سلام اسم من شایان و میخوام یه داستان کاملا واقعی رو واستون تعریف کنم!!! این اولین بارمه و امیدوارم راهنمائیم کنید که اشتباهاتمو جبران کنم!!! اولش تا برسه به سکس میدونم خیلی طولانیه و معذرت میخوام اما واسه اینکه بتونید راحت حس کنید داستان رو لازمه!!!
یک ماهی میشد که با عسل تموم کرده بودم و داشتم به زندگیم میرسیدم و نمیدونم چرا ولی با اینکه یه زمانی خیلی بهش وابسته بودم اما الان دیگه اصلا واسم مهم نبود که دیگه باهاش نیستم یه چند باری هم بهم زنگ زده بود و تو یکی دو تماس آخر بخاطر اینکه دیگه مطمئن بشه نمیتونم باهاش باشمو دست از سرم برداره بهش گفته بودم که نامزد کردم و تو هم برو برس به زندگیت و از این حرفا!!! تقریبا 15-20 روزی میشد که از عسل خبری نبود و منم بیخیال بودم تا اینکه موبایلم زنگ زد و وقتی بهش نگاه کردم دیدم این شماره رو نمیشناسم ولی با این حال جواب دادم و هرچی گفتم الو حرف نزد و قطع کرد!!! من با خودم گفتم شاید کسی کاری باهام داره و شارژ نداره که حرف بزنه به همین دلیل هم بهش زنگ زدم که جواب داد: (یه صدای ظریف و دخترونه و شیطون،اسمش نیلوفر بود)
-الو سلام!!!
نیلوفر: الو سلام از ماست جانم بفرمایید؟؟؟
-معذرت میخوام شما با خط بنده تماس گرفته بودید؟؟؟
نیلوفر: بله خودم بودم؛شما آقای؟؟؟
-من شایان… هستم امرتون با بنده چیه که اسمم رو نمیدونید ولی بهم زنگ زدید؟؟؟
(معمولا من سعی میکنم با طرف مقابلم لااقل تو برخورد اول مؤدب باشم)
نیلوفر: منم اسمم نیلوفر و میخواستم اگه بشه با شما آشنا بشم و باهاتون حرف بزنم!!!
خلاصه دوستان سرتونو درد نیارم و برم سراغ ادامه ماجرا!!! توی اون صحبتی که اونشب ما با هم کردیم یه سری اطلاعات از خودش بهم داد که یکی در میون اشتباه میگفت و مثلا به خیال خودش میخواست رد گم کنه!!! من خودم اصفهان زندگی میکنم و اون کرمانشاه!!! خلاصه ما با هم آشنا شدیم؛تو مدت کمتر از دو سه روز تونستم با زبون بازی و کلی حرف زدن از زیر زبونش بکشم که شماره منو از کجا آورده و همه چیزایی که اشتباه گفته بود رو درستش رو فهمیدم!!! بله حدسم درست بود و شماره منو از عسل گرفته بود!!! گویا شهریور که من با عسل تموم کرده بودم و اون چند وقت قبلش کنکور شرکت کرده بود دانشگاه قبول میشه و با نیلوفر می افتن توی یه دانشگاه و یه خوابگاه و وقتی با هم رفیق میشن عسل به نیلوفر شماره منو میده که منو سر کار بذارنو بخندن!!! غافل از اینکه نیلوفر خانوم خودش هم درگیر یه عشقی میشه که الان 2ساله ادامه داره!!! ما از 21ام مهر که با هم شروع کردیم به حرف زدن تا آخر سال کارمون فقط شب و روز حرف زدن با هم بود و روز به روز بیشتر شیفتهء همدیگه میشدیم و من از این موضوع که هنوز تو مدت 4-5ماه همدیگه رو ندیده بودیم ناراحت نبودم چون با اینکه قدم بلند و چشمام سبز و از نظر قیافه بد نیستم ولی چاقم و این موضوع اذیتم میکرد که شاید نیلوفر منو به این خاطر قبول نکنه میخواستم مثلا بیشتر شخصیتم رو بشناسه که اگه یه چیز خوب پیدا کرد توش بتونه به اون تکیه کنه و باهام بمونه!!! خلاصه 88.12.20 رسید و تولد نیلوفر!!! من باید میرفتم و بهش تبریک میگفتم و میدیدمش که هم فال بود و هم تماشا!!! دیگه دل تو دلم نبود و شب و روز رو آهنگ حمید طالب زاده (همه چی آرومه) پرکرده بود:
