداشت با بغض گفتم چکار داری میکنی خجالت نمیکشی ،دوباره باشو اینبار محکمتر گذاشت رو لبام و مثل وحشیا میخورد که یهو صندلی برگشت جفتمون افتادیم رو زمین بخاطر این که اون پشتم بودو موقع زمین خوردن من افتادم روش حسابی کمرش درد گرفت ،منم حسابی ترسیده بودم درد داشتم ،نیمخیز بودم میخواستم بلند بشمو از خونه برم بیرون که دیدم محکم دستمو گرفت کشید سمت خودش افتادم تو بغلش که یهو چرخید رومو پاهامو لایه پاهاش قلاب کرد و از رویه دستام محکم بغلم کردو مثل وحشیا لبو گردنو گوشمو میخوردو زبون میکشید ،من اشکم دراومده بود التماسش میکردم ،
    +فرشاد تورو خدا تورو جون خاله ،من دختر خالتم ،تورو خدا نکن
    فرشاد:فکر کردی نمیدونم اون طاها الاف حسابی خودشو تو دلت جا کرده ،باشه من میدونم چطوری به حسابش برسمو تورو مال خودم کنم دوباره لبامو خورد
    من ترسم بیشتر شده بود،بعد این که حسابی لبو گردنمو خورد از روم بلند شدو نشست رو کمرم مانتومو که جلوباز بودو از تنم با مقاومت من دراورد ،دیگه یه شروار جینو یه تیشرت اندامیه سفید تنم بود ،خواست تیشرتمو دربیاره که زدم زیر گریه التماسش میکردم اما تمجهی نمیکردو علی رقم تقلا هایه من تیشرتمو دراوردو شلوارمو تا زانو کشید پایین ،سوتینمو دراوردو افتاد به جون سینه هامو چنگ میزردو میخورد من دیگه التماس نمیکردم و فقط اشک از چشمام میومد ،همونطور که با من ور میرفت لباساشم درمیاورد و با حرفایه بدی که بهم میزد همه بدنمو چنگ میزدو میخورد ،جووووون قربون این سینه هایه بلوریت برم که همیشه ارزویه خوردنشونو داشتم ،سفید برفیه کی بودی توووووو،هیف این کون خوش تراش نیست که برسه به اون اشغال ،همیشه تو مهمونیا تو کف این کون خوش تراشت بودم جوووون چقدم سفیده،تورو جنده خودم میکنم ،دیگه دوتامون لخط بودیمو روم دراز کشیده بود و سینه و لبو گردنمو میخورد که یه دفه یه چیز داغو لیزو سفتو لایه پاهام احساس کردم ،پاهامو لایه پاهاش قفل کرده بود نمیتونستم تکون بخورم ،میترسیدم که پردمو بزنه و بیچاره بشم اونوقت جواب طاهارو چی میدادم ،مامانم ،بابام ،که گفت نترس با کصت کاری ندارم ،با کون خوش تراشت که همیشه منو از خود بی خود میکرد کار دارم بعد شیش هفت دقیقه از لایه پاهام داوردو منو رو شکم خوابوند یه بالش کوچیک اورد گذاشت زیر شکمم ،من دیگه ناه نداشتم مخالفت کنم فقط اشکام میومد که پاهامو یکم باز کردو سرشو لایه کونم احساس کردم ،زبون میکشید رو کسمو تا رویه سوراخ کونم میاورد ،که انگشتشو رو سوراخ کونم احساس کردم دستشو گرفتم گفتم وای نه تورو خدا اونجا نه نمیتونم ،دستم گرفت پیچوند رو کمرم نگهداشتو به کارش ادامه داد ،لباشو میکشید رویه رونم ،نفس گرمشو رویه رونامو لپ کونم احساس میکردم ،بعد ده دقیقه که حسابی همه جامو خورد دوباره روم دراز کشید خیلی سنگین بود نفسم درنمیومد اما اصلا رحم نداشت ،با پاهاش پاهامو جمع کرد تو خودشو دوباره کیرشو لایه پاهام احساس کردم بعد چندبار عقبو جلو کردن با دستش گزاشت دم کونم که خودم جمع کردم گفتم توروخدا نه ،سفت بغلم کردو یه دستشو گزاشت رو دهنمو با یه فشار سرشو کرد تو ،داشتم از دردو سوزش با دهن بسته گریه میکردم اما عین خیالش نبود یکم همونجوری نگهداشت بعد با تمام قدرتش فشار داد توم نمیتونم دردشو توصیف کنم ،خودمو تکون میدادم به سمت جلو میکشیدم اما فایده نداشت ،شرو کرد عقبو جلو کردن ،سوزش به همراه درد داشتم از درد میمردم تند شده بودو با دست محکم میزد رو لپایه کونم ،دستشو اورده بود جلو سینه هامو میمالیدو گردنمو میخورد تا رویه شونه هام منم پاهام میکوبیدم زمین ولی انگار التماساو گریم حشری ترش میکرد ،تند تر شده بود که یهو شل شدو بی حس افتاد روم بعد چند ثانیه از رو خودشو کشید کنار که فهمیدم ارضا شده و همشو ریخته بود تو من ،جون نداشتم تکون بخورم ،چشمام بسته بود
