عاشقتم بابایی (۲)

1390/01/01

قسمت قبل

سلام به دوستان همتونو دوست دارم. روابط سالم در هر کجا ميتونه براي همه خوشايند باشه و راه و روش زندگي را به ما نشون بده.همه ميدونيم که به گفته روانشناسان بيشترايرانيها دچار اختلالات رفتاري هستيم ودرهمين جامعه بي درو پيکر،خيلي از دخترا مثل من هستند که با رفتارهاي نادرست خانواده، مدرسه وجامعه راه زنگيشونو اشتباه انتخاب ميکنند،خودشون و زندگيشونو نابود ميکنند.من يه باباي جنتل من دارم که يه مرد فوق الاده است.هر کسي اونوديده ومي شناسه اين حرف منو تاييد ميکنه.نه تنهامن و همه زناي فاميل بلکه تمام مردا يا اصلا همه ادمايي که اونو مي شناسن عاشقش هستن.موهاي جوگندميش رو پيشونيش ميريزه وازيه طرف به سمت عقب برميگرده،برق چشماش آدمو ميگيره و با نگاهش به آرامش بهم ميده،کلامش پر از لطافت ومهربانيه .هميشه خوش تيپ هاي کلاس ميگرده. بوي عطرهاي فرانسويش زنا را ديوانه ميکنه.همه همکلاسيام دوستش دارن واز من ميخوان که به بابام معرفيشون کنم وبابام با مهرباني اونا روشيفته خودش کرده. خانم ورزشمون به بهانه ديدن بابام منو به شرکت اون ميرسونه تا چند دقيقه باهاش صحبت کنه و به آرامش برسه اينارو خودش بهم گفته.خلاصه يه جنتل من واقعيه فوقالاده است. اون عاشق مامانمه و وقتي مامانم 14ساله بوده و بابام16 عاشق هم ميشن و توهمون سن ازدواج ميکنن منم بعد از يکسال به دنيا ميام.بابام خيلي دوستم داره به خاطر همين ديگه بچه نميخواد.يه روز رفتم دستشويي. توشرتم خون ديدم. خيلي ترسيد.م حالم عوض شده بود. تاحالا اين حالو نداشتم.از پرده دخترا شنيده بودم فکر ميکردم پاره شده تا صبح به هيچکي هيچي نگفتم.تا رسيدم مدرسه بدوبدو رفتم داخل دفتر و با خانم ورزشمون صحبت کردم.محکم منو بغلش گرفتو بوسيدمو گفت نترس عزيزم داري بزرگ ميشي وبا آبو تاب برام توضيح داد که اين اولين پريودته به مامانت بگو خودش بلده چکار کنه. و اون روزو برام مرخصي گرفتو منو فرستاد خونه گفت خودم با مامانت صحبت ميکنم.مامانم غذاي گرم برام درست کردو بهم اعتماد به نفس داد که بزرگ شدي وبايد بتوني خودتو کنترل کني وگرنه کار دستت ميده وخنديد. من خيلي نفهميدم منظور حرف آخرش چيه. بابام که اومد خونه من خواب بودم ولي ميدونستم که تا داخل خونه ميشه مامانمو بغلش ميکنه و با لباي مهربونش بهش آرامش ميده اين کاراوناروخيلي ديده بودم،فردا موقع صبحانه مامنم به بابا گفت امير مهسا ديگه اون دختر کوچولويه شيطون نيست،اون ديگه بزرگ شده.بابا با اون چشاي خشکلش که دل همه رو ميبرد بهم نگاه کردو گفت آره عزيزم. منم گفتم آره بابايي. ده روزي ازين ماجرا گذشت تا اينه حالم تغيير کرد مامان راست ميگفت بزرگ شده بودم به مردا وپسرا طور ديگه نگاه ميکردم سينه هاي مامانو نگاه ميکردمو يکي دو بار هم باسينه هاي خانوم ورزشو مامان بازي کردم وباهاشون صحبت کردم باشنيدن کوچکترين حرف سکسي وسط پام خيس ميشد.