مقصر؟!

1402/12/03

من آرمینم. عصر که داشتم برمیگشتم خونه طبق معمول راهمو کج کردم تا دو قلم خرت و پرت و سیگار بخرم، همسرم، ملیسا زنگ زد بهم، دیر نکرده بودم و اونم معمولا زنگ نمیزد بپرسه کجام، معمولا با هم چت میکردیم، بیشتر با بغل کردن همدیگه ارتباط برقرار می کردیم؛ جواب دادم. ملیسا تو حالت عادیش نبود، از پشت گوشی نفهمیدم که خیلی خوشحاله یا خیلی ناراحت، فقط گفت دوستت دارم. رسیدم خونه. درو وا کردم و دیدم ملیسا لباسای سر کارشو در نیاورده و همونطور رو مبل کز کرده، متعجب و حیرون خودمو رسوندم بهش و بغلش کردم، مثل همیشه تنش گرم نبود، نفس نمیکشید. چشمم افتاد به بیبی‌چکی که روی میز جلوی مبل بود، کنار لیوان آب، ورش داشتم؛ بله.

تمام احساساتی که ملیسا تو این چند ساعت تجربه کرده بود رو با تمام وجود تجربه کردم. حالا حالا ها برناممون نبود، فعلا آمادگیشو نداشتیم، فعلا هر دومون داشتیم پیشرفت میکردیم. گرچه مثل جوونای دیگه زیاد سکس نداشتیم ولی هر موقع پیش میومد ملیسا بیشتر ترجیح میداد بدون کاندوم سکس داشته باشیم و تو این دو سال بعد از ازدواجمون مشکلی نداشتیم؛ در اصل تن خودمون میخارید، ریسکشو میکردیم و غیرمستقیم هردومون خواهانش بودیم. حالا که اتفاق افتاده بود، اون چیزی نبود که فکرشو میکردیم، ملیسا باید بهم میگفت، میتونستیم با حرف زدن حلش کنیم، زنگ زدم اورژانس، با گریه آدرس خونمون رو دادم.

سلام، من ملیسام. من کارمند بانکم. شیفت باجه نبودم و ظهر اومدم بیرون. چند روزی بود افکارم درگیر بود، باید نگرانی هامو تموم میکردم، سر راه از داروخانه کیت تست فوری گرفتم. هر جوری بود عزممو جزم کردم و به خودم جرات دادم. وای! اشک تو چشمام جمع شد. خاک تو سر من. خاک تو سر من بدبخت. حالا چطور به آرمین بگم؟ میتونم از شرش خلاص بشم؟ فک کنم خودم از پسش بر میام. کلکشو میکنم به آرمینم نمیگم. نه بهش میگم بالاخره با هم حرف میزنیم و کنار میایم، آرمین منطقیه، من نمیتونم.

همون ریسک همیشگیو کردم. این دفعه بازم همون حسه غوغا میکرد. دلم میخواست وحشی منو بکنه و براش از ته دل ناله کنم. قبلا با هم تجربه کرده بودیمش و میدونست باید چیکار کنه، خوابیدم رو تخت و با شال دستامو بست، بدون مقدمه بدون اینکه لباسامو در بیاره کیرشو گرفت دستش و گفت بزرگش کن، کرد تو دهنم، با بی رحمی تمام تلمبه میزد و چند باری کم بود بالا بیارم. وقتی سرخ شدن چشمامو دید یه لبخند ناشی از رضایت تو صورتش شکل گرفت. رفت پشتم و شلوارمو تا زانو کشید پایین، کیر سفت شدشو وسط کونم حرکت داد و با تف سوراخ کونمو چرب کرد، مدتی میشد فقط از جلو تجربش کرده بودم، سوراخم تنگ بود، یهو دستشو جلو دهنم حس کردم و یکهو با تموم زورش کیرشو کرد تو کونم. درد زیاد وادارم میکرد که خودمو جمع کنم ولی میدونستم هر چقدر بیشتر شل کنم همونقدر دردش کمتره. دردش لذت بخش بود، دردی که بعد از مدتها تجربش میکردم و گرمی کیرش تو کونم روح منو بوسیله حس زجر و تنبیه در آمیخته با لذت ارضا میکرد. رسما حیوون شده بود، مطمئنم صدای ناله هام حشری ترش میکرد. داشت همزمان کصمو میمالید، خیلی محکم، یهو کیرشو از کونم درآورد و تو همون پوزیشن کرد تو کس خیسم، دو سه ثانیه نشده بود که وایستاد و سعی کرد بکشه بیرون، فک کنم ریخت توم. ولی خودش گفت نگران نباش، تو اون لحظه تو اوج شهوت بودم، اگه یکمم تلاش میکرد ارضا میشدم. نمیدونم چرا این مدل سکسمون ادامه داشت، آبش میومد و زرتی خاموش میشد و منم باید با فکر وحشی بازیاش خودمو میمالیدم تا ارضا بشم.

