آسیب اجتماعی

1400/08/26

مدتها در خانه ای زندگی میکردم که همیشه پدر با لگد میزد به مادرم و من همیشه کتک میخوردم،  ما اصلا وضعیت خوبی نداشتیم ، سالیان سال در بدبختی، یادمه روزهای اول پرویدم پول نوار نداشتیم ، من روم نمیشد از خانواده درخواست پول بابت یک پد بهداشتی کنم ، شبا همش گریه میکردم ، ارزو داشتم تا زودتر ازدواج کنم ، با هزاران زحمت و بدبختی شدم دانشجو و درسم رو تا تونستم خوندم اما بعد از اتمام کارشناسی کار پیدا نکردم و خونه نشین شدم ، شبا همش گریه و … یک شب به هدف خودکشی رفتم بیرون آرایش کرده بودم و موهامو دم اسبی بسته بودم و با زیباترین شکل ممکن دلم میخواست خودمو بکشم و پر بکشم برم ، از کنار خیابون کلی ادم رد میشد و بوق میزد اما سوار نمیشدم و بدون توجه به بیرون راه خودمو ادامه میدادم من یه کالبد بودم در جسم یه دختر ،یه پسر جلوتر وایساد و پیاده شد گفت خانم این موقع شب اینجا چیکار میکنین ، بیایین هرجا میخواین برسونمتون ، گفت نترس من قصد مزاحمت ندارم ، از اونجایی که تنها بودم باهاش رفتم و اصلا صحبت نمیکردم ، علی خیلی ساده و خوب بود از همون اول رفتارش منو جذب کرد ، اصلا به کنار و آینه نگاه نمیکرد تا منو نبینه و راه خودشو میرفت و پرسید آبجی کجا دستور میدی برسونم ، منم صدام بند اومده بود ، با کسی تاحالا به دلیل مشکلاتم رابطه نداشتم ، هیچی نمیگفتم چشمام پر اشک بود ، و از زندگی سیر ، علی متوجه وضعیت من شد و دیدم دستمال آورد جلوم و گفت بردارید،  یکم بعد گفت خانم چتون شده میتونم کمکتون کنم ، گفتم نه آقا من بریدم از دنیا ، مشکلاتم خیلی زیاده ، امروز حقیقت اومده بودم تمومش کنم،  گفت اسمتون چیه گفتم ساحل ، گفت خانم ساحل خواهرم چرا فکر میکنین دنیا به آخر رسیده ، دختر زیبایی مثل شما تو خیابون چیکار میکنه نمیگید خدایی نکرده ، کسی دست درازی کنه ، منم سرم پایین بود و اشک میریختم ، اومد کنار پارک کرد و گفت بشینین رو جدول ، نشستم ، گفت شب تهران رو ببین اینهمه ادم میرن میان ، همه مشکلات دارن ، همه باید خودکشی کنند؟، گفتم پدرم منو کتک میزنه ، کار نمیتونم پیدا کنم ، پول ندارم ، کسی به خاطر پول با من رفت و امد نمیکنه ، علی اومد کنارم نشست تو چشماش برقی دیدم که از اون لحظه زد ، ناخواسته سرمو بردم تو سینش ، و اون هم اول نمیخواست دست بزنه ، یکم بعد منو در آغوش گرفت ، حدود نیم ساعت تو بقلش بودم ، علی از یه دختر خیابونی چه تقاضایی داشت؟  خیلی آروم شدم و وقتی علی بقلم کرد احساس کردم یه مرد واقعی فقط میتونه زندگی بهم ببخشه ، من عاشق نشده بودم و اولین بار بود حس خوبی داشتم ، علی منو بلند کرد و برد تو ماشین و نشست پشت فرمون گفت ساحل جان دستور بده کجا ببرم ، گفتم من از خونه فرار کردم دیگه برنمیگردم ، منو ول کن همین کنار برو ، گفت من ناموسم رو تو خیابون بزارم ؟ گفتم من ناموست شدم ؟ گفت نه تک تک دخترای سرزمینم ناموسم هستن من فرزند کوروشم ، از اونجا که دیدم مذهبی نیست احساس امنیت کردم ، از مذهبی ها کم نخوردیم اون عمویی که مکه میرفت و دارایی مارو که کلی زمین بود بالا کشید و … گفت من بچه شیراز هستم ، تو تهران بابت کارم زندگی میکنم ، گفتم کارت چیه ؟ گفت تو یک شرکت کارای خدماتی ، گفتم خونه داری ؟ گفت آره ،  رفتیم خونش یه جای کوچیک بود ، یه آپارتمان داخل مجتمع های پنجاه طبقه که سگ صاحبشو نمیشناسه ، رفتیم داخل من مانتو رو دراوردم ، علی رفت اتاق و لباساشو عوض کرد اومد ، رفت آشپزخونه ، من هم نشسته بودم رو صندلی و انگشتامو میشکوندم ، خیلی تو  فکر بودم که علی الان چیکار کنه ، اشتباه کردم اومدم و … علی شروع کرد غذا گذاشت ماکروفر و من دیوارای خونرو دیدم ، تمام شمایل کوروش و بابک خرمدین ، عکس محسن یگانه ،  شادمهر  ، انیشتن ، یانی و چند تا هنرمند خارجی که من نمیشناختم ، علی اومد گفت چیه خوشت اومده،  گفتم خونه نقلی خوبی داری ، گفت اره دیگه تنهام ، شام اورد و سفره انداخت گفت ببخشید کمه و اگر بدمزه بود به روی خودت نیار من خجالت میکشم ، گفتم نه باو خیلی هم عالی مزاحمت شدم ، از کار و زندگی افتادی ، شام رو خوردیم ، رفت رو تخت اتاقش ملحفه انداخت و گفت خواهرم شما اینجا بخواب من پذیرایی منم با اصرار اون قبول کردم ، خوابیدم و شاید برای بار اول راحت خوابیدم ، بوی بد مواد مخدر و سیگار و صدای دعوا نمیومد ، صبح بیدار شدم افتاب تو چشام بود ،  دیدم علی نیست ، رفته بود سرکار ، دیدم روی اپن کاغذ گذاشته که خواهرم ناهار و شام در یخچال آماده هست گرم کن بخور ، علی چطوری بهم اعتماد کرده بود؟  نگفت شاید من خونه رو خالی کنم ، منم دیدم خونه ترکیدست ، یه پسر همیشه شلخته میشه ، شروع کردم خونرو مرتب کردن ، تمام ظرفارو شستم و با مواد غذایی که مونده بود شام گذاشتم ، علی اومد در زد و کلید انداخت و منتظر شد من باز کنم ، اومد تو سرش پایین بود گفت با اجازه ، گفتم علی اقا خونه خودتونه من مزاحمم شما چرا اجازه میگیری ، گفت نه خواهرم این چه حرفیه،  گفتم اعتماد کردی رفتی ؟ گفت هر چی قسمت بود ، من از کار خودم رضایت دارم ، اومد داخل و کلی تشکر کرد ، گفت همخونه خوبی هستی ، خجالت زده میکنی گفتم نه باو وظیفست ، گفت آبجی بریم خرید ، گفتم بریم ، رفتیم با ماشین و کلی خرید کردیم منم کمکش کردم ، مثل زن و شوهر اما غریبه بودیم ، یکسری ها نگامون میکردن ، دخترا به علی و من نگاه میکردن و ظاهر علی خوب بود ، علی گفت ، بریم لباس بخریم برات ، منم گفتم نه نیاز ندارم ، گفت نه نمیشه ، با اصرار منو برد و چند دست لباس به انتخاب خودم خرید ، با کمک همدیگه اومدیم و وسایلارو اوردیم ، رفتم بالا ، لباسامو عوض کردم ، تو اتاق و جلوی آینه ، چه کوسی شده بودم ، اومدم دیدم علی پلی استیشن بازی می کنه و گفت تو هم بازی میکنی ، گفتم بلد نیستم ، یادم میدی ؟ گفت اره . اون داشت توضیح میداد و من حواسم به لباش و چشماش و ته ریشش بود اصلا حواسم به بازی نبود ، انگار عاشقش شده بودم ، اما چطوری درخواست میدادم ، حالا نمیگفت چه اشتباهی کردم ؟ یا اینکه تو رودربایسی قبول کنه و منو نخواد ، دو سه روز میرفت و میومد و من خانه داری میکردم ، خیلی احساس خوشبختی میکردم ، علی رویاهام شده بود ، یک شب اومد ناراحت بود و نشسته بود تو پذیرایی روی صندلی ، اصلا حرف نمیزد ، من شوخی میکردم و توجه نمیکرد ، گفتم علی اقا خوبی ، با ملایمت گفت اره ، فکر کردم از من ناراحته ، گفتم علی اقا تا همینجا هم زحمت دادم اگر ناراحت نمیشی من برم ، مزاحمم گفت ساحل من هم یه دختر تنهام گذاشت و به شدت دوسش داشتم ، دیدم دلش رو ریخت بیرون و اشک دور چشماش جمع شد ، گفت بعد از 7 سال رفت با یکی دیگه و دیروز برگشت و منو دید ، و به التماس افتاد ، منو میگی داشتم دیوونه میشدم  ، ناراحت شدم شدید اما به روی خودم نیاوردم ، علی عشق زندگی اول و اخرم بود ، علی کسی بود که باهاش میرفتم تا هشتاد سالگی ، بعضی وقتها خوشبختی اون خونه یا ماشین بزرگ نیست ، گاهی زندگی در قلبهای بزرگه ، ایندفعه من علی رو در آغوش گرفتم ، و سرشو بردم رو  سینم و موهام ریخته بود رو سرش ، موهاشو میمالیدم ، سرشو اورد عقب و گفت ببخشید احساساتی شدم ، گفتم نه باو خوب بعدش چی میخوای باهاش باشی ؟ گفت یه جواب دادم بهش ، به دختره گفتم من الان یکی دیگرو دوست دارم ، و اون اسمش ساحله ، من یکدفعه قفل کردم ، و منتظر واکنش من بود تو چشماش نگاه میکردم ، و منتظر تایید من بود ، ناخواسته ، رفتم جلو و لبامو گذاشتم رو لبهاش ، رابطه ما از اونجا شکل گرفت ، از پشت سرش دستامو گرفته بودم و نمیزاشتم فاصله بیوفته ، کمی بعد من رفتم اتاق و خجالت کشیدم ، اونم مات مونده بود ، دو سه روز یکم از هم خجالت میکشیدیم ، تا اینکه من دلم رو زدم به دریا ، گفتم علی من دوست دارم ، تو دیگه مال منی ، بدون تو میمیرم و … اومد بقلم کرد گفت عزیزم ، منم همینطور،  از فرداش کلا با هم یا سینما بودیم ، یا موزه ، پارک و … کلی حال کردیم ، یک شب هات هات شده بودم ، و دلم میخواست برای اولین بار سکس کنم . دیگه دلو زدم به دریا ، تازه جاشو انداخته بود ، رفتم دستشویی یکم لختی رفتم که متوجه من بشه ، اما تخمشم نبود،  خودشو کنترل میکرد تا منو نرنجونه ، رفتم تو اتاق گفتم الان نگه این دختره لاشیه ، اما دلو زدم به دریا اومدم پذیرایی ، دیدم فیلم میبینه ، کنترل رو برداشتم و خاموش کردم ، سرشو برگردوند و از کار من تعجب کرد ، دید من چیکار میخوام کنم ، رفتم نشستم رو شکمش و کیرش ، شروع کردم لب گرفتن ، ول نمیکردم کم کم سینه هام و کونمو انداختم بیرون ، گفتم علی نوبت منه خوبیات رو جبران کنم ، شلوارشو دادم پایین و کیرشو کردم دهنم ، پشماش ریخت ، علی دیگه مقاومت نمیکرد ، چه کیری داشت تر تمیز مثل کوس من ، کیرشو تفی کردم و گذاشتم رو کوسم و به زور فشار دادم تو ، سکس نداشته بودم تاحالا،  اما پرده هم نداشتم خودم با خیار قبلا زده بودم ، کیرشو کردم تو و  اومدم در گوشش گفتم ، حاضرم برات بمیرم ، دوست دارم و  … اونم مات مونده بود و لباشو گاز میگرفتم ، چه حالی میداد ، کسی که دوسش داری کیرش تو کوست باشه،  سینه هامو انداخته بودم روش و کیرش تو کوسم بود ، رفتم دستشویی خودمو خالی کردم و تو دستشویی کونمو گشاد کردم با انگشت برگشتم ، کیرش رو گذاشتم در سوراخ کونم،  پشمای علی ریخته بود،  هول دادم تو ، درد داشت اما من اهمیت نمیدادم و تا ته کردم تو ، ازش لب میگرفتم که دیدم آبش داره میاد ، منم نشستم تا خالی شه تو کونم ، علی جونش کشیده شده بود منم کونمو جمع کردم