بيشتر وقتمو با بابايي ميگذروندمو باهاش خوش بودم بابا همش قربون صدقم ميرفتو بوسم ميکردمنم خودمو بيشتر بهش نزديک ميکردم.بابا متوجه تغيير حالم شده بود.دوس داشتم مثل ماماني باهام رفتار کنه.يه روز که مامان خونه نبود ومن خيلي حوصلم سر رفته بود،لباسي رو که بابابرام خريده بود يه شلوارک کوتاه سفيدو يه بلوز بدون استين صورتي پوشيدمو اون که تواتاقش پشت ميزکارش نشته بودازپشت چشاشو بستم اونم دستاشو گذاشت رودستامو نزديک دهنش کردکه ببوسه ولي من فرار کردم و اون افتاد دنبالم يه کمي توحال بازي کرديم ومن دويدم سمت اتاقم وروي تخت به شکم دراز کشيدم اونم دنبالم اومد. دوس داشتم محکم بغلم کنه و همديگه رو غرق بوسه کنيم که گرماي دستش رو روي پاهام احساس کردم بعدهم بايه بوس لباشو به انگشتاي پام چسبوندواروم اروم تمام بدنمو ليس زد و بوسيد.بدنم داغ داغ شسده بود که اساس کردم کسم منفجرشد.نشست رو تختمو بلندم کرد مثل هميشه چسبوند به سينش واروم صورتمو بوسيدو گفت چطوري گلم باصداي لرزون و چشماي گريون محکم بغلش کردم و گفتم عاشقتم بابايي…
ؤآقعا" عاشقش هستم. دستاش خيلي مهربون و دوست داشتني اند. فهميده بود ارضا شدم (به ارگاسم رسيدم) خوب بلده چطوري خانما رو آروم كنه. پشتمو مالش داد و منو به سينش چسبوند. اينقدر خوش گذشت كه نفهميدم كي خوابم برد.وقتي بيدار شدم خونه نبود. تو اين فكر بودم كه به مامان چي بگم. تصميم گرفتم در اين مورد با هيچ كسي حرف نزنم الا باخودش يعني بابايي. دلم براش تنگ شده بود ودوس داشتم زودتر بياد وبپرم توبغلش. يه دوش گرفتم و خودمو حسابي تميز كردم وحال اومدم بابا بايد بدونه معني اين كارا را خوب ميدونم. شايد با هم راحتتر باشيم. تصميمو گرفته بودم و عاشقش شده بودم. دوريش برام مثل مرگ بود. با حوله رفتم تواتاق خودم ديدم رو به پنجره با موبايلش به مامان ميگه آخر شب ميايم دنبالت يه كم با مهسا كار داريم و برگشت به من نگاه كرد و يه چشمك خوشكل زد منم چوابشو دادم اين كار هميشگيمونه ولي اين بار خيلي با ناز اين كارو كردم و مثل مامانم گفتم امير جان برام لباس بيار لخت لختم. (هميشه مامان كه از حموم بيرون ميومد اينو ميگفت وبابا لباسايي كه اماده كرده بود را براش ميبرد و بعد يه يه مدتي خيس خيس از حموم ميومدن بيرون. خوش به حال ماماني بود.) بابا با صداي متعجب گفت دخترم من بابايي ام امير جان نيستم . من كه فهميدم تند رفتم با ناز واشوه بيشتر گفتم ولي من دوس دارم امير باشي نه بابايي من ديگه بزرگ شدم و خيلي خيلي خيلي دوستون دارم. بابا اومد جلو و منو با حوله اي كه دور خودم پيچيده بودم بلند كرد وتوبغلش به سمت پذيرايي برد چشام وبعد لبامو بوسيدو گفت خيلي زود ميخواي جاي مامانتو بگيري عزيزدلم .