    یه لحظه چشممو باز کردم دیدم گوشی تو دستشه و داره فیلم میگیره ،دنیا رو سرم خراب شد،افتادم به التماس ،توروخدا فرشاد توکه کارتو کردی چرا فیلم میگیری ،انگشتشو گذاشت رو دماغشو گفت هیشششششش اینو میگیرم که دختر خوبو حرف گوش کنی باشی ،میدونستم با اون فیلم دست از سرم برنمیداره ،اومد طرفم لبمو بوس کرد گفت افرین دختر خوب ،لباساشو برداشت پوشیدو از اتاق رفت بیرونو با صدایه در فهمیدم که کلا از خونه رفته بیرون
    خیلی حالم بد بود ،بلند شدم لباسامو جمع کردم گزاشتم تو سبد و رفتم تو حموم نمیتونستم راه برم با زحمت خودمو رسوندم حموم تو اینه که صورت بهم ریختمو دیدم دستمو گذاشتم رو صورتمو اروم گریه کردم ،بدنم بخاطر خوردنو چنگ زدناش کبود بود مخصوصا رویه کونم ،خودمو تمیز کردم رفتم سر کشو ،اولین لباسی که دیدمو بی میل برداشتمو پوشیدم رفتم اشپزخونه از تو سبد قرصا یه ارامبخش برداشتم خوردمو اومدم رویه مبل دراز کشیدم ،نفهمیدم کی خوابم برد که با صدایه مامان به خودم اومدم
    _رها مامان چه وقته خوابه
    _چرا نیومدی دیگه خونه نسرین خانوم
    +ساعت چنده مامان ،ببخشید من یکم سرم درد میکرد دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برد
    _فرشاد البومو برد ؟؟؟؟
    با شنیدن اسمش عصابم خورد شدو رفتم تو فکر
    _با توام خانوم کجایی،فرشاد البومو برد ، ها ار اره برد
    +مامان میای پیشم میخوای درباره یه موضوع مهم باهات حرف بزنم
    _درباره یه موضوع مهم که اقا طاها هم توشه درسته؟؟من چندبار بگم اون موضوع تموم شدس؟؟؟رها اگه به حرفم گوش ندی مجبور میشم پایه باباتو به
    به این داستان باز کنم،خستم کردی دیگه
    +اخه مامان…😔
    اخه نداره همین که گفتم ،طاها هم رفت سربازی وقتی برگرده یه زندگی جدیدو شروع میکنه که تو توش نیستی ،فردا شبم خونه عزیز اینا همه جمع ایم دوست ندارم بد اخلاقی کنی کم کم میخوام درباره فرشاد با بابات حرف بزنم ،وای که چقد با شنیدن اسمش من بهم میریختم
    +مامان من نمیام حوصله ندارم ،زنگ میزنم ملیسا هم بیاد پیشم
    _نمیشه عزیز من وقتی حرف خونه عزیزه باید همه جمع باشیم مثل این که نمیدونی
    ارشیا _اجی راست میگه مامان ،منم هروقت میخوام با امیر علی بازی کنم اون با من دعوا میکنه منم خونه پیش اجی میمونم مواظبشم
    +اخ من قربون داداشیم برم که مواظب اجیشه
    _عهههه یکی میخواد از شما مواظبت کنا اقا لازم نکرده جفتتونم میاید
    ای کاش میزاشتی برات بگم چقد اون اقا فرشادتون ادم بدیه و منو چقد اذیت کرده😔احساس تنهاییی کردم ،وای حالا چطوری به طاها بگم ،ینی با این موضوع کنار میاد، خدایا چکار کنم ینی چی میشه
    دیگه ترس تو دلم رخنه کرد ،بعد اومدن بابا و خوردن شام که من اشتها نداشتمو با غذا فقط بازی بازی کردم رفتم مسواک زدمو بعدشم سمت اتاقم اما چه خوابی ترس همه وجودمو پر کرده بود
    رویه تختم دراز کشیدم که صدایه مسج گوشی منو یاد طاها انداخت گوشیو برداشتم ،طاها بود
    ×اخ اخ اخ نمیدونستم انقد دل نازکی که نمیتونی رفتن منو ببینی ،رفتی البومو بدی برگردیاااااا
    +ببخشید سرم درد میکرد نتونستم بیام ،تو خوبی
    ×تو که خوب باشی منم خوبم😘
    +طاها باید راجب یه موضوع مهم حرف بزنیم
    ×جانم چی شده عشقم
    +راستش من یه کار بد کردم ،ینی من نه هااااا اما اتفاق بود دیگه 😔
    ×ای جان مگه تو بلدی کار بد بکنی😅😅😅
    +راستش…
    ×راستش چی
    +هیچی حالا بعدا حرف میزنیم
    نتونستم بگم ،اخه چطوری بگم ،خدایا کمکم کن ،ینی منو میبخشه ،ینی باهاش کنار میاد ،ای ولی نکنه بره سراقش اتفاق بدی بیفته خدایا کمکم کن
    تو همین فکرا بودم که نفهمیدم کی خوابم بردو با یه کابوس از خواب پریدم
    خیلی ترسیده بودم ،با صدایه جیغم مامانو بابا اومدن کنارم رو تخت نشستن ،مامان دستمو گرفت بابامم سرمو چسبوند به سینش
    بابا_نترس دختر خوشگلم کابوس دیدی ،تموم شد دیگه بابا این جاس ،با بوسه ها و نوازشایه بابا اروم گرفتم
    مامان _شامتم درست نخوردی ضعف کردی مامانی میخوای برات غذا گرم کنم ،سر تکون دادم که نه
    گفتم میشه امشب کنار شما بخوابم ،که بابام با یه بوسه گفت چرا نشه قربونت برم خوشگل بابا ،بعد همونجوری یه دستش زیر گردنم یه دستشم زیر زانوهام بلندم کرد برد وسطشون خوابیدم