و کشیدم بیرون ، رفتم حموم دوش گرفتم رفتم خوابیدم ، دو سه روز بعد رفتم جلوش شلوار و شرت ، لباس رو دراوردم و قمبل کردم ، علی اومد لیس زدن مخصوصا کونم ، کرد تو کوسم و من کشیدم بیرون اشاره کردم به کونم ، اونم کرد تو کونم ، کون بیشتر حال میکردم ، از پشت سینه هامو گرفت و من گفتم بکن عزیزم ، کونم برای تو فقط بکن ، کمی بعد ابش اومد و ریخت رو کمر و باسنم ، من ارضا نشده بودم به علی گفتم گفت یکم وایسا میزون شم الان میام ردیفت میکنم ، اومد شروع کرد ماساژ دادن و از فیله تا سرشونه و باسن ماساژ میداد ، شروع کرد لیس زدن، یکم بعد به پهلو خوابیدم ، اونم خوابید پشتم و کرد تو کونم ، از پشت سینه هامو میمالوند ، بلندم کرد و خوابیدم پاهامو با دستم نگه داشتم و کرد تو کونم و به من نگاه میکرد ، یکم بعد لبامو قنچه کردم یعنی بوس میخوام،  اومد لباشو گذاشت رو لبام ، وای قشنگ ارضا شده بودم ، گفتم بده ساک بزنم ، اونم اورد زدم ، ماها رابطه داشتیم و هیکل هر دمون به خاطر سکس جا افتاده تر شد ، من از همون شب سکس کردم پیشش میخوابیدم اما اون یکم معذب بود تا اینکه ، اومد خونه گفت  بریم بیرون کارت دارم ، گفتم بریم عزیزم ، منو دعوت کرد یه مهمونی ، تیپ خفن زدم و آرایش غلیظ  دوستاش بودن همراه با دوست دخترشون،  حتی دختری که علی دوست داشت و حالا با یکی دیگه بود ، شروع کردیم با هم رقصیدیم ، یکم بعد زانو زد و دیدم حلقه خریده و گفت ساحل با من ازدواج میکنی ؟ من گریم گرفت و نمیتونستم چیزی بگم مجلس ساکت ساکت ، همه منتظر تایید من بودن ، خوشبختی رو تو اون لحظه دیدم ، از چه زندگی به چه زندگی رسیده بودم ، و تموم خاطراتم مرور میشد ، گریم گرفته بود و به زانو افتادم زمین داشتم بیهوش میشدم ، دیدم علی بدو بدو اومد و منو گرفت بقلش ، با تیپ زیباش سرمو گذاشته بود رو پاهاش و ازم لب گرفت ، گفت عزیزم با من ازدواج میکنی ، دیدم اشکاش افتاد رو صورتم ، همه نگاه میکردن گفتم،  صد در صد بله ، اونم دستامو بوسید و حلقه رو کرد دستم و دستش ، الان 7 ساله با هم هستیم و حاصل ما یک دختر 4 ساله هست ، نمیخواستم وارد داستان های سکسی بشم و بیشتر خواستم از خاطراتم بگم ، هیچ وقت از زندگی ناامید نشید ، یک روز خدا میاد و زندگی انسان رو تغییر میده ، بعد از اینکه ما با هم ازدواج  کردیم ، من کار کردم و اون کار کرد ، یک خونه بزرگ با هم خریدیم البته درآمد علی پروژه ای بود و یکدفعه میلیونی میگرفت ، و در آخر تونست با همراهی من شرکت بزنه و وقتی شرکتش رو تاسیس کرد ، به من اشاره کرد گفت ، این خانم باعث شد به اینجا برسم من هیچی نبودم ، و در آخر بهتون میگم که خوشبختی همیشه پول و ثروت نیست ، قدر قلبهای بزرگ رو بدونین ، نیاز جنسی یه قسمت از زندگیه اما بیشترش باید عاشقانه باشه ، با کسی که نبودنش نبودن شماست ، دخترم وقتی بزرگ شه هیچ وفت نمیزارم مثل من زندگی کنه ، علی به کمک من پدرم رو از اون آسیب ترک داد و بهش یه کار تو شرکت داد و خداروشکر پدرم راهش رو درست کرد ، وقتی یکی میاد تو زندگیتون و در نهایت کل زندگیتون رو زیبا میکنه ممکنه فرستاده خدا باشه ! شک نکنین
با تشکر از وقتی که گذاشتین