منم گفتم دلم خيلي دو ستون داره دست خودم نيست. گفت ميدوني وقتي يه نفرو دوست داري يعني چي؟ نه يعني چي؟ يعني اونم تو رو خيلي خيلي دوست داره مخصوصا اگه بابايي باشه حالا بشين اينجا تا برم برات لباس بيارم گل خوشكلم.منو رو مبل سه نفره گذاشتو رفت. همين يه لحظه را هم نمي خواستم ازش دور باشم ولي منتظرش شدم بعد چند دقيقه ديدم صدا زد مهسا و وارد سالن شد و گفت از اين لباسا هم داري؟ يه شرت و سوتين set كرم رنگ دخترونه ناز كه تازه مامان خريده بود، دستش بود. اونارو داد به منو رفت تو اتاقش سريع لباسا رو پوشيدمو حوله رو انداختم رو دوشمو رفتم جلو در اتقش ايسادمو گفتم خانم شدم بابايي؟ بدون اين كه چيزي بگه حمله كرد به من و من فرار كردم(كار هميشگيمونه ) دويدم تو اتاق خوابشون درو بستم و محكم گرفتمش با يه زور كوچك درو باز كردو اومد تو منو بغل كردو گذاشت رو تختخوابشونو شرو كرديم به بوس بازي عشق بازي ولي بابا فقط از رو دوست داشتن منو مبوسيد ولي من كاملا حشري شده بودم. اونم خوب اينو فهميده بود. برا همين تمام بدنمو بوسيد از رو لبا شرو كرد گردنو گلو سينه هامو از رو سوتين و با زانوش كسمو فشار ميداد كه خيلي حال ميداد اينقد ادامه دا تا ارضا شدم و ديگه صدام در نميومد . از زانوم شرو كرد و تمام رونمو تا نزديكاي كسم ليسيد وبوسيد داغي نفسش رو روي كسم احساس مي كردم دو باره صدام در اومد گفتم اييييييييييييي بابايي دوست دارم ديدم بيشتر همونجا رو ميخوره خيلي حال ميداد داشتم از لذت ميمردم. اصلا نمودونستم چي ميگم و چكار ميكنم فقط ميدونم خيلي تكون ميخوردم خودمو به بابا ميمالوندم دستمو بردم روشرتم ديدم خيسه خيسه وشرو كردم به ماليدن حالم خراب بود نميدونستم چكار ميكنم اينقد ماليدم كه دوباره لرزيدمو بيحال شدم. شرو كردم گريه كردن همونطور كه خوابيده بودم بابايي بغلم كردو صورتمو كه پر اشك بود بوسيد و اشكامو ليس ميزد. اينقدر دوسش دارم كه باور نمكنم بابامه. هيچ وقت به روم نياورد و با رفتارش فهموند كه بايد بتونم خودمو كنترل كنم حالا ديگه معني همه چيزو ميدونم.وبراي اينكه كار اشتباهي نكنم مطالعه ميكنم وازش هر چي بخوام ميپرسم.من ارزش خودمو خوب ميدونم وبرا اينكه همه ما فرق انسان و حيوان را بدانيم ومانند انسانهاي كامل رفتار كنيم و با احساس هيچ كسي بازي نكنيم اينهارا نوشتم. اميدوارم پدر مادرا اين حقيقت را درك كنند كه نياز جنسيي كه خودشون دارند پچه هاشون هم دارند كه ممكنه اونارو به جاهاي خيلي بد بكشونه.مراقب رفتارمون باشيم …