    مامان _دختر گنده الان باید بچشو بخوابونه ،از ترس اومده وسط ما خوابیده ،لوس
    بابا_ولش کن دخترمو دوس داره پیش باباش بخوابه ،محکم بغلم کردو خوابیدم
    وقتی بیدار شدم رو تخت تنها بودم بابا رفته بود سر کار مامانمم تو اشپز خونه مشغول کار بود ،ساعت ۹ بود ،طاها حتما تا الان رفته پادگان ،از یه طرف خوشحال بودم که فعلا وقت دارم که ببینم چکار باید بکنم و خجالت رو دررو شدن باهاشو ندارم ،از طرفیم ناراحت بودم که حالا حالاها نمیبینمش
    با بی میلی از رو تخت بلند شدم گوشیمو برداشتم ،طاها پیام داده بود
    ×عشق خوشگلم دیروز خسته شدی نخواستم بیدارت کنم گفتم بیشتر بخوابی،من رفتم پادگان مواظب خودت باش ،میبوسمت😘
    گوشیو کنار گزاشتمو اومدم دم در اتاق چشمامو میمالیدم :صبح بخیر مامان
    _صبح بخیر دختر خوشگلم بیا صبحونتو بخور مامان
    روفتم صورتمو شستمو اومدم تو اشپزخونه رو میز نشستمو استکان چاییمو برداشتم
    +مامان میشه یکم حرف بزنیم ؟؟
    راجب چی ؟؟
    +مامان فرشاد ادم بدیه من دوسش ندارم ،تو که نمیدو… حرفم هنوز تموم نشده بود که پرید تو حرفم
    _بله حدس میزدم دوباره همون بحث اره فرشاد بده طاها خوبه ،دخترم داری مجبورم میکنی بکشم کنارو کارو به بابا واگذار کنم تا طاهارو تموم کنه برا همیشه
    خیلی عصبانی بودم ،مامان تا اسم فرشادو میشنید ربطش میداد به طاها و من نمیتونستم حرف بزنم 😔
    صبحونتو بخور دخترم بلند شو کمکم کن مثل این که یادت رفت امشب کجاییم ،باید زودتر بریم به عزیز کمک کنیم
    جواب ندادم ،صبحونم که تموم شد رفتم سمت اتاقم مشغول کارام شدم که دیدم پیام اومد ،گوشیو برداشتم فرشاد بود
    سلام رها خوشگله ،امشب زود بیا یکم باهم باشیم خوش میگزره😉
    پیامو که دیدم خودمو وسط یه گرفتاریه بزرگ حس کردم تنهایه تنها ،نمیدونستم چکار کنم از کی کمک بخوام ،ینی فیلممو به کسی نشون داده ،ینی الان بریم خونه عزیز چی میشه ،خلاصه تو همین حالو هوا بودمو کارایه اتاقمو میکردم نفهمیدم کی وقت ناهار شد بعد خوردن ناهار با اماده شدیم که بریم من یه شلوار زغالی جذب که رویه رونش زاپ داشت ساق پاهاش یکم کوتاه بودو پوشیدم با یه مانتو جلوباز کوتاه مشکی ،زیرشم یه تیشرت جذب سفید پوشیدمو شال مشکیمو انداختم سرم ،یه ارایش ملایم دخترونه ام داشتم
    _رها دخترم ارشیا رو اماده کن
    داداش خوشگلمو خوشتیپ کنننننم ،رفتیم اونجا زیاد شیطونی نکنیاااا ،با امیر علیم دعوا نکن ،لوپشو بوسیدمو دستشو گرفتمو رفتیم نشستیم تو ماشین مامانمم نشست پشت فرمونو راه افتادیم
    +مامان بابا کی میاد؟؟
    _بابات از شرکت یه راست میاد اونجا
    +اوهوم
    دلم میخواست بابام زودتر بیاد تا اگه اون عوضی خواست اذیت کنه از بابام بترسه و کوتاه بیاد
    _رسیدیم شما پیاده شید برید تو تا من ماشینو پارک کنمو بیام
    دسته ارشیارو گرفتمو رفتیم اف افو که زدیم درو باز کردن ،وارد حیاط که شدیم دیدم فرشاد با مرتضی (پسر داییم)نشستن روتخت کنار ایوون
    ارشیا امیر علی (داداش کوچیک فرشاد)و که دید رفت سمتش برایه بازی
    نزدیک ایوون که شدم فرشاد با همون لبخند رو عصابش سلام کرد.
    سلام رها ،خوش اومدی بیا پیش ما
    مرتضی_دختر عمه کجایی ستاره سهیل شدی نمیبینیمت
    یه لبخند از رو اجبار زدمو جوابشو سردو کوتاه دادمو رفتم داخل،خاله مهینو خاله مرجان با عزیز نشسته بودن تدارک شامو میدیدن برنج پاک کردنو اینا
    رفتم جلو دست دادمو عزیزو بوسیدم
    +سلام عزیز ،خوبی قربونت برم
    عزیز خوبم قربونت برم ،تو خوبی دورت بگردم ،پیش عزیز نمیای دیگه
    همین که خواستم جوابشو بدم صدایه فرشادو از پشتم شنیدم که گفت اره دیگه رها خانوم که اوممممد دیگه پسرا به چشم نمیان
    عزیز _حسودی نکن فرشاد جان رها دردونه منه
    +قربونت برم عزیز ،بوسیدمش
    بعد اومدم یه گوشه رویه مبل نشستم که پنجره کنارش بودو راحت میشد ایوونو ببینی،فرشادم دوتا چایی برداشتو رفت تو ایوون نشست پیش مرتضی