نوشته: پرنسس


👍 6
👎 3
6401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

843115
2021-11-17 22:10:38 +0330 +0330

سوا از نوع نگارش داستان جذاب و گیرایی بود…موافقم با سرنوشت که هرچه خدا خواهد نوشت

0 ❤️

843173
2021-11-18 00:17:59 +0330 +0330

به شدت ضعیف نوشته شده است.

0 ❤️

843186
2021-11-18 00:57:58 +0330 +0330

این چی بود نوشتی آقا پسر؟ سوتــیات اظهر من الشمس بود
تا جایی که دختر نجیب و کیر ندیده رفت نشست رو کیر علی و بعدشم گذاشت دهنش …دیگه کصشعر شد و ادامه ندادم.

0 ❤️

843198
2021-11-18 01:51:04 +0330 +0330

همون کلیشه قدیمی
دختره فرار میکنه پسره پاک و نجیب پیداش میکنه
اولش نمیکنتش و بعد از چند روز میکنتش
شاید ۱۰ بار داستان این مدلی خوندم تو این سایت

1 ❤️

843221
2021-11-18 04:34:34 +0330 +0330

به نظر من این داستان تو جشنواره شرکت می‌کرد اول شدنش حتمی بود

0 ❤️

843235
2021-11-18 07:45:22 +0330 +0330

بالایی شوخی می کنی دیگه؟😀😀😀
یه چیزی وجود داره به اسم منطق داستان که هیچ ربطی به راست و دروغ بودن یه داستان نداره
یعنی ممکنه یه داستان خیالی باشه و منطق قوی داشته باشه و یا یه داستان واقعی که منطقش ضعیف باشه و قصه رو خراب کنه
منطق داستان به زبون ساده یعنی با عقل جور دربیاد!
یه دختر تحصیلکردهء احتمالا ۲۵،۶ ساله که اتفاقا زیبا هم هست به هر دلیلی خسته شده و می خواد خودکشی کنه!!! آرایش می کنه و آخر شب تو خیابونا ول می گرده! بعد یه پسری که یه دختر تنها و زیبا رو تو خیابون دیده و انقدر پر رو و سمجه که از ماشین پیاده میشه که کس مخ کنه یه دفعه میشه لوتی و آبجی آبجی گفتنش دهن‌ خواننده رو می گاد! اگه با عقل خودت جور درمیاد با عقل ما هم جوره داداش!

0 ❤️

843263
2021-11-18 11:57:42 +0330 +0330

این داستان خیلی کلیشه ایه واقعا هزار بار داستان اینجوری خوندم لطفا یه ایده جدید داشته باشید از خودتون

0 ❤️

843282
2021-11-18 13:41:49 +0330 +0330

جزززززززززز

0 ❤️

843296
2021-11-18 17:14:58 +0330 +0330

دوست عزیز فک نمیکنی تکراری بود داستانت

0 ❤️




آخرین بازدیدها