👍 1
👎 0
55689 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

274635
2011-03-21 20:24:48 +0330 +0330
NA

دست بابات درد نکنه

0 ❤️

274636
2011-03-22 03:31:38 +0430 +0430
NA

آفرین - واقعا" زنده باد به فهم و شعورت . خدارو هزار مرتبه شکر که هنوز انسانهایی با شعور و فهم بالا پیدا میشن که ضمن احترام به خصایص انسانی ، صداقت از کلامشون میباره . شکر خدا فهم خواننده ها هم داره روز به روز بالاتر میره . البته معدود آدمهایی هم هستند که مثل نویسنده داستان مامان و پسر خاله هام از هر گونه خصایص انسانی دورند . پیشنهاد میکنم به همه عزیزان که این دو تا داستان رو با دقت بخونند و با هم مقایسه کنند . شاید معنای واقعی احترام به خصلتهای انسانی رو درک کنند . . دوستان خوب هم ( مثل این داداش mehdibikas مون که اکثرا" نقدهای قشنگی میذاره ) لطف کنند همونطور که نو یسنده های داستانهای سبک جنگ ستارگانی رو مورد تفقد خودشون قرار میدن از داستانهای خوب هم تعریف کنند تا نویسنده های تازه به دوران رسیده از نوشتن چرت و پرتها خودداری کنند و سطح نوشته ها رو ارتقا بدند . بازم درود به شرافت نویسنده این داستان

0 ❤️

274637
2011-03-22 05:12:17 +0430 +0430
NA

آفرین
بسیار عالی بود
قصد تعریف بی خود ندارم
ولی واقعیتی بود که همه ی ما باید بودنیم
و یک جورایی اینقدر خودمونو محو تمایلات خودمون کردیم که یادمون رفته خودمون هم یک روز بچه بودیم و این تمایلات را داشتیم و احساس نیاز می کردیم
واقعا جالب بود

0 ❤️

274642
2011-03-22 14:07:12 +0430 +0430
NA

ایی خاک تو سرتون زود یه دختر تمیز میبینید از کنترول خارج میشین؟
یکی میل میده یکی شماره شما ها انسان نیستین

0 ❤️

274643
2011-03-22 14:13:16 +0430 +0430
NA

khob bod mamnon

0 ❤️

274644
2011-03-22 17:01:05 +0430 +0430
NA

azdastanet mamnoonam . baraye avalin bar ye dastan khondam ke ye joraee behem dars dad :)
afarin be pedaret , movafagh basheh :)

0 ❤️

274645
2011-03-23 09:46:40 +0430 +0430
NA

خطاب به اون کس کشی که تشویقت کرده، و اسم Incest (زنای با محارم) رو میذاره شعور و خصایص انسانی،،باید بگم،،شما ها یک مشت آدم مریض هستید که با یک دنیا عقده و کمبود و حقارت بزرگ شدید،،و اینجوری سعی دارید خودتون رو تخلیه کنید،،من تو زندگیم به صغیر و کبیر و شوهردار و بی شوهرش رحم نکردم،،ولی فقط به فقط یک کفتار میتونه به ناموس خودش نظر داشته باشه،،البته از کفتار عذر میخوام،چون فکرنکنم حیوانات هم این کار رو بکنن…

0 ❤️

274646
2011-03-23 10:19:12 +0430 +0430
NA

دوست خیلی محترم : جناب kont113 ، از اینکه اینقدر با سوادی که وسط یک سایت ویژه بررسی خاطرات همخوابی نویسندگان با مخاطبین عام و خاص هنوز قوه درکت رو اینقدر بالا نبردی که فکر میکنی با بی احترامی کردن به این و اون برای خودت احترام کسب میکنی سخت در اشتباهی . من اکثر داستانهای این سایت رو خوندم . اما تو اظهارنظر هام هیچ وقت به نویسنده بی حرمتی نکردم . با اینکه خیلی از داستانهای این سایت برگرفته از تخیلات جنگ ستارگانی ، اما وسط یک بیابون داستانهای بی سر و ته که فقط جنبه خودارضائی داره باید قبول داشت که بعضی هاشون از صداقت بشتری برخوردار بودند . فکر میکنم شما حتی تیتر داستانهای این سایت رو هم نخوندی !!! چون 80% این داستانها از سکس با محارم بوده . یک کمی درکت رو نسبت به اطرافت ببری بالاتر میفهمی اظهارنظرها یا تشویقها بیانگر تشویق نویسنده به انجام دوباره اون کار نیست ، بلکه بیانگر احترام خواننده ها به صداقت نویسندست . والا هر بیسوادی میدونه همخوابی با محارم جزء پست ترین خصایص حیوانی نه انسانی . امیدوارم شما هم مثل بعضی دوستان سعی کنی تا با عینک درک به مطالب این سایت نگاه کنی .