    قلیونم جلوشون بود ،بعد این که مامان اومدو یکم خوشو بش کردیم چشمم از پنجره افتاد تو ایوون فرشادو مرتضی رو دیدم که به گوشی فرشاد نگاه میکردنو فرشاد میخندید مرتضی هم هراز گاهی یه نیشخند میزد
    ترس همه وجودمو برداشت کف دستم عرق کرد ،ینی داره چی بهش نشون میده؟؟؟
    از استرس داشتم میمردم فقط دوست داشتم اون روز تموم بشه و زودتر بریم خونمون ،نزدیکایه غروب بود که بابا اومد ،با اومدن بابا خیالم راحت تر شد ،موقع خوردن شام همش نگاه مرتضی رو میدیدم که روم سنگینی میکرد ،ولی چرا اخماش تو هم بود ،بعد خوردن شام هرکی همه باهم حرف میزدنو بگو بخند ،که خاله مرجان گفت رها جان دخترم ما دیگه خیلی خسته شدیم چایی بعد شام با تو،دم کردم فقط بریزیو بیاری
    وارد اشپز خونه که شدم فرشاد به بهونه اب خوردن اومد ،مدام به بهونه رد کردن میز نهار خوری میچسبید به من رو بدنم دست میکشید .میخواستم برگردم بزنم تو گوشش اما میترسیدم عصبانیش کنمو با اون فیلم یه کاری دستم بده ،اومدم چایی رو جلویه همه نگه داشتم برداشتن سینیو گزاشتم وسط رو میز
    خاله مرجان_رها چرا مانتوتو درنمیاری خاله ،با لبخند ،سردته😅
    من حتی جلو فرشاد دوست نداشتم مانتومو دربیارم،دیگه بخاطر این که جلو بقیه بد نشه مانتومو دراوردم ،با دیدن اندامم چشمایه فرشاد برق میزد اما مرتضی کلافه بود،برایه این که از نگاهایه فرشاد فرار کنم اومدم تو ایوون چشمامو بسته بودم نفس عمیق میکشیدم ،که از پشت یه نفر بغلم کرد با ترس سرمو برگردوندم عقب دیدم فرشاده
    +نکن دیوونه یکی میبینه ولم ککککن
    فرشاد_اروم باش غصه نخور الان مامانمو مامانت فکر میکنن ما داریح حرف میزنیم که بیشتر تو دل هم جا بشیم😅😅
    لجم گرفته بود ،با یکم تقلا خودمو ازش جدا کردم و رو به روش واسادم
    +ببین فرشاد بهتره هردومون اون اتفاقو فراموش کنیمو تو اون فیلمو پاک کنی
    فرشاد_خودمم بخوام نمیتونم از این اندامه بلوریو خوش بو بگذرم ،دوباره بغدم کردو سرشو کرد لایه گردنو موهام ،جووووووون چه عطری
    +میشه بس کنی ،انگار واقعا میخوای منو دق بدی،بس کن تورو خدا بس کن ،با مشتام میزدم رویه سینش ،مچ دستامو گرفتو لباشو گزاشت رو لبامو مکم ازم لب گرفت ،خودمو جدا کردم +نکن لعنتی یکی میبینه تو واقعا دیوونه ای
    دوییدم سمت درو خواستم بیام تو که مرتضی جلوم سبز شد ،با یه اخم تو چشمام خیره شد اما چیزی نگفت ،رفتم داخل یه گوشه کز کردم
    فرشادو مرتضی تو حیاط پچ پچ میکردن
    عزیز_بچه ها اخر هفته به یاد اون موقع ها باباتون زنده بود میخوام جمع بشیم تو خونه باغ ،میخوام که همتونم باشید بهونه نمیخوام
    با اسم خونه باغ ترس افتاد تو جونم ،مامان اینا موافقطشونو اعلام کردنو بعد یکم حرفو بگو بخند وقت خونه رفتن ،شد یه نفس راحت کشیدمو جلو تر از همه خدافظی کردمو دست ارشیا رو گرفتمو سوییچو از مامان گرفتم رفتیم تو ماشین نشستیم ،وقتی رسیدیم خونه گفتم من خیلی خسته امو مستقیم بعد مسواک رفتم سمت اتاقو خوابیدم
    دیگه از اون رها که با ارشیا بازی میکردو لبخند رو لبش بودو با مامان میگفت میخندید نبود ،گوشه گیر شده بودم احساس تنهایی میکردم ،اههههه ای کاش طاها بود
    _رها دخترم ،پاشو دیگه مامانی دیرمون میشه عزیز ناراحت میشه ،پاشو باباتم سر میزه باهم صبحونه بخوریم
    +با یه خمیازه و کشو قوس ،صبح بخیر مامان ،میشه من نیام؟؟
    باشه اشکالی نداره فقط یه زنگ به عزیز بزن خودت بگو که نمیای
    نمیتونستم به عزیز اینو بگمو ناراحتیشو ببینم ،با بی میلی بلند شدمو بعد اب به صورت زدن رفتم اشپزخونه ،سلام بابا صبح بخیر ،بوسیدمشو کنارش نشستم
    بابا
    سلام بابا جان صبح بخیر دختر خوشگلم خوب خوابیدی
  • اره بابا ،عه بابااااا میگم که امروز همش با مایی دیگه ؟؟
    بابا_اره باباجان امروز همش کنارتونم ،چطور بابا جان ؟؟
    +اوم هیچی همینطوری
    خیالم راحت شد ،بعد صبحونه رفتم اماده بشم یه ساپورت مشکی با یه مانتو نخی جلو باززیرشم یه تیشرت قرمزو یه کتونی اسپرت شالو انداختم رویه سرمو عینک افتابیمم رویه سرم گذاشتم