یادمه اولین سکسمون تو پارک بود، البته نمیشه گفت سکس، بیشتر شبیه پیش نوازش بود. پارکی که نزدیک خونمون بود و اکثرا خلوت بود، محوطش بزرگ بود و تو سرمای پاییز خانواده ای نمیرفت توش اتراق کنه؛ برا جوونایی بود که میخواستن همدیگرو ببینن یا بمالن. هماهنگ شدیم و تو پارک منتظرم بود، دست نداد بام، بغلم کرد. همونجا فهمیدم که حشریتش در حدیه که حتی قبل دیدنم شق کرده. فک کنم خودشو عمدا چسبوند بم که بهم بفهمونه، از این حس خوشم اومد، که تصورِ من باعث شده یه مرد سیخ کنه. یه جای خلوت پیدا کردیم و پشت درختا پیش هم نشستیم، گرچه مدتی بود همو میشناختیم ولی خجالت میکشیدم و یه شرم خاصی تو وجودم بود. ازم خواست چشمامو ببندم و لبامو بوسید، انتظارشو داشتم پس همراهیش کردم، دستشو به سمت سینم برد و تنمو لمس کرد. دکمه شلوارمو باز کردم و دستشو کشوندم سمت پایین، برام مالید، باورم نمیشد یکی از فانتزیام داشت برآورده میشد، سکس پابلیک به همراه ریسک رایگان! کم کم داشتم ارضا میشدم که دست کشید، زیپشو باز کرد و به کیرش اشاره کرد، دستمو بردم دور کیرش حلقه کردم، دستمو پس زد و سرمو هل داد سمت کیرش و گفت بخورش، از اینکه بهم گفت چیکار کنم و یجور حالت دستوری داشت خوشم اومد، براش خوردم و آبش اومد و خودشو جمع کرد و رفت؛ واقعا جا خوردم.

همسایمونو هر روز وقتی بر میگشتم خونه میدیدم. یه روز که سر کار بودم برا یه انتقال وجه اومده بود، با اینکه شماره گرفت و باجه کناریم صداش زد اومد سمت باجه من و به مراجعه کننده ای که جلوم وایستاده بود گفت آشنا هستیم یه کار کوچیک دارم، اومد جلو سلام علیک کرد و کارشو راست و ریس کردم، رفتنی شمارشو نوشته بود رو کاغذ و داد بهم، چیزی نگفتم و گرفتم، زیرش نوشته بود از شما خوشم میاد خانم فلانی. با بی میلی مچالش کردم و انداختمش تو کیفم. فرداش تصمیم گرفتم بهش پیام بدم، لااقل یکم از روتین خسته کنندم میومدم بیرون. و این شد آشنایی ما. با هم حرف میزدیم، دو بار کافه رفتیم، در مورد علایق و فانتزیامون هم حرف زدیم. و قرار شد رضا یه روز منو تو پارک ببینه.

بعد ازدواجمون دیگه هیچی شور و حال سابقو نداشت، دیگه اون جوری براش مهم نبودم، حس میکرد تصاحبم کرده و دیگه نیازی نیست تلاش کنه.

وقتی ازدواج کردیم، ۵ سال بود که همو میشناختیم، پسر با وقاری بود و مصمم، داشت زحمت میکشید، صبح تا شب کار میکرد، بهم اهمیت میداد، برام وقت میزاشت، اگه حوصله خودشو هم نداشت، حداقل برا من لبخند میزد، من واقعا دوستش داشتم.