0 ❤️

274647
2011-04-06 03:52:36 +0430 +0430
NA

داستان جالبى بود.
اما هر کسى مسئول رفتار خودشه,اگر ناراحت مى شيد بهتره دوستان در اين سايتا نيان,من اکسر داستان هاى کشورهاى ديگرو مى خونم اما هيجا مثل ايرانيا به هم توهين نمى کنن,من خودم ۲ رگه ايرانى روس هستم اما باز هم همچين چيزى نديدم هيجا جز در سايتاى ايرانى,به اميد بهتر شدن…

0 ❤️

274648
2011-04-06 04:31:50 +0430 +0430
NA

بابات باید تو را عروس می کرد یا اگه الآن وضعش خوب نیست صیغه ی من می کرد با شرط عدم دخول تا من به اورگاسم نهایی می رسوندمت بدبخت

0 ❤️

274649
2011-04-06 04:33:21 +0430 +0430
NA

هر بیسوادی میدونه همخوابی با محارم جزء پست ترین خصایص حیوانی نه انسانی است وحکم آن قتل با شمشیر است وعرش خدا را به لرزه در می آورد
بابات اگه آدم بود می رفت برای تو شوهر می گرفت نه که به خاطر شهوت خودش این کار را به نام تو و به کام خودش انجام بده