    راه افتادیم رسیدیم سمت باغ ،وقتی رسیدیم من پیاده شدم و درو باز کردم تا بابام با ماشین بیاد تو،وقتی درو باز کردم از ماشینا فهمیدم که همه اومدن ،وای خدا باورم نمیشه من قراره یه روز با فرشاد سر کنم ،از باغ نسبتا بزرگ رد شدیم تا رسیدیم به خونه ،بچه ها درحال بازی بودنو ارشیا رفت پیششون ما هم رفتیم دور میز کنار بقیه و بعد سلامو احوال پرسی من از جمع سوا شدم تا یکم تو باغ قدم بزنم ،که دیدم برام پیام اومد
    فرشاد_به به رها خانوم ،مثل همیشه میدرخشی ،یه چیزی شده باید دربارش حرف بزنیم😘😉
    +ببین فرشاد بخدا اگه اذیتم کنی دلو میزنم به دریا و همه چیزو به همه میگم همینجا
    فرشاد_بیا نترس نمیخورمت😂
    زیر درخت واستادم تا دیدم اونم از جمع سوا شدو اومد سمت باغو گفت دنبالم بیا ،منم قدم زنان دنبالش رفتم تا رسیدیم ته باغ ،وارد انباری شد ،رفتم جلویه در گفتم بهتره تو باغ قدم بزنیمو حرف بزنیم،که گفت بیا تو نمیخوام مرتضی ماروباهم ببینه
    +مرتضی ؟؟؟؟
    _ اره مرتضی اون شب مهمونی گوشیم دستش بود فیلم میدید که یهو زد رو فیلم منو تو همه چیو فهمید
    دستو پاهام شروع کرد لرزیدن ،ای وای فرشاد بیچارم کردی زدم زیر گریه ،اخه چرا چرا اون فیلمو پاک نکردی
    دستام رو صورتم بود که دیدم بغلم کردو منو چسبوند به دیوار انباری
    +چکار میکنی ولم کن
    _نترس چیزی نیست ،اروم باش زود تموم میشه
    +فرشاد تورو خدا تورو هرکی دوس داری ولم کن من دوباره نمیتونم اون کارو بکنم
    _اگه سرو صدا کنی همه میفهمن چی شده اونوقت ابرویه تو میره من که چیزیم نمیشه پسرم ،تازه به همه میگم تو خواستی با هم باشیم
    وای من تو چه ماجرایی گیر کرده بودم
    تو همین فکر بودم که لباشو چسبوند رو لبامو تو بغلش فشارم داد ،مثل گشنه ها لبو گردنمو میخوردو رو بدنم دست میکشید ،هق هق گریه هام تو انباری پیچیده بود ،دستشو از رویه ساپورت گزاشت رو کصم،وای فرشاد چکار میکنی دستتو از اونجا بردار ،بمیرم بهتره
    فرشاد_نترس با کلوچه نازت کاری ندارم فقط میخوام بخورمش،
    +فرشاد تروخدا ،با هق هق
    فرشاد_هیششششش
    همینطور که لبمو میخورد دستشو برد پشتمو از رو ساپرت کونمو چنگ میزد که دستشو هیو برد تو ساپرتمو از پشت اورد لایه پاهام ،دستش که رسید به کونم نوک انگشتشو فشار میداد رو سوراخ کونم ،ناخواسته یه اخ گفتم که با یه جوووووون جوابمو داد
    تویه انباری یه میز کهنه بود که منو خم کرد رو اونو ساپرتمو تا زانو هام کشید پایینو فوری سرشو کرد لایه پاهتام ،زبون میکشید میخوردو قربون صدقه بدنم میرفت ،بعد چند دقیقه که حصابی خردو خیسش کرد بلند شدو منو نشوند رو زانو هام خودشم وایساد جلوم ،کیرشو دراورد گرفت جلویه صورتم گفت بخورش ،گفتم ترو خدا ولم کن من بدم میاد ،که موهامو چنگ زدو سرشو به زور کرد تو دهنم ،دستمو گزاشته بودم رویه رونش و اون اروم تو دهنم میچرخوندش ،خیلی بزرگ بود تو دهنم جا نمیشد ،اوق میزدم نمیتونستم اما ولم نمیکرد ،بعد این که حسابی خوردم البته با زور ،بلندم کردو برم گردوندو از پشت بغلم کرد ،سینه هامو گرفته بود تو مشتشو کیرشو گزاشت لایه پاهام ،وقتی عقبو جلو میکرد میمالید به کسم میترسیدم که برو تو بیچاره بشم ،اما اون بلد بود چکار کنه با صدایه برخورد بدنش با لوپ کونم صدا تو انباری پیچیده بود
    +اییییی فرشاد ول کن بسه اه
    _یکم صبر کنی خودتم حال میکنی
    اما من اصلا لذت نمیبردم ،اما اون حسابی رو ابرا بود ،یکم که تو همون حالت با لایه پام حال کرد دوباره منو خوابوند رو میز ،سرشو گزاشت رو سوراخ کونم ،برگشتم گفتم وای نه فرشاد ترو خدا ،بخدا همون بار تا چند روز بدنم درد میکردو میسوختم ،اما گوشش بدهکار نبود ،موهامو پیچید تو مشتشو فشار اورد رو کمرمو فشارم داد رو میز ،یخورده که بازی بازی کرد سرشو فشارداد تو که یه اخ بلند گفتمو اشکم دراومد که دست دیگشو گرفت جلویه دهنم ،اروم اروم با هر فشار بیشتر میکرد تو و من از دردو سوزش داشتم میمردم ،تا ته کرد تو اروم اروم تلمبه هاشو محکم تر کرد دستشو از جلویه دهنم برداشتو یه دستش رو کمرم با یه دستشم میزد رو لپ کونم