*** همه چی آرومه تو به من دل بستی
این چقد خوبه که تو کنارم هستی
همه چی آرومه غصه ها خوابیدن
شک نداری دیگه ،تو به احساس من
همه چی آرومه من چقد خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم می بالم
تو به من دل بستی از چشات معلومه
من چقد خوشبختم همه چی آرومه
تشته ی چشماتم منو سیرابم کن
منو با لالایی دوباره خوابم کن
بگو این آرامش تا ابد پابرجاست
حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم می بالم
تو به من دل بستی از چشات معلومه
من چقدر خوشبختم همه چی آرومه***
و من لبریز از عشق آماده بودم که برم!!! بالاخره اون روز رسید و ساعت 8 صبح به بهانه کلاس از خونه اومده بود بیرون و رسید جلوی هتل و اومد داخل و من دیدمش!!! واااااااااااااای خدای من چی میدیدم یه دختر با قد حدود 170 وزن 60کیلو پوست گندمی و خلاصه یه اندام خیلی خوب و یه قیافهء کاملا معمولی اما از نظر من دوست داشتنی!!! بله علف به دهن بزی شیرین اومد و من خیلی ازش خوشم اومد که بعدها بهم گفت اونم خیلی از من خوشش اومده بوده!!! چند باری رفتم کرمانشاه و اومدم و هربار که میرفتم بیشتر به هم نزدیک میشدیم و از نوازش شروع کردیم تا بعد از چند ماه که اگه اشتباه نکنم دفعه 10ام بود که میرفتم پیشش رسیدیم به یه سکس به یاد موندنی!!!
تو سفره خانه هتل نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم که نمیدونم چی شد که گفتم:
-وااااااااااااااای نیلوفر نمیدونی چقدر خسته ام و دیشب تو اتوبوس داشتم میمردم از بدن درد!!!
-نیلوفر: الهی من بمیرم واست همه کسم که واسه دیدن من اینهمه اذیت میشی!!!
اینو گفت و اشک از چشماش سرازیر شد!!! دلم گرفت از خودم بدم اومد که چرا بهش گفتم و با دستام اشکهاشو پاک کردمو نازش کردمو صورتشو بوسیدم و داشتم صورتمو به صورتش میمالیدم و میگفتم:
نوشته: شایان
خوب بود.اسم عشق منم نيلوفره همه نيلوفرا ماهن.ايشالا تو و نيلوفرت، من و نيلوفرم به هم برسيم.موفق باشي قدر اين لحظه هاي خوب رو بدون.نيلوفرم از همينجا ميكم عاشقتم
خوب بود من خوشم اومد بازم بنویس
غمین جان دهم یا پونزدهم یارانه میدن
چه باحال
ولی توام چه صبری داری بابا مزدوج شین دیگه…
رابطه که همش سکس نیست
آفرین خیلی کیری نوشتی ، تقریبا شبیه کیر ختنه نشده نوشتی آفرین !
شایان دستت درد نکنه با این خاطرت…
فکر کنم سایناجون 4 وقتی این داستانو خونده هواسش جای دیگه بوده…چون هیچوقت از این حرفا نمیزد…
چاکر ساینا خانم هم هستیم…
مدیریت اومد… مواظب باش
اگه هم خیلی دوره هم خیلی نزدیک حتما یه چشم پزشکی برو شاید آستیکمات باشه:دی
داستانت بد نبود ولی فکر نمیکنی دختره رو خیلی پیشرفته و آماده و محرک تصور کردی همچین چیزایی کم پیش میاد
بابا چه حوصله ای واسه یه کس این همه راه بلند میشی میری و پول خرج میکنی . اگه میخوای بگیریش مثل بچه آدم برو بگیرش اگه فقط قصدت کردنه که همون پول رو بده تو شهر خودتون کس بیار بکن. کیرم تو نافت.