من تو دانشگاه دیده بودمش، ساختمون کناری ما. اووج جوونیم بود و با اینکه تیپم معمولی بود ولی کیف آرایشم همیشه باهام بود و یه تیکه از موهامم دور انگشتم میپیچیدم و مینداختم رو صورتم، حس میکردم بیشتر به چشم میام و قشنگ تر هم میشم. یه روزی از روزا این آقا اومد جلو و بدون سلام به اون مویی که مینداختم رو صورتم اشاره کرد و گفت بهت نمیاد. حالت شوخی و مسخره کردن نداشت. گذاشت و رفت. هم میخواستم خرخرشو بجوم هم خوشحال بودم که یکی منو دیده و به روم آورده که بهم اهمیت میده. دیگه نمی ریختمش رو صورتم، فکر کنم واقعا ضایع بود. چند روزی ندیدمش، برام مهم شده بود، ۳ روز بعد بهم گفت بهم علاقه داره و میخواد بیشتر آشنا شیم، البته صورتش سرخ شده بود، گفتم فعلا دنبال رابطه نیستم، سرشو آورد بالا و به صورتم که موهام روش نریخته بود نگاه کرد، لبخند زد و رفت. لبخندش معنی داشت. لبخندش راست میگفت، فقط داشتم ناز میکردم. فرداش خودم شمارمو دادم بهش و این شد آشنایی من و آرمین.

سلام من رضام، خبرشو که شنیدم خیلی ناراحت شدم. من بهش وابسته شده بودم، من علت مرگش بودم، من وادارش کردم اون کارو بکنه… و حالا آرمین هم برای ملیساش ناراحت بود، هم برای بچش و هم برای خودش. و من بودم که از ماجرا خبر داشتم.

نوشته: صد و دو


👍 7
👎 16
61601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972180
2024-02-22 23:48:00 +0330 +0330

میگن نولان فیلماشو از رو این کپی کرده دمت گرم مشتی خوب کصشعری بود

3 ❤️

972192
2024-02-23 00:37:28 +0330 +0330

کو۳ مامانت با این کسشر نوشتنت
اینجا شهواتیه یا هالیووده ؟؟؟

1 ❤️

972199
2024-02-23 01:29:00 +0330 +0330

این چه کصشعری بود !!!

0 ❤️

972210
2024-02-23 02:41:23 +0330 +0330

ببخشیدا

خیلی زحمت کشیدی . ولی اصلا جذاب نبود

ولی لایک کردم ✌

2 ❤️

972231
2024-02-23 05:33:29 +0330 +0330

خدایی خودت فهمیدی چ کس شعری نوشتی من عادت ندارم اصلا کامنت منفی بزارم
ولی تو دیگه تر زدی بدحووور

0 ❤️

972240
2024-02-23 07:27:53 +0330 +0330

سس ماست

1 ❤️

972258
2024-02-23 10:01:24 +0330 +0330

الان این پاورقی بود با داستان ؟رفیق عزیز من به شخصه وقتی بخوام به کسی پیام بدم متنش از داستان تو گاهی طولانی تر میشه

0 ❤️

972260
2024-02-23 10:43:00 +0330 +0330

خودت فهمیدی چی نوشتی کله کیری

0 ❤️

972262
2024-02-23 11:11:59 +0330 +0330

در واقع باید داستان رو از ته بخونی بیای بالا یعنی ترفند زدی ولی خوب اینجا شهوانیه جای همرنمایی نیست! اینجا همه کیربدست منتظرن حشریشون کنی که جلق بزنن و داستان تو برای این افراد نمیتونه جذاب باشه

1 ❤️

972281
2024-02-23 15:32:29 +0330 +0330

اگر میخواستی از تکنیک جریان سیال ذهن استفاده کنی باید بگم که تلاش خوب اما ناموفقی بوده , اصولی داره که رعایت نشده .

1 ❤️

972290
2024-02-23 16:45:14 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

972296
2024-02-23 17:12:38 +0330 +0330

اللهم اشف کل کصخل فی ایران

0 ❤️

972450
2024-02-24 17:34:58 +0330 +0330

جقی خودت بخون چی نوشتی رضا ازکجا اومد یدفعه چطور ملیسا زنده شد ارمین پس چه خریه ؟؟؟؟

0 ❤️

972457
2024-02-24 18:45:58 +0330 +0330

به حق چرت و پرت
کسکش بی ناموس دیگه ننویس

0 ❤️