    جووووووووننن قربون کونت برم ،الان حال میارمش
    +توروخدا اه بس بسسه اه
    با صدایه زنگ خوردن موبایلم جفتمون خشکمون زد ،گوشیو از تو تو جیب مانتوم که رو میز کنارم بود برداشتم ،اما اون ازم جدا نشده بود فقط دیگه نمیکرد ،اما هنوز توم بود ،صفحه گوشیمو دیدم شماره ناشناس بود ،جواب دادم اونم از پشت سرشو نزدیک کرد ،
    +بله بفرمایید
    ×سلام قربون صدات برم ،عشق قشنگم ،دلم برات لک زده
    +طاها خودتی ؟؟صدات چرا عوض شده ،بیحال حرف میزدم
    ×هیچی عشقم یکم مریض شدم
    فرشاد وقتی فهمید طاها پشت خطه عصبی شدو شرو کرد عقبو کلو کردن ،سرشو نزدیک اون یکی گوشم کردو اروم گفت طاهاتون میدونم این عشقش که داره میگه الان زیر یه کیر ۲۰ سانتی داره از حال میره ؟؟؟
    خواستم از خودم جداش کنم اما محکم گرفته بودو عقب جلو میکرد
    ×عشقم چی شد صدات نمیاد ،تو چرا بی حالی خوبی؟؟؟
    +خوبم عشقم اه چیزی نیست خوردم زمییین اوخ
    ×دورت بگردم مواظب خودت باش حواست کجاست
    +ببخشید طاها عشقم اهه میشه بعدا بهم زنگ بزنی ایییییی پام خیلی درد گرفت اخخخخ
    ×باشه زندگی دوباره میپیچونم بهت زنگ میزنم فعلا بوس
    خیلی از این که نتونستم بعد چند روز صدایه طاهارو دل سیر بشنوم ناراحت شدمو گریم بیشتر شد ،اونم بی اعتنا عقب جلو میکردو بدنمو چنگ میزد یکم همونجوری کردو ،بلندم کرد حالت داگی رو زمین سرمو چسبوند به زمین کونمو داد بالا دوباره شروع کرد
    +فرشاد تورو خدا تمومش کن دیگه نمیتونم خیلی درد دارم اخخخخخخخ
    اصلا گوش نمیداد ،یکم همونجوری کردو کلا درازم کردو خوابید پشتم
    پاهامو جمع کرد تو پاهاش که دردم بیشتر شد دستشودورم حلقه کردو با یه دستش گردنمو با یه دستشم سینمو میمالید ،گردنمو میخورد
    +فرشاد تمومش کن دارم میمیرم از درد وااااییییی
    با یه جون بلند تا ته فشار دادو با نبض زدنش تو کونم فهمیدم دوباره همشو ریخته تو کونم ،بیحال رو کمرم خوابییده بود ،به زور حولش دادم اونور ،همه لباسام خاکی بود ،بلند شدم اروم شرتو ساپرتمو به زور کشیدم بالا که دیدم لایه پاهام داغ شد ،وقتی دست زدم دیدم لایه پاهام لزج شده فهمیدم ابش از تو کونم دراومده و ریخته تو شرتو ساپرتم خیس شده ،فرشاد لباساشو مرتب کردو با نفس نفس زدنو یه لبخند از رو رضایت گفت دیدی راحت بود ،الکی سخت میگرفتی
    نمیتونستم راه برم خیلی میسوخت کونم درد همه بدنمو گرفته بود ،جوابشو ندادمو با بغض لباسامو مرتب کردم و اومدم از در انباری بیام بیرون که دیدم وااااااییییی مرتضی جلوم واساده ،مر مر مرتضی تو ،از ک کی اینجایی ؟؟
    مرتضی_هه خسته نباشید از همون گریه و نوازش اول ،چیه مزاحم شدم ؟؟؟
  • مر مرتصی من من…
    مرتضی_ هیششش هیچی نگو فرشاد همه چیو گفته بهم ،گفت که وقتی اومده البومو بگیره چطوری با دیدنش حشری شدیو اونو کشیدی تو اتاقو وادارش کردی ترتیبتو بده ،هه واقعا که این همه سال دوستت داشتم صدام درنمیومد تا به وقتش همه چیو اوکی کنم ،منو باش فکر میکردم تو یه دختر خوبو معصومی
    +مرتضی چی داری میگی بخدا اونجوری نیست که میگی فرشاد تو یه چی بگو ،اشغال نخند من کی تورو وادار کردم ،گریم بند نمیومد
    یه نگاه به مرتصی کردو با تکون دادن سر گفت من که گفته بودم خیلی دروغ گوعه ،توام دیگه دست از دوست داشتنش بردار ارزششو نداره
    وای خدایا چیا میشندیدم ،دیگه هیچی نمیگفتم فقط گریه میکردم ،فرشاد رفتو مرتضی جلوم بود
    مرتضی_برو تو ببینم دختره خراب ،پرتم کرد تو انباری
    +مرتضی چی داری میگی بخدا دروغه من کاری نکردم ،
    مرتضی_اره دروغه چشمام دروغه فیلم دروغه ،فیلمی که الان خودم گرفتمم دروغه هه
    +چی چه فیلمی ؟؟تو چکار کردی مرتضی؟؟؟مرتصی ترو خدا میخوای چکار کنی ؟؟
    مرتضی_همونجوری که برا فرشاد لخت شده بودی لخت شو
    +مرتضی ترو خدا تو دیگه اذیتم نکن من نمیتونم