تان که نبود بازم یه مشت چرت وپرت،توکه وضعت خوبه و میری هتل،واسه چی بااتوبوس سفرمیکنی،باهواپیما این همه راه رو میومدی یا باسواری راحت تره که،بعدش این بابایی،بابایی که دوست دخترت میگفت اسم فامیلیته،یا دوست داشت بابا صدات کنه،این وسط هم عسل که نقشه کشیده بود سربه سرت بذاره کجا غیبش زد نکنه باهم کشتینش و انداختینش تو جنگل وواسه اینکه داستانت طولانی نشه بیخیال جزئیات شدی ازاون طرف کل ترانه ای رو که بارها همه شنیدن رو توداستانت میذاری،ترانه ای که عمرش به خاطره چند سال بیش تو کفاف نمیده.
درمورد ساینا جون هم باید عرض کنم از وقتی سر داستان شماره اشتباهی بهش گیر دادن کلأ لحنش عوض شده،البته من منظوری ندارم و از رفتار طرف هم باساینا خوشم نیومد ولی این تغییر چشم گیر ساینا جون تو نظرات باعث تعجبم شده توکه جواب طرف رو خوب دادی دیگه چرا اینجوری شدی؟
عجب اسمی گذاشتی!!!خیلی دور خیلی نزدیک…ادمو یاد فیلم رضا میرکریمی میندازه…به جای اونکه کل شعر رو مینوشتی چند بیتشو میزاشتی خیلی بهتر بود…کار به راست ودروغش ندارم چون اصلا برام مهم نیست نه این داستان نه هیچ داستان دیگه ای…
خوب نوشتی تقریبا بدون غلط املایی ازار دهنده واز اینکه شخصیت داستان (یا خودت)رو زیاد بزرگ و غلو شده نشون ندادی خوشم اومد…
ولی بیشتر از اون، ازاینکه مثل خیلیها دختره تو اولین برخورد با یه چشمک لخت میشه وبعد از گاییده شدن،پسره ازش میپرسه ببخشید خانوم میشه بپرسمم اسمتون چیه؟ نیست خوشحال شدم…
در کل خیلی قشنگ وساده بود…اتفاقی که ممکن باسه هرکسی پیش بیاد…قرار نیست که هرسکسی عین فیلم جیمز باند هیجانی باشه
اگه اسم داستانت رو میزاشتی (به همین سادگی) خیلی بهتر بود… اونم کار فاخر آقای میرکریمی هست…
نظرشماره یازده جالب بود دمت گرم.mm6113mmواسه بار هزارویکم باسه غلطه مجید دلبندم،بچه های سایت زبونشون مو درآورد.راستی هنوز یارو دختره که توسکس دسته جمعی شخصیت بد داستانت بود رو باپول میکنی؟
شما اقای میر کریمی نیستین؟اما داستانتون با فیلمتون فرق داره اونجا یه پسره مریضه اینجا یه پسره همش کس شعر تلاوت میکنه
چرا انقدر قربون صدقه هم میشد؟خیلی غیر واقعیش کرده بود
بیروح نوشتی هیجان نداشت 2-3 بار چرت زدم مجبور شدم مثه بایسیکل ران چوب کبریت بزنم به چشمام باز بمونه داستانتو تموم کنم
:|
شایان عزیز چندتا موردکوچک داشت نوشتت !البته اولش بگم از داستانت خوشم اومده ها :D
homan855 دوست عزیز من اصلا تو داستان شماره اشتباهی کامنت ندادم ولی نوع نظر دادنم عوض نشده خیلی این داستان به حقیقت نزدیک بود و من واقعا خوشم اومد انتقادی هم که شما کردی اصلا به جا نبود مثلا گفتی چرا با هواپیما نیومده واسه اینه که مسیر اصفهان کرمانشاه پرواز نداره حالا اگه میگفتی چرا خودت ماشین نیاوردی اون یه چیز دیگس / بعضی از دخترا هم خیلی دوست دارن دوست پسرشونو بابایی صدا کنن و لزومی هم نداشت راجع به عسل حرفی بزنه
و اگه لطف کنی اسم اون داستانی که بهم گیر دادن و جوابشونو دادم بگی ممنونت میشم چون واقعا نه اسم طرف یادم میمونه و نه چیزی که گفته
خيلى تخمى؛خيلى کيرى!