0 ❤️

274650
2011-04-09 20:55:12 +0430 +0430
NA

heh
…ensani
are vaghean ensanie chon heyvoonam inkaro nemikonan

0 ❤️

274652
2011-04-21 20:20:36 +0430 +0430
NA

با سلام خدمت همه دوستان عزیز و عرض تشکر از نظرات موافق و مخالف،
حقیقت من فرصت زیادی ندارم و اتفاقی هم با این سایت آشنا شدم و این داستان رو خواندم و با این مسایل زیاد موافق نیستم ،اما چون من علاقه مند به زمینه تحقیقی سکس هستم ،و خودم هم دانشجوی دکتری روانشناسی در خارج از کشور هستم،مشغول سرچ بودم که به اینجا و مطالب جالبی بر خوردم و با اینکه واقعا فرصت ندارم ،خواستم حداقل کمکی که در این زمینه میتونم به هم سن و سال های خودم بکنم،قبل از اینکه شروع کنم از تمام نظرات موافق و مخالفی که بعد از پیام من فرستاده میشه تشکر میکنم،به هر حال ما ایرانی ها عادت داریم در مورد هر زمینه ای که تخصص هم نداریم نظر بدیم و این به همراه ژن تنبلی ،مهمان نوازی و علاقه به تعظیم در برابر هر قدرتی در تمام ایرانی ها وجود داره،و خصوصیت ژنتیکی رو هم نمیشه کاری کرد،اما روی سخن من با جوانان با ادب موافق و مخالف و برام نظرات افراد دچار بحران شخصیت اجتماعی و بی ادب اصلا مهم نیست…و از قبل خدمت تمامی دوستان تحصیلکرده و یا آشنا به زبان انگلیسی تقاضا دارم که اگر زره ای در مطالب بنده شک دارند میتونند سرچ و تحقیق کنند و بعد نظر بدن ،من هیچی رو از خودم نمیگم
اما… متاسفانه مساله سکس در جامعه ایران در حال یک گذاره ،یک گذار وحشتناک که متاسفانه طبق تحقیقات اخیر انجام شده توسط دوستان اینجانب در دانشگاه علوم پزشکی تهران که متاسفانه اجازه انتشار آن را نیافتند و تنها به تاسیس انولین انجمن سکس در تهران و سمینار های مرتبط با آن و ستاد بحران طلاق انجامید،در این تحقیقات یافته شد که 76 در صد طلاق ها در ایران ناشی از مساله سکس است ومتاسفانه اکثر تجربه سکس دختران در رابطه دخول مستقیم از جلو در سن راهنمایی است و درصد بالایی از زنان هم بعد از ازدواج با پسر های کم سن و سال تر از خودشان سکس داشته اند.حال با در نظر گرفتن این مساله و موضوع سنت ها در ایران که اکثر انسان ها و مخصوصا در شهرستان ها از گفتن مسایل جنسیشان ابا دارند و همچنین اینکه ناشناخته بودن این موضوع در ایران و سلسله مراتب نیازهای مازلو و اینکه به نظر بنده یکی از مسایل عقب ماندگی جوامع شرقی همین مسایل سکسی و عدم آشنایی درست با آن هاست چه فاجعه ای به بار خواهد آورد،حداقل موضوع نیاز حیاتی به ارضای روحیست چون اکثر ما تصور میکنیم ارضای جسمی کافیست،که اصلا درست نیست و شاید اصلا بدون دخول ارضا صورت گیرد(مورد توجه حضراتی که این داستان ها رو کثیف میدانند،آقایون حضرات ،خوندن این داستان ها به معنای انجام آنها نیست و شاید افرادی به وسیله تمایل جنسی به این داستان ها و خواندن آنها و با ارضای شخصی به ارضای روحی برسند،که البته مشخصا از نظر روحی سالم نیستند،همانطور که انسان هایی مرد هستند یا بالعکس و تمایل به جنس موافق خود دارند و اخیرا در شیراز مرکزی برای تغییر جنسیت این ها در نظر گرفته شده،خوب این ها هم بیمارند و خود ارضایی در علم فیزیولوژی یک درمان است).
اما زمان کم است و مطلب آخر اینکه ،بعد از سکس روحی که البته با گذشت زمان و عادی شدن زن و شوهر برای هم مخصوصا در آقایان رو به افول میگذارد و بعضا تبدیل به یک روش جسمی میشود و متاسفانه این هم برای خانم های ایران ناخوشایند است،در صورت ارضای روحی هرمون آندروفین و چندین هرمون دیگر در بدن ایجاد میکند که مانند مصرف مواد مخدر یا افیون ها در بدن عمل کرده و باعث شادی ،تمرکز ،و به طور مختصر سلامت روحی و روانی بشود.من خودم یکی از محققین اندک علاقه مند به تحقیقات سکس در ایران هستم و خودم یا جوان مومن و با غیرت هستم وپیشینه من هم در همه جا مشخصه و نه خود فروخته ام نه وطن فروش ،این هارو محض چرت و پرت های حضرات بعد از پیامم گفتم،من اهل دختر بازی هم نبوده ام اما این ها همه نتایج تحقیقات علمی هستند و من هم با این گذار موافق نیستم،چون مگر زمان قدیم که این مسایل نبود چه مشکلی داشت،اما به هر حال نا خواسته جامعه به اینطرف و بحران پیش میرود پس بهتره به جای چرت و پری گفتن به هم و جبهه گیری و جناه بازی به این فکر کنیم که این وضع جامعه یا دامن خودمان را هم گرفته یا بزودی خواهد گرفت ،پس بهترین درمان این است که همه چیز را به روال خودش بگذاریم ،قطعا این وسط ما نسل سوخته بخاطر اینکه نه متعلق به قدیم هسیتم نه آینده خواهیم بود،اما ان شاالله برای فرزندان ما همه چیز تغییر خواهد کرد

0 ❤️

274653
2011-05-28 05:34:14 +0430 +0430
NA

reyhan

0 ❤️

758162
2019-04-02 23:33:26 +0430 +0430
NA

عالی بود تو برعکس یه سری از دخترای دیگ نقشه نکشیدی واس بابات کنترل کردی خودتو ولی باباتم دیگ خیلی حاته از بالا تا پاینتو میلیسیده مثلا کار خوبی میکرده نمیدونم والا به هر حال کار تو خوب بود

0 ❤️




آخرین بازدیدها