    مرتصی_چیییی نمیتونی ،چطوری برا اون فرشاد میتونی؟؟
    +خواستم بگم اشتباه میکنی که لبشو چسبوند به لبامو شروع کرد خوردن ،لبامو وحشیانه میخورد،بعد منو نشوند رو زانو شلوارشو کشید پایینو گرفت جلویه صورتم ،گفت حالا همونجوری برام بخورش ،من همونجوری که اشکم رو گونه هام بود دستمو گزاشتم رو رون پاشو با یه دستم گرفتم یکم سرشو لیس زدم که گفت دستشو گزاشت رو سرم گفت خوب بخور ،کردم تو دهنم اروم اروم میخوردم اونم اروم حل میداد تو ،یهو تا ته کرد تو دهنم ،داشتم بالا میاوردم ،نفسم درنمیومد میزدم رو رونش سرمو نگه داشته بود ،اب دهنم از زیر چونم اویزون بود ،وقتی ولم کرد سرفه میکردمو اوق میزدم ،دست انداخت زیر بغلمو بلندم کرد مثل وحشیا لباسامو دراورد فقط ساپورتم پام بود ،شروع کرد سینه هامو خوردن ،نوک سینه هامو گاز میزد ،دردم میومد ،گفتم اروم تورو خدا فرشاد به اندازه کافی اذیتم کرده تو دیگه نکن ،نگام کرد گفت خفشو بسه دروغ مگه عادت نداری ،انگار دفه اولته
    دوباره اشکم دراومد اینبار بخاطر قضاوتش ،اروم اروم رفت پایین رو شکمو لایه سینه هام زبون میکشید رفت پایین سرشو کرد لایه پاهام رویه کصم زبون میکشید
    +وایی مرتضی بس س سهههه اههه
    برم گردوند ساپرتمو تا زانوهام کشید پایینولایه کونمو باز کرد با یه نیشخند گفت اوفففف حسابیم ازت کار کشیده ،بلند شد از پشت بغلم کرد گزاشت رویه سوراخ کونمو با یه فشار همشو کرد توم ،درد داشتم بدتر شد
    +وای مرتصی اروم واییییی اخخخخخ
    مرتضی_اوففف دردت اومد،برا اون درد نداشت؟؟
    یه حرفایی بهم میزدن که تو عمرم نشنیده بودم ،یکم که سرپا کرد کشید بیرون گفت بخواب
    +وای مرتضی نه زمین سفته همه جام درد میکنه ،تورو خدا نه
    _ دهنتو ببندو بخواب تا دوباره نزدمت ،حولم داد خوابوندم رو زمین نشست رو کونم ،لپایه کونمو چنگ میزد، جووووون همیشه این کونو میدیدمو نقشه میکشیدم وقتی گرفتمت برات بازش کنم اگه میدونستم تو اینی زودتر ترتیبشونو میدادم
    میمالید لایه لپایه کونم اب دهن میریخت لاش ،که دوباره با یه فشار کلشو کرد توم ،یه اخ بلند گفتم که زد رو کونم گفت ناله کن جن…ده چطوری ،دوس داری؟؟؟
    میخوام امروز دوره دختری تموم بشه و یه زن کامل از اینجا بری بیرون
    با این حرفش مردمو زنده شدم
    +مرتضی توروووو خدااا مرتضی جون خاله بهم رحم کن بخدا اشتباه میکنی
    هرجور بود قانعش کردم که با کسم کاری نداشته باشه ،اونم قبول کرد ولی ضربه هاشو شدید تر کرد که دردم بیشتر شد
    +مرتضی دارم میمیرم بسه دیگه اخخخخخ خیلی نامردید اهههه
    مرتضی_ تو از نامردی حرف نزن هه
    یکم همونجوری کردو دراز کشید روم حسابی عقب جلو میکرد که با یه اخ بلند خودشو خالی کرد توم ،دیگه ناه حرف زدن نداشتم
    از روم که بلند شد خودشو جمعو جور کرد با چندتا حرف بد که بهش احمیت ندادم رفت بیرون
    خیلی درد داشتم ،میسوختم با زحمت لبه میزو گرفتم بلند شدم ،پاهام بسته نمیشد با زحمت خودمو جمعو جور کردم ،با یه تیکه پارچه کهنه که تو انبار بود خودمو تمیز کردم ،دستمو گرفته بودم به کمرمو لنگ لنگون میرفتم سمت جمعیت ،وقتی رسیدم رفتم تو خونه یه گوشه پاهامو تو شکمم جمع کردمو دراز کشیدم
    بابا_دخترم یکی یدونم خوابت برده بابایی ،بلند شو
    +ببخشید بابا یکم دلم درد میکرد خوابم برد
    وقتی گفتم دلم درد میکنه بابا با یه خنده کوچیک گفت ای جانم ،دورت بگردم دوباره نوازشم کردو فشارم داد تو سینش ،به گمونم فکر کرد پریودم
    بابا_ اگه خیلی حالت بده ببرمت دکتر بابا جان؟؟
  • نه بابا چیزی نیست خوب میشه
    سرمو گرفت تو سینشو نوازشم میکردو میبوسید ،به امنیت رسیده بودم ،دلم میخواست بابامو بغل کنمو های های گریه کنم ،اما میترسیدم
    همون موقع مامان اومد تو
    مامان_کمتر لوسش کن دخترمو ،دیگه وقته ازدواجشه ناسلامتی
    بابا_ این جوجه ۱۰۰ سالشم بشه هنوز دختر کوچولو باباشه ،شوهر ؟؟شوهر چیه به هیشکی نمیدم جوجمو
    با حرفش نمیدونستم خوشحال بشم یا ناراحت ،طفلی بابام اگه بفهمه چی شده چه حالی میشه

ادامه دارد…

نوشته: رها


👍 12
👎 7
38701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

924063
2023-04-19 01:22:52 +0330 +0330

هیچوقت موقه تجاوز و کردن های زورکی مخفی کاری نکنید.حتی اگ فیلم داشته باشن.جز حانواده کسی پشتیبان نیست.حداقل یه نفر تو خانواده هیت که درک کنه خانما رو.
بگید این چیزا رو.نذارید کار به جاهای باریک برسه.


924065
2023-04-19 01:30:43 +0330 +0330

ادامه شو بنویس.

1 ❤️

924072
2023-04-19 01:46:09 +0330 +0330

بجایه؟؟ یا به جای؟
برایه؟!!! یا برای؟
دیدن همین دوتا تو خط اول کافیه برای اینکه بی خیال خوندن داستان شی

1 ❤️

924179
2023-04-19 16:58:01 +0330 +0330

کیرم تو مغز جقیت کونی کوس ندیده لاشی پفیوز
کسشر ننویس

0 ❤️

924184
2023-04-19 17:22:46 +0330 +0330

عاای

0 ❤️

924187
2023-04-19 17:52:40 +0330 +0330

هر ادمی ک بزور تجاوز میکنه از هر حیوانی تو این عالم کثیفتره حتی از خامنه ای هم کثیفتره

4 ❤️

924190
2023-04-19 18:51:12 +0330 +0330

کاری ندارم به اینکه داستان تخیلیه با غلط املایی داری یا پسری و غیره ولی واقعیت داستان و تجاوز حالمو بد کرد،از پسر بودنم متتنفر میشم با همچین چیزایی

2 ❤️

924194
2023-04-19 22:09:31 +0330 +0330

خوشم نیومد از داستانت یه درصد هم واقعی باشه یه کم به خودت جربزه می‌دادی و به بابا و مامانت میگفتی نه اینکه دوباره میرفتی بهشون میدادی

1 ❤️

924201
2023-04-20 00:36:24 +0330 +0330

سلام
دوستانی که فحش دادن و نویسنده رو مضمت کردن باید بگم که شاید داستان واقعی نباشه و زائیده تخیل یک نفر باشه ولی عین همین اتفاقات بار ها در جامعه رخ داده نمونه ایش تابستون پارسال که به خانمی تجاوز شد و خودشو از پنجره پاین انداخت و مرگ رو به اینکه بگه مورد تجاوز قرار گرفته ترجیح داد. به نظرم باید جامعه و مخصوصا خانواده محیطی امن برای خانم ها فراهم کنن که اگه چنین اتفاقی هم افتاد بدون هیچ خجالتی بتونن اعلام کنن و شخص متجاوز رو به سزای عملش برسونن . واقعا فضای که نویسنده ترسیم کرده قابل درکه اونایم که بی جربزه و ترسو خطابش کردن خودشونو جای رهای داستان بذارن واقعا حاضرید با دیدی که جامعه و خانواده بهتون خواهد داشت بگید که مورد تجاوز قرار گرفتید به علاوه اینکه بهتون سوء ظن هم وجود داره که ۹۹ درصد دارید دروغ میگید؟

1 ❤️

924233
2023-04-20 02:30:05 +0330 +0330

همشو بااشک خوندم همیشه ازتجاوزمتنفربودم کثیفترین نوع سکس تجاوزه وبعدش سکس خشن.من نمیدونم بعضیا چطوری میتونن با کسی که دوستشون نداره یا با کسی که باکسی دیگه رابطه عاشقانه داره سکس کنند
همیشه به پسرم میگفتم هیچ وقت با زنی که دوستش نداری سکس نکن چون ممکنه وابستت بشه وباورت کنه وبعد که ولش کنی انگار عمریو از کسی گرفتی واینکار تورو زودتر از عمری که ازت رفته پیرت میکنه اون الان ایتالیاست و داره عشق وحالشو میکنه و درسشو میخونه و من بعداز سالها اومدم اینجا و این داستانو دیدم .
من هیچ وقت تو زندگیم حاضر نبودم با کسی که کنارخیابون می ایسته سکس کنم سکس برام معنی عشقو میداد سالهاست تنهام اما هنوزم طرف زن خیابونی نرفتم و هیچوقت هم به هیچ زنی با بی احترامی با فحش یا با حرص نزدیک نشدم چون برام چیزی که مهم بود عشق بود نه سکس وکسی که پارتنرم بود برام ارزشمند بود من خودمو دوست داشتم وکسی که کنارم بود برام مهم بودو بهش عزیزمو عشقم میگفتم اما الان دیگه مرده براش عادی شده که به زیدش بگه جنده وبرای زنها هم سکس خشن و تجاوزی و توهین و تحقیر عادت شده که هیچ لذت هم میبرند.و البته بلدند که با خیانت و گاهی بیغیرت کردن مرده تلافی کنند.اینطوری زندگی این ادمهاسراسر میدان جنگه وحتی زمان سکس هم خودشون وپارتنرشونو تحقیر میکنند ودنبال اسارت وبردگی و تحقیر خودشون وطرفشونند
ادمی که برای خودش ارزش واحترام قایله حتی اگر‌متاهل هم باشه وتو زندگیش کمبود جنسی و عاطفی داشته باشه ولی ناچار به ادامه زندگیش باشه و بره با کسی دوست بشه و با عشقش هم بخوابه یا حتی سفید ازدواج کنه اما با عشق همین راهو با همون ادامه بده سگش شرف داره به کسی که به خاطر تحقیر دیگران یا خودش تن به همخوابی بده یا کسیو مجبور به همخوابی با خودش بکنه .
اما این خانم وقتی میدونه این بیشرف تو اون محیط هست نباید جوری لباس بپوشه که اونو تحریک کنه ویا فرصت تنها شدن با اون بیشرفو بهش بده اما گیرم که بار اول اجبار بود باردوم که بهش فرصت دادی حماقت بود وسومیش دیگه … یعنی تو اجازه بدی که هرخری دست بهت بندازه؟یعنی تو به طرف اجازه میدی هرجور دلش میخواد تحقیرت کنه؟یعنی تو حتی حاضرنیستی هیچ دفاعی ازخودت بکنی ویا صدایی برای کمک خواستن ازدیگران هم نداشتی

2 ❤️

924284
2023-04-20 20:30:17 +0330 +0330

لعنت به متجاوز، آخه چرابعضی ازدخترها اینقدر ببو وپپه ان لامصب همون دفعه اول که بهت تجاوز کرد به پدرومادرت میگفتی تا به ماتحتش بزارن واقعأ متأسفم حالا اینکه داستانه ولی واقعی هاش اعصابمو خورد میکنه 😔😔😔😔😔

2 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها